در حوزهي ادبيات روزهاي خبر سازي را پشت سر گذاشتهايم، صرف نظر از ماجراي جايزهي نوبل ادبيات كه به يوسا رسيد، و با توجه به جهتگيريهاي متقابل داخلي عدهاي آن را حق مسلم او دانسته و برخي هم دستاورد نوكري امپرياليسم و تاختن به دولتها امريكاي لاتين. مهمترين اتفاقات داخلي ادبيات يكي لغو مجوز «شاخ» بود و حالا نيز «مردگان باغ سبز». لغو امتياز دو كتاب از دو جريان مختلف ادبيات معاصر ايران، يكي متعلق به جرياني كه شاخص ادبيات داستاني انقلاب شناخته ميشود و ديگري آن جرياني كه به درست يا غلط طيف روشنفكري ادبيات داستاني ايران محسوب مي شود (البته به شخصه با اين نوع تقسيمبنديها كه اتفاقا خيلي هم رايج است، مشكل دارم)، به هر روي آيا بايد اين رخدادها و همزماني آنها را نشانههاي آغاز دور تازهاي در بحث مميزي كتاب ارزيابي كنيم. اين در حاليست كه مديريت جديد حوزهي كتاب وزارت ارشاد در آغاز راه خود نويد تغيير و تحولاتي در زمينهي حذف پارهاي حساسيت هاي بيدليل در مميزي كتاب و البته سرعت بخشيدن به صدور مميزي، داده بود كه به نظر هنوز بايد منتظر نشست و اميدوار بود تا شاهد نتايج عملي اين حركت تازه باشيم. هرچند كه برخي بر اين باورند كه پارهاي از رخ دادهاي اخير، تناسب چنداني با وعدههاي داده شده از سوي مسئولين (در ماههاي اخير) در رابطه با حوزهي مميزي كتاب داشته باشد.
به هر روي اگر «شاخ» اثر پيمان هوشمندزاده (1) به دلايل درون متني و آنچه در محتوا و مضمون كتاب قابل رديابي بود، به اين سرنوشت دچار شد، اما «مردگان باغ سبز» اثر محمد رضا بايرامي آن گونه كه شايع است، به دلايلي كاملا برون متني دچار چنين سرنوشتي شده است. البته در ادامه سعي شده با نقل قولهايي از نويسنده اين ارتباط قدري روشنتر شود. اما هر چه هست، اگرچه لغو مجوز «شاخ» با توجه به محتوا و سبك نويسنده و جرياني كه به آن منتسب است، خيلي تعجب آور به نظر نمي رسيد، اما در مورد بايرامي اين خبر بسيار تعجب آور و عجيب مينمايد.
كتابي كه هفته ي پيش به همين سرنوشت دچار شد!
نكتهي جالب هم در اين ميان آن است كه فارغ از جايگاه نويسنده (به عنوان كسي كه تاكنون مبتني بر شاخصهاي فرهنگ انقلاب و همچنين دفاع مقدس و ارزشهاي حاكم بر آن نوشته است)، ناشر رمان نيز – حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي- از جملهي ناشرانيست كه توليداتش به طور بارزي جريان ادبيات داستاني انقلاب را نمايندگي كرده و حتي به نوعي گزينش و انتخاب آثار در اين سازمان، متر معياري براي ادبيات مطلوب نظر سياستگذاران فرهنگي كشور محسوب ميشود. همهي اين ويژگيها در كنار سوژهي تاريخي رمان، و نوشته شدن در زمانيكه اتفاقات حساسيت برانگيز سال گذشته رخ داده، از آن سوژهاي قابل بحث و در خور اعتنا ميسازد.
