اشتراک گذاری
به خاطر دارم چند سال پیش مستند «گفتگو با سایه» نوشته حبیب احمد زاده به کارگردانی خسرو سینایی در جشنواره فیلم فجر به نمایش در آمد، صرف نظر از کیفیت هنری فیلم که چنگی به دل نمیزد، به لحاظ مضمونی حرف تازهای نداشت، یا لااقل برای من که در طول سالهای دور و نزدیک نسبت به آثار و به خصوص زندگی هدایت کنجکاوی کردهام، چیز تازهای نداشت. اما برخلاف انتظارم در جلسهی پرسش و پاسخ فیلم، نه تنها خسروسینایی تاکید داشت که تحقیق احمدزاده را به خاطر اینکه نکات بکر و تازهای مطرح میکرده، برای کار برگزیده (نقل به مضمون)، بلکه برخی از تماشاگران فیلم هم در جلسه پرسش و پاسخ آن، سوالاتی مطرح میکردند که به نظر میرسید آنها هم فکر میکنند این مستند متضمن چه کشف و شهود تازهای است که سخن از تاثیر پذیری هدایت از سینمای اکسپرسیونیست آلمان به میان آورده (مخصوصا فیلم مطب دکتر کالیگاری ساخته روبرت وینه) و…حقیقت اینکه آن زمان از این همه کم اطلاعی برخی از اهالی سینما (منتقد و فیلمساز- به هرحال حاضران در سالن رسانههای گروهی نماینده سینمایینویسان بودند و خسرو سینایی هم از فیلمسازان خوب ما محسوب میشود) تعجب کرده بودم، اما با فرض اینکه آنها در حوزه سینما صاحب تخصص هستند و نه ادبیات، این مسئله را برای خودم هضم کردم!
اما حالا چند سال بعد از آن ماجرا، میبینم که در یک جلسه ادبی این ماجرا مطرح میشود و برخی چنان تعجب میکنند که انگار کشف تازهای محسوب میشود و این یکی واقعا چون در حوزه ادبیات اتفاق افتاده جای تعجب دارد! آنچنان که یکی از نویسندگانی که درباره هدایت زیاد کار کرده، محمد بهارلو مجبور میشود بیاید و یکسری توضیحات بدهد که واقعا ندانستن آنها و یا بدتر از آن دانستن و نفهمیدن ماجرا توسط برخی تعجب براتگیز است. توضیحات بهارلو در این باره کامل است و نیازی به افزودن نکتهای دیگر ندارد (این توضیحات را عینا در آخر نوشته آورده ام)، بنابراین تنها به ذکر سه نکته حاشیه ای بسنده میکنم که:
1- بوف کور وقتی در میانه دهه پنجاه میلادی و چند سال پس از مرگ هدایت به فرانسه ترجمه شد و بسیاری از چهرههای مهم ادبی (در آن ایام و سالهای بعد از آن) این اثر را خواندند، واکنش آنها نیز به شدت ستایش آمیز بود (البته اگر این ستایش را پای توطئه ایادی استکبار جهانی غرب نگذاریم!) شکی نیست که اگر چنین شباهت ها و تاثیر پذیریهایی آنقدر ها مهم بود که ارزشهای بوف کور را تحت الشعاع قرار دهد، بدان اشاره کرده و این همه با ستایش از آن سخن به میان نمیآوردند، نمونهاش آندره برتون رهبر سورئالیستهای فرانسه که بعید به نظر میرسد فیلمهای معروف سینمای اکسپرسیونیسم و یا یادداشتهای ریلکه را نخواند باشد. ایضا چهرههای بزرگی چون آلبرتو موراویا و هنری میلر که بارها و بارها بوف کور را خوانده و با ستایش از آن یاد کردهاند. جالب اینکه هنری میلر وقتی از این ماجرا مطلع میشود که هدایت برخی از آثارش را خوانده، بسیار کنجکاو بوده که بداند نظر او درباره آثارش چه بوده!
