این مقاله را به اشتراک بگذارید
هدایت بوف کور را در زمانی نوشت که در ادبیات اروپا نظریات فروید در زمینه تحلیل رویا و ناخودآگاه در رمان و داستان طرفداران پروپاقرصی داشت: هم در میان سوررئالیستها و هم در میان سایر نویسندگان آن زمان. مثلاً در حوزه زبان آلمانی کسانی مانند آرتور شنیتسلر، روبرت موزیل، راینر ماریا ریلکه و تاحدی اشتفان تسوایگ از این زمینه بومی که برای آنها از قضا خویشاوند، همزبان و خانگی هم بود، بهرههای فراوانی بردند. ولی شاعران سوررئالیست فرانسوی بیش از همه در این هواها نفس میکشیدند و میسرودند و حتی در زبان انگلیسی شاعر مذهبی دشوارنویسی چون تی. اس.الیوت هم از این تاثیرها برکنار نماند. رمان من و بوف کور یکی از تازه ترین آثار خواندنیست که با موضوع بوف کور خلق شده و به خاطر تسلط نویسنده بر آثار هدایت و سرچشمههایی که هدایت در خلق اثرش از آنها الهام گرفته یا در همدلی با آنها دست به آفرینش زده، شکل گرفته است: مکتب سوررئالیسم و روانکاوی فروید. به گواهی پیشدرآمد چهارصفحهای من و بوف کور، عباس پژمان از آن دست خوانندههایی است که بعد از مطالعه بوف کور با پرسشهای فراوانی روبهرو میشوند. – مثل خیلی از خوانندههای دیگر این کتاب-.او در هفده سالگی بوف کور را خوانده، ولی تحلیلهای بعدی بوف کور نتوانسته مجابش کند. حالا او در پنجاه و سه سالگی یعنی سی و شش سال پس از آن تاریخ، رمانی نوشته که هستی خود را از همان سوالها و منبعش یعنی بوف کور، از مولفههای سوررئالیستها و از تعبیر خواب فروید و در یک کلام از روح دوران هدایت میگیرد.
به سخن دیگر، من و بوف کور کتابی ست که در سه جهان موازی شکل میگیرد و تا انتها در دل همین سه جهان حرکت میکند. ابهامهای بوف کور دستمایه پیش کشیدن آن دو جهان دیگری میشوند که همزمان در اثر به یک اندازه نمود مییابند. میدانیم که بوف کور ساختاری دَوَرانی و سمفونیک دارد، و در آن چندین صدای مختلف همزمان داستان را به پیش میبرند؛ زمان آن نیز زمانی خطی و سرراست نیست و اصلاً گونهای زمان ازلی ابدی – اسطورهای یا زمان بیزمانیست. حتی مکان آن هم – گرچه انگار با قرینه گلدان راغه، (راگا= ری در زبانهای هندواروپایی) و چند دلالت ضمنی کمرنگ دیگر… که نویسنده به دست میدهد، ممکن است جایی در ری امروز باشد – ولی بیش از همه نامشخص است و آدمهای آن هم نامی ندارند. پژمان همین خصلتها را دریافته که بوف کور را در قالب صداهای مختلف داخل رمان خود به تحلیل کشیده و رد پای هدایت را در جاهایی زده که کمتر کسی فکرش را میکند. و سرانجام منطقی را بر کتابش حکمفرما کرده که تا انتهای اثر مرحله به مرحله ساخته و پرداخته میشود و میتواند یکدستی خودش را هم حفظ کند.
فیلمها و آثار جانبی دیگری که در این کتاب شاهد مثال قرار میگیرند،همه شان را میتوان برای پیش بردن همان منطق یادشده در این سه جهان ارزیابی کرد: درجهان هدایت، در جهان خوابها و در جهان مهگون سوررئالیستها. این شاید بحثی کلیشهای و نخ نما باشد که هر اثر تازه منطقی یگانه و منحصر به فرد و از آنِ خود پیش میکشد که نویسنده باید بتواند در خلال اثرش آن را به خواننده بباوراند و در تمام اثر به آن وفادار باشد. از این دیدگاه پژمان خیلی خوب از عهده برکرسی نشاندن منطق خود برآمده. هستی من و بوف کور که به نظرم اثری فرا-داستان(متافیکشن) است، در بینامتنیت تام شکل میگیرد، به طوری که میتوان من و بوف کور را کتاب بینامتنیتها نامید. کتابی شکل یافته در برشهای تطبیقی بوف کور با نادیای آندره برتون و سایر آثار سوررئالیستی، در تعبیر دنیای رویاهای مختلف شخصیتها و در نگاه نویسنده به نمادهای پیشینی بوف کور براساس نظریه خوابهای فروید. از این منظر، شاید بتوان گفت نویسنده هم به همان راهی میرود که هدایت در بوف کور، به نوعی دیگر رفت و بسیاری از آثار مدرن امروز با همین تمهیدات نوشته میشوند.
