اشتراک گذاری
‘
تأملاتی در زندگی و آثار هنری ميلر
داوود قلاجوری
(1)
نام هِنری ميلر به طور قطع در تاريخ ادبيات خواهد ماند و از وی بهعنوان يكی از چهرههای برجسته ادبيات قرن بيستم نام برده خواهد شد. نسلهای بعدی وی را فقط به خاطر آثاری كه در عرصه ادبيات خلقكرده است نخواهند شناخت؛ چرا كه هِنریميلر فقط نويسنده نبود، در عصر خودش بدون شك پديدهیی بود. زندگی، رفتار، اعتقادات و آثارش همه و همه مسائلی هستند كه عده بسياری علاقمند به دانستن و خواندنش خواهند بود. چه در زمان حياتش و چه پس از مرگش، ميلر هواخواهان بسيار در داخل و خارج از آمريكا داشت و دارد. نام و آثار او آنچنان تأثيرگذار است كه بی شك به عنوان مظهر يك جنبش، روند، يا حتی مظهر انقلابی در ارزيابی ارزشها، در تاريخ ادبيات جاودانه خواهد ماند. از ديدگاه بسياری از خوانندگان آثارش، ميلر بنيانگذار يك آرمان است: آرمان برقراری امپراطوری انسان در كره زمين.
ميلر نويسندهئی استكه با انتشار اولين كتابش به نام"مدار رأسالسرطان" آشكارا مرز موجود بين آثار پورنوگرافيك و ادبيات را درهم میشكند. "مدار رأسالسرطان" كه در 1961 برای اولين بار در آمريكا بطور علنی و قانونی چاپ شد، آنچنان جنجالبرانگيز بود و آنچنان بلادرنگ اسير دست دعاوی حقوقی شد كه نظيرش قبلاً ديده نشده بود. البته، قبلاً تاريخ شاهد چنين جنجالهائی در عرصه ادبيات درباره چند كتاب ديگر بوده، اما در مقايسه با هياهوئی كه مدار رأسالسرطان با اولين انتشارش در آمريكا به راه انداخت، آن سر و صداها هيچ است . (1)
انتشار مدار رأسالسرطان در آمريكا چنان تب و تابی بهراه انداخت كه درباره آن كافی است گفته شود كه به سال1961 در ايالات مختلف آمريكا تقريباً 60 بار بر عليه اينكتاب اعلام جرم شد. با وجود اين، در همان سال حدود يك و نيمميليون جلد از اين كتاب به فروش رفت و پرفروشترين كتاب سال شد. از 1961 به بعد تمام كتابهای تحريم شده ميلر اجازه چاپ و انتشار در آمريكا را گرفتند. از آن جمله بودند: مدار رأسالسرطان، دنيايسكس، دوران آرامشدر كليشيی (2) ، تصليبگلگون (3)، كه اين آخری شامل سه جلد است. البته، اينكتابها قبل از 1961 در فرانسه چاپ شده بودند و در اروپا و در بعضی از كتابفروشیهای آمريكا بهطور زيرزمينی به فروش میرسيدند. منتها، چون درآمد حاصل از فروش زيرزمينی اينكتابها زياد نبود، ميلر تا سال1961 كماكان در تنگدستی زندگی كرد.
در تمام دورانی (1934 تا 1961) كه كتابهای ميلر يكی بعد از ديگری تحريم میشدند، وی ناگزير نويسندهئی گمنام باقی ماند. ولی در عينحال، برای اقليتی كتابخوان و اهلدل در آمريكا و ديگر نقاط جهان، ميلر هنوز شخصيتی سركش، قلندری خانهبهدوش و نويسندهئی برجسته قلمداد میشد كه پيشقراول دفاع از آزادی بيان و همة آرمانهای سركوب شده انسان است. آثار و شخصيتش را طبقات مختلف جامعه (ولو از نظر كمی محدود) میستودند، اگرچه در عين حال دستيابی به آثارش (تا قبل از 1961) تا حدودی دشوار بود.
