اشتراک گذاری
هنری میلر و حضور در آثارش
داوود قلاجوری
بخش اول را اینجا بخوانید
(2)
در هفتم ژوئن1980 وقتی هنری ميلر نويسنده سركش و سنت شكن و نامتعارف امريكايی در كاليفرنيا چشم از جهان فروبست، از خود ميراث ادبی گرانبهايی به جا گذاشت: حدود بيستجلد كتاب ارزشمند داستانی و غيرداستانی كه حاصل تقريباً پنجاه سال عمر نويسندگی وی بود. شيوه زندگی و محتوای آثار ميلر، در زمان حياتش غوغا و جنجال بسيار به پا كرد و او را در مقابل امواجی سهمگين از عقايد موافق و مخالف قرار داد. اين هياهو به آن دليل بود كه ميلر در نوشتههايش بیپرده و بیپروا از مخالفت با سنتها و ارزشهای اخلاقی جامعه آن روز سخن میگفت.
ميلر در آثار خود درباره مفاهيمی چون زندگی، انسان، جنگ، دوستی، ميهن پرستی، خلقت، هنر، سرنوشت، خدا و مرگ بیپرده و بی هراس سخن میگويد. اما احساسات وی درباره دو نكته، كه به طور مكرر در آثارش منعكس شده، قابل تأمل است. اولين نكته، عشق وی به زندگی است. از اين كه پا بهعرصه دنيا گذاشته بود لذت میبرد. همچون مولانا كه "يك دست جام باده و يك دست زلف يار / رقصی چنين ميانهميدان" را آرزو داشت، ميلر نيز تمام زندگی را با خوبیها و بدیهايش در آغوش كشيد و در اين ميدان مستانه اما هشيارانه و رندانه رقصيد و پايكوبی كرد. او عاشق زندگی بود و دمی را كه بر میآمد گرامی میشمرد و زندگیش را آن گونه میزيست كه میپسنديد ــ فارغ از غم نان، فارغ از حسادت، كينه، تنگنظری، ترس، غرور، رقابت، تعصب. ميلر زندگی را تجليل میكرد. همين كه زنده بود برايش كافی بود و هر چيز ديگر در درجه دوم اهميت قرار داشت. عمر خود را فرصتی تكرار نشدنی میدانست و هرگونه نگرش منفی به زندگی را رد میكرد. در اين باره مینويسد: "تعريف زندگی به عنوان باری سنگين بر دوش، به عنوان ميدان جنگ، به عنوان يك مشكل ـــ همه اينها به نظر من اشكال ناقص نگريستن به زندگی است."(21)
عشق ميلر به زندگی به مفهوم كلی آن به جای خود. اما او از ديدگاهیديگر نيز به زندگی عشق میورزيد و آن را غنيمت میشمرد: عشق بهزندگی و زنده بودن در همين امروز، همين لحظه. از دل بستن به فردا بيزار بود. از اينكه برای لذت بردن از شور زندگی در انتظار فردا باشد، از اينكه همه چيز را به فردا موكول كند دوری ميجست. چيزی به اسم فردا برای او وجود نداشتــ هرچه بود در همين امروز بود، در همين لحظه حاضر. مینويسد:
"پدر و مادرم از اجداد ژرمنی يا به عبارتی ديگر احمق بودند… بعد از شام بلافاصله ظرفها شسته میشد و در جای خود قرار میگرفت. بعد از آن كه روزنامه خوانده شد، خيلی ظريف و با دقت تا میشد و در قفسه روزنامهها قرار میگرفت. بعد از آنكه لباسها شسته شدند، اطو میشدند و در كمد لباس قرار میگرفتند. همه چيز برای فردا بود، فردايی كههرگز نمیآمد. برای آنان زمان حال فقط پلی بود كه هميشه بر روی آن، همچون خود دنيا، ناله میكردند. و هيچ يك از اين احمقها به فكر انهداماين پل نمیافتاد." (22)
نكتة دوم، بيزاری ميلر از زادگاهش نيويورك است. ميلر از نيويورك به شدت تنفر داشت. وقتی در چهارم مارس1930، در 39 سالگی و فقط با ده دلار وارد پاريس شد، هرگز قصد نداشت به امريكا مراجعتكند. اما شروع جنگ جهانی دوم باعث شد كه وی پس از ده سال اقامت در پاريس و عليرغم ميل خود به امريكا باز گردد. پس از بازگشت به نيويورك، ميلر از احساسات و انديشههای خود در لحظهای كه كشتی حامل او به بندر نيويورك نزديك میشد چنين ياد میكند:
