Share This Article
‘
نگاهی به زندگی، آراء و فعالیت های سید جمال الدین اسدآبادی
به روایت سید جواد طباطبایی
جَمالُالدّینِ اَسَدْآبادی، رجل سیاسی، روشنفکر، روزنامه ـ نگار و مصلح دینی، که در برخی از کشورهای اسلامی و اروپایی، به فعالیتهای سیاسی، فراهم آوردن زمینۀ اتحاد جهان اسلام از طریق اصلاح دینی و تشکیل جامعۀ اسلامی با اتکا به اصول مشروطیت مشغول بود و در برخی از منابع از او با عنوانهای «فیلسوف شرق» و «حکیم اسلام» یاد شده است (امین، 4/207؛ EI2؛ موسوعة…، 1/231)
زندگینامه: شرح حال نویسان تاریخ تولد او را 1254ق/ 1838م نوشتهاند که گویا در محلی به نام اسدآباد یا اسعدآباد بوده است؛ اما به درستی نمیدانیم این اسدآباد، که سید بیشتر به آن منتسب است، در ایران بوده، یا در افغانستان قرار داشته است. گویا خود او در پنهان نگاه داشتن آن نقشی داشت، زیرا در برخی از نامههایی که از او به دست ما رسیده، خود را «کابلی» شناسانده است؛ برای نمونه در نامهای عربی از مصر به «ارباب مجمع مقدس ماسون»، که تاریخ 22 ربیع الآخر 1292 را دارد، خود را «جمالالدین کابلی» و «مدرس علوم فلسفی» خوانده، و تقاضای عضویت در آن مجمع را کرده است ( مجموعه…، لوحۀ 16، تصویر شم 40). سید جمال در پایان نسخۀ رسالهای به زبان عربی در عرفان، با عنوان «عبدالله جمالالدین الحسینی الاستنبولی» امضا کرده، اما پس از آن «الاستنبولی» را با قلم قرمز نخست به «الکابلی» و نیز به «الافغانی» تغییر داده است (قس: همانجا، تصویر شم 18). افزون بر این، سید در قصیدهای که در مدح یکی از پاشاهای عثمانی گفته، تخلص خود را «رومی» آورده است (افشار، 186).
زندگانی 3 دهۀ نخست جمالالدین اسدآبادی، زوایای ناشناختۀ بسیاری دارد. همین قدر میدانیم که خانوادۀ او نسبتی با اسدآباد همدان داشته است، اما معلوم نیست که آنها از افغانستان به اسدآباد مهاجرت کردهاند یا اسدآبادی بودهاند، و چنان که به ادعای برخی، پس از تولد جمالالدین به افغانستان مهاجـرت کردهاند (همـو، 179 بب ). محیط طباطبایی (ص 33) اسدآباد را شهرکی بر سر راه همدان به کرمانشاه دانسته، و گفته است که گروهی از سادات حسینی از سدۀ 8 ق/14م در آن محل اقامت داشتهاند. صفاتالله جمالی، نوۀ خواهر جمالالدین، در مقدمهای بر مقالات جمالیه، سید جمالالدین را ایرانیتبار دانسته، و نوشته است که «محقَّق است که جدِّ کبارش از سنۀ 673 ق در اسدآباد توطن و سکنا داشته»، و برخی از نیاکان و اجداد او نیز در نزدیکی امامزاده احمد در محلۀ سیدان به خاک سپرده شدهاند. گفتهاند که پدر جمالالدین، سید صفدر، مردی اهل فضل بوده، و با شیخ مرتضى انصاری و شیخ احمد احسایی مراوداتی داشته است (نک : ص 7؛ محیط ، همانجا).
جمالی دربارۀ انتساب جمالالدین به افغانستان و شهرت او به افغانی، با بیان این نکته که چنین ادعایی قانع کننده نیست، مینویسد که در زمان نوشته شدن مقدمه کسان بسیاری از «اقوام و بستگان سید در اسدآباد» زندگی میکردهاند، از اینرو، «ایرانی بودن سید اظهر من الشمس و ابین من الامس است» (همان، 8).
نویسندگان دیگری او را از مردم افغانستان دانسته، و گفتهاند که سید در قریۀ اسعدآبادِ کَنَر، یا کُنَر در حومۀ کابل متولد شده، و نسب او از طریق سید علی ترمذی، محدث شیعی، به امام حسین(ع) میرسیده است (زیدان، 2/71؛ خلیل، 45). اطلاعات نویسندگان افغانی، به خلاف نویسندگان ایرانی، ظاهراً در مواردی، از دقت بیشتری برخوردار است، اما فاقد پشتوانهای از اسناد تاریخی است. برابر این اطلاعات، سید صفدر، پدر جمالالدین، «از طرف امرای کابل به دادن معاشی نوازش میشده» است. در زمانی که جمالالدین 8 سال بیشتر نداشت، امیر دوست محمد خان، شاه افغانستان، بر سید صفدر خشم گرفت و خانوادۀ او را به اقامت در کابل مجبور کرد (همانجا).