2

– تاثیر پذیری یک هنرمند از اثر هنری که دوست دارد، نکته تازهای نیست، این روزها نیز بسیار دیده میشود، اما رسم براین شده که که به آن منبع اشاره شود و هیچ بعید نیست که آن زمان هدایت بیتوجه به ضرورت آن اهمیتی به این مسئله نداده. چنانچه می بینیم حتی در همین بوف کور که نقطه اوج کار او محسوب میشود پاره ای لغزشهای زبانی و ویرایشی وجود دارد که با توجه به کلیت اثر و البته شأن آغازگری هدایت از اهمیتی برخوردار نیست. ضرورت و اهمیت بسیار از نکات بهویژه بحث جنبههای ویرایشی و … در طول گذر زمان روشن شده و در آثار بسیاری از نویسندگان هم دوره و حتی بعد از او هدایت نیز دیده میشود.
3- تاثیر پذیری از سینمای اکسپرسیونیستی و حتی برداشت مستقیم از یکی دو پاراگراف اثر ریلکه نیز در این جا نه مصداق سرقت ادبیست و نه ارژشهای کار هدایت را تحت الشعاع قرار میدهد، چون بوف کور آنقدر ارزشهای مهمتر و در خور توجهی دارد که این یکی دو پاراگراف در آن گم است و جالب اینکه چند خطی که هدیت از اثر ریلکه استفاده مرده از بخشهای ضعیف بوف کور به حساب میآید که راوی به شکلی مستقیم و بیواسطه ایده مورد اشاره را بازگو میکند!
بگذری که این بحث برخلاف مانوری که روی آن داد شد، اصلا تازه نیست و تنها به درد انهایی میخورد که برای کوبیدن هدایت دنبال دستاویزهای سادهانگارانه میگردند، چنانکه در نوشتههای خود نیز بدان بسیار تاکید کرده اند. به زعم من با وجود اینکه بسیار به آثار هدایت پرداخته شدهف هنوز نکات ارزشمند نامکشوف دیگری دارند که اگر قرار است در مورد هدایت بحث شود بهتر است به این نکات پرداخته شود. با این مقدمه پاسخ بهارلو را بخواینم که در این مورد کاملا گویا و کافیست. «محمد بهارلو به ارائهي توضيحاتي دربارهي شباهت بخشهايي از «بوف كور» با يادداشتهاي راينر ماريا ريلكه (شاعر و نويسندهي آلماني) پرداخت و اين موضوع را بررسي كرد كه آيا صادق هدايت به سرقت ادبي دست زده است يا نه.
اين داستاننويس و پژوهشگر در گفتوگو با خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، دربارهي اينكه گاهي برخي از سرقت ادبي صادق هدايت در «بوف کور» دم ميزنند و اينکه اين نويسنده در اين کتاب از يادداشتهاي ريلکه استفاده کرده است، و به نظر او چنين چيزي تا چه حد واقعيت دارد، گفت: ابتدا بگويم که اين به هيچوجه مطلب تازهاي نيست. اولينبار، يعني درست 60 سال پيش، شايد کمي پيش از خودکشي هدايت، فرخ غفاري با نام مستعار آذرگون يک سلسله مقاله زير عنوان «تاريخچهي مختصر سينماي جهان» در ماهنامهي «ستارهي صلح» منتشر کرد که در آن به تأثيرپذيري هدايت از سينماي اکسپرسيونيستي آلمان و شباهتهاي تصويري «بوف کور» با فيلمهاي «مطب دکتر کاليگاري» به کارگرداني روبرت وينه و «نوسفراتو ـ سنفوني وحشت» ساختهي مورنائو و «خون يک شاعر» اثر ژان کوکتو اشاره کرد. از جمله غفاري به شباهت ميان مرد روانپريش فيلم وينه و اشکال عجيب غريب و دکورهاي کج و معوج محيط پيرامونش با راوي «بوف کور» و فضاي توصيفشدهي اطراف او اشاره کرده بود. او مرد ماليخوليايي و خونآشام فيلم مورنائو را هم به پيرمرد قوزي کالسکهران «بوف کور» شبيه دانسته بود. غفاري، با همان امضاي آذرگون، چندي بعد مقالهي ديگري نوشت با عنوان «بوف کور و سينما» و حرفهاي خود را با تفصيل بيشتري تکرار کرد. 30 سال بعد مصطفي فرزانه همين حرفها را در کتاب خاطرات خودش از هدايت عيناً تکرار کرد. اما موضوع شباهتهاي يادداشتهاي ريلکه با «بوف کور» را اولبار منوچهر مهندسي در مقالهاي که به زبان انگليسي نوشته بود، پيش کشيد.

