Share This Article
نقد فیلم حکایت عاشقی ساخته احمد رمضانزاده
عشقهای آبکی، فشنگهای مشقی!
آنتونیا شرکا
اگر فیلمهایی چون و تا آمدن احمد (صادق صادقدقیقی) را جزو سینمای دفاع مقدس این جشنواره تلقی کنیم، جای تأسف است که این گونهی سینمایی چه سیر نزولی عظیمی را پیموده است. حکایت عاشقی بیش از آنکه سندی تاریخی بر حملهی شیمیایی صدام حسین به روستای حلبچه در کردستان در سال ۱۳۶۷ باشد که در بستر داستانی از عشق و هجران شکل میگیرد، ملودرام/ رمانسی ضعیف و کمجان در نکوهش پیامدهای جنگ تحمیلی است از جمله دوری عشاق و ازهمپاشیدگی خانوادهها. بهرام رادان به عنوان ستارهای که نقشهای بهیادماندنی چندانی در کارنامه ندارد، در این فیلم عاشقی سست و بیاراده جلوه میکند و با اینکه از نظر غلظت حضورش روی پردهی سینما شاید حتی در نقطهی مقابل بازیگر پرانرژیای مانند حامد بهداد باشد، نشان میدهد که از قابلیتهای بازیگریاش بهخوبی استفاده نشده است. داستان حکایت عاشقی بسیار کلیشهای است و فیلم نهتنها قادر نیست انگیزههای کنش شخصیتها را نشان دهد تا بلکه محرکهی درام شوند، بلکه حتی عاشقانهی خوبی هم نیست و از عشقورزی تنها به ارائهی تصاویری کارتپستالی با رنگهای شاد لباسها و طبیعت زیبای کردستان از یک سو و قطعات کلیپوار عشقی و انساندوستانه با چاشنی رقص و ساز و آواز از سوی دیگر بسنده میکند. همه چیز در سطح باقی میماند و ما در حالی از سالن سینما بیرون میآییم که از خود میپرسیم این فیلم را چه کسانی در نمایش عمومی خواهند دید. البته در مثل مناقشه نیست اما در باب فیلمهای جنگی/ عشقی، وقتی به کلاسیکهایی مانند دکتر ژیواگو (دیوید لین) فکر میکنیم متوجه میشویم که چه خوب میتوان بستر خشونتآمیز جنگ را با پرورش یک داستان احساسی و عشقی (جمع اضداد) به اوج و ماندگاری رساند.
****
نقد فیلم نزدیک تر ساخته مصطفی احمدی
هرچه بى نام و نشان تر، به تو نزدیك ترم!*
محسن بیگ آقا
بیش از بیست سال پیش بود كه در صف سینما شهرقصه با سه جوان آشنا شدم كه در كنار سینماى آمریكا، سینماى اروپا را هم خوب مىشناختند. آن سه، سعید عقیقى، مهرداد لشگرى و مصطفى احمدى بودند. سعید به مجلهی فیلم آمد و بعدتر فیلمنامهنویس حرفهاى شد، مهرداد دستیار فیلمبردار شد و بیشتر با زریندست كار كرد، و حالا مصطفى اولین فیلم سینمایىاش را ساخته. مصطفى احمدى بعد از آن روزها، مدتى در خارج از كشور بود و از آن جا مطلب سینمایى و ترجمه مىفرستاد. بعد كه به ایران برگشت، دستیار كارگردان چندین فیلم شد. بعدتر یك مینىسریال ساخت و یك تلهفیلم. براى همین و بنابر شناخت قبلى از او، حدس مى زدم فیلم نزدیكتر فیلم متفاوتى باشد.
