اشتراک گذاری
‘
نگاه جهان نیوز به فیلم کوچه بی نام ساختههاتف علیمردانی
علی مطلبی
"کوچه بی نام" سومین درام خانوادگی "هاتف علیمردانی" بعد از "مردن به وقت شهریور" و "بخاطر پونه" است که با بازی فرهاد اصلانی، باران کوثری، فرشته صدرعرفایی، ستاره پسیانی و… در بخش سودای سیمرغ فجر سی و سوم به نمایش در آمده است.
درامی اجتماعی که به ماجرای زندگی دو خانواده در یک منزل مسکونی قدیمی در جنوب شهر می پردازد. دو خانواده متفاوت جنوب شهری که نویسنده سعی کرده با ایجاد حوادثی در زندگی این دو خانواده، به نوعی ارتباط آنها را برای مخاطب گره گشایی کند. در طول قصه و با رخدادهای غیرمنتظره که البته به صورت اتوبوسی وارد قصه می شود و به صورت لحظه ای کاراکترها و بالطبع مخاطب را با خود درگیر می کند و به صورت لحظه ای هم از آن جدا می شود، ارتباط فامیلی این دو خانواده را نیز مشخص می کند.
خلاصه ای از داستان
داستان درباره خانواده "حاج مهدی" اهل نماز و مسجد که به اتفاق همسر مومن و مذهبی اش، دارای ۳ دختر و در طبقه بالای یک ساختمان قدیمی زندگی می کنند و در طبقه پایین خانواده "فرزانه" که چند سالی است شوهر خود (برادر حاج مهدی) را از دست داده و با پسر بزرگ خود (حمید) و دختر خردسالش زندگی می کند.
فیلم در ۱۰ دقیقه اول به معرفی شخصیتهای فیلم می پردازد. فیلم با بازی و معرفی شخصیت حدیثه (با بازی باران کوثری) آغاز می شود. دختری سرکش، عصیانگر و لاابلی که با مردی با ۱۸ سال تفاوت سنی و دارای زن و بچه ارتباط دوستی دارد. نصیبه (با بازی ملیسا ذاکری) دختر آخر خانواده و علاقه مند به پسرعموی خود (حمید) است که البته در انتهای قصه مشخص می شود "برادر ناتنی" اوست و البته مادر پسر (فرزانه) با بازی "پانته آ بهرام" که از این ارتباط ناراحت است و دختر بزرگ خانواده با بازی "ستاره پسیانی" که ازدواج کرده و دارای یک کودک است.
هاتف علیمردانی در سومین درام خود سعی کرده است تا با پرداخت ظاهری به معضلات دو خانواده جنوب شهری پیام دیگری را به مخاطب القا کند. ماجرای فرزندان خانواده ای که پدر (فرهاد اصلانی) و مادر (فرشته صدرعرفایی) مذهبی و اهل مسجد و نماز هستند اما فرزندان مسیر دیگری را انتخاب کرده اند و گاه کارگردان پا را از این فراتر گذاشته و تاکید دارد که مادر این خانواده بیش از آنچه به تربیت فرزندان اهمیت دهد بدنبال مسجد و نماز و… است. این موضوع را در ابتدای قصه بخوبی می توان مشاهده کرد."حدیثه" بعد از آنکه از ولگردی و تفریح با "دوست پسرش" که البته فردی صاحب زن و بچه است به خانه می آید، مادر را روی تخت به حالت دراز کشیده می بیند که خود را "کفن پیچ" کرده و در حال گوش دادن به قرآن است. یا در بخشهایی دیگر از فیلم و در حالی که از رابطه دخترش با "بابک" متوجه و او را در حال پیاده شدن از ماشین بابک می بیند تصمیم می گیرد با پدرش در میان بگذارد و پدر نیز با نصیحتی از کنار این ماجرا می گذرد (ظاهرا این موضوع برای خانواده از اهمیت پایینی برخوردار است). هر چند مادر خانواده نسبت به این رفتار پدر نگران است! یا فرزند آخر خانواده (نصیبه) که با پسر عموی خود ارتباط دارد و پدر و مادر از این نکته غافل هستند.