در گزارشهای کسانی که سید جمالالدین را از نزدیک دیده بودند، قرینههایی در تأیید هر دو روایت ایرانی و افغانی بودن او وجود دارد. بلنت، دپیلمات انگلیسی، که در ماههای ژوئیه تا اکتبر 1885 مهماندار سید در لندن بود، و نیز ادوارد براون، که در پاییز 1891م او را در منزل میرزا ملکم خان ملاقات کرده بود، گفتهاند که او خود را زادۀ افغانستان معرفی میکرده است؛ اما به گفتۀ براون بسیاری بر آن بودهاند که او ایرانی است. براون در تأیید این نظر اخیر مینویسد که اگر سید افغانی میبود، میتوانست خود را تحت حمایت دولت انگلیس قرار دهد، زیرا از آنجا که افغانستان نمایندهای در انگلستان نداشت، دولت انگلستان موظف بود از منافع اتباع آن کشور در کشورهای بیگانه دفاع کند (بلنت، 100؛ براون، «قتل …»، 657، «انقلاب …2»، 45). شیخ محمد عبده نیز در شرح حالی از استاد خود، او را زادۀ اسعدآباد دانسته است. جالب توجه است که سید به زبان ترکی آذری نیز سخن میگفت و در حالی که در افغانستان خود را «سید استانبولی» معرفی میکرد، به روزنامهنگاری ترک، گفته بود: والدینش از مردم مراغه بودند و سپـس به همـدان، و آنگاه به افغانستـان مهاجرت کـردنـد (نک : پاکدامن، 25).
آرتور آرنولد روزنامهنگار انگلیسی، در مصاحبهای با سید، که با عنوان «اصلاح دینی در اسلام» در روزنامۀ پال مال به چاپ رسیده است، از قول او مینویسد: «من یک افغانی از خالصترین نژاد ایرانی هستم». به گفتۀ آرنولد، او خود را نمایندۀ مردم ایران در لندن معرفی، و ادعا میکرد که وظیفه دارد نظر مقامات رسمی و گروههای بشردوستانه را نسبت به فجایع استبداد در ایران جلب کند (برای تصویر متن انگلیسی ص 161، نک : ترجمه … ، 281-282).
در پایانِ نامهای که سید در رجب 1285 از کابل نوشته، خود را «الغریب فی البلدان و الطرید عن الاوطان» (مجموعه، لوحۀ 3، تصویر شم 10) خوانده، و در نامۀ دیگری نیز که در همان تاریخ از کابل نوشته، اعتراف کرده است که انگلیسی او را روسی، سنی او را رافضی، شیعه او را ناصبی و … میدانند، و میافزاید : «نه کافر به خود میخواند و نه مسلم از خود میداند؛ از مسجد مطرود و از دیر مردود، حیران شدهام که به کدام آویزم و با کدام به مجادله برخیزم …» (همان، لوحۀ 3، تصویر شم 9؛ دربارۀ فهرستی از اسامی چهاردهگانۀ مورد استفادۀ سید نک : همان، 158).
دلیل دیگری که میتواند مؤید ایرانی بـودن ــ یـا دسـتکم ملیت ایرانی ــ سید جمالالدین باشد، دو جلد گذرنامهای است که مقامات ایرانی برای او صادر کردهاند (همان، لوحههای 68 -70، تصویرهای 149-153). افزون بر آنچه در مجموعۀ اسناد امینالضرب دربارۀ تبار و ملیت سید جمالالدین آمده، هما پاکدامن با نقل بخشی از گزارشهای نمایندگان دولت انگلستان و نیز در یک مورد از قول وزیر مختار فرانسه در تهران چنین آورده است: نظر به اینکه سید «کاملاً ایرانی است، در اسدآباد همدان متولد شده، و همگان خانوادۀ او را میشناسند»، تحتالحمایه بودن سید از طرف دولت انگلستان منتفی است؛ همو به طور قانعکنندهای نشان داده، که سید ایرانیتبار بوده است (ص 23-31؛ نیز نک : مجموعه، همانجا). وانگهی، آنچه در منابع افغانی دربارۀ سید آمده، فاقد دقت تاریخی لازم برای اثبات افغانی بودن او ست. محیط طباطبایی در تحقیقاتی که دربارۀ سید کرده، با بیان این نکته که در هرات محلی به نام اسدآباد وجود ندارد و 35 سال جست و جوی او به نتیجهای نرسیده، این نکته را نیز یادآور شده است که در دیداری از افغانستان در 1356ش از فضلای آن کشور دربارۀ اسعدآباد ــ یا شیرکدهای که در برخی از منابع عربی سید را به آن محل نسبت دادهانـد ــ پرسش کرده، اما کسی نتوانسته است «محل معینی را به چنین اسم و رسمی در روی نقشه، و مدرکی» دال بر وجود چنین محلی به او نشان دهد (ص 278، 332).