بهارلو دربارهي اين مقاله گفت: مهندسي در سال 1971 ميلادي، يعني نزديک به 40 سال پيش، مقالهي خود را در آمريکا منتشر کرد و چند سال بعد از آن، فرزين يزدانفر مقالهي او را به فارسي ترجمه و منتشر کرد.
اين نويسنده دربارهي اينكه برداشت هدايت از کتاب يادداشتهاي ريلکه در «بوف کور» تا چه حد است و چه کيفيتي دارد، افزود: چنانکه اشاره کردم، موضوع برداشتها فقط محدود به اثر ريلکه نيست. در کتابي که حسن قائميان، در اواسط دههي 30 شمسي، با عنوان «نظريات نويسندگان بزرگ خارجي دربارهي صادق هدايت» ترجمه کرده است، به ادعاي تعدادي از آن نويسندگان ـ که عموماً فرانسوي و سوررئاليست هستند ـ هدايت، بهويژه در «بوف کور»، شديداً متأثر از نويسندگان و شاعراني مانند ژرار دونروال، بودلر و کافکاست. البته اين تأثيرپذيري، چه مستقيم و چه غيرمستقيم، از لحاظ آن نويسندگان امري کاملاً طبيعي است و ابداً هيچيک از آنها به تعريض از آن ياد نميکند. مايلم اشاره کنم که خود ريلکه نيز در همان «دفترهاي مالده لائوريس بريگه» شعري از بودلر را نقل ميکند و بلافاصله ميافزايد که عميقاً تحت تأثير آن قرار دارد، به طوري که گويي آن شعر از سرانگشتان خود او تراوش کرده است. ريلکه هيچ ابايي از اين اعتراف ندارد. در حقيقت شعر بودلر و کتاب ريلکه دربارهي تنهايي و رنج و مرگ است؛ يعني همان عناصر آشناي آثار هدايت، بهويژه «بوف کور». بنابراين شباهت ميان کتاب «دفترهاي مالده لائوريس بريگه» و متن «بوف کور» را ميتوان در کيفيت نگاه دو نويسنده است؛ گيرم شباهت ميان اين دو متن را در مواردي نميتوان صرفاً تصادفي دانست.
اين منتقد ادبي در پاسخ به اينكه موارد اين شباهت تا چه حد و تا چه ميزان است و آيا بيشتر زباني است يا معنايي، گفت: اين شباهتها حدود چهار يا پنج بند (پاراگراف) ميشود که البته در متن پراکندهاند و گمان نميکنم جمعاً از دو صفحه بيشتر بشوند. ظاهراً مهمترين آنها، که اغلب هم به آن استناد ميشود، همان بند مربوط به استفادهي آدمها از کثرت چهره يا انواع صورتکهاست. اين را هم براي علاقهمندان اين بحث اضافه کنم که هدايت بر اساس همين مايه، داستان «صورتکها» را نوشته که در کتاب «سه قطره خون» چاپ شده است، البته چهار پنج سال قبل از آن که «بوف کور» را منتشر کند.
بهارلو در جواب اين سؤال كه آيا ميتوان اين کار هدايت را سرقت ادبي نام نهاد، بيان كرد: لابد ميدانيد آنچه از آن به «سَرَقات ادبي» تعبير ميکنند، بخشي است مربوط به نقد ادبي که در تاريخ ادبيات سابقهي ديريني دارد. بسياري از مشاهير ادبي جهان مانند ويرژيل، سوفکل، شکسپير، مولير و گوته را به سرقت مضامين و آثار ديگران متهم کردهاند. در ادب گذشتهي ما نيز آنچه به آن عنوان «انتحال» دادهاند، يعني سخن ديگري را به خود بستن، يا کلام و شعر ديگري را بدون تغيير لفظ يا معني به خود نسبت دادن، همواره موضوع داغ مباحثات و کشمکشهاي دور و دراز ادبي بوده است. اجازه بدهيد اين پرسش شما را با اين کلام گوته خاتمه بدهم: نويسندگان و شاعران بزرگ توفيق و عظمت خود را همواره مرهون بهرههايي هستند که از پيشينيان خود گرفتهاند، آنها ناگهان از زمين سربرنياوردهاند؛ بلکه در اعصار کهن و بهترينهايي ريشه دارند که پيش از آنها انجام يافته است.