"با عبور از رودخانهای به رودخانه ديگر، با از راه رسيدن شب، با نزديك شدن كشتی به بندر، و با مشاهده آدمهای حقيری كهشتابزده و مورچهوار در خيابانها رفت و آمد میكردند، احساسی را كه هميشه نسبت به نيويورك داشتم تغييرناپذير يافتم: كه اين شهر وحشتناكترين مكان بر روی زمين خداست. هر بار كه از اين شهر میگريزم، دوباره چون بردهئی گريزپا بهسوی آن بازگردانده میشوم و هر بار كه باز میگردم، بيشتر از گذشته از آن متنفر میشوم." (23)
اما بيزاری ميلر فقط به نيويورك منحصر نمیشد.او از هر وجب از خاك امريكا و هر چيزی كه مظهر امريكا شمرده میشد تنفر داشت. برای وی هر گوشه از آن كشور همچون آيهئی نحس بود. علت اين بيزاری آن بود كه از ديدگاه وی آمريكا انسان را به ماشين مبدل كرده، او را بی اراده ساخته، و معنی آن انسانيتی را كه خداوند در كتاب مقدس از آن سخن میراند از او گرفته است. به اعتقاد ميلر، انسانی كه در امريكا زندگی میكند، بهخاطر دلبستگی ناخواسته و ناخودآگاه و اجباری (در اثر تبليغات) به پيشرفت و ترقی "غير واقعی" در قلمرو مادیات، با خود و طبيعت بيگانه شده و به موجودی بيچاره، سردرگم، بی هدف و ترحمانگيز مبدل گشته است. وی در اين باره مینويسد:
"اين كشور [امريكا] از نظر جغرافيايی شكوهمند استــ و وحشتانگيز. چرا وحشتانگيز؟ به اين دليل كه در هيچ نقطه از دنيا بيگانگی بين انسان و طبيعت اين چنين به اوج نرسيده است. در هيچ كجای دنيا بافت زندگی اين گونه كسلكننده و يكنواخت نيست. در اينجا بیحوصلگی به اوج خود میرسد." (24)
ميلر آمريكا را دنيای جديدی میدانست كه از آرمانهای شكوهمند بنيانگذاران خود برای دستيابی بشر به سعادت و آزادی به دور افتاده است. در برتری و قدرت و توانايی امريكا شك نداشت. اما رو آوردن اينكشور به آز و طمع و استثمار و استعمار را غيرضروری میدانست، چرا كه به اعتقاد وی امريكا علاوه بر سرزمين فرصتها، سرزمين وفور نعمتهای الهی نيز هست. او بر اين باور بود كه يكي از آرمانهای اين دنيای جديد در بدو تولدش، استقرار جامعهای آزاد و با امنيت بود كه بتواند در برابر ظلم و ستم ديكتاتورهای دنيا راهگريز و اميد انسانهای ستم ديدهباشد. اما بهمرور زمان، چرخ سياست امريكا به دستكسانی افتاد كهايدهآلهای جامعه را فراموش كردند و در جهان به جايگزينی خود با امپراطوری انگلستان علاقمند شدند. در اين باره مینويسد:
"سرزمين فرصتها به سرزمين استثمار و تلاشی بيهوده مبدل گشته است. مدتهاست كه هدف اصلی خود را از تلاش و مبارزه فراموش كردهايم. ديگر مايل نيستيم به مدد ستمديدگان و بی خانمانها بشتابيم. اين سرزمين كه روزی اجداد ما را در پناه خود گرفت ديگر پناهگاهی برای پناهجويان نيست." (25)
علاوهبر همه اين حرفها، ميلر معتقد بود كه امريكا ملت خود را فريب و شستشويی مغزی داده و آنان را معتقد و متكی به يكسری ارزشهای مادی غيرضروری مثل مبل و اتومبيل و ماشين ظرفشويی و كارتهای اعتباری كرده كه هيچ ربطی به موضوع زندگی سعادتمندانه و آزادی ندارد.