پس از زندگی در پاريس از 1934 تا 1939 و ترك آن شهر در آستانه جنگ دوم، و بعد از اقامتی كوتاه در يونان، ميلر به آمريكا بازگشت و پس از اقامتی كوتاه در نيويورك و چند جای ديگر، بالاخره از 1942 مقيمكاليفرنيا شد و در محلی بهنام "بيگسور" (4) كه دهكورهای بيش نبود اقامت گزيد. خيلی زود شهرتش بهعنوان حكيمی كوهنشين، فرقه ميلر، و حرفهائی از اين دست بالا گرفت و به شايعه سازیهای بی اساس درباره شيوه زندگی او در دامنه كوه انجاميد. در اين ميان، هواخواهانش بی وقفه از داخل و خارج از آمريكا به ديدارش میرفتند تا از نزديك با وی آشنا شوند (5). اگر جنبش هيپیگری را در دهه60 جنبشی ضد تاريخ و پيروانش را افرادی آزادمنش بدانيم، بهجرأت میتوان گفت كه ميلر هيپیگری را در دهه سی آغاز كرده بود.
هِنری ميلر آشكارا نويسندهئی ضد سنت، سركش، ضد جامعه، آنارشيست، ضد دولت و ضد هر نوع حكومتی بود. البته، در اين زمينه سنتگذار نيست. خصوصيات مذكور در ميلر قبل از هر چيز ريشه در آن فردگرائی خاص آمريكائيان دارد و در سايه چنين فردگرائی است كه قبل از ميلر نويسندگانی چون "ويتمن" و " هنری ترو" (6) نيز گرايشهای سنتشكن و ضد تاريخ از خود نشان دادهاند. اگرچه ميلر نيز احساسات ضد آمريكائی از خود نشان داده است، بخصوص در سالهائی كه در پاريس میزيست، اما همان طور كهدر جاهای ديگر نوشتهام، به مرور زمان در بعضی موارد تغيير عقيده داد. منظورم اين استكه در سالهای پس از شصت سالگی معتقد شد كه كم و كاستیهای زندگیش ربطی بهآمريكا نداشته و خودش مسئوليت اعمالش را به عهده میگيرد. البته، اين سخن را طوری ادا میكند كه موضوع را فقط به شخص خودش محدود نمیكند. در واقع، روی سخنش به همه آن كسانی است كه اين يا آن محل خاص را برای زندگی دوست ندارند و كم و كاستیهای خودشان را مربوط به آن محل میدانند. البته، ميلر تا آخر عمر با مواضع و سياستهای دولت آمريكا كماكان مخالف باقی ماند. اعتراضات و احساسات ضد آمريكا و ضد تاريخ ميلر در دهه سی و در كتابهائی كه در پاريس نوشت به روی كاغذ آمد (7) . در زبان و نثر اينكتابها افسردگی و پريشانی روحی خاصی احساس میشود كه گوئی ناخودآگاهانه منعكس كننده فضا و وضعيت اقتصادیـ اجتماعی آن عصر است. اما در عين حال معتقدم در بسياری از نوشتههای ميلر رگههائی از پريشانی روحی ويژهای مستتر است كه جنس آن پريشانی هيچ ربطی بهمسائل اقتصادی يا اجتماعی دهه سی يا هر دوره ديگر ندارد و احتمالاً به بافت شخصيت وی مربوط میشود. او اصلاً به سياست و اقتصاد بی توجه بود و از اين طور مقولات به شدت تنفر داشت.