او همچنين در پاسخ به اين پرسش كه آيا استفادهي هدايت از يادداشتهاي ريلکه نقش مهمي در رمانش بازي ميکند و اگر اين پاراگرافها را از «بوف کور» حذف کنيم، چه اتفاقي ميافتد، تصريح كرد: متنهاي ادبي، نظير «بوف کور»، از تخيل ابداعکنندگانشان فراتر ميروند. اين فراروي، بهمقدار فراوان، محصول ساختار يا کليت متن ادبي است؛ محصول درهمآميزي و ترکيب خلاقانهي عناصري است که صورت اثر ادبي را ميسازد. طبعاً صورت ادبي شامل معني و از جنس آن نيز هست، و اغلب تعابيري از آن حاصل ميشود که چه بسا از ذهن خود آفرينندهاش هم نگذشته باشد. بنابراين قطعات پراکندهي يک متن به خودي خود، هويت اثر ادبي را نميسازند. طبيعي است که آنچه هدايت از ريلکه وام گرفته، نميتواند خالي از اهميت باشد؛ اما اهميت خود را نه از استقلال آن بندها، بلکه از کيفيت هدايتشدهي آنها در متن جديد ميگيرند، يعني در ساختاري که «بوف کور» نام دارد.»
8
majid
جالب بود
محسن
به نظر می رسد که آقای سینایی خواسته که با ور رفتن به هدایت برای خودش شهرت کسب کند. به هر حال چه کسی بزرگتر از صادق هدایت.؟ آقای سینایی چه بخواهیم چه نخواهیم هدایت بزرگ است . بزرگتر از آنکه شما راجع به او چیزی بگوئید. شک نیست که بخش اعظمی از ادبیات ایران هم متأثر از بوف کور است.
ak
هدایتو بزرگش نکنین بی خود. همش در مورد یاس صحبت میکنه که موجب افسردگی میشه.خودشم بخاطر این داستاناش خود کشی کرد.
مهران
سلام
با نظر جناب محسن موافقم
عقاب
به نظر من نویسنده این مطلب یک کوته فکر بیسواد بوده و افرادی هم که صادق هدایت و بوف کور رو هم بزرگ کردن یه عده کوته فکر بیسواد هستن. حمید رضا امیدی سرور بیسواد کوته فکر گفته: “چند خطی که هدیت از اثر ریلکه استفاده مرده از بخشهای ضعیف بوف کور به حساب میآید”
حقیقتا باید به این بیسواد گفت احمق تو در زمینه شناخت بوف کور و سرقت ادبی صادق هدایت هم به جایی نرسیدی چون دزدی های صادق هدایت فقط از ریلکه نیست و بلکه جملات ویرجینیا وولف را هم دزدیده است؛ تا جایی که جمله در زندگی زخم هایی که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد متعلق به ویرجینیا وولف است و صادق هدایت ان را دزدیده. قسمت نگاه کردن به جسد عمه راوی دزدی از موپاسان است و خلاصه از آلن پو واشنگتن ایروینگ و د کوئینسی و ده ها نویسنده دیگه سرقت ادبی داشته و به جز یه عده کوته فکر و جاهل و ابله نمیگن که این نقادان میخواستن با نقد صادق هدایت خودشون رو معروف کنن، چون این ابلهان درک درستی از سرقت ادبی و برملا کردنش ندارن. به جز جملات ریلکه من هم تعدادی از سرقت های ادبی صادق هدایت از ویرجینیا وولف رو ذکر می کنم تا این حمید رضا امیدی سرور گوساله کوته فکر از این غلطای اضافه نکنه:
برای مثال سرقت های صادق هدایت از ویرجینیا وولف:
سرقت شماره 1 از ویرجینیا وولف ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ):
“چقدر خاموشی بهترین چیزهاست…… چقدر بهتر است مثل مرغ دریایی عزلت گزین که بال و پر خود را در ساحل می گستراند تنها بنشینم. ” موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه 166
تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور:
“من همیشه گمان میکردم که خاموشی بهترین چیزهاست، گمان میکردم که بهتر است آدم مثل بوتیمار کنار دریا بال و پر خود را بگستراند و تنها بنشیند.” بوف کور، انتشارات سپهر، صفحه 35 .
در نسخه ابتدائی بوف کور ابتدا صادق هدایت به جای بوتیمار از پرندگان استفاده می کند اما برای رد گم کنی در نسخه بعدی پرندگان را به بوتیمار تغییر می دهد.
