Share This Article
قريب به يكصد سال پيش زماني كه نويسندگان ايراني با آميختن شگردهاي رماننويسي اروپايي با سنتهاي داستانگويي در ادبيات كلاسيك ايران، شروع به نوشتن رمانهاي فارسي كردند، تا چند دهه هنوز هيچ تصوري از آثار عامهپسند يا آثاري براي مخاطب خاص نداشتند. در آن سالها اغلب به رمان به عنوان اثري براي تذهيب اخلاق عمومي، دادن يكسري آگاهيهاي تاريخي و نظاير اين نگاه ميشد. به نظر چند دهه لازم بود كه با گسترش صنعت نشر و سر برآوردن نشريات مختلف و همچنين غلبه بخش غير دولتي در بدنه اين جريان، انتشار مجله و روزنامه به عنوان حرفههايي فرهنگي كه الزاما بايد اقتصادي و درآمدزا هم باشد، هويت تازهاي بيابد.
پاي مسائل اقتصادي كه به ميان آمد، رقابتهايي ميان نشريات (و بهويژه مجلات) به عنوان اصليترين پايگاه چاپ رمانهاي فارسي (به صورت پاورقي) شكل گرفت. درست در همين سالها بود كه در ميان مشاغل، حرفهي جديدي تحت عنوان نشر كتاب شناسايي شد و در ابتدا عمدتا اين كتابفروشيهاي باسابقه بودندكه عنوان ناشر را يدك ميكشيدند. دامنه رقابت در ميان نشريات به اين حوزه نيز كشيده شد، هرچند كه در ابتدا نه آنگونه عيان بود و نه گرماي آن رقابت را داشت و چنين اتفاقي در حوزهي كتاب را با مدتي تأخير شكلي جدي به خود گرفت. به هرحال اين رقابتها و خاصه شكل مطبوعاتياش، در نهايت صورتبندي دو قطبي (داستانهاي عامهپسند و ادبيات جدي مدرن) را در ادبيات داستاني ايران رقم زد و به اين لحاظ تعاريف جديدي نيز در اين حيطه تبيين شد. بدين قرار كه پاورقيهاي داستاني، به عنوان يكي از اصليترين عوامل جذب مخاطب براي نشريات شناسايي شده و هر نشريه به فراخور حال و با نيت جذب مخاطب بيشتر، بخش عمدهاي از صفحات خود را به پاورقيهاي داستاني عامهپسند اختصاص دادند. از سوي ديگر در همين سالها (دهه دوم سده چهاردهم شمسي) نويسندهاي (صادق هدايت) ظهور كرد كه رويكردي كاملا متفاوت به ادبيات را پايه گذاري كرد، رويكردي مبتني بر ارزشهاي ادبي حاصل از داستاننويسي مدرن اروپايي و نه به نيت سرگرم كردن مخاطب يا تذهيب اخلاقي كه با هدف جلب توجه آنها به يكسري المانهاي هنري و ادبي در فرم و يك مقداري واقعيتهاي سياسي و اجتماعي در مضمون.
اين دو رويكرد غالب در ادبيات داستاني خيلي زود در برابر هم به صف آرايي پرداختند. بيشك از نخستين بارقههاي اين تقابل نوشته انتقادي و تند و تيز – و البته تحقير آميز – صادق هدايت (شاخص جريان ادبيات مدرن)، دربارهي داستان «ناز» اثر حسينقلي مستعان (شاخص جريان پاورقينويسي يا ادبيات داستاني عامهپسند) بود كه آثارش در آن ايام خوانندگان بسيار داشت. نقد هدايت واكنشهايي را از سوي مستعان برانگيخت كه اگر چه چندان علني نشد اما به واقع به پايهريزي دروني اين تقابل انجاميد كه در سالهاي بعد به روشني ظهور و بروز پيدا كرد.

