این مقاله را به اشتراک بگذارید
«برگهای مرده»، رمانی نوشته باربارا جیکوپس نویسنده معاصر مکزیکی است که در سال ۱۹۳۳ به زبان انگلیسی ترجمه و در آمریکا منتشر شد و موردتوجه منتقدان قرار گرفت. نویسنده در این رمان از دیدگاهی ضد آمریکایی و با شیوهای خاص و غیرمستقیم گذشته پدرش را که در جوانی مبارزی معتقد و سرسخت بوده بازسازی میکند تا از این طریق نسبت به پدرش و آرمانهای عدالتخواهانهای که او به آن پایبند بوده، ادای دین کرده باشد. لحن ساده این رمان تناسب زیادی با روایت آن دارد و شکل خاطرهوار و شرحگونه رمان را کامل میکند.
«شاعری شیفته رنگ»، شامل چهار مقاله درباره فدریکو گارسیا لورکا، شاعر اسپانیایی است که همراه با گزیده اشعاری از او به فارسی منتشر شده است. مقالات این کتاب از مجموعه مقالهای انتخاب شده که دانشگاه «ییل» در سال ۱۹۶۲ منتشر کرده است و یکی از کتابهای مجموعه معتبری است که این دانشگاه فراهم آورده است. چهار مقالهای که در این کتاب از میان مقالات کتاب مزبور به فارسی ترجمه شدهاند، با این هدف انتخاب شدهاند که به خواننده فارسیزبان که تا حدودی با لورکا و آثار او آشناست، اطلاعات عمیقتری درباره آنچه از لورکا میداند بدهد. «امانوئل دوران» گردآورنده این مقالهها، مقدمهای مفصل بر این مجموعه نوشته که در آن نگارنده، اطلاعاتی در مورد زندگی لورکا آورده و هم دورههای مختلف ادبی و هنری او را تقسیمبندی کرده و آثار او را در هر دوره بررسی و ارزیابی کرده است. (از نشر نیلوفر)
***
سه: آمستردام/ ایان مک یوون / مترجم: میلاد زکریا / ناشر: افق
ایان مک یوون، از جمله برجستهترین نویسندگان امروز انگلیس است که بیش از هرکس دیگری در فهرست نهایی جایزه بوکر حضور داشته است. مک یوون در سال ۱۹۹۸ به دلیل رمان «آمستردام» برنده این جایزه شد و همچنین تاکنون در جشنواره های معتبر «ویتبرد»، «سامرست موام» و «انجمن ملی منتقدان» برگزیده شده است. کتاب «آمستردام» مک یوون، رمان کوتاهی است درباره دو دوست قدیمی که سیر رابطه آنها و تحولشان در گذر سالیان را به تصویر میکشد. آمستردام روی تناقضهای زندگی مدرن دست میگذارد و مسایل این جهان را به تصویر میکشد. این دو در رابطه با دوست سومی به نام «مالی لین» که از دنیا رفته است، آنچه را از سر گذراندهاند، مرور میکنند. آمستردام چهارمین اثری از مک یوون است که به فارسی منتشر میشود؛ پیش از این رمانهای «خیالباف»، «سگهای سیاه» و «تاوان» به فارسی منتشر شده بودند. در ادامه بخشی از رمان آمستردام میآید: «طی یک بطالت صبحگاهی غیرمعمول، باز این فکر به ذهن ورنون هالیدی خطور کرده بود که شاید وجود ندارد. سی ثانیه متوالی پشت میزش نشسته بود و با ملایمت با سرانگشتانش پوست سرش را مالیده و غصه خورده بود از دو ساعت قبل که به دفتر روزنامه جاج آمده بود، با چهل نفر، جداجدا و پرحرارت، صحبت کرده بود و نه تنها صحبت، که درباره همهچیز به جز دو مورد تصمیم گرفته بود، اولویتبندی کرده بود، مسوولیت سپرده بود، برگزیده بود، یا عقیدهای ابراز کرده بود که تنها به عنوان دستور میتوانست تفسیر شود. این اعمال قدرت، برخلاف همیشه، شخصیتش را تقویت نکرده بود؛ در عوض بهنظر ورنون میرسید که شدیدا رقیق شده است. او فقط مجموع کسانی بود که به حرفش گوش میدادند و وقتی تنها میشد، دیگر هیچ نبود. وقتی در تنهایی، دنبال فکری میگشت، کسی نبود که آن را بیندیشد…»
پنج: دعوت به خواندن رمان ظلمت در نیمروز
بازگشت داستان آشنا
مهام میقانی
در میان کمونیستهای توابی که نویسنده شدهاند چند استثنا وجود دارد که داستانها و رمانهایشان مانند همقطاران سابق خود سوهان روح نیست.