اين كه بخواهيم به ميلر برچسبی به عنوان نويسندهئی طغيانگر عليه اقتصاد ورشكسته دهه سی در آمريكا بزنيم (همانطور که برخی سعی کرده اند) و بهطور غير مستقيم استعدادش را در نويسندگی زير سئوال ببريم، وقت خود را بيهوده تلف كردهايم، چون كه رسيدن به چنين نتايجی كاری بس دشوار و مشكل است. اما آن چه مشكل نيست اين سئوال است كه بپرسيم ميلر با چه چيزها مخالف بود. او نويسندهئی صددرصد ضد بورژوازی، ضد نژاد سفيد، و ضد آمريكاست. آشكارا با اين طرز فكر بورژوازی مخالف است كه كار كردن را تقوا میداند و در سايه اين تقوا تحصيل و انباشت و تمركز ثروت را محترم میشمارد و ترغيب میكند. مسيحيت را مذهبی سرخورده میداند و با آنانی كه آمريكا را كعبه آمال میدانند به شدت مخالف است. آن چه ميلر را واميدارد به آمريكا تنفر بورزد مسئله توجه اين كشور به رشد و ترقي بی روية مادی و اقتصادی، كارآئی بهتر، استفاده همه جانبه از ماشينآلات در هر زمينه و عرصه است كه همه موارد مذكور به نظر ميلر به غير انسانی كردن زندگی و انسان میانجامد. چون به حل مشكلات و معضلات زندگی و انسان در سايه تئوریهای سياسی و اقتصادی و اجتماعی اعتقادی ندارد، لاجرم به ظهور مدينه فاضله نيز معتقد نيست. و از همه اين حرفها بالاتر، ميلر دشمن درجه يك و سرسخت تمدن است و از اين كلمه با بدبينی تمام ياد میكند. تمدن از ديدگاه او يعنی آن عواملی كه باعث و بانی بدبختی انسان میشود و انسان را از دستيابی به زندگی واقعاً سعادتمند و خرسند دورنگه میدارد، همان انسان سعادتمند و خرسندی كه، بهطور مثال، فرويد نيز در كتاب"تمدن و نارضايتی" از او سخن میگويد. بهزعم ميلر، تمدن يعنی مواد مخدر، مشروب، سلاحجنگی، فاحشه، بردهداری، زندان، طلاق، انقلاب، گيوتين، استعمار، استثمار، اعدام، سفليس، قحطی، سيل، خيانت و غيره و غيره.
مسلماً هنری ميلر در عرصه ادبيات، به گمان بسياری از اهل فن، سنتشكن است. البته، خودش در اينجا و آنجا نوشته است كه سعی ندارد "ادبيات" به دنيا عرضه كند و علیالاصول واژه "ادبی" مثل همان كلمه "تمدن" چندان مورد علاقهش نيست. او ضد فرم و سنت در ادبيات بود. میگفت ادبيات بايد از ضمير ناخودآگاه سرچشمه گيرد، نه از ضمير خودآگاه. میگفت ادبيات بايد به طور طبيعی روان شود و در بند فرم و ظاهر اثر نباشد.(8) میگفت ادبيات قرن بيستم بی جهت اصرار میورزد تا عواملی مثل طرح و توطئه (9)، كاراكتر و زمان را در ادبيات مهم بداند.
اگرچه ميلر خودش را نويسندهئی ضد ادبی میدانست و سعی داشت "ادبی" ننويسد، اما بسياری از آثارش نه تنها ادبی هستند بلكه خودش نيز پشتوانه مطالعه و جای پای تأثير از آثار ادبی بسياری از بزرگان را در نهانخانه ضمير خودآگاه و ناخودآگاهش نهفته دارد. خصلت سازش ناپذيری ميلر، به سنتی ديرپا و محترم مربوط میشود كه همانا سنت نويسندگان سركش است كه قبل از وی زيستهاند. به عنوان ياغی و طغيانگر ادبی، ميلر متأثر از بالزاك، داستايوفسكی، برتون (10)،و همه آن نويسندگانی است كه خودش از آنان نام برده است (11). اما موضوع اين است كه اكنون ميلر خودش به جمع آن بزرگانِ ادبی پيوسته و تأثيرگذار شده است. مثلاً نويسندگانی چون "میلر" (12) و "بارز" (13) از ميلر تأثير گرفتهاند، اگرچه هر يك خصوصيات فردی خودشان را در آثارشان حفظ كردهاند. در واقع، آثار بسياری از نويسندگان معاصر آمريكائی كم و بيش از همان ويژگیهائيی برخوردار است كه آثار ميلر، ويژگیهائی مثل: اعترافی بودن، جسته گريختهگی، آنارشيزم، كابوس مانند، توهمآميز، ضد جامعه، عرفانی، بی توجهی به فرم، خشونت قلم.