با این همه، اگرچه در بیشتر اسناد تاریخی قرینههایی بر ایرانی بودن سید وجود دارد، اما میتوان از داوری قاطع دربارۀ نسب و تبار او، که خود به عمد آن را پنهان نگاه میداشت، خودداری کرد، به خصوص باید گفت که سید با توجه به الزامات مبارزۀ سیاسی برای وحدت جهان اسلام، که ایرانی و شیعی بودن میتوانست همچون مانعی عمل کند، خود را به مجموعۀ جهان اسلام متعلق میدانست. در واقع، او در پاسخ به پرسش از مذهب خود گفته است: «کسی را بزرگتر از خود» و وابسته به مکان خاصی نمیداند (قدسیزاده، 365-366؛ عدالت، 475؛ نیز برای ادعای سید مبنی بر اینکه همچون «شاهبازی است که فضای عالم برای طیران او تنگ باشد»، نک : جمالی، «نام…»، 591).
دربارۀ تحصیلات جمالالدین نیز اطلاع دقیقی در دست نیست. برخی گفتهاند که سید تا 1266ق/1850م در زادگاه خود نزد پدرش به تحصیل مقدمات اشتغال داشته و در همان سال به قزوین رفته، و دو سال دیگر نیز در همانجا پیش پدر تحصیل کرده است. آنگاه هر دو راهی تهران شدند و در محلۀ سنگلج اقامت گزیدند و گویا در مباحثهای که میان جمالالدین و آقا سید صادق مجتهد درگرفت، آقا سید صادق با دست خود عمامهای بر سر او گذاشت (دربارۀ اسباب مهاجرت آنها به تهران، نک : محیط، 33-34). گفتهاند که پس از اقامت کوتاهی در تهران، جمالالدین همراه پدر خود راهی نجف شد و در حوزۀ درس شیخ مرتضى انصاری به تحصیل پرداخت و پس از 4 سال، در شرایطی که «هنوز به حد تکلیف و رشد نرسیده» بود، به درجۀ اجتهاد دست یافت (جمالی، مقدمه بر، 9).
در منابع اصیلتر دربارۀ تحصیلات جمالالدین اطلاعات چندانی نیامده است، اما گفتهاند که عمدۀ تحصیلات او طی 4 سال اقامتش در نجف بوده، و به تحصیل علوم دینی و فلسفی اشتغال داشته است (امین، 4/208؛ نیز نک : زیدان، 2/72). سید در 1270ق/1854م از نجف رهسپار هندوستان شد و پس از آن نیز، پیوسته در سفرهای طولانی بود. اگر این تاریخها درست باشد، بعید مینماید که جمالالدین فرصت تحصیل جدی پیدا کرده باشد. طبع ناآرام و «مغناطیسی» او نیز برای تحصیل، که مستلزم استقرار در محلی ثابت و پایداری در مطالعه بود، مناسب نبوده است.
بنابر آنچه نویسندگان افغانی آوردهاند، سید صفدر به دستور شاه افغانستان به کابل رفت و فرزند خود را نزد استادان بزرگ فرستاد، و جمالالدین 10 سال به آموختن همۀ شاخههای علوم معقول و منقول مشغول شد و آن علوم را «به درجۀ کمال فراگرفت»؛ آنگاه به هند رفت و یک سال «علم ریاضی را مطابق دستور تعلیمی اروپا تحصیل کرد» و پس از سفری به مکه در 1273ق/1857م توجه امیر دوست محمدخان را به خود جلب کرد (خلیل، 45).
اگر این اطلاعات درست بوده باشد، سفر سید به نجف و حضور او در درس شیخ مرتضى انصاری، که قرینهای بر صحت آن در دست نداریم، افسانهای است که نویسندگان ایرانی جعل کردهاند. یک نکتۀ دیگر نیز از نوشتههای ایرانی و افغانی میتوان دربارۀ تحصیلات سید جمالالدین استنباط کرد و آن اینکه تحصیلات سید در حدود 18 سالگی او به پایان رسیده، و اگر از شیخ مرتضى انصاری صرفنظر کنیم، هیچ استاد مهمی در میان استادان او وجود نداشته است. با توجه به اغراق شرح حالنویسان دربارۀ اینکه جمالالدین همۀ شاخههای علوم معقول و منقول، و نیز علوم جدید را پیش از رسیدن به 20 سالگی به کمال آموخته بوده، میتوان تردید کرد که او تحصیلات مرتب و پیشرفتهای داشته است. افزون بر این، به رغم اسناد بسیاری، مانند کارت ویزیتهای افرادی که اهمیتی نیز نداشتهاند، از او باقی مانده است ( مجموعه، 72-75)، جای شگفتی است که هیچ اجازهای از علمای زمان مانند شیخ انصاری دریافت نکرده باشد. افشار یادداشت جمالالدین بر پشت رسالۀ فرائد شیخ انصاری را قرینهای دال بر شاگردی سیدجمالالدین نزد این فقیه مشهور دانسته است (همان، 20).