به نظر مهمترين عاملي كه هدايت را به نوشتن اين نقد واداشت، حساسيتهاي اين نويسنده نسبت به شرايط آن روزگار برميگشت، بهخصوص اينكه هر عاملي كه نشاني از عقبماندگي ايرانيان محسوب ميشد، واكنش او را برميانگيخت. اما مستعان كه در آن سالها شهرتي افسانهاي داشت وخوانندگان بسياري براي چاپ آثارش لحظه شماري ميكردند، چنين واكنشي را پاي ناكامي و احيانا حس حسادت طرف مقابل گذاشت. اما بيشك در آن سالها هيچكس، و نه حتي خود هدايت، پيشبيني نميكرد كه روزي از شهرتي به مراتب بيشتر – به لحاظ وسعت و تداوم آن- از مستعان برخوردار خواهد شد. پشتپا زدن هدايت به شهرتي كه در اواخر عمر رفته رفته به سراغش ميآمد نيز مهر تأييدي بود بر اين واقعيت كه آنچه او دربارهي داستان «ناز» نوشت نه از سر بغض و حسادت كه از سر دردمندي براي ملتي بود كه ويكتور هوگوي آن درهيبت حسينقلي مستعان عرض اندام كرده بود!
به هر روي از آن زمان تا به امروز رمان عامهپسند و ادبيات جدي هر يك راه خود را رفتهاند، دو جزيرهاي بودهاند بيارتباط باهم كه بياعتمادي شديدي نيز ميان ساكنان هريك نسبت به ديگري وجود داشته وحتي هر از چندگاهي چنگ و دنداني هم نشان دادن يكديگر دادهاند. آنها كه خود را داعيهدار ادبيات جدي ميدانند، همواره به ديده تحقير به جريان مقابل نگريستهاند كه به زعم آنان توليدكننده آثاري فاقد هويت فرهنگي و ارزش هنري بوده و ذائقه خوانندگان آثار داستاني را هم با چنين آثاري تخريب كرده و سطح سليقه آنها نزول ميدهند.
از طرف مقابل هم نويسندگان آثار عامهپسند، با اعتماد به نفس حاصل از اقبال عمومي از آثارشان، بحث بياعتباري ادبيات بدون مخاطب را پيش ميكشند، خود را نويسندگان مردمي محسوب كرده و نگاه تحقيرآميز به آثارشان را نوعي بخل و حسد از سوي كساني فرض ميكنند كه چون آثارشان خواننده ندارد، ميخواهند ناكامي خود را به اين ترتيب توجيه كنند و از اين دست كه در اين ميانه بسيار شنيدهايم.
دايره اين سوءتفاهمها البته گستردهتر از اين است؛ تلقي، نيت و نهايتا رويكرد متفاوت اين دو طيف به رمان نويسي، از جمله اصليترين موانعيست كه در درك طرف مقابل و تعامل با آنها، گريبانگير هردو گروه بوده. اين موضعگيري در برابر ادبيات عامهپسند متأسفانه باعث شده است بسياري از منتقدان و محققان حوزه ادبيات داستاني آگاهانه و ناآگاهانه چنين آثاري را ناديده گرفته و از كنار آنها با بيتوجهي بگذرند، چنانكه مي بينيم در كتاب «صدسال داستان نويسي ايران» اثر ارزشمند حسن ميرعابديني تنها چند پاراگراف كوتاه، آنهم با اشاره به برخي از شاخصترين چهرههاي اين جريان، به ادبيات عامهپسند اختصاص دادهشده است. اما واقعا حاصل اين ادبيات به لحاظ كمي و كيفي تا اين اندازه اندك بودهاست؟ درحالي كه به لحاظ كمي ادبيات عامهپسند پابه پاي ادبيات جدي پيش آمده و چه بسا در بسياري دورهها نه تنها توليد بيشتري داشته بلكه به صورت مكرر نيز تجديد چاپ شدهاند. در چنين مواردي بحث عدم ارزش ادبي و كيفي آنها براي نفي اهميت و صرف نظر كردن از اين آثار، مغلطهاي بيش نخواهد بود. درست همانگونه كه اتكاء صرف به تعداد مخاطبان، از سوي نويسندگان آثار عامهپسند براي ارزشگذاري كار خود، يك مغلطهاي كهنه بيشتر نيست.
