Share This Article
نقدی بر «فیلها» رمان شاهرخ گیوا
ساقیان و صوفیان میدان فردوسی
امیر جلالی
«فیروز جناه» شخصیت اصلی رمان «فیلها»، کارمند سابق چاپخانه بانک مرکزی، مطلقه، ثروتمند، بازماندهای از خاندانی زمیندار در آذربایجان، ساکن یکی از محلات حوالی میدان فردوسی یا بهقول خودش «علاءالدوله»، در خانهای درندشت و قدیمی تنهای تنها داستان پاییزیاش را باز میگوید. فیروز جناه، هرقدر در زندگی این سالهای ما آدمی آشنا باشد، در ادبیات داستانی ما کمنظیر است. این است که «فیلها» در خوانش نخست، کتاب سهل و ممتنعی به نظر میرسد. رمان در دو سطح متفاوت روایت پیش میرود. سطح نخست، اولشخص است و در متن با فونتی ریز، ماجرا را از زبان فیروز بازگو میکند و سطح دوم که با فونت درشت درج شده است ماجراها را از بان راوی دانایکل محدود به شخصیت شرح میدهد. در بدو امر، سوالی که مطرح است تمایز دو راوی اول شخص و دانای کل محدود است. بین ایندو بهجز صرف صیغه افعال چه تفاوتی وجود دارد؟
برای پاسخ به این سوال لازم است گوشهای از سیر وقایع را مرور کنیم. فیروز جناه که گفتیم در چاپخانه بانک مرکزی شاغل بوده، یکروز به سرش میزند تا با تغییری ناچیز اسکناسهای زیرچاپ را دستکاری کند. در ادامه از کارش دست میکشد و زندگی خود را وقف یافتن اسکناسهای دستکاریشده میکند. و این تازه آغاز ماجراست. تدریجا نظرش به نوشتهها و کلمات روی اسکناسها جلب میشود. تنهایی و تمکن مالی دستبهدست هم میدهد تا فیروز جناه را به کلکسیونر اسکناسهایی تبدیل کند که هرکدام حاوی متن، جمله یا کلمهای است. در این بین، با زنی به نام عطیه آشنا میشود که از همان آغاز رمان میدانیم خود را از سقف مرغداریاش کشته است. از منظری دیگر میتوان به طرح این فرضیه پرداخت که شخصیت اصلی «فیلها»، پول است. در جهان فیروز جناه پولها به دو دسته تقسیم شدهاند. اول پولهایی که در گردشاند و مردم با آنها دادوستد میکنند و دوم پولهای منقوش و مکتوبی که به کار مجموعه عجیبوغریب جناه میآیند و بهدلیل متنی که بر آنها افزودهاند از مابقی پولها ممتازاند. هم از اینرو است که فیروز جناه در برابر پول دو رفتار کاملا متفاوت پیش میگیرد. از یکطرف او نواده «خسیس» مولیر است. وجه اشتراک ایندو در این است که پول را نشانه و میانجی گردش ثروت نمیپندارند و هر دو شیفته انباشتاند. اما فیروز جناه فقط به پولهایی که بر آنها چیزی نوشتهاند، تعلقخاطر دارد. به بیان سادهتر، نوشته روی پولها در نظر او رگهای از ادبیات را در خود مستتر دارند. نیازها، دلتنگیها، دعاها و عشقهای آدمهای از همهچیز محروم و جداافتاده روی این اسکناسها نقش بسته است و دستبهدست میچرخد. در رمان میخوانیم که پدر فیروز، مصحح متون کهن بوده است و حتی در لحظه مرگ هم گرفتار یکی از شبهات و ابهامات بیتی از غزل حافظ بوده است. پدر جناه کمی قبل از مرگ از پسرش میخواهد تا همه کتابهای او را از جلوی چشمش دور کند. از چشم پدر فیروز هر متنی متعلق به خواننده است، زیرا درنهایت هر مخاطبی کتاب را به شیوه خود میخواند و تصحیح متن به معنای ارجاع آن به نیت نویسنده غیرممکن است. فیروز کتابها را به زیرزمین میبرد. هرچند از کتابها دوری میگزیند، کلمات دست از سر او برنمیدارند و به شکل متنهای روی اسکناسها زندگیاش را ویران میکنند. تا اینجای داستان اگر فیروز جناه نواده خسیس مولیر یا شایلاک شکسپیر باشد، در نیمه دیگر از شخصیتش فرزند دون ژوان است. زندگی روزمره شخصیت اصلی رمان بهنحوی است که مثل ریگ پول خرج میکند و تصمیم دارد تا تمام ثروت آباواجدادی خود را هدر بدهد. در یکی از فصلهای جذاب رمان، فیروز جناه به رستورانی گرانقیمت در تجریش میرود. اما پیش از آنکه وارد سالن غذاخوری شود، شبح مارکس را میبیند. دستپاچه همه پولهای خود را به دربان رستوران میبخشد.