به نظر میرسد جمالالدین تعمدی در پنهان نگاه داشتن تحصیلات و تبار خـود داشته است و این مخفـی کاری را ــ که افسانهسازی دربارۀ دانش او را دامن میزد ــ همچون شگردی برای مهم جلوه دادن شخصیت خود به کار میگرفته است. اگر نوشتههای خود سید جمالالدین را ملاک ارزیابی دانش او بدانیم، بیتردید میتوان گفت که او در هیچ یک از حوزههای مهم زمان، تحصیل قابل توجهی نکرده است؛ بهویژه آنکه خود در جایی نوشته است: «از تحصیل بهجز تعطیل اوقات حاصل نگشت و عمر گرانمایه بیهوده و عبث درگذشت. نه از مبدأ خبری و نه از جهان معاد اثری» (حلبی، زندگانی …، 106) اشارۀ امینالضرب دوم، شاگرد سید، که آورده: «بنده شخصاً تردستی ایشان را زیادتر از مراتب کمالات ایشان میدانم»، قرینهای بر قلت مایۀ علمی او ست (ص 20).
سفرها: جمالالدین خود تصریح کرده است که چون از تحصیل بهرهای نگرفت، مدت 5 سال در اطراف عالم سفر کرد و با طبقات مختلف مردم از هر مذهب و مملکت مجالست نمود (حلبی، همان، 107). به نوشتۀ محیط طباطبایی، سید در 1282ق/1865م در نجف میزیسته است و در همان شهر به فکر «ایجاد پیوند تازهای میان دولتها و ملتهای اسلامی افتاد» و کوشید این طرح را به سرپرستی سلطان عثمانی به مورد اجرا بگذارد. او نخست با مدحتپاشا در این باره به مکاتبه پرداخت و از او خواست توصیهنامههایی به مقامات هند، افغانستان و بلوچستان برای سفر به آن مناطق بنویسد (ص 34).
او در جمادیالاول 1282 راهی سفر شد؛ نخست به اسدآباد رفت و پس از توقفی کوتاه به تهران رسید و 5 ماه بعد در محرم 1283 از راه خراسان رهسپار هرات شد و در جمادیالاول همان سال به آن شهر رسید. آنگاه به قندهار رفت و از راه غزنه خود را به کابل رساند و به خدمت امیر اعظم خان رسید. در مدت اقامت در ارگ بالاحصار ــ که به دستور امیر به عنوان محل اقامت او تعیین شده بود ــ از سویی، سوءِظن خفیهنویسان انگلیسی را برانگیخت، و از سوی دیگر، به سبب احترام امیر در حق او «مورد حسد روحانیون کابل» واقع شد و ناگزیر در شعبان 1285 از راه بلوچستان رهسپار بمبئی شد (همو، 35)
مقامات انگلیسی هند با توجه به مناسبات حسنۀ سید با امیر اعظم خان، با اقامت او در بمبئی موافقت نکردند؛ سید ناچار به مصر رفت، از آنجا راهی استانبول شد و از رجب 1286 در آن شهر با نام سید جمالالدین حسینی افغانی رحل اقامت افکند و اجازه یافت در جامع سلطان احمد ثالث تدریس کند؛ اما مضمون خطابههای او، بهویژه سخنی که دربارۀ نبوت از ابن سینا نقل کرده بود، سوءِ تعبیر ایجاد کرد و این بار نیز با فتوای شیخالاسلام ناگزیر شد استانبول را ترک کند. سید در آغاز سال 1287ق/1870م به قاهره رسید و به رغم مخالفتهای اولیۀ علمای جامع الازهر، جوانان از او استقبال کردند و گروههایی بر درسهای خصوصی او ــ که فلسفـه را نیز شامل میشـد ــ گرد آمدند که از آن میان میتوان، ابراهیم لقایی، ابراهیم هلباوی، فتحی زغلول، ادیب اسحاق، سلیم غنحوری، صنوح (مشهور به ابونظاره) و محمد مویلحر اشاره کرد (همو، 36-37).
در فاصلۀ سالهای 1288-1290ق/1871-1873م نفوذ فکری سید جمال در میان جوانان مصری گسترش یافت، و سید ضمن ادامۀ فعالیتهای فرهنگی و مطبوعاتی در صدد برآمد که از تشکیلات فراماسونی مصر برای گسترش نقشههای سیاسی آیندۀ خود استفاده بکند (همو، 37)؛ از اینرو، در 1292ق، به تقاضای خود به عضویت لژ فراماسونری قاهره درآمد. برابر نامۀ یکی از اعضای لژ شرق (اوریان)، که در اسناد امینالضرب موجود است، گروهی او را نامزد تصدی ریاست آن لژ کرده بودند (افشار، 193).