اما ما جراي اين كتاب چيست؟ خود او روايت ميكند: « ايده اوليه به يك خاطره خيلي دور برميگردد. خاطرهاي كه مادرم شاهد آن بوده و مرتب براي ما نقل ميكرد، آن خاطره هم به زماني برميگردد كه حزب دموكرات آذربايجان شكست ميخورد و به هزيمت ميرسد. در حال عقبنشيني به سمت مرزهاي شوروي هستند كه دو نفر از اينها گذرشان به روستاي ما به نام لاتران در پاي كوه سبلان ميافتد و يكيشان براي تهيه آب و غذا به سمت روستا ميآيد در آن شرايط و بلوايي كه در فضا حاكم است، كشته ميشود. به همان شكلي كه در كتاب ذكر شده است و كشنده بعدها لباس سوراخ كشته را كه جاي گلوله داشت، ميپوشيد و پز مي داد كه من يك فرقهاي را كشتم. به هر حال اين خاطره در ذهن من بود و ساليان سال با آن زندگي كردم و به نوعي ميتوان گفت كه شروع قضيه اين بود… تاريخ آن دوره من با اسناد و مدارك و شاهدان زنده چون حادثه به گونهاي است كه هنوز كاملاً به فراموشي سپرده نشده و در اذعان شفاهي مردم منطقه نقل ميشود و بخش عمده كار من چون داستاننويس هستم تخيل بود و از در هم آميختن اينها داستان شكل گرفت.»
البته خود بايرامي تأثير گرفتن از ماجراهاي بعد از انتخابات را انكار نميكند- شايد در آن زمان حدس نميزد كه روزي هم نوبت به خود او برسد و يكي از نوشتههاي خودش گرفتار مميزي شود- به هر حال او اشاره ميكند كه سال گذشته مشغول نگارش رماني ديگر بود و حتي آن را به نيمه نيز رسانده، اما به يكباره آن را كنار ميگذارد و شروع به نگارش رمان «مردگان باغ سبز» ميكند. ظاهرا وقتي كتاب آماده انتشار مي شود، طرح جلدي را كه ناشر براي كتاب در نظر گرفته نميپسندد و در نهايت براي جلد آن طرح ديگري در نظر گرفته ميشود. كتاب در نگاه اول شايد با توجه به اوضاع و احوال پيش آمده شائبه ارتباط با وقايع بعد از انتخابات را به همراه بياورد، اما با تأكيد بر تاريخي بودن مضمون رمان سعي شده چنين گمانه زنيهايي را تا حد ممكن منتفي شوند.
بايرامي در گفتگويي در رابطه با شباهتهاي احتمالي مضمون كتاب با حوادث بعد از انتخابات ميگويد كه قصد قياس نبوده و تنها از شرايط و فضاي روز براي نوشتن رمان تأثير پذيرفته: «نه اصلاً قصد مقايسه نداشتم. ولي در واقع تأثيرات زمان حاضر آن فضا را خيلي براي من زنده كرد. به هر حال اين قدر جوانب مختلف قضيه به طور شهودي براي من روشن شد كه خودم هم شگفتزده شدم و شروع كردم به نوشتن و سريع هم انجام شد.»
به اين ترتيب او در اين رمان دوباره به فضاي روستاي زادگاه خود بازگشته و كوشيده داستاني تاريخي را كه به گفته خودش ريشه در خاطراتش دارد، را روايت كند و شايد اگر اين رمان در شرايط ديگري منتشر مييشد، با سرنوشتي متفاوت با آنچه امروز شاهد هستيم روبرو ميشد. جالب اينكه برخي بر اين باورند كه «مردگان باغ سبز» به لحاظ ادبي و هنري موقترين كار بايرامي تا كنون است. رضا امير خاني از جملهي يكي ازاين چهرههاست: «از جایگاه کسی که این افتخار را داشته که قبل از انتشار، این رمان را بخواند میتوانم بگویم این رمان بهترین رمان نوشتهشده در طول سالهای اخیر و شاهکار ادبیات بعد از انقلاب و جزو بهترین آثار محمدرضا بایرامی است.» حال اينكه چقدر در اين گفته تعارف و رفاقت نهفته است، اما صرف نظر از اين مسئله چندان بيراه نرفته ايم اگر آن را پختهترين و تكامل يافتهترين كار بايرامي به حساب بياوريم.
شايد تا چند وقت پيش در خواب هم نمي ديد كه چنين اتفاقي براي كتابش بيفتد!