راوی از ذهنیت پرورده و توامان افسونشدهای برخوردار است. او پیشخدمتهای رستوران را شبیه به مسیح نقاشی کلاسیکی میبیند و به ابتذال زندگیاش هنر تزریق میکند. در طرف دیگر معادله ذهنی راوی، پول معمولی حائز هیچ ارزشی نیست. «فیلها» داستان بیبدیلی در این سالهای رکود ادبیات بهشمار میآید. هرچند اگر نویسنده دقتنظر به خرج میداد چهبسا یکی از نمونههای درخشان روایت معاصر را به دست داده بود. در سیر روایت، بیدقتی و اهمالهای پراکندهای به چشم میخورد که یک نمونهاش ماجرای خرابی شوفاژخانه او است. راوی در تمام کتاب از سرما میلرزد و با پتو در خانهاش میچرخد و قطعات خاطرههای پسوپیش خود را کنار هم میچیند و به جان تاسیساتچی بدوبیراه نثار میکند. راوی که بهقول خودش در زمهریرخانهاش بدون پتو نمیتواند جایی برود، بهیکباره بعد از استحمام متوجه میشود که بخار آب داغ همهجا را فراگرفته است؟! از این جنبهها با اغماض میتوان گذشت و چیزی از خاصبودن روایت کم نمیکند. فیروز جناه در شخصیتپردازی پیچیده «فیلها» شبیه به دوقلوی بههمچسبیدهای است که هم دون ژوان ولخرج و شادخوار است و هم «خسیس» که از انباشت پول به هیچ روی خسته نمیشود. در بخشی از رمان، فیروز و عطیه از اسکناسهای سال پنجاهوهفت سخن به میان میآورند. «مرگ بر شاه» با «شاه» وارونه روی اسکناسهای آن سال یکی از علایق فیروز کلکسیونر است. برای عطیه سوال پیش آمده که چرا فیروز نسبت به این اسکناسها اینقدر ولع دارد. و مگر وجود یکی از این اسکناسها در مجموعه او کافی نیست. فیروز در جواب برای عطیه توضیح میدهد که هرکس برحسب آمال و آرزوهای آن زمان خود این شعار را روی اسکناسش نوشته است. بنابراین «مرگ بر شاه» هیچ دو اسکناسی شبیه به هم نیست. این پاسخ فیروز دربافت روایت، یادآور تلاش خستگیناپذیر او برای تصحیح متون کهن است. پدر فیروز تا دم مرگ با چند کتاب و یک مداد سیاه در پی آن است تا بداند نسخه تصحیح قزوینی مصرع «ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می» درستتر است یا تصحیح شاملوکه مصرع را به شکل «صوفی بیا که شد قدح لاله پر ز می» ضبط کرده است. این اختلاف در نسخ عینا شبیه به معضل فیروز جناه با پولهای کلکسیونش است. فیروز درست مثل مصرع حافظ در نظر پدر محتضرش نمیداند که «قدح پر ز می» پولهای بادآوردهاش را باید به چشم ساقی ببیند یا صوفی. همینجاست که شاید حد ممیزه راوی اول شخص و راوی سوم شخص دانای کل را درک میکنیم. ایندو در وقفه مختصر میان دو سیاق از روایت مدام بین صوفی و ساقی جا عوض میکنند. در خاتمه، «فیلها» چه ساقینامه باشد چه صوفینامه، به خواندنش میارزد.
شرق
*****
درباره رمان «فيل ها»
تقابل انسان با جامعه صنعت زده
احمدرضا توسلي
«فيل ها» آخرين اثر شاهرخ گيوا در سال ١٣٩٣ توسط انتشارات ققنوس منتشر شده. «فيروز» شخصيت ٥٠ ساله «فيل ها»، مرد متمول تنهايي است كه علاقه وافري به جمع آوري اسكناس هاي كهنه نوشته شده توسط مردم دارد.