اثری سرگرم کننده با چاشنی کنایه به مذهبی ها
کارگردان جوان "کوچه بی نام" در لابلای قصه روانش، نکات دیگری را نیز به مخاطب گوشزد می کند و رازهایی دیگر از پشت پرده این خانواده بر ملا می کند. او سعی کرده این پدر و مادر مذهبی را نه تنها بی توجه به تربیت فرزندان و به شدت درگیر مسجد و مذهب نشان دهد بلکه اینگونه القا کند که پدر و مادر این خانواده در گذشته چندان هم "مقید و معتقد" نبوده اند. در جایی از قصه حدیثه از مادرش می پرسد: "تو تا حالا عاشق شدی؟" و وقتی با واکنش مادر مواجه می شود می گوید: "پس چرا هر وقت اسم پسرخاله مسعود می آید تو گریه می کنی؟" یا در انتهای قصه وقتی "حدیثه" متوجه می شود "حمید" برادرش است، حاج مهدی راز خود را بر ملا می کند و می گوید "در زمان جنگ که مادرتان "یک سال" به کما رفت من فرزانه (مادر حمید و زن عموی حدیثه) شما را صیغه کردم. بعد مادرتان از کما خارج شد. فرزانه صیغه نامه را پس فرستاد. مدتی بعد من فهمیدم فرزانه حامله است و برادرم بزرگی کرد و رفت با ازدواج کرد. مادرتان هم نمی داند!" این کنایه ها را به راحتی می توان در جای جای قصه دید. به نظر می رسد کارگردان اثر هم سعی داشته اثری سرگرم کننده برای مخاطب بسازد، هم کنایه هایش را به خانواده های مذهبی عیان کند.
فیلم دارای ریتم بسیار تند و همراه با حوادثی "نفس گیر" است. نویسنده فیلمنامه موضوع زندگی دو خانواده را دستمایه قصه خود کرده و بدون اضافه کردن قصه های فرعی (که این روزها در سینمای ایران مد شده است) سعی کرده یک زندگی رئال همراه با فراز و نشیبهای مختلف را برای مخاطب به نگارش درآورد و کارگردان اثر نیز توانسته از یک فیلمنامه رئال، اثری باورپذیر را ارائه دهد. هر چند در قصه کوچه بی نام، مخاطب برای پیدا کردن خط اصلی قصه راه سختی ندارد، اما اضافه کردن حوادث غیر مترقبه[!] آن هم بصورت "اتوبوسی" به فیلم، مخاطب را هر لحظه در ابتدای یک داستان قرار می دهد که البته بلافاصله ختم به خیر می شود!
در ابتدای فیلم حدیثه را با دوست پسرش می بینیم. وارد خانه می شود مادرش را زیر کفن می بیند همراه با قرائت قرآن و این تداعی را در ذهن ایجاد می کند که او مرده است! اما ماجرا به اینجا ختم نمی شود. پس از چند دقیقه "امیرطاها" نوه خانواده به داخل چاه منزلشان می افتد و بلافاصله نجات پیدا می کند و مخاطب می فهمد که قصه این هم نیست. دختر آخر خانواده علاقه مند به پسر عموی خود شده و مادر پسر با این موضوع مخالف است اما این هم موضوع فیلم نیست. ماجرای فیلم، سفر حمید به خرم آباد با هواپیماست که در حین درآوردن "امیرطاها" از چاه از سقوط هواپیما خبردار می شوند، هواپیمایی که او با آن به سفر رفته، سقوط کرده است. اما حمید شب قبل با دلخوری منزل را ترک کرده و حدس می زنند که ممکن است در آن پرواز نبوده باشد؛ از اینجای قصه حدیثه که فردی لاابالی بود ناجی خانواده می شود.
ادامه داستان کوچه بی نام به ماجرای پیدا کردن "حمید" می پردازد و مخاطب با این قصه روبروست که آیا حمید در پرواز بوده است؟ کارگردان با ایجاد این سؤال که البته بسیار دیرهنگام پیش روی مخاطب گذاشته می شود و در یک سوم انتهایی قصه به این موضوع می پردازد گره های فیلم را باز می کند. پیشینه "حاج مهدی، نمازخوان شدن "حدیثه"[!] قطع ارتباط با دوست پسرش و…
مسجدی های بدسابقه بی توجه به فرزندان!
"کوچه بی نام" فیلمی مخاطب پسند است که با دیدن آن متوجه گذشت زمان نمی شوید. کارگردان به شدت به جزئیات توجه داشته به گونه ای که گریم و طراحی لباس کاملا در اختیار شخصیت پردازی قصه قرار گرفته و کمک شایانی به معرفی و باورپذیری نقش ها کرده است.