با این همه، عضویت سید در این سازمان به درازا نکشید و به عنوان اعتراض به ورود ادوارد هفتم، پادشاه انگلستان، و استقبال رسمی اعضای لژ ایتالیاییها از او استعفا کرد. در اواخر سال 1296ق/1879م توفیق پاشا خدیو مصر شد و سیدجمالالدین را به اتهام گمراه کردن جوانان اخراج کرد. سید در ربیعالآخر همان سال به حیدرآباد، که مرکز همۀ تبعیدیان هندی بود، رفت. او در این شهر مجلهای با عنوان معلم شفیق به دو زبان اردو و فارسی منتشر کرد و در همین زمان رسالۀ نیچریه را نوشت، و انتشار داد. با آغاز شورش نظامیان برضد توفیق پاشا، که برخی از مریدان سید نیز در ایجاد آن شرکت داشتند، به دستور انگلیسیها سید را از حیدرآباد به کلکته تبعید، و زندانی کردند. سید در 1301ق/1884م به پاریس رفت و عروةالوثقى را انتشار داد، اما آن نیز بیش از 18 هفته دوام نیاورد؛ سپس به لندن رفت و از آنجا که دولت انگلیس جز بر اقامت او در ایران و عثمانی رضایت نمیداد، از راه بوشهر وارد ایران شد (محیط، 38-40).
سید دو بار، در سالهای 1304 و 1307ق، به ایران آمد و هر دو بار در منزل امینالضرب رحل اقامت افکند. نخستینبار که وارد ایران شد، حدود 3 ماه در بوشهر ماند و چون ناصرالدین شاه او را به تهران دعوت کرد، از راه اصفهان وارد تهران شد و در منزل حاج محمد حسن امینالضرب اقامت گزید؛ در همانجا، سیـد با میـرزا رضـا کـرمانـی ــ قـاتـل ناصرالدین شاه، که امینالضـرب به خـدمت جمـالالدیـن گماشتـه بود ــ آشنا شد (مستوفی، 2/4 بب ). جالب توجه آنکه سید که تا آن زمان خود را افغانی میخواند، در این سفر ادعا کرد که ایرانی و اهل اسدآباد همدان است (مجموعه، 149، به نقل از اعتمادالسلطنه، یادداشت اول ربیعالآخر 1304).
به هر حال، او به همراه امینالضرب به حضور ناصرالدین شاه رسید. ناصرالدین شاه که گاهی به اصلاحات علاقهای پیدا میکرد، توجهی به دیدگاههای اصلاحی سید نشان داد، اما چون گزارشهایی از سخنان او مشتمل بر تحریک مردم برای خلع شاه و استقرار جمهوریت در محافل تهران به گوش وی رسید، به امینالسلطان دستور داد که از امینالضرب بخواهد مهمان خود را «به بهانهای به بیرون ببرد» (محیط ، 41). جمالالدین بعدها در زمان اقامت در مونیخ در مصاحبهای با مجلهای آلمانی ادعا کرد که شاه او را دانشمندترین مرد جهان خوانده، و به او پیشنهاد صدارت عظمى یا وزارت قشون داده بوده است (پاکدامن، 126).
دربارۀ سخنان و دیدگاههای سید در تهران چندان گزارشی به دست ما نرسیده است؛ گویا مخاطبان سید بیش از توجه به نظریات و افکار او، فریفتۀ صورت ظاهر، آدابدانی و رفتار او میشدند (همو، 127). برخی نیز گفتهاند که وقتی سید به حضور ناصرالدین شاه رسید، فقط از او «دو گوش شنوا» خواسته بود؛ اما مخالفان جمالالدین به تدریج ذهن شاه را نسبت به هدفهای او مشوش کردند و سید با اطلاع از این بد اندیشیها پیشدستی کرد و در نامهای به شاه از او اجازۀ سفر به اروپا خواست. شاه پذیرفت و انفیهدان الماسی نیز به او هدیه کرد (جمالالدین، نامهها … ، 213).
دربارۀ سبب بیاعتنایی ناصرالدین شاه به سید، عباس میرزا ملکآرا در خاطرات خود (ص 179) مینویسد: نخستینبار که سید به حضور شاه رسید، خطاب به او گفته بود که «من مانند شمشیر برندهای هستم در دست شما؛ مرا عاطل و باطل مگذارید، مرا به هر کار عمده و بر ضد هر دولت بیندازید، زیاده از شمشیر برش دارم». عباس میرزا (همانجا) میافزاید که «از وضع تکلم او شاه تنفر و خوف به هم رسانیده، و دیگر اذن شرفیابی ندادند». جمالالدین در نامهای به سلطان عبدالحمید عثمانی نیز خود را به شمشیری در خدمت او برای تأیید مقام خلافتش تشبیه کرده است ( نامهها، 148). به هر حال، به دنبال ناخشنودی شاه، امینالضرب که برای تهیۀ مقدمات راه آهن محمودآباد به آمل، رهسپار محمودآباد بود، سید را با خود به آن شهر برد و از آنجا او را به همراهی گروهی از خدمتکاران، که میرزا رضا کرمانی نیز در میان آنان بود، به بادکوبه گسیل داشت. به زودی امینالضرب نیز به بادکوبه رسید و آن دو راهی مسکو شدند (پاکدامن، 127-128).