اين واقعيت كه امروز عدهای از نويسندگان با تأثيرپذيری از ميلر بهخلق آثارشان میپردازند قطعاً پديدهای تازه نيست. هر نويسنده معتبری بر نويسندگان نسلهای بعد از خودش كم و بيش تأثيرگذار است. از ديرباز چنين بوده است. اما نكته جالب برای من در اينجا اين است كه ميلر سالها قبل نادانسته به چنين موضوعی اشاره كرده است:
"درست مثل مادهای كه از خورشيد جدا میشود تا حيات مستقلِ خود را شروعكند، من نيز در گريز از آمريكا چنيناحساسی داشتم. به محض آن كه عمل جدائی به وقوع پيوست، مداری جديد پايهگذاری میشود و بازگشت به مكان قبلی غيرممكن میگردد. برای من خورشيد مرده بود و من خودم خورشيدی تابناك شده بودم و مثلِ همه خورشيدهای جهان هستی ميبايستی كه خود را از درون مشتعل نگاه میداشتم." (14)
ميلر نويسندهئی فردگرا بود. البته، خصيصه فردگرائی از خصايص بارز آمريكائيان است. ولی ميلر افراطی بود. برای درك فردگرائی افراطی ميلر و اين كه چرا در زندگیش بفهمی نفهمی فقط و فقط آن چه را میپذيرد كه غريزه و ذهن و تجربه و عقلش به وی ديكته میكند، بايد بهداستان زندگیش نگريست. واقعيت اين است كه او مردی خودساخته است. هر چه در زندگی ياد گرفته در سايه تجربههای تلخ و شيرينش بوده است. (كه سهم تلخی هميشه بيشتر بود.) به آن چه در پشت ميز مدرسه آموخته چندان اعتقادی ندارد و به تجربياتش از پرسههای خيابانی بيشتر متكی است. در عرصه دفتر و قلم نيز خودش كتاب باز كرده و خوانده و به اين در و آن در زده تا آن چه را میخواند بفهمد. معلمی و دانشگاهی و استادی در كار نبوده تا افكار از پيشساخته را در ذهنش فرو كند. ذهنيتش را فقط و فقط بر اساس تجربيات خودش شكل میدهد. زجر، غم، رنج، زخم، دربهدری، سرگردانی، بیخانمانی و سرخوردگی كم و بيش چاشنی هر قدمی بوده كه برميداشته است. در واقع، دانشگاهش بستر حوادث و ماجراهای خشن و بیرحم زندگی روزمره در خيابانهای نيويورك بود. طبيعتاً همه چيز را يا از لابهلایكتاب، يا از مشاهدات واقعيتهای ناخوشايند و بیرحمدر روابط انسانی و مراودات روزمره اجتماعی در نيويورك فرا میگيرد و شايد به همينخاطر باشد كه فردگرائی ميلر افراطی است.
دوره نوجوانی ميلر كه آن را در محله بروكلين در نيويورك سپری كرد، برايش از اهميتی ويژه برخوردار است. بازتاب خاطرات آن دوران در بعضی از آثارش كاملا مشخص است. در كتاب "مدار جُدَي" (15) و داستان "خياطخانه پدرم" و چند اثر ديگر سايه اين خاطرات به تكرار منعكس شده است. مثلاً، در داستانهای خياطخانه پدرم و منطقه چهاردهم (از كتاب بهار سياه) ميلر تصويری از وضعيت زندگی و چگونگی اوضاع نيويورك در اوايل قرن بيستم ترسيم میكند كه جای تأمل دارد. در اين آثار، آن آمريكائی كه وی از نظر نژادی برای ما ترسيم میكند، همان آمريكای يكدست و منسجمی نيست كه شايد خيلیها (مهاجرين) در ذهن تصويرش میكنند يا اينكه بعضیها (نويسندگان) در كتابهايشان ترسيم كردهاند. در اين داستانها ميلر آن آمريكائی را نشانمان میدهد كه مملو از مهاجرين رنگارنگی است كه هر يك از گوشهئی از جهان به نيويورك آمدهاند، از محلههائی مينويسد كه ازدحام جمعيت از عوامل بارز و مشخص اينمحلههای مهاجرنشين است. و اين موضوع چقدر برای من آشنا و ملموس است!!