یکی از بارزترین و برجسته ترین ویژگی فیلم، تصویربرداری فوق العاده محمود کلاری است. قاب بندی های کلاسیک همراه با رنگ و نور فوق العاده که مخاطب از دیدن آن لذت می برد و چشم را نوازش می کند. این اثر از تدوین بسیار خوبی هم برخوردار است.
به نظر می رسد شاخص ترین ضعف فیلم به فیلمنامه اثر برگردد. اضافه کردن اتوبوسی حوادث که بود یا نبود آن خیلی فرقی نمی کرد و شاید تنها تعلیق های فیلم را زیاد کرده که البته ربطی به قصه اصلی ندارد. دغدغه های کارگردان را به راحتی می توان در جای جای فیلمنامه مشاهده کرد. اما به نظر می رسد مخاطب با دیدن فیلم چیز زیادی با خود به همراه نمی برد، جز اینکه خانواده های مذهبی بیشتر به "مسجد" می پردازند تا فرزندانشان! و البته خودشان هم پیشینه چندان خوبی هم ندارند!
شاید بتوان "کوچه بی نام" را یک فیلمفارسی مدرن معرفی کرد که مانند همه فیلمهای مشابه، مخاطب با دیدن آن هم سرگرم می شود هم با قابهای "محمود کلاری" هنر تصویربرداری سینما را روی پرده نقره ای بیش از پیش درک می کند.
نمی توان "کوچه بی نام" را دید و از بازیهای فوق العاده این فیلم نگفت. در این فیلم "باران کوثری" در نقش "حدیثه" بسیار خوش درخشیده و می تواند یکی از بختهای اصلی سیمرغ جشنواره سی و سوم باشد، فرشته صدرعرفایی در نقش یک مادر مذهبی بسیار خوب ظاهر شده و فرهاد اصلانی در نقش "حاج مهدی بازی" متفاوتی را ارائه داده است. پانته آ بهرام نیز در نقش فرزانه بسیار خوب ظاهر شده و می تواند یکی از بختهای سیمرغ نقش مکمل باشد. / جهان نیوز
******
نقد فیلم کوچه بی نام ساخته هاتف علیمردانی
حادثه پشت حادثه
فرید مسجدی
کاش به فیلمنامهها دقتی بیشتر کنیم تا ایدههای خوب بسادگی از دست نروند. انسانی را فرض کنید که همه اعضای بدنش درست کار میکنند، اما در جای درست خود قرار نگرفتهاند. مثلا فرض کنید، فاصله میان دو چشمش زیاد باشد، هرچقدر تک تک اعضا درست کار کنند، بازهم یک ایراد بزرگ به نام قرارگیری در جایگاه مناسب داریم. فیلم نیز همانند آناتومی بدن یک انسان است. محصولی از تلاشهای بازیگران، صدابردار، فیلمبردار، مسئول تدوین تا کارگردان است. حال فرض کنید همه اجزای فیلم درست باشند جز یکی، باز هم نمیتوان کوتاه آمد و گفت فیلم خوبی است.
کوچه بینام پر از بازیهای خوب است، پر از فیلمبرداریهای خوب محمد کلاری و کوهیار کلاری، اما ایراد فیلمنامهای دارد. در فیلمهای اجتماعی، نقطه عطف مهمترین نقاط هستند. جایی که میخواهی داستان را به فرازی برسانی و در فرود تماشاچی را به فکر فرو ببری، به وی حق انتخاب بدهی و از وی سوال بپرسی. باید برای نقطه عطف فکر کرد. چگونه میتوان شاخ و برگی به آن اضافه کرد، یا حتی برعکس، اگر شاخ و برگی زیبا دارم، هسته را چگونه طراحی کنم تا اصلا درختی بوجود بیاید تا شاید میوه اش به بار بنشیند. نقطه عطف این فیلم، به کما رفتن زن حاج مهدی است که به طرز عجیبی در یک شلختگی و فراموشی توسط نویسنده وارد شده است. انگار که اصلا مهم نیست و اگر هم نباشد این فیلم ایرادی پیدا نمیکند. اما یک لحظه فکر کنید اگر مادر خانواده به کما نمیرفت، چه اتفاقی میافتاد؟! یک لحظه کل آناتومی فیلم را بدون این نقطه عطف فرض کنید، فیلم حرفی دیگر برای گفتن ندارد.