حقيقت اين است كه ادبيات داستاني ايران، نه يك جزيره تنها و نه دوجزيره جدا از هم، كه مثل ادبيات داستاني هركشوري مجموعهايست از آثار جدي و عامهپسندكه هريك جايگاه، سهم و نقش خود را دارند و از كنار هيچيك از اين طيفها نميتوان به سادگي گذشت. اگر روزي بخواهيم نگاهي جامعهشناسانه به ذوق ادبي در اين ديار داشته باشيم، ناچار بايد به سراغ ادبياتعامه پسند برويم. اگر بخواهيم تحليلي فرهنگي و اجتماعي از دورههاي مختلف حيات جمعي مردم اين ديار داشته باشيم، سطح سليقه عامه مردم و نوع كتابها يا فيلمهايي كه در هر دورهاي مورد پسندشان قرار گرفته ، گوياي بسياري نكات مهم خواهد بود و حتي نقش و تاثيرگذاري رمانهاي عامهپسند بر توده مردم، در ظرفهاي زماني مختلف نيز خود سوژهاي داراي اهميت و درخور بررسي دارد. بيشك كتابي كه ظرف چند سال، نزديك به سي ياچهل بار در تيراژهاي چند هزار تايي چاپ شده و فروش رفته و خوانده شده، به لحاظ وسعت و حتي عمق تاثيرگذاري بر پيرامون خود، مراتب موفقتر از رمان خوبيست كه به طور كلي هزار يا دوهزارتاي آن به سختي فروش رفته است!
از سوي ديگر برخلاف نگاه بدبينانه به ادبيات عامهپسند كه تصور ميشود كه آنها خوانندگان آثار جدي را قاپيده و به خوراكي نازل عادت دادهاند، بايد گفت كه ادبيات عامهپسند نه تنها مخاطب نميقاپد كه توليد مخاطب نيز ميكند، هم براي خودش و هم براي ادبيات جدي! ترديدي نيست كه رمان عامهپسند خواننده ادبيات جدي را نميتواند جذب و ارضاء كند، مسير رشد سليقه ادبي و هنري هم كه هيچگاه معكوس پيموده نميشود! رمان عامهپسند مخاطبش را از ميان مردم عادي و خوانندگان غير حرفهاي رمان – كساني كه سال تا سال كتاب نميخوانند- جذب ميكند و نهايتا حتي زمينهاي را فراهم ميآورد كه برخي از آنها، با كسب عادت كتابخواني، به تدريج حتي شرايط رفتن به سوي ادبيات جدي را پيدا ميكنند. و اين چيزي نيست جز توليد مخاطب، هم براي خودش و هم براي ادبيات جدي، حتي اگر ميزان آن اندك باشد، كه نيست. با اين اوصاف نويسندگان ادبيات عامهپسند باهم رقابت كرده و جا را براي نويسندگان جدي تنگ نميكنند، چرا كه محصول آنها مشتري خودش را دارد كه مخاطب حرفهاي ادبيات داستاني نيست.
بنابراين ضرورت يك بازنگري در نگاه به ادبيات داستاني معاصر احساس ميشود؛ آن هم به عنوان يك كل كه حاصل تعامل ميان ادبيات عامهپسند و جدي در كنار هم باشد! بعد از صد سال داستاننويسي در اين ديار ديگر زمان آن فرا رسيده كه تنگنظريها كنار گذاشته شود و هر دو جريان با رويكردي واقگرايانه به يكديگر بپردازند در چنين اوضاع و احواليست كه كتاب «معجون عشق» كار يوسف عليخاني اهميت پيدا ميكند. و از اين منظر، اثريست در خور توجه و اعتنا، چرا كه از نخستين گامها براي اين بازنگري در ادبيات داستاني معاصر به حساب ميآيد.
هميشه وقتي كسي نخستين قدمها را در بسترهايي چنين سوءتفاهم برانگيز برميدارد، كارش متضمن مقدار زيادي جسارت است. بنابراين نبايد از برخوردهاي گاها تندي كه با او صورت ميگيرد، تعجب كند؛ از گوشه كنايههايي نظير اينكه چرا خودش را سبك كرده و به سراغ اين نويسندگان رفته و ارزش و اهميت آنها چيست و… با اين حساب ميبينيم كه هنوز تنگ نظريهاي زيادي وجود دارد كه عبور از آنها همگي بر جسارت مولف «معجون عشق» و اهميت كتاب او در اين اوضاع و احوال (صرف نظر از كيفيت آن) دلالت دارند.