سرقت شماره 2 از ویرجینیا وولف ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ):
” حالا شروع کرده ام به از یاد بردن؛ من به ثقل و ثبوت میزها، به حقایق آشکار و روشن همین الان هم شک دارم؛ شک دارم که آیا وقتی انگشتانم را محکم به لبه اشیای ظاهراً سخت می زنم باید بپرسم آیا ثابت و محکم هستی؟ چیزهای متفاوت زیاد دیده ام و جمله های متفاوت زیاد ساخته ام. در روند خور و نوش و مالیدن چشمان بر سطح آن پوسته نازک سخت که روح را قالب می گیرد و در جوانی آدم را اسیر خود می کند . و حالا می پرسم من کی ام؟ از برنارد، نویل، جینی، سوزان، رودا و لوئیس حرف زده ام. آیا من همه آنهایم؟ یا یکی و مجزایم؟ نمی دانم. ” موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه 367
تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور:
“من از بس چیزهای متناقض دیده و حرفهای جور بجور شنیدهام و از بسکه دید چشمهایم روی سطح اشیاء مختلف ساییده شده این قشر نازک و سختی که روح پشت آن پنهان است، حالا هیچ چیز را باور نمیکنم به ثقل و ثبوت اشیاء، به حقایق آشکار و روشن همین الان هم شک دارم نمیدانم اگر انگشتهایم را به هاون سنگی گوشه حیاطمان بزنم و از او بپرسم آیا ثابت و محکم هستی در صورت جواب مثبت باید حرف او را باور بکنم یا نه. آیا من یک موجود مجزا و مشخص هستم؟ نمیدانم.” بوف کور، انتشارات سپهر، صفحه 37 .
سرقت شماره 3 از ویرجینیا وولف ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ):
” سعی کردم این دسته گل را جدا کنم و دست تو بدهم؛ اما نمی دانم در آن واقعیتی مادی یا حقیقتی هست یا نه. دقيقا هم نمی دانم کجا هستیم. این پهنه آسمان از بالا شاهد کدام شهر است؟ آیا این پاریس است، لندن است جایی که ما می نشینیم، یا شهری جنوبی است با خانه های گلبهی ؟ در این لحظه احساس اطمینان ندارم.” موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه 367
تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور:
“من سعی خواهم کرد که این خوشه را بفشارم ولی آیا در آن کمترین اثر حقیقت وجود خواهد داشت یا نه– این را دیگر نمیدانم– من نمیدانم کجا هستم و این تکه آسمان بالای سرم، یا این چند وجب زمینی که رویش نشستهام مال نیشابور یا بلخ و یا بنارس است– در هر صورت من به هیچ چیز اطمینان ندارم.” بوف کور، نسخه چاپخانه سپهر، صفحه 36
سرقت شماره 4 از ویرجینیا وولف ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ):
“مرا نشسته پشت میز رو به رویتان می بینید، مردی نسبتا سنگین وزن میانسال، با موهای خاکستری شقیقه ها. می بینید دستمال سفره ام را بر می دارم و باز میکنم. می بینید برای خودم جامی شراب میریزم. پشت سرم می بینید در باز می شود و مردم از آن می گذرند. اما برای آن که به شما بفهمانم، که زندگی خود را به دست شما بدهم، باید داستانی برایتان تعریف کنم، می دانید که تا دلتان بخواهد داستان هست: داستانهای کودکی، داستان های مدرسه، عشق، ازدواج، مرگ و از این جور داستانها؛ و هیچکدامشان هم حقیقی نیست. با این حال مثل بچه ها برای هم داستان تعریف میکنیم و برای شاخ و برگ دادن به آنها این عبارت های مسخره پرطمطراق و زیبا را سرهم می کنیم. چه قدر از داستان ها خسته ام، چه قدر از عبارت هایی که چهار دست و پا و زیبا به زمین می آیند خسته ام! ” موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه 311
تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور:
” هر کس دیروز مرا دیده، جوان شکسته و ناخوشی دیده است؛ ولی امروز پیرمرد قوزی می بیند که موهای سفید، چشمهای واسوخته و لب شکری دارد. من می ترسم از پنجره اطاقم به بیرون نگاه بکنم، در آینه به خودم نگاه کنم. چون همه جا سایه های مضاعف خودم را می بینم. اما برای اینکه بتوانم زندگی خودم را برای سایه خمیده ام شرح بدهم باید یک حکایت نقل بکنم. چه قدر حکایتهایی راجع به ایام طفولیت، راجع به عشق ، جماع، عروسی و مرگ وجود دارد و هیچکدام حقیقت ندارد. من از قصه ها و عبارت پردازی خسته شده ام.” بوف کور، انتشارات سپهر، صفحه 36 .