ضعف دیگر فیلمنامه، وارد کردن اتوبوسی حوادث در سیر فیلمنامه است که قابل قبول نیست. انگار که نویسنده بعد از نوشتن فیلمنامه، آن را دوباره خوانده و متوجه حفرههای فراوان شده و برای پر کردن هر کدام یک داستان، اما کوچک اضافه میکند. فارغ از این حفرهها، حضور امیر آقایی چه دلیلی داشت؟! اصلا اگر امیرآقایی را حذف میکردیم چه اتفاقی میافتاد؟! نمیتوانستیم باران کوثری را فقط نشان دهیم که بیرون میرود؟! حتی یک گام بالاتر برویم، حضور باران کوثری چه سودی داشت؟! نبود باران کوثری آیا ضربهای به داستان میزد؟! باران کوثری و آن رقیب عشقی نسیبه، دختر چاقی که در فیلم بود، آیا تنها برای پر کردن خلاهای فیلمنامه و همراه کردن تماشاچی نبود؟! از همه اینها بگذریم، این متنبه شدنهای یکباره در فیلم برای چیست، چرا باران کوثری ناگهان عوض میشود؟! اینها همان ضعفهای فیلمنامه هستند که فیلم را خراب میکنند و روز به روز حضور یک تیم مشاور فیلمنامهنویسی را به ما گوشزد میکنند.
اما از انصاف نگذریم و تک تک اجزا و اعضا را تحلیل کنیم، میبینیم که کارگردان دیدی قوی دارد. انتخاب آن خانه قدیمی دو طبقه که راهرویی با کمترین حجم دارد را میتوان برای ایجاد احساس فشردگی و تحمل سختی تلقین کرد و در فضایی متفاوت، حیاطی دلباز که تداعیگر آن جمع شدنهای زیبای در کنار هم و آرامش ظاهری است. فیلمبرداری عالی خانواده کلاری که قابی درست را برای تماشاچی فراهم میکنند. کاش به فیلمنامهها دقتی بیشتر کنیم تا ایدههای خوب بسادگی از دست نروند.
*****
كوچهی عشاق
محسن بیگآقا
نام هاتف علیمردانى به چند دلیل بهیادماندنى است. اول به اعتبار فیلم كوتاه خوبش پدربزرگها هم قصه دوست دارند و دوم به خاطر اسم فوقالعادهی یکی از فیلمهایش مردن به وقت شهریور كه از شعرى از سیدعلى صالحى گرفته شده: «عاشق شدن در دى ماه؛ مردن به وقت شهریور!» سال گذشته او بدشانسى آورد و نتوانست نسخهی نهایى مردن به وقت شهریور را در جشنواره نشان بدهد و نسخهی ماقبل آخر را با كیفیت نامطلوبى به نمایش درآورد كه طبعاً مورد توجه قرار نگرفت. امسال او با كوچهی بىنام به جشنواره آمد تا جبران مافات كند. كوچهی بىنام ویژگىهاى مثبتی دارد كه در كمتر فیلمى در جشنوارهی امسال دیدهایم. بهجای مضمونهای جوانپسند و گم کردن مشکلات در ریتم تند فیلم و پیچیدگیهایش، علیمردانی به قلب حادثه زده و پای فیلمی ایستاده که کاملاً واقعگرایانه و با حداقل پیچیدگی با مخاطبش روبهرو میشود. نه فضای فیلم شیک است و نه آدمهایش. حتی اینجا زیبایی و تلاش برای بهتر پوشیدن، نوعی عمل مذموم و مورد نکوهش است. چه رسد به پولدار بودن، ماشین شاسیبلند سوار شدن و گوشی چند میلیون تومانی به دست گرفتن. به همین دلیل شخصیتهای کوچهی بینام ملموس هستند، روابط آدمها در فیلم خوب از كار در آمده و فیلمساز یك خانوادهی كامل را با خصوصیات سنتى آن بهخوبى به نمایش درآورده. به همین دلیل رابطهی خواهران با هم و یا پدر با همسر و دخترانش گرم و واقعی به نظر مىرسد و قهر و آشتىهایشان در همین چارچوب به دل مىنشیند.