از يك ديدگاه، علت انزجار ميلر از امريكا متأثر از احساسات شخصی نيست. به اين معنی كه او به بشريت میانديشد و با در نظر داشتن منافع عمومی مردم جهان نظريات خود را عنوان ميكند. اما از ديدگاهی ديگر، تنفر ميلر از امريكا در يك احساس شخصی ريشه دارد. به اين مفهوم كه روح و روان وی با امريكا جور در نمیآيد. در امريكا مادیات و رقابت و سبقت گرفتن از ديگران و قلمپای اين و آن را در راه پيشرفت خود شكستن يك اصل است كه با روحيه وارسته و بی اعتنای او به مسائل دنيوی سازگار نبود. (شايد اين طور مسائل اكنون در بسياری جوامع در جريان باشد، اما فراموش نكنيم كه مثلا، در دهههای بيست و سی كه ميلر از آن ياد میكند، امريكا تنها كشور روی زمين بود كه اين گونه مسائل در آن جريان داشت.) اصلا بافت شهرسازی امريكا با آنچه وی میپسنديد موافق نبود. ميلر به خيابانهايی پر از مغازه، كافهتريا، رستوران و عابرين پياده علاقه داشت كه وجود چنين خيابانهايی در امريكا، به استثنای چند مورد انگشت شمار، حكم كيميا را دارد. از اتومبيل بيزار بود و دوست داشت پياده به اين جا و آن جا برود كه اين كار نيز در امريكا امكانپذير نيست. او خيابانهای امريكا را كه نشان از نوعی زندگی با بافت صنعتی دارد نمیپسنديد و آنها را مغاير با نيازهای درونی و معنوی انسان میديد. ميلر از احساسات خود درباره خيابانهای امريكا اين چنين ياد میكند:
"هيچ يك از خيابانهای امريكا يا مردمی كه در آن زندگی میكنند قادر نيستند كه انسان را در كشف مكنونات قلبی خود و رسيدن به آن من درون رهنمون باشند. من در خيابانهای بسياری از كشورهای دنيا قدم زدهام، اما خيابانهای هيچكشوری همچون خيابانهای امريكا احساس خواری، تحقير و سرافكندگی را در من به وجود نياورده است." (26)
براي دستيابيی به شناخت روحيه ميلر از طريق آثارش، يك موضوع را نبايد فراموش كرد: گرايش و علاقه وی به هر پديدهای كه ناشناخته و غريبه است. فرق نمیكند كه آن پديده چه باشد: غذا، شهر، كتاب، رستوران، بناهای باستانی. مادامی كه آن پديده غريبه، ناشناخته، دركنشده، نامتعارف، و دور از دسترس باشد، ميلر از خود شور و شوقی وافر نسبت به آن نشان میدهد. اما به محض آن كه آن موضوع برايش شناخته شد، علاقه خود را از دست میدهد. اين تكه از نوشتههای وی روشنگر همين نكته است:
"در تمام عمر با عصيانگران و مجرمين احساس نزديكی بسيار كردهام. زندگیام را بيشتر در شهرهای بزرگ گذراندهام و اگر چنين نكنم، آرام و قرار ندارم. علاقهام به طبيعت در سه چيز خلاصه میشود: كوه، بيابان، آب… اما در شهرهای بزرگ عنصری هست كه قدرت گيرايي و سحرآميز بودنش از عناصر مذكور در طبيعت فراتر میرود: عنصر لابيرنت. برای من بزرگترين لذت اين است كه خود را در شهری بزرگ و بيگانه رها كنم و سردرگم شوم. به محض آشنايی با گوشه و كنار و اخت شدن با فضای آن، علاقهام را از دست میدهم و ديگر از چيزی لذت نمیبرم." (27)
البته منظور ميلر از "احساس نزديكی با مجرمين" آن نيست كه وی طرفدار ارتكاب جرم و جنايت است، يا اين كه شخصيت مجرمين را میپسندد. نويسندهای كه مشتاق دستيابی بشر به آزادی، وارستگی و سعادت واقعیست؛ نويسندهای كه نوعدوستی، صلح و آرامش راستين را در جهان آرزو میكند، نمیتواند طرفدار جرم و جنايت باشد. در اينجا مقصود او اشاره به آن عوامل عصيانگر، سركش و اعتراضآميز در وجود انسان نسبت به ظلم و ستم است؛ اشاره به آن عواملی است كه حاصل فريادهای سرخورده و سركوب شده انسان در اعتراض به فقر، فساد، جنگ و جهالت ناخواسته است.