پس از اقامتی کوتاه در مسکو، امینالضرب رهسپار بلژیک شد و کار خرید ملزومات راه آهن و مذاکره با روسها را به سید واگذار کرد. سید نیز به سن پترزبورگ رفت. در 1306ق/ 1889م که ناصرالدین شاه در سومین سفر خود به اروپا بود، وارد این شهر شد؛ سید طی نامهای به امینالسلطان از او خواست وسایل ملاقات او را با شاه فراهم کند ( مجموعه، لوحۀ 85)؛ اما به این نامه پاسخی داده نشد و با رفتن شاه از روسیه، مهلت اقامت سید نیز در خاک روسیه به سر آمد و ناچار برای تمدید گذرنامه از سن پترزبورگ راهی وین شد. امینالسلطان که به همراه شاه به وین رسیده بود، تدبیری به کار برد تا سید را «به امیدی به ایران باز آورد و زیر نظر قرار دهد تا از شر زبان و قلم او در امان باشد» (محیط ، 42). گفته میشد که سید در روزنامههای روسیه مقالاتی برضد دولت ایران نوشته است؛ اما به گزارش اعتمادالسلطنه سید که به آلمان رفته بود، نگارش آن مقالات را تکذیب کرد ( مجموعه، 150). بدین سان، امینالسلطان بار دیگر با او بر سر مهر آمد و شاه را بر آن داشت که دومین بار سید را به تهران دعوت کند (پاکدامن، 131).
در این زمان، به سبب امتیازاتی که انگلستان برای کشتیرانی در خلیج فارس و تأسیس بانک شاهنشاهی از دولت ایران تحصیل کرده بود، مناسبات ایران و روسیه به وخامت گراییده بود و روسها امینالسلطان را مسئول این امر میدانستند. به نظر امینالسلطان، سیدجمالالدین که در محافل مسکو حسن نظری نسبت به او وجود داشت، میتوانست واسطۀ خوبی برای مذاکره با دربار سن پترزبورگ باشد. بدینسان، او سید را مأمور کرد تا از آلمان به روسیه رود و با مقامات آن کشور مذاکره کند و نتیجه را در تهران به اطلاع برساند. سید رهسپار سن پترزبورگ شد و براساس گزارشی که به شاه نوشت، مدت دو ماه، 20 بار با صدر اعظم روسیه و مشاوران او دیدار کرد و ضمن ابلاغ مراتب حسن نیت امینالسلطان، از مقامات روسیه خواست نسبت به ایران سیاستی توأم با حسن نیت داشته باشند. روسها پاسخ صریحی به پیشنهاد سید ندادند، اما قرار شد پیش از حرکت او به تهران، پس از رایزنی با امپراتور و وزیر جنگ، راه حلی را پیشنهاد کنند تا سید در تهران به اطلاع مقامات ایرانی برساند (همو، 131-133).
جمالالدین در جمادیالاول 1307/ ژانویۀ 1890، به تهران رسید و در نامهای به شاه اظهار امیدواری کرد که این بار اقامت او در پایتخت به مانعی برخورد نکند؛ و شاه نیز قول مساعد داد. سید این بار نیز در منزل امینالضرب اقامت گزید و در 19 جمادیالاول 1307ق/11 ژانویۀ 1890م، به حضور شاه رسید. شاه از سید دربارۀ نوع قطاری که امینالضرب قرار بود خریداری کند، سؤالاتی کرد. همان روز، سید به همراه پسر امینالضرب به حضور امینالسلطان رفت؛ اما صدر اعظم روی خوشی به او نشان نداد ( مجموعه، 130). در حالی که، روسها منتظر دریافت خبر لغو امتیاز با انگلستان بودند، امینالسلطان علاقۀ چندانی به نتیجۀ مذاکرات سید در سن پترزبورگ نشان نمیداد و میکوشید او را از تهران دور کند. در حقیقت اعطای امتیازات بیشتر به انگلستان، مذاکرات سید با روسیه را عملاً بیفایده کرده بود و در این زمان امینالسطان از هر فرصتی برای جلب نظر شاه به پیامدهای مخاطرهآمیز حضور سید در ایران استفاده میکرد. سرانجام ناصرالدین شاه در نامهای به صدر اعظم نوشت که دستور دهید امینالضرب مقدمات خروج سید را از کشور تدارک ببیند (همان، 205) عباس میرزا ملکآرا سخنان سید دربارۀ محاسن سلطنت مشروطه و جمهوری را سبب خشم شاه نسبت به او دانسته است (ص 180؛ دربارۀ بیانات سید در تهران، نک : امینالدوله، 137).