فیلم شروع كوبندهاى دارد. در تضاد با روحیهی مذهبى والدین و بافت خانهها در محلهی قدیمى، دو خواهر جوان فیلم را درگیر رابطههای عاطفى با جنس مخالف میبینیم؛ رابطههایی که سعى در پنهان كردنشان دارند اما بهتدریج كه جو اولیهی فیلم فروكش مىكند، رابطهها تعریف مىشوند. بعد از چند دقیقهی اول فیلم و معرفی شخصیتها و دغدغههای مذهبیشان، دو حادثه به فیلم جان مىدهد: پسربچهی خردسال در چاه مىافتد و بعد خبر سانحهی هوایى را مىشنویم. با چیدن حوادث و نوع روایت، مشخص است كه فیلمساز مىداند چهگونه باید نبض مخاطب را تا انتها در دست بگیرد. فیلم با عدم قطعیت به پایان میرسد: آیا حمید زنده است؟ آیا محدثه از مرد موردعلاقهاش جدا خواهد شد؟ آیا پس از افشای راز، خانواده به شکل قیلی برقرار خواهد بود؟ کوچهی بینام پایان بحثانگیزی دارد، ولی برخی معتقدند نامهای که راز را برملا میکند، با ریتم حوادث ملایم فیلم هماهنگ به نظر نمىرسد. در واقع این خبر که بدون مقدمهچینی طرح میشود، بالاتر از حوادث فیلم قرار میگیرد و قابل تجدیدنظر است.
در جستوجوی شخصیت گمشده
سعیده نیکاختر
کوچهی بینام سومین فیلم هاتف علیمردانی بسیار پختهتر از فیلم دومش است. مهمترین ویژگی فیلم بازی گرفتن از بازیگران و تعریف شخصیتهای جذاب است. هرچه مردن به وقت شهریور گروه بازیگران نامناسبی داشت و نقشهایش سردستی و شتابزده تعریف شده بودند، کوچهی بینام آن را جبران کرده است. در بین فیلمهای این دوره ترکیبهای پروپیمان از بازیگران مشهور کم نداشتهایم اما فقط موارد معدودی توانستهاند از گروه پرتعداد ستارههایشان به نفع داستان و روایت استفاده کنند. صرف نظر از سوژه و محتوا و ویژگیهای فنی، چیزی که در تمام طول فیلم تماشاگر را مجذوب میکند بازی باران کوثری، فرشته صدرعرفایی، فرهاد اصلانی و پانتهآ بهرام است که به طرز متمرکزی در نقشهای خود فرو رفتهاند. باران کوثری نقش دختر دانشجویی را بازی میکند که در یکی از محلههای پایین شهر در یک خانوادهی آبرومند و زحمتکش با گرایشهای عمیق مذهبی زندگی میکند و رفتار و ادبیاتش در مقابل دوربین به گونهایست که گویا صد سال در چنین خانوادهای زندگی کرده است. یا فرهاد اصلانی با کلاه عرقچینش، طوری راه میرود و مینشیند و بلند و کوتاه میشود که کمتر کسی ممکن است باور نکند که او نه یک بازیگر مشهور، که حاج مهدی میوهفروش خانوادهدوست مهربان است که شب به شب دخل مغازه را تمام و کمال جلوی زن و بچهاش میگذارد.