با اين فرض «معجون عشق» به عنوان يكي از اولين كتابهايي كه به صورت تخصصي به ادبيات عامهپسند پرداخته، فيالنفسه از اعتباري برخوردار است كه بيشك كيفيت خود متن نيز متناسب با آن بايد چنين انتظاراتي را برآورده سازد. متن كتاب از چند منظر قابل توجه و شايان بررسيست كه تركيب نويسندگان حاضر در آن، از اولين جنبههاست. اگر ادبيات داستاني عامهپسند را به لحاظ تاريخي دو بخش قبل و بعد از انقلاب تقسيم كنيم. «معجون عشق» با وجود اينكه گفتگو با دو تن از نويسندگان نسلهاي قديمي اين جريان را نيز در خود دارد- نويسندگاني كه در سالهاي پس از انقلاب نيز پس از مدتي سكوت آثاري تازه را منتشر كردهاند- اما صرفا اثريست كه به طور عمده و مشخص به رمان عامهپسند در سالهاي پس از انقلاب نظر دارد.
برخلاف ادبيات داستاني عامهپسند پيش از انقلاب كه به صورت پاورقيداستاني در نشريات جلوه يافت، ادبيات داستاني عامهپسند در سالهاي پس از انقلاب، با از مرگ پاورقينويسي در نشريات، همواره در هيبت كتاب ظاهر شدهاست كه معجون عشق گفتنيهاي بسياري درباره آن دارد. شيوهي كار عليخاني در كتابش به گونهايست كه اين مهم را از طريق اشخاص و پرداختن به آثار آنها دنبال ميكند تا در مجموع، با كنار هم قرار گرفتن اين گفتگوها در كنار هم، پازلوار تصويري از كليت سوژه كار در ذهن مخاطب شكل گيرد.
اما بكارگرفتن چنين شيوهاي دركنار محسناتي كه دارد، اين مشكل را هم به همراه دارد كه غايب بودن برخي چهرههاي مطرح، خلائي را در كتاب بهوجود بياورد؛ چنان كه به دليل عدم حضور نسرين ثامني، به عنوان چهره شاخص نسل اول اين جريان در سالهاي پس از انقلاب، فتانه حاج سيدجوادي، نويسنده يكي از كليديترين رمانهاي عامهپسند(بامداد خمار) در ابتداي دههي هفتاد كه موفقيت چشمگير آن در اين جريان بسيار تأثير گذار بود و حتي تحسين برخي منتقدان جدي را نيز به همراه داشت و يا م.مودبپور يكي از پركارترين و در عين حال موفقترين نويسندگان رمانهاي عامهپسند در سالهاي اخير و … خلاءهايي محسوس را در كامل شدن تصوير رماننويسي عامهپسند در سالهاي پس از انقلاب، براي معجون عشق به همراه آورده است. البته اگر از اين سه نفر صرف نظر كنيم، عليخاني به سراغ اغلب چهرههاي مهم ديگري كه بايد ميرفت، رفته. و در اين سه مورد هم ظاهرا تلاش او براي رضايت آنها به مصاحبه، بينتيجه مانده و به ناچار كتاب را بدون حضور آنها منتشر كرده است. اين مسئله در نهايت نه فقط به ضرر كتاب كه به ضرر اين نويسندگان هم بوده؛ چرا كه خود را ازحضور دركتابي كه بيشك درسالهاي بعد مرجعي براي بررسي و تحقيق در اين حوزه محسوب ميشود، محروم كردهاند.

وقتي كتابي از ساختاري پازلوار برخوردار است و از كنار هم گذاشتن روايتهايي موازي و مستقل از زبان نويسندگان رمانهاي عامهپسند درباره خودشان ساختهميشود، برخورداري از مقدمهاي جامع و كامل كه دورنمايي از بحث را پيش روي مخاطب گذاشته و او را با سير كلي اين جريان، در ظرف زماني مورد نظر نويسنده، آشنا سازد و درواقع همچون نخ تسبيح دانهها را به هم پيوند بدهد، يك ضرورت مهم و اساسي محسوب ميشود كه متاسفانه عليخاني از آن صرف نظر كرده است و به جاي آن در مقدمهاي كوتاه (دوصفحهاي) تنها اشارهاي ميكند به چگونگي شكلگيري كتاب و اين كه معجون عشق مقدمهاي طولاني( 35 صفحهاي) داشته كه به دليل جلوگيري از هرگونه پيش داوري براي مخاطب از آوردن آن صرف نظر شده! اما ظاهرا او به اين نكته توجه ندارد كه وظيفه مقدمه چنين كتابي، نه دادن پيش داوري كه ارائه شناخت از سوژهايست كه متاسفانه از سوي اهل ادبيات و يا خوانندگان جدي آن، همواره با تغافل روبرو بوده است و همچنين آماده ساختن خواننده اين گفتگوها، با ارائه برداشتي كلي از جريان ادبيات داستاني عامهپسند، تاآن دسته از مخاطباني كه كمتر اطلاعات دارند، لااقل بدانند كه در چه بستري كل ماجرا اتفاق افتاده و در جريان است و..