فصل مهمانى یا بهتر بگویم دعواى خانوادگى فیلم، براى فیلم اول فصل بسیار دشوارى بوده كه فیلمساز از عهدهاش برآمده. اندازهی نماها، لحظه قطع، حركتهاى دوربین و همراهى بازیگران، هماهنگ شدهاند تا قصه فیلم و گرههایش آغاز شود. با معرفى سریع شخصیتها توسط مادر، اختلافها جان میگیرد و زوج جوان نامزد فیلم، على (صابر ابر ) و مهتاب (پگاه آهنگرانى) در این بین قرار است به شناخت متفاوتى از یكدیگر برسند تا بتوانند براى آینده تصمیم بگیرند. دختر قرار است بفهمد مرد آیندهاش چه چیزهایى را ازو پنهان كرده و پسر قرار است میزان علاقه و ماندگارى دختر را با دانستههاى جدیدى كه در مهمانى آشكار شده، محك بزند. تا پیش از مهمانى همه چیز خوب پیش مىرود و شاید دختر به مصداق بیت «هرچه بى نام و نشانتر، به تو نزدیكترم» علاقهاى به كندوكاو بیشتر نشان ندهد. او در پایان به پسر مىگوید هیچ چیز عوض نشده و فقط باید با دانستههاى جدیدش، براى ازدواج كمى فكر كند. شاید او با خود مىاندیشید اى كاش بیشتر با هم آشنا نمىشدیم؛ همان بىخانواده بودن پسر بهتر از وضعیت فعلى بود و اى كاش گذشته، خانواده و قضاوتها وسط نمىآمد.
اما براى یك فیلم سینمایى یك فصل طولانى درخشان كافى نیست. نحوهی روایت، پاساژهاى میانى و رفتن از شلوغى به خلوتى و برعكس، همگى در ریتم فیلم تاثیرگذارند. برخى افت میانى فیلم را ناشى از فیلمنامه دانستهاند، اما از نظر نگارنده فیلمنامه و شخصیتپردازى فیلم دقیق طراحى شده. چنان كه بازگشت شخصیتها به خانه به تكمیل رابطهها كمك مىكند و پسرخاله را پس از سالها – با این جملهی جالب دخترخاله كه: «گندت بزنند كه هیچ وقت به موقع حرفت را نمىزنى!» – به دخترخالهاش مىرساند. شاید تدوین مجدد فیلم و كوتاه كردن فصلهاى میانى بتواند فیلم را جذابتر كند. ضمن اینكه وقتى مادر از آشتى فرزندانش مىگوید و ما صداى آنها را مىشنویم، دیگر نیازى به نمایش آنها هنگام خوردن آش دور هم و آن هم با حركت آهسته نیست (راستى مگر کسی براى گرفتن حاجت، آش پشت پا هم مىزند؟!). همینجا به یك مزیت دیگر فیلم هم اشاره كنم كه استفادهی درست از صداى بیرون كادر است كه هم اطلاعات مىدهد و هم در فضاسازىها موثر است. نزدیکتریك بدشانسى هم آورد و آن مكالمهی فرانسوى دخترخاله (نازنین فراهانى) بود كه چون درست پس از فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ با مكالمههاى متعدد فرانسوىاش به نمایش درآمد، برخى تماشاگران را به این تصور واداشت كه موجى از مكالمهی فرانسوى در سینماى ایران به راه افتاده! و در نهایت اینكه فیلم بازىهاى خوبى دارد: از بازگشت بازیگر کمکار نازنین فراهانى در بهترین بازىاش تا كنون، تا بازى احساسى اما تحت كنترل صابر ابر و بازى پخته و شیرین شیرین یزدانبخش.
* شعرى از شیوا راوشى، شاعر معاصر.
****
نقد فیلم تا آمدن احمد ساخته صادق صادقدقیقى
بدون جزیره
محسن بیگآقا
صادق صادقدقیقى كارگردان تا آمدن احمد در جلسهی مطبوعاتى فیلمش از منتقدان و تماشاگران اندك سالن بسیار گلایه كرد. او گفت: «متأسفانه تماشاگران تا مىفهمند فیلمى دربارهی جنگ تحمیلى یا دوران انقلاب است، رغبتى به تماشاى فیلم ندارند. فیلم من دربارهی موضوعى است كه تا كنون در سینماى جنگ كار نشده: دوران جنگ در جزیرهی خارك.» اما در عمل فیلم جز تیتراژش چیزى از خارك ندارد. ظاهراً اجازهی فیلمبردارى به گروه سازنده داده نشده و به همین دلیل نه از مردم بومى خارك چیزى میبینیم، نه از مكانهاى باستانىاش. حتى اسكلهی غولپیكر معروف خارك (كه در دنیا بىنظیر است و در جنگ یك نقطهی مهم استراتژیك بود) هم در فیلم دیده نمىشود.