کوچهی بینام با اینکه یک قصهی تکراری دربارهی عشق دخترعمو و پسرعمو دارد ولی در قصهگویی درست عمل میکند و همهی بضاعتهای موجود را برای روایت داستانش به کار میگیرد. داستان یکخطی فیلم تکراوی دارد و از حاشیههای بیربط هم خبری نیست. البته نمودار داستانی کوچهی بینام تکمحوری نیست و چندین نمودار سینوسی دارد. به جای یک معما چندین گره پشت سر هم در داستان میافتد و هر کدام باز و بسته میشود ولی همهی اینها باعث نمیشود که خط اصلی گم شود. با گم شدن حمید بیم آن میرود که تمام مدت فیلم به جستوجوی گمشده بپردازد و همه چشمانتظار حل معما بنشینند، اما خردهداستانهایی که در دایرهی درونی فیلم تعریف شدهاند ریتم تند روایت را حفظ کردهاند و به گرهگشایی اصلی فیلم هم کمک می کنند. کوچهی بینام یک فیلم خوب و دغدغهمند اجتماعی است که بیشتر به خاطر رنگولعابهای بصری و بازیهایش میتواند در گیشه موفق باشد. در راضی کردن مخاطب معمول سینما، شوخیهای بهاندازهی فیلم هم بیتأثیر نیست و در عین پرهیز از شوخیهای کلامی و کنایههای جنسی، لوس و بیمحتوا جلوه نمیکند. چیزی که تماشاگران را میخنداند نه اشارههای دوپهلو و لودگی و مزهپرانی بازیگران، که فاصلهی نزدیکیست که بین خودشان با شخصیتها و موقعیتها احساس میکنند./ ماهنامه فیلم
*****
نقد فیلم یحیی سکوت کرد ساخته کاوه ابراهیم پور
نفس عمیق
آنتونیا شرکا
در لابهلای فیلمهای اول نیمبند، بدون داستان، فاقد درامگیرا، کشدار و خستهکننده جشنواره، تماشای «یحیی سکوت نکرد» امکان نفسی عمیق را برای تماشاگران فجر فراهم میکند. یک داستان کودکانه – نه برای کودکان- درباره پسربچه تنها و باهوش هشتسالهای که ناخواسته از مرحله کودکی به نوجوانی زودرسی قدم میگذارد. فیلمنامه عمدتا از زاویه دید اوست گرچه در اندکبخشهایی مانند صحنهای که مرد همسایه برای معاینه به عمه یحیی (فاطمه معتمدآریا) مراجعه میکند، پسربچه حضور ندارد. یک خانه قدیمی – مانند بسیاری از لوکیشنهای فیلمهای امسال جشنواره – در جنوب تهران، با همه سوراخسمبههای رازآلود چنین خانههایی، با اشیای قدیمی که در فقدان صاحبان اصلیشان آبستن هزار ناگفته و ناگفتنی هستند و گوشی پزشکی که وسیلهای میشود در دست پسربچه برای کشف زندگان و مردگان و زندهبهگوران ساکن خانه! فیلم در ضرباهنگ «کرشندو» یا اوجگیرندهای تماشاگر خود را درگیر تراژدیای میکند که نتیجه آن را در ابتدای فیلم بهصورت اسلوموشن و بدون صدا شاهد بودهایم. معتمدآریا و ماهان نصیری، پسربچه، زوج خوبی را تشکیل میدهند که به درام فیلم قوام میبخشند. فیلم به احترام یحیی از ارایه اطلاعات اضافه به مخاطب خود پرهیز میکند و اجازه میدهد که خود با عقل بزرگسالیمان بعضی نادیدهها و ناگفتهها را کشف کنیم و بهجایش ما را در لذت مکاشفه پسربچهای کنجکاو و زیرک سهیم میکند. تنها ایراد فیلم تضادی است که بین فضا و سبک زندگی قدیمی آدمها با زمان حال فیلم وجود دارد: اگر موبایل و اتومبیلهای فیلم را نمیدیدیم چهبسا فکر میکردیم داستان فیلم در ٥٠سال پیش اتفاق میافتد. پایان پرحسرت فیلم با نریشن فاقد هیجان پسربچه رقم میخورد که حالا ٩ساله شده اما با دیدی و شناختی وسیعتر به ارزیابی زندگی خود میپردازد. فیلم، هم وامدار گنجینه فیلمهای کودک و نوجوان سالهای طلایی تاریخ سینمایمان است و هم با روایت کلاسیک و اوجوفرودهای حسابشدهاش خود را بهعنوان فیلمی آبرومند و ساختارمند عرضه میکند/ شرق
****
نقدي بر فيلم «بوفالو» ساخته کاوه سجادي حسيني
اُتوپيا يي به نام مرداب
غزاله تنهايي
سينماي ايران، وارد آن مرحله از گذار شده است که قوانين سنتي را به کناري نهاده و مدرنيته را به چالش مي کشد. نوگرايي که در فُرم و تِم و اجرا رخ مي نمايد و شايد در نگاه نخست، تماشاگر را پس زده و به تدريج سطح سليقه قوام يافته اش را دستخوش تغيير و تحول نمايد.
فيلم بوفالو (ساخته کاوه سجادي حسيني) فيلمي از اين دست است که سعي دارد با خلق تصاويري متکي بر جزئيات صحنه و فضا ، از قالب فيلم هاي ملودرام فرماليته خارج شده و طبع محک خورده مخاطب ايراني را ارتقا بخشد.