علاوه براين مقدمه كلي، هرگفتگو نيز نيازمند مقدمه يا ليدي بوده كه علاوه بر بيوگرافي مختصر هر نويسنده، داراي جمعبندي كلي درباره نحوه كار، مضامين آثار و ديگر نكات كارنامهاش اشاره شود. اما عليخاني در اين مورد نيز بعضا دچار لغزشهايي شده و گاه برخي نكات كلي و در ليد اين گفتگوها تكرار شدهاند كه آن اطلاعات لازم و چكيده ابتداي گفتگو را به خوانده نميدهند .
اما صرف نظر از پارهاي كاستيها كه اشاره شد، بكر بودن سوژه و متن گفتگوها، معجون عشق آنقدر جذابيت دارد كه از اين نكات حاشيهاي بتوان گذشت. حسن كار عليخاني در آن است كه كوشيده با مطالعه و شناخت از چگونگي آثار هر نويسنده، پاي گفتگو با او بنشيند و همين شناخت به او كمك ميكرده تا در اغلب گفتگوها از عهده هدايت بحث روي محورهاي مورد نظرش برآمده و در مجموع اطلاعات لازم را از گفتگو شونده استخراج كند. گفتگوهاي كتاب البته كيفيت متغييري دارند، هم به دليل سئوالات گفتگوكننده و هم پاسخهاي گفتگوشوندهها؛ بنابراين گفتگوها گاه كيفيتي تحليلي و چالشي پيدا كردهاند و در برخي نيز بحثهاي كم اهميتي به ميان آمده كه ضرورت طرح آنها با توجه به حجم محدود هر يك از اين گفتگوها، چندان احساس نميشود. اما در همه حال عليخاني كوشيده در لابلاي سئوالات خود، علاوه بر پرداختن به زندگي شخصي آنها و بررسي سير فعاليت نويسندگان در گذر زمان و انتشار آثارشان، به ديدگاههاي اين نويسندگان درباره ادبيات داستاني ايران و همچنين رماننويسي بپردازد و تلقي و برداشت آنان را از نويسندگي و دلايل حضورشان در كاري كه پيش رو گرفتهاند، مورد توجه و واكاوي قرار دهد.
اطلاعاتي نظير اينكه اين نويسندگان چه تلقي از رماننويسي و ادبيات دارند، شگردهاي كارشان چيست، غريزي مينويسند يا آگاهانه، چه مسيري را قبل و بعد از نويسندگي پيمودهاند و بسياري حرفهاي ديگر كه از زبان اين چهرهها شنيدني و حتي قابل بحث به نظر ميرسد و ميتوانند تا اندازه زيادي به گشودن راز سر به مهر رمانهاي عامهپسند كمك كنند. به همين دليل گفتگوها با ويژگيهايي همراه شدهاند كه علاوه بر جذابيت و موضوعيت آنها وابستگي زيادي به زمان خاصي ندارد. فيالمثل اگر برخي از اين نويسندگان در سالهاي بعد كارهاي تازهاي نيز منتشر كردند، معجون عشق چندان كهنه نشده و لطف خود را تا اندازه زيادي حفظ خواهد كرد و از همين رو به عنوان اثري مرجع در دورههاي زماني مختلف(در آينده)، ميتواند قابل رجوع و كارآمد باشد.
***
سخن آخر اينكه معجون عشق علاوه براينكه براي هر خواننده علاقمند به ادبيات، خواندني و واجد نكات جالبيست، براي محققان تاريخ ادبيات ايران هم در اين خلاء منابع اطلاعاتي در مورد بخش پر رنگي از ادبيات داستاني معاصر، غنيمتي ارزشمند محسوب ميشود و اين افسوس را به ذهن ميآورد كه ايكاش در گذشته نيز كسي پيدا ميشد كه جسارت به خرج داده و به سراغ پاورقي نويسان آن روزگار ميرفت تا لااقل امروز به گونهاي نباشد كه درمورد بسياري از آنها حتي نتوان يك پاراگراف اطلاعات بهدرد بخور در ميان كتابها و نشريات ديروز و امروز يافت.