این مقاله را به اشتراک بگذارید
شغل خبرنگاری و روزنامهنگاری از آن دست شغلهایی است که از دور دل میبرد و از نزدیک زهره. همگان اینچنین میاندیشند که نان خبرنگاران در روغن است و قدرتی دارند بیحدوحساب. اما وقتی کمی جلوتر میآیند میفهمند که بهجز فشار زیر بار مسوولیتهای نوشته و نانوشته در این حرفه هیچ نیست. کار خبرنگاران بیشتر محیطی است و با مسایل به طور مستقیم در ارتباط هستند اما روزنامهنگاران کمی دورتر در خط دوم اطلاعرسانی و تحلیل خبر و رویدادها ایستادهاند. البته این بدان معنی نیست که روزنامهنگاران از تهدیدات و فشارها در امان هستند. بسیار روزنامهنگارانی بودند که تنها به دلیل افشاگری در سراسر جهان به دردسرهای زیادی افتادهاند. راه دور نرویم چه در کشور خودمان و چه در ترکیه یا در روسیه یا چین یا عراق و بسیاری دیگر از کشورها، موقعیت روزنامهنگاران و خبرنگاران، متزلزل و ژلاتینی است. خطرات حرفه رسانهای به طور کل به دو دسته تقسیم میشود: یکی خطرات محیطی و دوم خطرات معطوف به نهادهای قدرت. حال فرقی نمیکند این نهادها رسمی و حکومتی باشند یا غیرحکومتی. در هر حال خبرنگار و روزنامهنگار ذاتا در خطر است. حال باید دید این خطرات برحسب موارد مختلف چگونه مدیریت میشوند و آیا اصلا این خطرات را میتوان کاهش داد یا نه. در زمینه خطرات محیطی، خبرنگاران میتوانند تا حدود زیادی از ورود به عرصه خطر جلوگیری کنند و جان خود و همکارانشان را به خطر نیندازند.
پنجسال پیش، در پروژه یکساله زمانی که تصمیم گرفتم با خبرنگاران برجسته ایرانی و خارجی در زمینه خطرات محیطی بهخصوص در حوزههای بحرانی و جنگ مصاحبههایی داشته باشم به این نتیجه رسیدم که از ۴۰درصد خطرات براساس تصمیمات شخصی خبرنگاران پیش میآید و هیچ فرد یا گروه مشخصی در این رابطه مقصر نیست به جز شخص خبرنگار، تصویربردار و عکاس. یکی از مسایلی که باعث میشود خبرنگار وارد موقعیت خطرناک شود نوع و مقدار انتظاراتی است که مدیران یک نهاد اطلاعرسانی مثلا تلویزیون یا خبرگزاری از کارمندان و خبرنگاران خود دارد. فشاری پنهان که هر خبرنگار حرفهای آن را تجربه کرده است. مدیر رسانه از خبرنگار میخواهد که دست خالی از میدان بحرانی بازنگردد و خبرنگار هم خود را به آوردن خبر و تصاویر دست اول ملزم میداند. بهقول یکی از دوستانم که میگفت:
«امان و صد امان از وسوسه پخش خبر اختصاصی که چه سرهایی را به باد داده است.»