به هر حال اين رمان در نمايشگاه كتاب امسال منتشر شد و تا كنون هم از استقبال خوبي برخوردار بوده و به سرعت هم به چاپ دوم رسيد. اما با اين حال به شكلي غير منتظره در روزهاي اخير خبر لغو مجوز آن شايع شده و سرانجام هم اين خبر به واقعيت پيوسته و عبدالجواد موسوي (شاعر و روزنامهنگار و سردبير مجلهي الف-همشهري) در يادداشتي كه وبلاگش منتشر كرده يكي از اولين واكنش ها را به اين خبر نشان ميدهد: « کتاب «مردگان باغ سبز» توقیف شد! ظاهراً به این دلیل که رمان تاریخی محمدرضا بایرامی شباهتهای زیادی با روزگار ما دارد. احتمالا مدافعان بایرامی زیر بار این اتهام نخواهند رفت و شواهد و مدارک و دلایل زیادی خواهند آورد مبنی بر اینکه نویسنده مورد علاقهشان از اتهامات وارده مبراست و وقایع مندرج در کتاب صرفاً روایت یک دوره تاریخی است و هیچ ربطی به انتخابات سال 88 و وقایع پس از آن ندارد. من اما میخواهم با قبول همه آن اتهامات از بایرامی و کتابش دفاع کنم.
یعنی بنا را کاملا بر این میگذارم که بایرامی آگاهانه دورهای از تاریخ را برای ما روایت کرده که شباهتهای زیادی با روزگار ما دارد. اسم رمان را هم عامداً گذاشته «مردگان باغ سبز». خب که چه؟ اگر بایرامی اسم رمانش را میگذاشت «به هلاکت رسیدگان جهنم سبز» و آن وقت آن دوره از تاریخ را هم به دلخواه {مسئولان} روایت میکرد بازهم کتابش را توقیف میکردند؟ این حرفها به معنای دفاع از یک جناح و یا گرایش خاص سیاسی نیست.
اين هم هيبت كتابي كه اين همه سر و صدا به پا كرده!
در چشم من و نسل من همه گروهها و جناحهای سیاسی از یک سنخند، اما این به معنای بیتفاوت بودن در مقابل حوادث عظیم و تعیینکننده نیست. بایرامی نویسنده است و قرار نیست نوع نگاهش را با مدیران فرهنگی تنظیم کند. چطور وقتی بایرامی راوی فصلی از فداکاریهای مردم این سرزمین در هشت سال دفاع مقدس است او را حلوا حلوا میکنیم و روی سرمان میچرخانیم، اما وقتی لحن و نگاه او را به مقطعی از تاریخ نمیپسندیم {…}با او برخورد میکنیم؟
از سال گذشته تا به امروز دهها کتاب درباره انتخابات سال 88 به چاپ رسیده. آن هم کاملا منطبق با سیاستهای مدیران. خب بگذارید یک کتاب هم خلاف سلیقه بیعیب و نقص شما منتشر شود. چه میشود؟ تازه بایرامی به شیوه اهل سیاست کتاب ننوشته. به کسی که تهمت نزده. توهین نکرده. رمان نوشته. میدانید فرق یک اثر ادبی با یک بیانیه سیاسی چیست؟»
خب كمي به عقب برگرديم، بايرامي در ابتداي سالهاي فعاليت خود به عنوان نويسندهي داستانهايي براي نوجوانان چهره شد، جوايزي را هم در داخل و خارج از كشور براي اين دست آثار خود كسب كرده، چند تايي از داستانهايش هم به زبانهاي خارجي ترجمه شده كه همهي اينها نشان از كيفيت نسبي آثارش دارند. داستانهاي او اغلب در داستانهايش از تجربيات زندگي خود در روستا و همچنين حضور در جبهههاي جنگ تحميلي استفاده ميكند، و اغلب داراي لحن و فضايي صميمانه و البته صادقانه هستند. با رمان موفق «پل معلق» يكي از بهترين آثار ادبيات دفاع مقدس را به نام خود ثبت كرد و به طور جدي به عرصهي ادبيات داستاني بزرگسال پاگذاشت.
