آن زمان ما در کنار یک گودال ماسه ای زندگی می کردیم. نه گودال عمیقی که با بیل های مکانیکی غول پیکر کنده باشند. فقط گودال کوچکی که باید توسط یک کشاورزی سالها پیش کنده شده باشد. در حقیقت گودال به اندازه ای کنده شده بود که ترا به اندیشه ای وا دارد که باید…
من مطمئنم که پدرم فقط یک بار به من نگاه کرد، من را واقعا دید. بعد از آن دیگر میدانست که توقع چه چیزی داشته باشد. آن روزها پدرها را توی اتاق انتظاری که زنهای زائو گریههاشان را می خوردند یا با صدای بلند درد می کشیدند و اتاق زایمانهای پرنوری که نوزادها به دنیا…
زن، یک بار ترکَش کرده بود. دلیل اصلیاش خیلی پیش پا افتاده بود: با چند خلافکار جوان (خودش اسمشان را گذاشته بود «اراذل»)، دست به یکی کرده و کیک زنجبیلی او را لمبانده بودند! کیک را تازه پخته بود و میخواست بعد از جلسهی آن روز عصر، با آن از مهمانها پذیرایی کند.بی آن که…