****
هنری ميلر به سال 1981 ميلادی در نيويورك در خانوادهای از طبقه متوسط به دنيا چشم گشود. اجداد وی آلمانی اما پدر و مادرش در آمريكا به دنيا آمده بودند. پدر ميلر خياط و مادرش خانهدار بود ولی هيچ كدام با دنيای قلم و كتاب انس و الفتی نداشتند. در اين باره ميلر در جائی نوشته است: "پدرم در تمام عمرش حتی يك كتاب هم نخواند."
از آثار ميلر كه كم و بيش زندگینامهش نيز محسوب میشود، چنين برمیآيد كه پدر و مادرش نسبت به علاقه و شور و شوق فرزندشان به نويسندگی بی تفاوت و تا حدودی مخالف بودند. علیرغم آن كه ميلر در ابتدای جاده پرپيچ و خم نويسندگی دست و پا میزد و از آن جا كه وی طبق توقع پدر و مادرش نتوانسته بود يك شبه "شاهكارهای ادبی" بيافريند، اين بی تفاوتی هر روز بيشتر اوج میگرفت. ظاهرا از ديدگاه آنان آن چه قابل خريد و فروش نبود يا به سرعت نمیتوانست به پول تبديل شود اعتبار و ارزش نداشت. با توجه به اين كه نوشتههای ميلر در ابتدای امر جز تمرين و ممارست و تلاش برای يافتن خويش و دستيابی به راه و سبك و شيوه خاصِ نگارشش چيزی ديگر نبود و طبيعتا نمیتوانست خريداری (ناشری) پيدا كند و نويسنده را به ثروتی برساند تا تهی دستیش مورد شماتت و نكوهش خانوادهش قرار نگيرد، بنابراين از ديدگاه آنان ميلر فرزندی "بی عرضه" و "زندگی باخته" و "به جائی نرسيده" قلمداد میشد. از طرف ديگر، چون ميلر مانند بقيه مردم از به آغوش كشيدن زندگی عادی، قبول كار و حرفهای عادی، تشكيل خانه و خانواده و دل بستن به آن طفره میرفت و هر روز نيز از كاری به كار ديگر رو میآورد، در چشم پدر و مادرش فرزندی بی سر و پا، پا در هوا، بی هدف و سرگردان شمرده میشد. البته ميلر خودش اعتراف میكند كه سالهای بسياری از دوران جوانیش را به سرگردانی سپری كرده است. همه اين عوامل در دراز مدت دست به دست هم دادند تا والدين ميلر بهتلاش و خواسته و علاقه فرزندشان به نويسندگی روی خوش نشان ندهند و رفتارشان به گونهئی جلوه كند كه گوئی دل به موفقيت فرزند در نويسندگی نتوان بست. اين موضوع تا آن جا پيش میرود كه مادر در مخالفت و ابراز نااميدی نسبت به توانائی فرزند در خلق اثری "ارزنده" خطاب به وی میگويد: نمیتوانی چيزی مثل "برباد رفته" بنويسی؟
از آن جا كه ميلر در انتخاب حرفه نويسندگی از حمايت و پشتيبانی مادرش برخوردار نبود و از آن جا كه ميلر هميشه با سخنان طعنهآميز و سرزنشبار مادرش رو به رو بود، بين آن دو هيچگاه صميميتی جرقه نزد و روابط آنان تا آخر عمر حالتی خصمانه داشت و از هر گونه مهر و عاطفه مادر ــ فرزندی خالی بود. شايد به آن خاطر است كه ميلر در هيچ يك از نوشتههايش از مادرش به نيكی ياد نمیكند و اگر در چند صفحهئی راجع به مادرش نظرياتی ابراز ميكند، در لحن كلامش تلخی گزندهئی نسبت به مادر احساس میشود. در مورد پدرش اما، میتوان گفت كه رفتارش با فرزند به تند و تيزی مادر نيست ولی از همدلی و همراهی با فرزند نيز چندان اثری ديده نمیشود. ميلر رفتار پدرش را با استفاده از كلماتی چون "بی تفاوتی" و "بی توجهی" توصيف میكند. در داستانی بهنام "خياطخانه پدرم" و همچنين در مقدمه كتاب "كابوس كولردار" (16) بهجزئياتی از احساسات ميلر درباره پدرش میتوان پیبرد. در اين دو نوشته، به ويژه در دومی، ميلر با زبانی مهربانتر درباره روابطش با پدر مینويسد.