آرتور کوستلر (۱۹۰۵-۱۹۸۳) یکی از آنهاست. کوستلر حتی اگر شاهکاری چون «ظلمت در نیمروز» را هم منتشر نمیکرد، با رمانهای «گلادیاتورها»، «دخترهای تلفنی» و «دزدان در شب» در تاریخ ادبیات جاودانه میشد؛ اما اثر برجستهاش «ظلمت در نیمروز» او را همتراز بزرگترین رماننویسان قرن بیستم قرار داد و ستایشی را برانگیخت که از جانب هر فرقه و مسلک زمانه خود برخاسته بود.
«ظلمت در نیمروز» داستان آشنایی دارد. داستانی که نه تنها در ادبیات، که در تاریخ هم بارها با نمونه آن مواجه شدهایم و مختصاتش را میشناسیم. اما به نظر میرسد از شنیدن این داستان تکراری، چه در ساحت رمان یا تاریخ و حتی زندگی روزمرهمان خسته نمیشویم. انگار دوست داریم پس از شنیدن سرگذشت سیاستپیشهای که روزگاری نه چندان دور بر نوک پیکان قدرت گفتمان غالب جایگاهی مطمئن داشته و امروز تمام هستیاش مورد سوءظن بدنه قدرت قرار گرفته و از قصر آینهکاریشدهاش اخراج شده بگوییم: «سیاست پدر و مادر نمیشناسد. »
«ظلمت در نیمروز» گرچه در اغلب فصلهای خود آشکارا همان جمله را تداعی میکند اما با این حال هرگز حاضر نمیشود رمانی باشد که خوشایند دلباختگان «تئوری توطئه» یا چیزی مثل آن هستند.
گرچه در این رمان نام هیچ شخصیت یا مکانی که با واقعیت همخوانی داشته باشد، وجود ندویرایشارد و همینطور از استالین هم با نام «شخص اول» یاد شده اما وقایع داستان به روشنی شوروی سال ۱۹۳۸ میلادی را بازنمایی میکنند. شخصیت اصلی داستان «روباشوف» نام دارد که یکی از قهرمانان انقلاب کبیر اکتبر است و از اعضای کمیته مرکزی بوده که در جریان محاکمات فرمایشی نظام استالین دستگیر، زندانی و در نهایت محکوم به اعدام میشود. قصد لو دادن ادامه ماجرا را ندارم و به همین دلیل مجبورم از ذکر ظرافتها و زیرکیهای نویسنده این رمان چشمگیر پرهیز کنم. «ظلمت در نیمروز» از آن دسته کتابهایی است که هم در نخستین سال انتشار و هم سالها بعد مورد اقبال خوانندگان و منتقدان بسیاری قرار گرفته است. جورج اُروِل که خود در ترسیم فضای دیکتاتوری منتسب به کمونیسم برآمده از اتحاد شوروی چیرهدست است، درباره این رمان میگوید: «روباشوف میتواند تروتسکی، بوخارین، راکوفسکی یا هر یک از دیگر شخصیتهای نسبتا مردمی در میان بلشویکهای قدیمی باشد. »
همین جمله آغازگر تمایلی سیریناپذیر میان منتقدان ادبی برای رمزگشایی این رمان شد. وقتی درباره «ظلمت در نیمروز» در اینترنت جستوجو میکنید با انبوه مقالات عموما نوشته شده توسط روزنامهنگاران آمریکایی مواجه میشوید که تلاش کردهاند اشخاص رمان کوستلر را به شخصیتهای حقیقی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی شبیه بدانند. اما جذابیت رمان کوستلر در دقت او در این شبیهسازی نیست. «ظلمت در نیمروز» را حتی میتوانیم از یک منظر از «۱۹۸۴» و بهترین نمونههای شبیه به خود برتر دانست.
این کتاب با وجود ارائه دقیق شاخصههای زندگی در نظامی خودکامه و پلیسی و ذکر ملموسترین لحظات تجربه زیسته در کشوری گرفتار توتالیتاریزم، قصهگویی را در پله نخست اهمیت قرار میدهد. به همین دلیل است که حتی اگر به رمانهایی با چنین فضاهای خفقانآور علاقه نداشته باشید بازهم میتوانید از یک داستان جذاب و پرکشش لذت ببرید.
کوستلر «ظلمت در نیمروز» را به زبان مادریاش آلمانی نوشت و نسخه انگلیسی اثر خود را یک سال پس از نگارش آن در پی فرار به بریتانیا، در زمان اشغال پاریس در جنگ جهانی دوم منتشر کرد. اما نسخه اصلی کتاب مفقود شد و نسخه آلمانی فعلی آن از روی متن انگلیسی بازگردانی شدهاست. این کتاب در ایران بارها ترجمه و چاپ شده است اما نسخهای که این روزها انتشارات ماهی با ترجمه مژده دقیقی منتشر کرده، از هر جهت انتخابی مطمئن برای لذت بردن از متن پر فراز و نشیب کوستلر است.