بوفالو با روايت به ظاهر عاشقانه اي از زندگي يک زوج آغاز مي شود، جواناني که در پي رسيدن به آينده اي نامعلوم راهي ناکجا آباد شده و بي هدفي و سرگرداني شان آنها را روانه منجلابي مي کند که لحظه به لحظه در عمق آن بيشتر غرق مي شوند.
براي شکوفه و همسرش، عشق خلاصه مي شود در شوخي هاي سطحي، لجبازي هاي کودکانه ، فرار از خانواده، سرقت از والدين و به دنيا آوردن کودکي که کسي چشم انتظارش نيست…
رابطه عاطفي که هومن سيدي و سهيلا گلستاني به درستي هرچه تمام تر به رخ مي کشند و لاقيديِ حقارت بار و حماقت گونه اي که هومن سيدي نقش آفريني اش را برعهده دارد، آيينه جلايافته اي از روابط عاشقانه اي است که به شکلي روزافزون در جامعه ما در حال ازدياد است.
شخصيت مستاصل شکوفه، نمايانگر نسلي است که با وجود آگاهي از نافرجاميِ روياهايشان لجوجانه به راه بي سرانجام خويش ادامه مي دهند، چرا که بازگشت برايشان به منزله شکست تلقي مي شود.پس از سرِ ناچاري پناه به هر دست آويزي مي برند تا شايد مانع از غرق شدنِ بيشترشان در لجن زار خودخواسته اي شود که از زندگي ساخته اند.
بهرام بوفالويي، پيدا مي کنند که قرار است به مقتضي سن و حرفه و تجربياتش نجات دهنده و رهايي بخش باشد ، گو اينکه خود به غرق شده اي از جنس گل و لاي بدل شده!
شخصيت بهرام بوفالو، که بر اساس قواعد ژانر و فرمول هاي از پيش ديکته شده سينماي کلاسيک بايد نقش ناجي درام را به دوش بکشد، به قواص و غريق نجاتي بدل مي شود که خود از آب حراسان است و بزرگ ترين کابوس زندگي اش غرق شدن در ميان اجسادي است که خود از مرداب بيرون کشيده. او براي فرار از واقعيت موجود، پناه به وجه استعاري سينما برده و به عنوان آپاراتچي خود را در دخمه هاي اتاق آپارات محصور مي کند، تا از کابوس هايش راهي به شخصيت رويابين و سرگشته اش بگشايد.
و در چنين فضاي ناامن و وهم آلودي است که جوانه هايي از جنس احساسِ نياز و وابستگي و علاقه توامان هم شکل گرفته و تارا،دخترکي کر و لال که از بخت برگشته اش گريزان و شيفته عمه زاده اش (بهرام بوفالو) شده، براي خود در ذهن اش رقيب عشقي به نام شکوفه مي بيند و اينگونه است که مرز ميان عشق و نفرت رنگ مي بازد.
گويي اين شکست خورده مادرزاد، که پانته آ پناهي ها با عمق نگاه هاي حسرت بار و زبان اَلکن اش، با رنجي وصف ناپذير و به زيبايي هر چه تمام تر، شخصيت اش را بازآفريني کرده هم، از سر ناچاري و ناامني و بي کسي است که دلباخته شده!
و حال نوبت اين بوفالوي پير و خسته و سالخورده است که از وضعيت کنوني اش، از مسئوليت هاي خرد و کلان اش و از زندگي روزانه و کليشه وارش ، راه گريزي پيدا کند به سوي جاده ناکجا آباد، بلکه از مردابِ ذهنِ غبار گرفته و چشمان کم سو و آينده بي کورسوي اميدش جان به در برد.
و پرويز پرستويي، از طريق هدايت هاي درست کارگردان، با دوري از بغض هاي شناخته شده و هميشگي اش و با جان بخشي به چنين شخصيت منفي و غيرقابل پيش بيني که قرار بوده ناجي و تکيه گاه باشد ، اما خودمحور و پست و خودخواه عيان شده، نقش متفاوتي را در کارنامه هنري اش ثبت مي کند که شايد اولين نقش منفي باشد که تا کنون ايفاگر آن بوده.