سرقت شماره 5 از ویرجینیا وولف ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ):
“حالا باید معنای زندگی ام را برایتان شرح دهم. در این لحظه انگار زندگی من همین است. اگر ممکن بود همه آن را می دادم دستتان. آن را می کندم، همانطور که آدم خوشه انگوری می چیند. میگفتم بگیرید. این زندگی من است، اما بدبختانه چیزی را که من می بینم (این گره، پر از اشباح) شما نمی بینید.” موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه 311
تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور:
“حالا می خواهم سرتاسر زندگی خودم را مانند خوشه انگور در دستم بفشارم و عصاره آنرا – نه، شراب آنرا – قطره قطره در گلوی خشک سایهام مثل آب تربت بچکانم.میخواهم عصاره، نه، شراب تلخ زندگی خودم را چکه چکه در گلوی خشک سایهام چکانیده به او بگویم: این زندگی من است !” بوف کور، نسخه چاپخانه سپهر، صفحه 36
یا این قسمت از سرقت ادبی صادق هدایت از گیدو موپاسان که در مقاله ذکر شده:
“شوپنهاور تازه مرده بود و قرار بر این شده بود که ما تا صبح به نوبت بر سر بالین جسد او بیدار بمانیم او را در یک اتاق خواب بزرگ که اسباب ساده ای داشت و بسیار ملال آور بود، گذاشته بودند. دو شمع کافوری روی میز کنار تختخواب می سوخت نیمه شب بود که من و دوستم آمدیم تا بر بر سر جسد کشیک بدهیم. دو رفیقی که ما به جایشان آمده بودیم خانه را ترک کردند و ما رفتیم و در پایین تختخواب نشستیم. حالت چهره او اصلاً تغییری نکرده بود. هنوز لبخند بر لب داشت. گوشه های دهانش با نیشخندی که ما آن را خوب می شناختیم بالا رفته بود، و ما هر آن انتظار داشتیم که چشمهایش را باز کند، بجنبد و حرف بزند.” 3 ، Beside Schopenhauer’s Corpse، Guy de Maupassant
و اکنون دزدی صادق هدایت از این متن گیدو موپاسان:
“خیلی از شب گذشته بود، مـن بـرای آخرین وداع همینکه همه اهل خانه به خواب رفتند در اتاق مرده رفتم دیدم دو شمع کافوری بالای سرش میسوخت. پارچه روی صورتش را پس زدم عمه ام را با آن قیافه باوقار و گیرنده اش دیدم. مثل اینکه همه علاقه های زمینی در صورت او به تحلیل رفته بود. یک حالتی که مرا وادار به کرنش کرد ولی در عین حال مرگ به نظرم اتفاق معمولی و طبیعی آمد. لبخند تمسخر آمیزی گوشه لب او خشک شده بود.” بوف کور، نسخه چاپخانه سپهر، صفحه 45
امیدی سرور
سلام دوست عزیز
ممنون از اظهارنظر و محبت شما
پیشنهاد می کنم موارد و نمونههایی را که در پیام خود آورده اید با شرح و بسط بیشتر در قالب نوشته یا مقاله تنطیم کنید و جهت انتشار برای ما ارسال کنید
با مهر
حمید رضا امیدی سرور
عقاب
سلام
ممنون از محبت شما دوست عزیز
راستش این قسمت رو از یه مقاله دیدم و نویسنده اش هم من نیستم
آی دی تلگرام نویسنده مقاله رو براتون میفرستم میتونید توی تلگرام بهش پیام بدین تا مقاله رو واستون بفرسته:
@FatimahSiddeeqah
امیدی سرور
ممنون از شما
با نویسنده ارتباط گرفتیم و اصل مقاله را در روزهای آینده منتشر خواهیم کرد
امیدواریم این نوشته ها در یک فضای منتقدانه سالم به دور از توهین و تحقیر مخالفان به روشنگری درباره صادق هدایت و آثارش کمک کنند.
با مهر