اثر پژمان تلفیق ماهرانه و اجرای خلاق همین تمهیدات است. صداهای من و بوف کور، گاهی بسیار جزئینگر و پژوهشگرانه هستند و نویسنده مانند پزشکی زبردست بر میز تشریح، یک یک اجزاء سوژه را به دقت کالبدشکافی میکند و نتیجه نگریستن علمی خودش از تک تک پدیدارها را به خواننده ابلاغ مینماید و گاهی – همین که حس میکند ممکن است خواننده از این دقت کالبدشکافانه به تنگ آمده باشد- ناگهان با مهارت تمام خود را از این دام میرهاند و صدای دیگری را وارد داستانش میکند که نگاهی متفاوت دارد، گاه شک میکند و گاه بارها از تکنیک استفهام برای درگیر کردن خواننده استفاده میکند. نگاهی به علامت سوالهای متعدد این متن این ادعا را ثابت میکند که نویسنده آگاهانه از این تکنیک استفاده کرده. آنچه در ادبیات اروپا به آن پرسش رتوریک میگویند. پرسشی که انگار در عین آنکه پاسخش را میدانیم ولی همچنان نویسنده آن را از ما میپرسد تا با تاکید ضمنی، ما را دوباره درگیر موضوعی دیگر کند. از سویی نیز نویسنده، مانند دیرینهشناسی است که با شواهد مختلف مربوط به زمانهای مختلف مواجه است و باید از خصلت ظاهری و سرشتی هر کدام از اشیاء و اعیان، تفسیری تازه برای کسانی تبیین کند که آن پدیدارها، از نظرشان مشتی شیء پراکنده متعلق به زمانهای مختلف است و نه چیزی دیگر. و جالب اینجاست که در این اثر، همه این تمهیدها در زبانی بوف کوری بیان شدهاند. تاکید میکنم: زبانی بوف کوری با همه مختصات هنری آن. زبانی که قدما از آن به سهل و ممتنع یاد میکردند و در عین حال نهایت مهارت خالق آن را نشان میدهد. بگذریم که بسیاری فکر میکنند زبان در اثر ادبی چیزی آزمایشگاهی و مریخی است که هرچه پیچش بیشتری داشته باشد، فقط خود را عمیق تر مینمایاند بی آنکه لزوماً واجد عمق نگاه نگرندهای عمیق باشد. آنچه نثر هدایت را برجسته میکند کلیت یکدست و لحن خاص آن است که در یک سازو کار هوشمندانه معنا پیدا میکند. زبان من و بوف کور هم واجد همین لحن و همین وضوح است. پیداست نویسنده هیچگاه شیفته تکلف و لفاظی نشده و نخواسته خواننده را به هپروتی بی نشان حواله دهد. از منظر دیگر، نویسنده این کتاب ما را با بخشی عظیم و چندلایه از دغدغههای هدایت در هنگام نوشتن بوف کور هم آشنا میکند. من و بوف کور در این حجم اندک، خیلی خوب توانسته منظومه فکری هدایت را به ما بشناساند، آن منظومهای که شاید در صدها صفحه تحلیل آکادمیک و نمادکاوانه یا ادبی پیش از وی یا به کلی غایب است یا فقط نویسندگان گاهی به آن نزدیک شدهاند، ولی نتوانستهاند مختصات دقیق ستارههای آن را به ما نشان بدهند.در اثبات این مدعا مثالهای زیادی میشود از متن کتاب آورد. مثلا در صفحه ۳۴ کتاب، نویسنده از مفهوم عمو بر مبنای اطلاقهای ضمنی آن در زبان فارسی کشف و تفسیری تازه ارائه میدهد، یا برای مفهوم کلمه اثیری بوف کور، معنایی بدیع میآورد، ضمن آنکه در این بین، خوانشی جدید و قابل تامل از شعر بلند و بحث انگیزسرزمین هرز الیوت، (در صفحه ۳۶) هم به دست میدهد.
آرمان / مد و مه / اردی بهشت ۱۳۹۲