شايد بوفالو به لحاظ تکنيک هاي اجرايي فيلم مُدرني نباشد ، اما به لحاظ ساختار روايي و فُرم داستان گويي اش در هيچ يک از گونه هاي پيشتر شناخته شده سينماي ايران نمي گنجد. چرا که پس از خلق و درهم آميزي فضاهاي عاشقانه ، دراماتيک، وهم آور ، جنايي و معماگونه، پا در ورطه اي مي گذارد که براي پاسخگويي به سوالات تماشاگرش ، مجالي براي جواب و ارائه راه حل نيست.
کاوه سجادي حسيني از ابتدا فيلم اش را با ريتمي سريع آغاز مي کند که ادامه اين ريتم تا به انتها و خلق کشش براي پيگيري داستان توسط مخاطب (با توجه به استفاده او از کمترين ميزان موسيقي متن و پرهيز از اطلاع رساني مستقيم از رابطه شخصيت ها) کاري دشوار بوده که ممکن شده.
و کارگردان از طريق بازآفريني فضاهاي عيني – رئاليستيک و با چينش دقيق آکسسوار هاي ذهني اش در تصاوير سُربي رنگي که از آدم ها و فضاي قصه اش ارائه مي دهد ، تنها بخشي از حقيقتِ بلاتکليف و آينده بي سرانجامِ زندگيِ جاري و روابط انسانيِ سرشار از عدم اعتماد و ناامني در جامعه کنوني را به رخ مي کشد.
وجه تمايز و برگ برنده کاوه سجادي حسيني در فيلم هايش ، توجه او به نمايش جزييات صحنه، لحظات داستان و خصوصيات اخلاقي- رفتاريِ شخصيت هايي است که خلق مي کند. نگاه شاعرانه اي که سجادي در لا به لاي سکانس هايش درج مي کند و نشانه شناسي که در متن اثر ارائه مي دهد، براي مکان زيست کاراکترها و اَشياي موجود در صحنه هم، شخصيت قائل مي شود. چنانکه مرداب بدل به شخصيت آنتي گونيستِ قصه مي شود، به جاي اجساد گاوي مُرده سر از مرداب به در مي آورد که اشاره اي است به شخصيت از پيش غرق شده بهرام بوفالو در فيلم. و لامپ تازه نصب شده در درگاه خانه ي در حال تعميرِ او، همزمان با ورود بي هنگام تارا، در زير باران مي ترکد تا نمايانگر چراغ هاي تاريک روابط انساني باشد.
در فيلم بوفالو هماهنگي غريبي ميان تک تک عوامل سازنده اثر موج مي زند، چنانکه فيلمبرداري هاي ناتوراليستي عليرضا برازنده، طراحي صحنه به شدت واقع گرايانه کامياب امين عشايري و تيتراژ متفاوتي که ميثم ميرزايي براي فضاسازي لحظات آغازين فيلم طراحي کرده است، به خلق فضاهايي همگون با آنچه که در مسير فيلمنامه و در ذهنيت نويسنده و کارگردان اثر بوده، کمک شاياني کرده که در نهايت اين همگوني و هماهنگي بين عوامل سازنده يک اثر، جاني از جنس زندگي واقعي بر پرده نقره اي سينما مي بخشد. /.بانی فیلم
‘
3
پگاه فرديار
با توجه به اينكه اقتباسي بودن اثر ذكر نشده و بعد از پيگيري بنده تنها تهيه كننده محترمشون پاسخ دادن و البته اين مسئله را رد كردند، اثر مسروقه به حساب مي آيد.
اين فيلمنامه اقتباسي ايرانيزه شده از نمايشنامه تريسي لتس به نام آگوست در اوسيج كانتي است كه فيلمي هم با همين نام در سال ٢٠١٣ به كارگرداني جان ولز ساخته شده. اين بي اخلاقي حرفه اي حتي ايرانيزه كردن درخشان اين اثر را بي ارزش مي كند و از حوزه نقد هنري خارج مي كند.
سساایه ججووووووننن
س. دنبال پسر واس دوستی ج بدین توروخدا منتطرم بگی د؟؟؟؟
منتقد
حتما چنین داستانی زندگیه گذشته همین کارگردان یعنی آقای( هاتف علیمردانی) بود که ایشون مرز اخلاق رو رد کرده و کاملا مشخصه به ارزش ها پایبند نیستن!!!