ميلر در 1917، در 26 سالگی، برای اولين بار ازدواج كرد. همسرش پيانيست بود و اين ساز را تدريس نيز میكرد. اين ازدواج بيش از هفت سال دوام نياورد و حاصلش فرزند دختری به نام "باربارا" بود كه سرپرستی وی پس از جدائی به مادر سپرده شد. سالها پس از جدائی از همسر اولش، ميلر ماجراهای اين ازدواج را جسته و گريخته در سهكتاب جداگانه به روی كاغذ آورد. وی در اين كتابها از همسر اولش با نام "موآد" ياد میكند. البته اين موضوع كه ميلر در توصيف ماجراها و حوادث و مشكلات ازدواجش با "موآد" تا چه اندازه به حوادث واقعی تكيه كرده و تا چه اندازه در پرورش صحنهها و رويدادها و شخصيتها از عوامل داستان نويسي سود جسته است، سئوالی است كه پاسخش به درستی معلوم نيست. به گفته ميلر، آنها با هم تفاهم نداشتند و دوره عشق و عاشقیشان سرآمده و زمان آن بود كه هر كدام راهی جداگانه پيش گيرند. از لابهلای نوشتههای ميلر چنين برمیآيد كه دوران ازدواج آنها از طرفی با اوجگيری شعلههای عشق و علاقه ميلر به نويسندگی مصادف شد؛ و از طرفی ديگر، چون در آن دوران ميلر در تلاش بود تا "خودش" را بيابد، بنابراين نمیتوانست نقش همسری "ايدهآل" را در زندگی ايفا كند.(17)
در 1924 ميلر با همسر دومش "جون اسميت" ازدواج كرد كه به شدت دلباخته وی بود. آشنائی ميلر با "جون" به يكی دو سال قبل از طلاق همسر اولش بازمیگشت. ميلر پس از جدائی از همسر اولش بلافاصله زندگی با "جون" را زير يك سقف آغاز كرد و به تدريج اين دو دلباخته با هم پيوند زناشوئی بستند. دوران تقريبا ده ساله زناشوئی آنان يكی از دورانهای پرماجرا و پرحادثه زندگی ميلر است. حدود چهل سال پس از جدائی از "جون"، ميلر چگونگی آشنائی و دلباختن و ماجراهای پرپيچ و خم و پر تب و تاب زندگیش با "جون" را در سه جلد كتاب (تصلیب گلگون) منتشر كرد.(18) در اين كتابها از "جون" با نامهای "مارا" و "مونا" ياد میشود. "جون" همان زن وسوسهانگيز، هزار تو، و هوس انگيزی است كه در تمام طول زندگی با همسرش ميلر هر آن خود را به لباسی تازه میآرايد، هر دم برای ميلر سازی تازه مینوازد، و هر روز ميلر را در شناخت شخصيت واقعی همسرش سرگردانتر و متحيرتر میكند. "جون" همان زنی است كه پس از آغاز زندگی با ميلر، از وی میخواهد تا از كار برای امرار معاش دست بردارد و بهطور تمام وقت به نويسندگی بپردازد و بابت هزينه زندگی نگرانی به خود راه ندهد و وظيفه تأمين معاش را به وی واگذارد. از طرفی ديگر، "جون" زنی جاهطلب، شهرت پرست و تجملگرا بود. علاوه بر آن، رويای ستاره سينما و تئاتر شدن و پيوستن به دايره روشنفكران و ادبا لحظهای از ذهنش دور نمیشد. در واقع، دغدغه زندگیش همان دو قلم بود كه صد البته برای رسيدن