اما جدا از این بحث مهر یا بىمهرى منتقدان و مخاطبان به فیلمهای جنگی و ارزشی و غیره، تا آمدن احمد سعى دارد تصویر متفاوتى از آدمهاى جنگ ارائه كند. قهرمان او این بار نه احمد كه شهید شده، كه یك سرباز عراقى است كه آخرین بار او احمد را پس از انفجار در جبهه در آغوش گرفته و وصیتنامهی احمد را به خانوادهاش رسانده است. خانوادهی بومى احمد نیز با وجود استفاده از بازیگرانى مانند افسر اسدى و مهدى فقیه خوب از كار درآمده است. فیلمساز در صحنههایى مثل غرق شدن قایق و بمبارانها نشان مىدهد که با سینما آشناست. به امید اینكه او نیز مثل فیلمسازان خوب دیگر به تعداد تماشاگران حاضر در سالن نیندیشد و همهی توانش را صرف ساخت فیلم و روایت داستانش کند. فیلم خوب نادیده نمیماند و بالاخره جایگاهش را در سینما پیدا میکند؛ حتی اگر این قضیه کمی دیر شود…
***
دو نقد بر فیلم ناهید ساخته آیدا پناهنده
1
مهرزاد دانش
گرداگرد شخصیت زن داستان را مردان فراگرفتهاند: همسر معتاد و لاابالی سابقش، همسر صیغهای کنونیاش، پسر شیطان نوجوانش، و برادر زورگوی بزرگش. هر یک از اینها مانعی هستند برای مسیری که زن در زندگیاش در پیش گرفته است، ولی در روند روایت که هر یک از این افراد، گرهها و بزنگاههایی مقتضی برای زن ایجاد میکنند، زن بعد از مدتی بحران، فضا را به نفع خود دوباره برمیگرداند. در واقع پناهنده در این فیلم، روایتی کلاسیک را بازگو میکند که گرههای متوالی و گرهگشاییهای پس از آن، مسیر درام را خوب پیش میبرند. ناهید به عنوان کار اول، فیلم خوبی است و ظرافتهای قابلتوجهی هم در موقعیتسازیها، هدایت بازیگران، و میزانسنها دارد. حاصل آن همه سال فعالیت در عرصهی مستندسازی و فیلم کوتاه، نتیجهای آبرومند بیرون داده است. میل به مستند البته در تأکیدهایی که روی تصاویر دوربینهای مداربسته در فیلم به عمل میآید، هنوز مشهود است.
2
حسین گیتی
داستان فیلم به یکی از مشکلات و آسیبهای اجتماعی اشاره میکند که درونمایهی اصلی اثر را تشکیل میدهد؛ زنی که از شوهر معتادش جدا شده تلاش میکند مادر فرزندش باشد و مردی دیگر هم مصمم به ازدواج با اوست و موانع گرفتن حضانت فرزند برای مادر از مشکلاتی است که گره اصلی را ایجاد میکند. در کنار این خط اصلی، روایتهای کوچکی در مقاطعی به داستان اصلی گره میخورد و بحران را در درون داستان افزایش میدهد. آنچه این بحران را تلطیف میکند دریا، صدای آب و جریان زندگی است که تداوم دارد. خارج کردن فضا از لوکیشنهای آپارتمانی و وارد شدن به فضای شهری بزرگ با نشانههای بصری اصیل و بهیادماندنی (بندر انزلی) از جمله امتیازهای ناهید است. مه، باران و بازی نور در فضای مهآلود با تم داستان همخوانی دارد. از این گونه داستانها در جاهای مختلفی میتواند اتفاق بیفتد اما آبوهوا و عناصر اقلیمی شمال با داستان همخوانی بیشتری دارد.آنچه داستان را سرپا نگه میدارد روایت درگیرکنندهی فیلم از کشمکشها و سردرگمیهای ناشی از پیچیده بودن قوانین اجتماعی و شرعی مانند صیغه و حضانت است. نه اینکه فیلمنامه نتوانسته باشد شخصیت ناهید را خوب بنمایاند، بلکه شوریدگی، هیجان و سر پرشور اوست که شخصیت او را بهخوبی معرفی میکند و از این جهت فیلم بیش از هر چیز به همین ویژگیهای فردی شخصیت اصلیاش وابسته است و در همین مدار پیش میرود. بازی ساره بیات طبق معمول تصویری از یک زن دردمند را نشان میدهد و پژمان بازغی در قالب و فیزیکی نو، حضوری آرام و صبور دارد و از حدود قصه خارج نمیشود.