اگر از نظر اجتماعی و ادبی ميلر طرفدار عصيانگران و سنتشكنها بود، اما از نظر سياسی كاملاً بیطرف بود. او هيچ يك از "ايسمها"ی سياسی را قبول نداشت. مقام انسان را رفيعتر، مكنونات درونی وی را عميقتر، و ذهنيتش را گستردهتر از آن میديد كه او را در اين يا آن مكتبسياسی بگنجاند يا در چارچوب اصل و اصولی خاص تعريف و تعبيرش كند. ميلر انسان را دريايی از خلاقيت میديد و توانايی وی را در دستيابی به "غير ممكنها" بی حد و مرز میدانست. از داشتن ديدگاهی واحد و تعريف تعصبآميز انسان از آن ديدگاه به شدت دوری میجست. اين موضوع را چنين بازگو میكند:
"معنی اعتراض من اين است كه نبايد برده اين يا آن تفكر خاصبود… از افرادی كه بايد همه چيز را از كانال تنها زبانی كه میدانند بگذرانند متنفرم. اين زبان هر چه میخواهد باشد: مذهب، يوگا، سياست، يا اقتصاد. فرقی نمیكند." (28)
در دورانی كه چپگرايی نشانه روشنفكری بود و عدم گرايش به كمونيزم به حساب عقب ماندگی فكری گذاشته میشد، ميلر خيلی راحت از دل بستن به اين نظام خودداری كرد و از قضاوت انتقادآميز ديگران نسبت به خود هراس نداشت. در اين مورد مینويسد:
"هر روز درباره ديالكتيك ماركس چيزهايی میخوانم. آنها [پيروان اين مكتب] به اشاره میگويند اگر كسی اين زبان جديد [كمونيزم] را نفهمد، حتماً عيب و ايرادی به هوش و ذكاوتش وارد است. داوطلبانه و با طيبخاطر اذعان میكنم هرگز چيزی از نوشتههای ماركس نخواندهام. اصلا چنين نيازی را در خود احساس نكردهام. هرچه بيشتر به سخنان پيروان او گوش میكنم، بيشتر متقاعد میشوم بهخاطر نخواندن آثار ماركس چيزی از دست ندادهام. آنها میگويند كه كارل ماركس ساختار جامعهسرمايهداری را برای ما تشريح میكند. گورِ پدر جامعه فاشيستی شما، گور پدر جامعه سرمايهداری شما، و گور پدر هر نوع جامعه ديگری كه داريد. جامعه از انسانها ساخته میشود و من به انسان علاقهمندم، نه به جوامع." (29)
البته تاريخ كشور خودمان نيز چنين دورهای را پشت سر گذاشته است، دورهای كه "تنها ره رهايی جنگ مسلحانه" بود، دورهای كه چپگرايان سوسياليست به راستگرايان نگاه عاقل اندر سفيه میانداختند. اما اين آقايان و خانمهای چپگرا نمیدانستند كه اسلحه را به دست چه كسی میدهند. ملتی كه نمیدانست (و هنوز هم نمیداند) چگونهبايد فرمان اتومبيل را به دست بگيرد، چگونه میتوانست اسلحه و متعاقب آن سرنوشت خود را به دست بگيرد. بگذريم… به اعتقاد ميلر، مكتب كمونيزم نير مثل مكاتب ديگر نمیتوانست انسان را به كشف و درك حقيقت درون خود رهنمون شود و سعادت و آزادی را برايش فراهمآورد. او نه تنها به كمونيزم بي اعتماد و بی اعتنا بود، بلكه در اوجشكوفايی و قدرت و محبوبيت اين مكتب، شكست آن را به درستی پيشبينی كرد. ميلر مینويسد: "تا قبل از سال2000، ما كاملا تحت تأثير و نفوذ نوسانات دو سياره اورانوس و پلتون خواهيم بود. تا آن زمان واژهكمونيزم فراموش خواهد شد و جز در ذهن عدهای لغتشناس، اثری از آن باقی نخواهد ماند."