به اولی زيبائی و جذابيت لازم را داشت اما برای دومی پشتوانه مطالعاتش كمی میلرزيد. بهخاطر دستيابی به آرزوی اولش بود كه "جون" قبل از آشنائی با ميلر و هم چنين در دوران زندگی زناشوئی با وی، با مردان ديگر نيز حشر و نشر داشت كه به ظاهر و بر اساس ادعاهای جون، آن افراد فقط میخواستند وی را در رسيدن به آرزويش "ياری" دهند و اصرار میورزد كه نظر ديگری نداشتند!
زندگی با "جون" دست و پای مالی ميلر را در راه نويسندگی باز كرده بود. به اين معنا كه ديگر مجبور نبود برای امرار معاش كار كند، كه در عوض میتوانست تمام وقتش را صرف نويسندگی كند. ولی از طرفديگر، به خاطر روابط جون با مردان ديگر و قصههای رنگارنگ جون در توضيح و توجيه اين روابط، ميلر در چنگ جون به بردهای تبديل شده بود كه دست و پايش را زنجير عشق از يكسو و زنجير نياز مالی از سوئی ديگر بسته بود. بهترين جلوه از اين بردگی در سراسر كتاب "نكسس"(19) ديده میشود. البته، "جون" وجود هرگونه "روابط نامشروع" با اين مردان را نفی میكرد و آنان را فقط و فقط "ستايشگران" زيبائیش میدانست. اگرچه با خواندن آن سه كتاب برای خواننده حدس زدن يا پی بردن به ماهيت آن روابط نمیتواند چندان دشوار باشد، ولی ميلر در هيچ كجای نوشتههايش به نتيجهگيری مستقيم يا صريح يا قاطع از معنای آن روابط تن نمیدهد.
در سال 1927 "جون" با يكی از دوستان مؤنثش برای سفری تفريحی به پاريس میرود. وی در توضيح موضوع تأمين هزينه اين سفر به ميلر میگويد كه "ستايشگرانش" آن را میپردازند. پس از بازگشت از آن سفر، جون به ميلر اصرار میورزد كه با هم به پاريس بروند. "جون" كهشيفته پاريس شده بود، آن شهر را برای شكفتن استعداد نويسندگیميلر مناسب میديد و اين نكته را به تكرار به ميلر يادآور میشد كه در گذشته نيز نويسندگان بسياری به پاريس رفتهاند و در آنجا استعدادشان شكفته يا شكفتهتر شده است. و بدين سان ميلر و جون در سال 1928 به پاريس میروند و حدود يك سال در پاريس و شهرهای ديگر اروپا به سر میبرند. اما در اين سفر ميلر كماكان قادر به خلق هيچ اثری نمیشود و هر دو به نيويورك باز میگردند. پس از بازگشت، ميلر نگارش رمان تازهای را آغاز میكند اما باز هم قلمش پيش نمیرود و نمیتواند آن چه را در که ذهنش میگذرد به روی كاغذ بياورد. در اين زمان "جون" ميلر را تشويق میكند اين بار به تنهائی به پاريس برود زيرا هنوز معتقد بود پاريس شهری است كه زمينه و فضای لازم را برای بروز استعداد مسدود شده ميلر دارد. در همان جا، جون به همسرش قول میدهد كه از نظر مالی دورادور وی را در پاريس حمايت كند. و بدينسان، ميلر در چهارم مارس1930 در سی و هشت سالگی و در لباس نويسندهای گمنام وارد پاريس میشود.