جمالالدین همراه خادم وفادار خود از تهران بیرون رفت و به آستانۀ حضرت عبدالعظیم پناهنده شد و از آنجا نامهای به شاه نوشت و سبب بیاعتنایی او به خود را جویا شد. در این باره برخی از نویسندگان با استناد به نوشتۀ اعتمادالسلطنه آوردهاند که انگلیسیها پس از دریافت امتیازهای جدید، از شاه خواستند جمالالدین را از ایران اخراج کند (پاکدامن، 138؛ مجموعه، 151؛ دربارۀ برخی از مصائب سید به هنگام اخراج او از ایران، نک : جمالالدین، نامهها، 52-53؛ نیز امینالدوله، 142-143).
پیامدهای امتیاز لاطاری، که ناصرالدین شاه به پیشنهاد میرزا ملکم خان در سفر به اروپا واگذار کرده بود، و نیز ناخشنودیهایی که اعطای امتیاز رژی (تنباکو) به دنبال آورد، موجب شد که سید در صف نخست مخالفان این امتیازها قرار گیرد، و از عواملی بود که موجب خروج رسواییآمیز او شد. بدین سان، جبههای از مخالفان داخلی، اعم از رجال، روحانیان و عامۀ مردم ایران، و نیز کسانی مانند ملکم خان، وزیر مختار ناصرالدین شاه در لندن، در مخالفت با سیاستهای شاه و امینالسلطان به وجود آمد، اگرچه هر گروهی با توجه به منافع و دیدگاههای خاص خود در آن شرکت داشتند.
جمالالدین این بار از راه کرمانشاه به بغداد رفت و والی این شهر، حسین سرّی پاشا، به دستور دولت عثمانی فعالیتهای او را زیر نظر گرفت. مقامات ایرانی نیز اصرار داشتند که سید در بغداد نماند؛ از اینرو، در 6 شعبان 1308 والی بغداد او را به بصره هدایت کرد (پاکدامن، 144-145). با ورود به بصره، جمالالدین نامهای به میرزای شیرازی فرستاد و او را «نایب امام زمان» و «رئیس فرقۀ شیعه» خواند و نوشت که ناصرالدینشاه مردی «سستعنصر و بدسیرت» است، «مشاعر او ضعیف شده» و «از ادارۀ کشور و حفظ منافع عمومی عاجز» گشته، و ناچار به دوستی با کفار روی آورده است؛ آنگاه از میرزا خواست به یاری مردم ایران برخیزد و با قدرت خود کشور را از «چنگ این گناهکار» بیرون بیاورد (جمالالدین، همان، 49-51). سید این نکتۀ شگفتانگیز را هم افزود که دولت عثمانی نیز پشتیبان قیام میرزا خواهد بود (همان، 46-51). از همین زمان، جمالالدین نوک تیز حملههای خود را متوجه شخص ناصرالدین شاه و صدر اعظم او، امینالسلطان، کرد و به هر مناسبتی روحانیان، روشنفکران و مردم را برضد آنان به شورش فراخواند (همان، 54 بب : نامه به علمای ایران، مورخ 1309ق). او در نامۀ معروف به «حملةالقرآن»، با «بیدین» و «فرعون» خواندن ناصرالدین شاه، خواستار آن شد که «رهبران ملت ایران» او را از «تخت گمراهی» پایین بکشند (همان، 57).
در این میان ملکمخان که مورد غضب شاه واقع شده، و تمام امتیازات و مناصب خود را از دست داده بود، برای مقابله با او دست به انتشار روزنامۀ قانون زد. بیشتر مقالههای این نشریه که گویا به قلم خود ملکم بود، با دیدگاههای سیدجمالالدین همسانی داشت؛ و جالب توجه آنکه ملکمخان ارمنیتبار تمایلی به وحدت اسلامی هم نشان میداد (امینالدوله، 138-139؛ ملکمخان، شم 17، ص 3).