كالاشدگي، جامعه بروكراتيك و انسان الكن: تقابل انسان با جامعه صنعت زده و سرنوشت او كه با دريافت پول، خرج آن و دريافت كالادر طول عمرش ادامه دارد، آدمي را كم كم بدل به خود كالامي كند. كالاشدگي محصول جامعه طبقاتي است و «فيروز» نيز خود بدل به سيستم توليد شده و انبار كوچكي است براي انباشت كالاي جامعه طبقاتي بروكراتيك. جامعه بروكراتيك اداري افراد جامعه را به بردگان زرخريد در لفافه مدرنيزه شده صنعتي تبديل مي كند و بعد از گذشت زماني كوتاه آنها به راه گم كردگاني مي مانند كه در هزارتوهاي اين محيط سرگردانند و راه پس و پيش بر آنها سد شده است. اين هزارتو نه اجازه خروج را به فرد مي دهد و نه به شخص اجازه خواهد داد كه نسبت به رنج خويش آگاه يابد. چيزي كه فيروز عليه جريان موجود آن شنا كرده و به عنوان شخصيت عصيانگر (Rebellion) از اين هزارتو خود را خارج مي كند. «فيروز» آدم ثروتمندي است كه صاحب چند خانه، پاساژ و حساب بانكي پر و پيماني است اما در اين جامعه وحشي از همه طرف محاصره شده و پول دردي از او را دوا نمي كند. از طرف ديگر عطيه زن ٦٠ ساله اي كه صاحب مرغداري است و او نيز به مانند «فيروز» متمول و در طبقه بالايي از هرم اجتماعي است، از تنهايي خويش رنج مي برد و در ابتداي رمان – كه شروع بسيار خوبي هم هست – ما را با مرگ هولناك خويش و آواز جيك جيك جوجه هاي مرغداري مواجه مي كند. انسان مدرن تنهاست زيرا از لحاظ زباني الكن است. چند برابر انسان قرن هاي پيش زبان آموخته، در حوزه هاي زباني پيشرفت كرده و حتي قادر شده خطوط ماقبل تاريخ نقش بر ديواره غارهاي باستاني را رمزگشايي كند اما از ارتباط ساده خويش با دوستانش حتي درمانده و تنها و سرخورده تنهايي خويش را يا مثل پدر فيروز با انبوه از كتاب، يا مثل خود فيروز با اسكناس هاي كهنه يا با قاشق چنگال هاي آنتيك، كلكسيون صفحه هاي گرامافون و… پر مي كند.
زاويه ديد: هرچه «فيل ها» در محتوا و قصه گي قدم هاي تازه و تجربه هاي بديعي را از سر گذرانده اما چند مشكل تكنيكي در آن به چشم مي خورد. نخستين مورد استفاده از دو زاويه ديد «اول شخص» به روايت فيروز و راوي «سوم شخص» محدود به ذهن فيروز است. در چندين نقطه از كتاب راوي سوم شخص عباراتي را مطرح مي كند كه عينا همان ها را راوي اول شخص تكرار مي كند كه گهگاه توجيه شده نيستند و از طرف ديگر وقتي راوي سوم شخص قابليت خبر دادن از درونيات فيروز را به ما داراست چه دليلي دارد كه از اول شخص بهره گرفت، آن هم در شرايطي كه بسياري اوقات نقشمند نيست. از اين دست خرج اضافه نيرو كه تنها باعث گيجي مخاطب مي شود متاسفانه در رمان و داستان ايراني بدون توجيه كه سبب انطباق فرم بر محتوا شود بسيار زياد اتفاق مي افتد. تعداد شخصيت هاي محدود و كمبود نماي دور در داستان، حركت و پويايي را از روايت سلب كرده است. پتانسيل هاي فراواني در اين داستان براي تقابل شخصيت با شهري كه در آن زيست مي كند و فضاسازي هماهنگ با محيط موجود است كه مغفول مانده. فلش بك ها حاصل تداعي از تك گزاره ها هستند و بدون نشانه اي كه از قبل ظهور پيدا كرده باشد هرجا نويسنده لازم ديده به داستان افزوده شان. براي نمونه در نقطه اي از داستان كلمات روي اسكناس ها در فضاي اتاق پرواز مي كنند بدون اين كه از قبل نشانه اي از نوعي روان رنجوري يا توهم را در «فيروز» ديده باشيم و بلافاصله نويسنده فلش بكي را مي آورد از سفر «فيروز» با «آنيتا» به گيلان و پرواز شاپرك ها كه حاصل از تداعي آن، نه راوي كه نويسنده است. نويسنده با كلماتي كه در هوا شناورند هماهنگ به جمله سازي دست مي زند. براي مثال: «م… ل… ل… ه… ه… همه… همه پول ها را لمس مي كنم. »: «ف… ص… ي… گ… كو… كور… كوري… كرور كرور كلمه. كرور كرور حرف. »: «شب… ه… ه چ… ه… ه… ت… ت… تكيه مي دهم به ديوار». اين نوع از تداعي به خصوص در فلش بك ها در جهت ساخت محتوا نيست بلكه حاصل جمله سازي هاي كودكانه است كه در شعر دهه ٧٠ نيز به وفور رخ داد.
اعتماد، شماره 3208
فيل ها
شاهرخ گيوا
انتشارات ققنوس
چاپ ١٣٩٣