در واقع، تا قبل از سفر به پاريس در 1930 و در ميان سعی و كوشش در راه نويسندگی، ميلر جز چاپ چند مقاله در روزنامهها، هر چه نوشته بود يا نيمهكاره مانده يا ناموفق و غيرقابل نشر بودند. از آن جملهاند اولين رمان وی به نام "بالهای شكسته". اما رمان نيمهكارهاش بهنام "آلتديوانه" (20) كه آن را با خود به پاريس برده بود سالها بعد با تجديد نظرهای فراوان و بازنويسیهای متعدد به چاپ رسيد.
وقتی ميلر وارد پاريس میشود، اين شهر هنوز در پی پركردن چالهچولههای اقتصادی و اجتماعی بازمانده از جنگ اول است. در اثر جنگ بر پيكر پاريس زخمهايی وارد آمده كه چون هنوز التيام نيافتهاند، وجود يا عدم وجود فضای مناسب و لازم برای رشد هنر و هنرمند در آن جا، سئوالی است كه پاسخش هنوز به درستی معلوم نبود. و در اين شهر زخمخورده، ميلر نيز بر روح و روان خود زخمهائی دارد كه حاصل سی و هشت سال زندگی در به در و سر در گم و سرخورده در نيويورك است. در سينهاش فريادهائی نهفته دارد كه نتوانسته در زادگاهش از نوك قلم تراوش دهد. و بالاخره، در دل آرزوهائی در عرصه نويسندگی دارد كه هرگز فرصت واقعيت پيدا كردنشان در آمريكا به دست نيامده است. و اكنون در پاريس به دنبال آن فرصت، فضا و محيطی ميگردد تا همچون وزش تندباد قلم را بر كاغذ بچرخاند تا فريادهای خفته در اعماق وجودش همچون سيلابی از كلمات بر صفحه كاغذ روان شوند!
پانوشت ها:
1— منظور جنجال هایی است که بعضی از آثار جیمز جویس و د. اچ. لورنس در زمان انتشارشان به راه انداخنتند. ولی موضوع فقط به،آثار این دو نویسنده ختم نمیشود. مثلا، کتاب اعترافات ار روسو نیز در زمان خودش هیاهو برانگیز بود.
2—Quiet Days in Clichy
3—The Rosy Crucifiction
4—Big Sur
5—ماجرای بعضی از این دیدارها در کتاب "بیگ سور" آمده است.
6—Henry Thoreau
7—برخی معتقدند که اعتراضاتش به آن سبب بود که سالهای سال (تا قبل از 1934) میلر در چاپ آثارش ناموفق مانده و این موضوع وی را به طغیان و سرکشی کشانده بود. اگرچه این موضوع میتواند تا حدودی حقیقت داشته باشد، اما معتقدم که همۀ ماجرا نیست و همۀ هستۀ اصلی معنا و علت اعتراضاتش را نمیسازد.
8—نیما هم چنین حرفهایی را در یارۀ شعر معاصرمان نمیزد؟
9—Plot
10— Bretonne
11—ر.ک. به کتاب "ادبیات مرده است" ترجمۀ داوود قلاجوری ، نشر آتیه، ص.18
12— Mailer
13—William Burroughs
14— "آرامش در تبعید"، ترحمۀ داوود قلاجوری، نشر آتیه، 1380، ص.43
15—Tropic of Capricorn
16—The Air-Conditioned Nightmare
17—فراز و نشیب این کشمکش ها با همسر اول در سه جلد کتاب به نامهای Sexsus و Plexsus و Trotpic of Capricornبه نگارش در آمده است.
18— این سه جلد کتاب به ترتیب Sexus و Plexux و Nexus نام دارند.
19— Nexus
20—Crazy Cock
ادامه دارد…
بخش دوم را اینجا بخوانید
‘