چندی بعد، در اوایل ذیقعدۀ 1308/ ژوئن 1891 سیدجمالالدین رهسپار لندن شد؛ با ورود او به این شهر (اوت 1891) لحن روزنامۀ قانون (نک : شم 18) در قبال ناصرالدین شاه تندتر شد. سید با القای سخنرانی در محافل انگلیسی، فعالیتهای خود برضد ناصرالدین شاه را شدت بخشید. او در فوریۀ 1892، در مقالهای با عنوان «استیلای خوف و وحشت در ایران»، که ترجمۀ فرانسۀ آن به ملکۀ انگلستان، ویکتوریا، تقدیم شد و در اختیار روزنامههای انگلیسی نیز قرار گرفت، در دشمنی خود با ناصرالدین شاه گامی فراتر گذاشت و ملکه را به مداخله در امور ایران دعوت کرد. سید در این نامه که نویسندگان شرح احوال او، آن را مهم تلقی کردهاند، پس از بیان اوضاع نابسامان کشور و ستمی که از شاه و کارگزاران حکومتی بر مردم میرفت، شمهای نیز از تبار و موقعیت خود بازگفت و نوشت که «شخصی معروف در تمام ممالک» است و به سبب «مقام بلندی» که در مذهب دارد، شاه، وزیران، سفیران و حتى رؤسای مذهب، او را «صاحب اعتبار» و «معلمی عمده برای مردم میدانند»
( نامهها، 26-27). آنگاه تأکید کرد که شاه ایران باید عزل شود و دولت انگلستان و شخص ملکه لازم است برای تحقق این امر بکوشند که سبب اعتبار و اقتدار دولت انگلیس خواهد بود (همان، 30، 37، 45). سید آنگاه، با اشاره به اینکه دولت روسیه برای رسیدن به سواحل خلیج فارس برای دستاندازی در هندوستان، آماده است برای حفظ منافع خود به ملت ایران کمک کند، خطاب به ملکه ویکتوریا نوشت که اگر انگلستان به ایرانیها کمک نکند یا جرئت این کار را نداشته باشد، دولت روسیه آمادۀ این کار است (همان، 44). این نامه، به رغم نکتههایی که در باب اوضاع ایران دارد، نشانی از سادهلوحی سید در امر سیاست است و اینکه او بیشتر از آنکه دریافتی از رابطۀ نیروها در درون ایران، و منافع کشوری که به هر حال در موارد بسیاری تعلق خود را به آن انکار میکرد، داشته باشد، جاهطلبیهای خود را ضابطۀ مصالح عمومی میدانست.
در همین زمان، سلطان عبدالحمید عثمانی به فکر احیای اتحاد اسلام افتاد و از سفیر خود در لندن خواست به او اطمینان دهد که «از شر توطئههای مشهود آن عصر» در امان خواهد بود (محیط، 45). سید ــ که گویا تردیدهایی در نیت سلطان داشت ــ به تشویق ملکمخان (نک : آدمیت، اندیشهها … ، 37) قصد سفر به استانبول کرد و برای کسب اجازه در واپسین نامهای که به سلطان عبدالحمید نوشت، با بیان اینکه تختگاه او را «مرکز خلافت عظمى» میداند، تأکید کرد که پیوسته به اتحاد جهان اسلام اعتقاد دارد، و بر این باور است که سرزمینهای اسلامی میتواند «به وسیلۀ حمایت و پشتیبانی مقام خلافت، از تجاوز مصون بماند». سید در این نامه میافزاید که انتشار عروةالوثقى دلیلی بر این است که او «مقام خلافت را همیشه از دل و جان ارج میگذاشته»، و سبب اینکه آن مقالات را به سلطان تقدیم نکرده است، جز این نیست که «مانند پارهای از افراد کوتاهفکر ناپاکدل» سعی نکرده، «یک وفاداری ساختگی و دروغین» به شخص سلطان نشان دهد ( نامهها، 147-148). او آنگاه با جلب نظر «آن مهبط الهامات الٰهیه و عقل روشن خلیفۀ رسول خدا» به توطئههای «یزیدهای غدار و شمرهای جبار»، از «ذات اقدس خلافت» تقاضا میکند بیدرنگ اجازۀ سفری به او بدهند (همان، 150-151).
چون سید به استانبول رسید، در عمارات دولتی او را اسکان دادند و محل اقامت او کانون گردهمایی از ایرانیان، ترکان، عربها، هندیها و جز آنها شد. در میان ایرانیانی که بر او گرد آمدند، میتوان از میرزا آقا خان کرمانی، شیخ احمد روحی و برادرش افضلالملک، شیخالرئیس ابوالحسن میرزای قاجار و میرزا حسن خان خبیرالملک نام برد. در واپسین نامهای که جمالالدین با عنوان «هممسلکهای ایرانی» نوشته، پیشبینی کرده است که «سیل تجدد به سرعت به طرف مشرق جاری است. بنیاد حکومت مطلقه منعدم شدنی است» (همان، 153).
میرزا رضا کرمانی در همین محفل به دیدار سید شتافت و در بازگشت به تهران شاه را در 1313ق/1895م به قتل رساند و به نوعی خواست سیدجمال را به اجرا گذاشت (امینالدوله، 172، 192، 197-198). جمالالدین در شوال 1314/مارس 1897 در 60 سالگی در عمارت سلطنتی استانبول درگذشت و تابوت او بر دوش 4 باربر به گورستان مشایخ محله انتقال داده شد (محیط، 48).
ادامه دارد…
بخش دوم را اینجا بخوانید
‘