اما اگر از ديدگاه ميلر اين "ايسم»"ها نمیتوانند انسان را از زير سلطه ظلم و از چنگال ناآگاهی نجات دهند، وی را در كشف حقيقت مكنونات قلبی خود ياری كنند و دستيابی به سعادت واقعی را برايش ممكن سازند، پس چه چيز میتواند؟ چه چيز میتواند انسان را به لباس آدميت بيارايد و او را از زندگی در بیخبری، ظلم، ترس و تعصب برهاند؟ اكثر نوشتههای ميلر سرانجام به همين موضوع ختم میشود، به اين كه چه چيزی دشمن انسان است و چه چيزی میتواند به زندگی آشفته او سروسامان دهد و ذهنيت فروريخته و درون تكهتكه شده او را دوباره يكپارچه كند، به اينكه چه چيز میتواند انسان را از زندگی جهنمیش نجات دهد و او را به بهشت دستساخت خود برساند تا ديگر نيازی به بهشت خدايان نداشته باشد. در اين باره ميلر چنين مینويسد:
"شيوه زندگی ما بايد از بيخ و بن عوض شود. ما به ابزار و آلات بهتر در وسايل جراحی نياز نداريم، ما به يك زندگی بهتر نيازمنديم. ما به انقلاب نياز داريم، انقلاب جهانی، از اين گوشه جهان تا آن گوشه ديگرش، انقلاب در هر كشوری، در هر طبقهاجتماعی، در هر قلمرو از آگاهی و وقوف بشری. جنگ ما با بيماری نيست، بيماری يك چيز جنبی است؛ میکرب، دشمن انسان نيست؛ دشمن انسان، خود اوست؛ دشمن انسان تعصب اوست، حماقت او، و خودخواهی اوست. هيچ طبقهای از جامعه در امان نيست و هيچ نظامی نوشداروی سعادت بشر را در خود نهفته ندارد. هر انسانی بايد به تنهايی بر عليه شيوه زندگی خود قيام كند، شيوهای كه مطابق ميل وی نيست و بهدست او انتخاب نشده است. اين قيام بايستی هميشگی، بیوقفه و مصمم باشد. سرنگونی دولتها، اربابان و ديكتاتورها كافی نيست. انسان بايد پيشفرضهای خود را درباره خوبو بد، درستو غلط، و بهجا و نا بهجا سرنگون كند… به جز ميل و خواست ما، هيچ چيز نمیتواند نظمی بهتر را در زندگی پديد آورد."(30)
موضوعی كه مرا مجذوب نوشتههای ميلر میكند اين است كههر صفحه از آثار وی مانند آينه ای است كه میتوانم خود را در آن ببينم. هرچه با آثار او محشورتر میشوم، بيشتر احساس میكنم كه من هم میخواستهام همان حرف را بزنم، اما به دلايل نامعلومی نزدهام. هر صفحه از آثار او را كه میخوانم و پشت سر میگذارم، بلافاصله يا مدتی بعد متوجه میشوم كه مطالب آن كاملا آشناست. آشنا به اين معنا كه آن حالتها، مصيبتها، سردرگمیها، گرههای روحی و عاطفی، و بهطور كلی تجربيات تلخ و شيرينی را كه در نوشتههايش عنوان كرده، من هم مشابهآنها را داشتهام يا تجربه كردهام.
مطمئنم اينگونه احساسات و برداشتها شخصی نيست و منحصر به من نمیشود. يقين دارم بسياری از خوانندگان آثار او، يا بهطور كلی آثاری از ايندست، چنين تجربياتی را داشتهاند و همين حرفهايی را كه من میزنم میتوانند بزنند. در واقع، يكیاز خصوصيات هنر والا ((31 همين است كه خواننده (يا بيننده يك اثر هنری) بتواند در محدوده تجربيات خود با تم آن اثر ارتباط برقرار كند. اين جنبه از تأثير آثار هنریست كه به آنها شكل و ارزش و ابعاد جهانی ميدهد. مثل بعضی از شعرهای مولانا يا حافظ يا نيما يا شاملو يا فروغ. يعنی كه محتوای آن اثر شخصی نيست؛ جهانیست؛ منحصر به آفرينندهی آن نمیشود. يعنی زبان مادری خواننده هرچه باشد، در هر جای دنيا كه زندگی كند، با هر فرهنگی كه بزرگ شده باشد، میتواند نقاط مشتركی را بين اين گونه آثار و احساسات و تجربيات خود پيدا كند. اين نوع آثار میتوانند او را به تأمل وادارد. و بالاخره اينكه، پس از خواندن آثاری از ايندست، خواننده تجربيات و احساسات خود را با برداشتی كه از آن اثر میكند میآميزد تا به يك اصل سوم برسد ــ كه همانا رشد معنوی، فكری، روحی، و جهانبينی وسيعتر باشد. يعنی بهتدريج همان انسانی بشود كه آن حكيم با چراغ در جستجويش بود، شاملو خانهی او را بدون قفل و بست میديد، و ميلر در آثار خود از او ياد میكرد.