****
نقد فیلم شکاف ساخته کیارش اسدیزاده
بیهویتی
مهرزاد دانش
شکاف از خیلی جهات یادآور جدایی نادر از سیمین است: متقارن بودن صحنهی آغازین و نهایی به لحاظ مواجهه با زاویهی دید دوربین و صدای نمای سوبژکتیو، درگیری دو خانواده، بحث طلاق، پنهان نگه داشتن برخی واقعیتها از طرف دیگر، و حتی شمایل پارسا پیروزفر که شبیه چهرهی پیمان معادی جدایی… است! اما اینها ایراد فیلم نیست. اتفاقاً فیلم قالب شستهرفتهای دارد و خطرپذیری فیلمساز در فرجام تلخ ماجرا هم قابل تأمل است. اما آنچه آزاردهنده است، پایانبندی داستان است که لابد به زعم سازندهاش شکل معلق و یا باز دارد، ولی در واقع نشان از این دارد که قصه بیآنکه تمام شود به پایان فیلم رسیده است. گره دراماتیک فیلم در سه زاویهی مرگ زن، اجبار به بچهدار شدن، و نازایی دائم، پتانسیل زیادی در پرورش یک داستان پروپیمان میتوانست داشته باشد که در ترکیب با مشکلات خانوادهی دیگر، رنگ و جلای پیچیدهتری هم مییافت، اما در حال حاضر، پایان فیلم بیشتر تداعیکنندهی ناتوانی اثر در جمعوجور کردنش است. اینکه شخصیت اصلی داستان مردد باشد که از بین سه تصمیم بالا کدام را برگزیند و یک دفعه فیلم تمام شود، اسمش نه پایان باز است و نه معلق؛ نیمهکاره رها کردن قصه است.
نگاهی دیگر به شكاف ساخته كيارش اسديزاده
علی شیرازی
تا اينجاي جشنواره دومين فيلم كيارش اسديزاده كه ميتوان آن را «درباره ايليا» (!) ناميد يكي از نوميدكنندهترين فيلمها است. او در خوشامدگويي پيش از نمايش از فيلمسازان پيشكسوت كه امسال راه را براي جوانها باز كردند تشكر كرد اما گمان نميكنم هيچ سينماگر قديمياي از تقليد آشكارا و خامدستانه جوانها خوشش بيايد. چه موج تازه تقليد از سينماي اصغر فرهادي را بپذيريم و چه آن را جدي نگيريم تا اينجاي كار شكاف يكي از روترين و بدترين فيلمهاي اين موج تازه است. فيلم، هم درباره الي و هم جدايي نادر از سيمين را مورد تقليد در داستان و ساخت قرار داده است (آمدن وكيل نسيم نزد پيمان و يادآوري صحنههايي كه به بيماري ايليا منجر شده كه صددرصد صحنههاي دادگاه جدايي نادر از سيمين را تداعي ميكند، يا مشكلي كه در درون آب استخر براي ايليا پيش ميآيد و در انتها منجر به مرگش ميشود كه كاملاً شبيه درباره الي است) اما حاصل، اثري است از هم گسيخته كه در پايان فقط تماشاچي را عصبي ميكند. فرهاد (پارسا پيروزفر) آدمي است بيچشم و رو كه هم باعث زحمت دوستش ميشود و هم از او طلبكار است و تازه دو قورت و نيمش هم باقي است. ديگر شخصيتها نيز (مثل نسيم با بازي سحر دولتشاهي) وضعيتي بهتر از او ندارند. شكاف همچنين تصوير بسيار بد و تحريفشدهاي از طبقه متوسط ايراني به دست ميدهد. راستش فكر ميكنم برخي از تحليلهاي همراه با كژبيني و اعوجاج كه در اين چند سال به غلط به جدايي نادر از سيمين نسبت داده شده، اتفاقاً درباره شكاف صدق ميكند.
****
نقد فیلم تگرگ و آفتاب ساخته رضا كريمي
علی شیرازی
فيلم تازه رضا كريمي سومين و بدترين اقتباس تاريخ سينماي ايران از روي قصه مشهور داشآكل است. يك بار كيميايي و بار ديگر هم فرامرز قريبيان با چشمهايش سراغ اين قصه رفتند كه هر دو تا حدي موفق بودند.