حالا نويسندهاي با چنين جايگاه و تجربهاي رماني نوشته است كه گمان ميرود تا اندازهاي با سياستها فرهنگي فعلي همخواني ندارد، و گفته مي شود مجوز آن لغو شده، خب از اين اتفاق چه نتايجي ميتوان گرفت و يا آگاهانه يا ناخود گاه چه تصوراتي را ميتواند به ذهن بياورد. آيا بايرامي احساس نميكند كه متوليان امر براي او به عنوان نويسندهاي صاحب قلم و انديشه، اعتبار چنداني قائل نيستند به جز زماني كه در چارچوب مورد نظر ايشان بنويسد و يا در جهت آن حركت كند. به نظر چنين احساسي براي نويسندهاي كه بيش از دو دهه براي انقلاب و ارزشهايش قلم زده، نتايج بسيار دردناكي به همراه خواهد داشت و حالا كه يكبار خواسته يا ناخواسته، ديدگاههايش با جريان رسمي زاويه پيدا كرده (هرچند كه فكر نميكنم ماجرا اين قدرها هم پياز داغش زياد باشد)، با همان مشكلي روبرو ميشود كه بسياري از نويسندگان غير خودي در طول سالهاي گذشته با آن روبرو بودهاند.
اميرخاني «مردگان باغ سبز» را حسابي پسنديده
نميدانم تا ديروز بايرامي چقدر دلواپسي و ترديد نويسندگان ديگر طيفها را – كه هميشه ماندهاند چگونه و دربارهي چه بنويسند كه با مشكل روبرو نشود- درك كرده، شايد گاه به خودش ميگفته اينها چه ميگويند ما كه هميشه هرچه گفتيم اجازهي نشر پيدا كرده … اما حالا با شرايط تازهاي روبرو ميشود و با همهي اختلاف سليقهها و تفاوتهاي فكري و سياسي ميرود كنار دست آن نويسندگاني كه پيش از آن تصور ميشد در طيف روبروي او قرار دارند. به همين خاطر بود كه در ابتداي اين مقاله گفتم اصلا به اين تقسيم بنديها اعتقادي ندارم، چرا كه بر خلاف تمام تصوراتي كه وجود دارد، خيلي راحت همهي اين نويسندگان در كنار دست هم قرار ميگيرند. چرا كه نويسنده جماعت نميتواند، قول بدهد كه تا آخر عمر، يك جور نگاه كند، يك جور بنويسد و البته از سياستگذاريهاي حوزهي هنر و ادبيات حمايت كند.(2) آيا واقعا كار نويسنده اين است و بايد منتظر بنشيند ببيند چه چارچوبي برايش تعيين ميشود كه بيايد در جهت آن بنويسد. آيا اين طبيعيست كه فردا روزي اگر به هر دليل سياستهاي دولت قدري نسبت به امروز امروز تغير كرد، همين نويسندگاني كه امروز ديدگاههايشان با سياست گذاريهاي فعلي فرهنگي منطبق است امكان نشر آثارشان را نداشته باشند؟
پينوشت:
1- درمورد اتفاقاتي كه بعد از لغو مجوز يك كتاب ميافتد در مطلبي كه در حاشيهي شاخ نوشتم اشاره كردم، هر چند برخي دوستان به غلط تصور كردند كه منظورم شايعه پراكني بياساس ناشر است براي فروش بيشتر كتاب، يعني همان توهم توطئه معروف! اما غرض ما نشان دادن حالتهاي مختلفي است كه بعد از انتشار خبر لغو مجوز يك كتاب پيش ميآيد و تاكيدي هم به اين مسئله نداشتم كه در مورد «شاخ» هم اين يك شايعهي بازارگرم كن است.و جالبتر اينكه يكي از دوستان به ظاهر مطلع كه خواسته بود جوابي به اين نوشته بدهد، اشاره كرده بود نبايد تعجب كرد كه كتابي بعد از لغو مجوز همچنان توسط ناشر توزيع شود، چون همهي تيراژ كتاب كه به فروش نرفته و به همين خاطر طبيعيست كه فروش آن ادامه داشته باشد. البته اين مسئله امكان وقوع دارد، البته روايتي هم هست كه در بسياري موارد، ارشاد بعد از لغو مجوز يك كتاب، نسخههاي باقي ماندهي آن را از ناشر خريداري و خمير ميكند!
2- نمونهاش همين رضا امير خاني كه از نويسندگان شاخص پس از انقلاب است و تعلق خاطرش هم به انقلاب در گذشته و حال جاي بحث ندارد، اما كافيست كتاب «ارميا» را بگذاريد كنار «بيوتن» تا ببينيد تا چه اندازه نگاه او و رويكردش در نوشتن تغيير كرده، آن هم در مورد دوكتابي كه از يك شخصيت ثابت برخوردارند و مضمونشان هم در ادامهي هم قرار ميگيرد.