گاهی نیز خبرنگار یا عکاس بر سر نوعی رقابت حرفهای و شخصی دست به اقداماتی میزند که جبرانناپذیر است اما در حدود ۶۰درصد اتفاقات و حوادث در محیطهای بحرانی بدون مقصر و فقط براساس حادثه روی میدهد و اقدامات تامینی هم نمیتواند به خبرنگار و عکاس، کمک چندانی بکند. اما باید به این نکته اشاره داشت که خبر، ارزش گرفتن جان یک انسان را ندارد. هرچقدر هم که رویدادی دست اول باشد عکاس و خبرنگار نباید خود را به آب و آتش بزند چون چیز زیادی حاصل او نخواهد شد. دهها جزوه و کتاب در زمینه خطرات و مدیریت بحران در حوزه رسانه به چاپ رسیده است با خواندن فقط یکی دو کتاب خواهیم دید بعضی از خبرنگاران دست به چه اقدامات خطرناکی میزنند. هیچ کار خاصی هم از دست نهادهای حامی خبرنگاران و عکاسان خبری برنمیآید. اولین محافظ هر خبرنگار خودش خواهد بود. بسیاری بر این عقیدهاند که دست تقدیر بود که فلان یا بهمان خبرنگار کشته شد. این حرفی بهشدت خطرناک است. بهجرات میتوان گفت که در بسیاری از حوادث، تصمیمگیریهای عوامل انسانی باعث خلق یک فاجعه میشود. رویداد تلخ کشتهشدن کاوه گلستان هم بیتردید از جمله همیندست رویدادهایی بود که تصمیمات عامل انسانی در آن اثر مستقیم داشت. من در چند مقاله مفصل به این رویداد پرداختم. حال نیز از ذکر جزییات و اشتباهات فاحش خبرنگار ارشد بیبیسی در عراق، یعنی جیم میور خودداری میکنم. اما یادآوری این نکته برای دوستان خبرنگار و فوتوژورنالیستهای ایرانی که سرمایههای این کشور در حوزه خبر هستند ضروری است که با ازدستدادن شخصیتی مانند گلستان جای خالیاش در حوزه خبر پر نمیشود. اگر کسی قدردان شما نیست، اهمیت ندارد؛ دستاوردهای شما نشاندهنده اهمیت حرفه خطیر شماست. با ازمیانرفتن هر خبرنگار و عکاس خبری فعال و آگاه، یک فقدان و خلأ نامحسوس در این حوزه به وجود میآید. چند نفر از نزدیکان گلستان میگفتند: «وی عاشق خطرکردن بود و بارها با مرگ رودررو شد بالاخره هم تسلیم مرگ شد.» حرفی سراسر غلط که تنها برای توجیهکردن و مالهکشی بر روی رخدادی به کار میرود که به سادگی میشد جلویش را گرفت. مرگ یک عکاس و تصویربردار مانند گلستان همیشه باید تروتازه مقابل چشمانمان باشد تا بتوانیم کمی جلوی تصمیمات غلط را گرفته و به خیلی از دوستان، همکاران، مدیران و حتی به خودمان بگوییم: «نه»
۸۰درصد احتمال این وجود دارد که زیر دستوپای جمعیت در فلان تجمع بمانی و دوتا دنده و یک دستت بشکند. ۱۰درصد احتمال مرگ نیز وجود دارد اما نود درصد احتمال دارد عکسی که از این تجمع گرفتهای در رقابتهای پولیتزر یا ویزا پورلیماژ برنده نخست شود. تصمیمت را بگیر. میروی یا…؟ این تصمیمگیری سختی است که نباید به سرعت به آن پاسخ داد. کاری که بسیاری کردهاند و هیچگاه به خانهشان بازنگشتهاند. بگذاریم و بگذریم که اگر کمی بیشتر بنویسم باز مثل گذشته باران بدوبیراه گفتنها بر سرم میبارد. اخیرا نشر حرفه هنرمند، کتابی در زمینه زندگی کاوه گلستان منتشر کرده است که باعث خوشحالی زیادازحد من شد زیرا نوشتن درباره کاوه گلستان تبدیل به یکی از خطوط قرمزی شده است که مطبوعات و ناشرین آنچنان به آن نمیپردازند. اما شهریار توکلی که خود عکاسی باسابقه و صاحبسبک است تصمیم به چاپ این کتاب کوچک اما قابلتوجه گرفته است. نویسنده کتاب حبیبه جعفریان، طی چند گفتوگو به بخشی از زوایای زندگی و فعالیتهای حرفهای کاوه گلستان پرداخته است. از جمله در گفتوگوهایی با مرحوم فخری گلستان، لیلی گلستان و هنگامه گلستان به ابعاد شخصیتی این هنرمند و عکاس بزرگ ایرانی نگاهی شده است. در این بین، گفتوگو با لیلی گلستان شاید از سایر گفتوگوها جالبتر باشد و دلیل آن نقطهنظری است که وی درباره بهمن فرمانآرا و فیلم یک بوس کوچولو ارائه میکند. گفتوگوهای دیگری نیز در این کتاب دیده میشود از جمله با بهمن جلالی که نوعی پروجکشن و فرافکنی شخصی است و ارزش آنچنانی ندارد. یادداشتهایی از بابک احمدی و یوریک کریم مسیحی هم بهعنوان تکملههایی فلسفی و فنی تا حدودی برای خواننده مفید است. اما گویا محدودیتهای چاپ کتاب و بحران کاغذ، باعث شده است عکسهای این کتابهای ارزشمند در ابعاد مناسبی ارائه نشود. کتاب بودن با دوربین، یادگار کوچکی است برای مردی بزرگ که بودنش هیچگاه شبیهسازی نمیشود.
شرق / مد و مه / ۲۵ خرداد ۱۳۹۲