يادمان هست كه با وقوع انقلاب در سال ۱۳۵۷ وقتي چرخهاي سينما دست كم در اكران دوباره به راه افتاد و چرخه نمايش جاني گرفت، تعدادي از دفترفيلمهايي كه چند فيلم محصول قبل از انقلاب را آماده نمايش داشتند كوشيدند با حذف صحنههاي اروتيك، كافهاي و خلاصه مورددار، براي فيلمشان در دوران جديد روانه نمايش دست و پا كنند و جلوي ضرر را تا هر جا كه ممكن است بگيرند. اتفاقاً بسياري از آنها موفق شدند. برخي حتي پا را از اين تغييرات فراتر گذاشتند و از طريق دوبله مجدد در دهان شخصيتها فيلمشان كه گاهي محصول دو سه سال قبل از انقلاب بود حرفهاي انقلابي و شعارهاي دوآتشه گذاشتند. راستش برخي صحنههاي تگرگ و آفتاب آدم را ياد آن فيلمها مياندازد (هرچند كه اين فيلم از ابتدا اينگونه خلق شده و چيزي به آن اضافه يا كم نشده) ولي تكرارها و تأكيدهاي جا و بيجاي فيلمساز بر نمازخواندنها و عبادتهاي كاراكترهايش به جاي اثرگذاري تماشاگر را متوجه اصيل نبودن اين صحنهها ميكند و حتي در مواردي به خنده واميدارد. ساختار قصه و پرداخت كاگردان به قدري ضعيف است كه آدم فكر ميكند يكي از جوانهاي بياستعداد در دهه شصت و با بضاعت اندك آن زمان سينماي ايران فيلم را ساخته است (هرچند كه با همان امكانات هم در آن دهه شاهكارهايي آفريده شد). كريمي كه به هر حال در سينماي بدنه براي خودش موقعيتي دست و پا كرده بود حالا در گام جديدش آدم را حسابي دچار ترديد ميكند.
****
نقد فیلم شرفناز ساخته حسن نجفی
مهرزاد دانش
البته برای کسی مثل نگارنده که کارمند دولت است و بهناچار از ۶ صبح بیدار میشود تا نان بخرد و همراه با اهل و عیال صبحانه تناول کند و فوری برود محل کار و تا همان بعدازظهر به فعالیتهایی اداری و خستگیآور مشغول شود تا موعد سانسهای جشنواره فرا برسد، اوضاع خیلی فرقی نکرده است؛ نهایت اینکه ناچار نیست ده روز متوالی را مرخصی بگیرد. این نکتههای شخصی زندگی بنده البته نه جذابیت و نه ربطی به علایق خوانندهی گرامی ندارد؛ ولی خب حاصلش این میشود که در همان اولین سانس در سینما چارسو (سالن دلپذیری که اخیراً در تقاطع جمهوری/ حافظ افتتاح شده و مدیریت و کارکنانی نازنین و حرفهای دارد) سر فیلم شرفناز هنوز یک ربع از آغازش نگذشته است، از فرط خستگی پلکها سنگین شود و به خواب فرو بروی؛ و نکتهی خجالتآور اینکه از شدت صدای انکرالاصوات خرناسههایت، کنترلچی محترم سالن تو را از خواب ناز بیدار کند تا بروی به صورتت آبی بزنی و برگردی و تو ناگزیر در میان نگاههای پرنفرت اطرافیانت که با این همه خروپف تمرکزشان را از دست دادهاند، سالن را ترک کنی! شاید تا حدی طبیعی بنماید که بیداری از ساعت شش صبح تا دو نیمهشب، به هر حال به چرتی کوتاهمدت و ناخواسته در طول روز بینجامد، اما نمیتوان هم منکر تأثیر مضاعف فیلمی همچون شرفناز در این ماجرا شد. مطلع یک فیلم سینمایی باید آن قدر جذابیت داشته باشد تا بیننده در همان دقایق اولیه انگیزه داشته باشد که روند اثر را در تداوم و فرجامش دنبال کند، اما شرفناز در همان یک ربع ساعت نخستش فاقد این ویژگی است. مواردی مانند اسلوموشنهای مکرر و نگاههای هاجوواج آدمها به هم و مونولوگهای متعدد زن به بچههایش و… آن قدر کسالتبار هستند که نکاتی همچون بیکاری مرد و دلتنگی زن و تبهکاری قاچاقچی و عاشقپیشگی پسر نوجوان انگیزهی مناسب برای پیگیری ادامهی ماجراها نیافرینند. شرفناز یادآور سینمای دههی شصت است. الان بیست و سی سال از آن زمان سپری شده است.
منبع وبسایت مجله فیلم