اما نكتهای ديگر نيز در آثار ميلر هست كه مرا به آن علاقمند میكند: زندگینامهوار بودن آثار او. برای ميلر فرق نمیكند چهمینويسد ــ مقاله، داستانكوتاه، رمان، نامه، سفرنامه، يا نقد و بررسی آثار ديگران. او در هر نوشتهئی سرانجام سخن را به خود و حوادث و تجربيات زندگیش میكشاند و بهطور مستقيم از آنها ياد میكند. اگرچه در داستانهای بلند و كوتاهش از تكنيكهاي قصهنويسی مدرن سود میجويد، اما در نهايت داستانهای او چيزی جز زندگینامهی او نيست. در جايی راجع به اولين رمانخود بهنام "مداررأسالسرطان" مینويسد: "قهرمان اين كتابخود من هستم و مدار رأسالسرطان داستان زندگی من است." در واقع، ايرادی كه منتقدين بر داستانهای او گرفتهاند اين استكه چرا به عنوان راوی قصه، خود وارد ماجرا میشود و قهرمانقصه از آب در میآيد. ميلر در داستانها و مقالههای خود، گاه به صورت قهرمان اصلی و گاه بهصورت منتقد اجتماعی ظاهر میشود. از نظر تقسيم بنديهای ادبی، نوشتههای او نه زندگینامه و نه مقاله و نه داستان به معنای معمول اين قالبهای ادبی میباشد. آنان كه پيشتر به بررسی آثار ميلر پرداختهاند، داستانهای او را زندگینامهی داستانی (32) و مقالههای او را مقالهی زندگینامهای (33) میدانند. اما هر نامی بر نوشتههای او بگذاريم در اين اصل تغييری حاصل نمیشود كه آثار او خواندنی، جذاب، تكاندهنده، جاندار و به ياد ماندنی است.
اكنون بیش از هفتاد سال از نگارش اولين اثر ميلر و چيزی در حدود بيست سال از چاپ آخرين اثر وی به نام "دنيای دی.اچ.لورنس" (34) میگذرد. اما آنچه ميلر در آثار خود مطرح ساخته هنوز قابل تأمل است.
ميلر نويسندهای است كه بی پروايی و عصيانگری و سنت شكنی را در هنر نويسندگی دوست دارد. از اين روست كهنوشتههای او شكل و قالب خاص خود را پيدا كرده است. بهعقيده برخی از منتقدين ادبی، آثار او به سختی میتواند در تقسيمبندیها و الگوهای ادبی رايج در قرنبيستم جا بگيرد.(35) و اين يكی از دلايلی است كه آثار او مدتها بهطور جدی و گستردهمورد نقد و بررسی قرار نگرفت. اما او به خاطر جلب نظر منتقدين هرگز از اعتقادات ادبی خود دست برنداشت. آنچه او درباره منتقدين مینويسد خواندنی و سئوال برانگيز است:
"خيلی زود كتاب مرا [کابوس کولردار] كه منعكس كنندهی نظريات من درباره امريكاست، خواهند ديد. آنها مدتهاست منتظر اين كتاب هستند. البته از هم اكنون میتوانم عكس العمل آنها را پيشبينی كنم. میدانم كه مرا به رگبار توهين خواهند بست؛ خواهند گفت كه افكارم منحرف، شورشی، و غيرمعقول است؛ خواهند گفت كه يك خائنم. البته منظورم از (آنها) منتقدين هستند، همان سپاه مزدوران خودفروش كه قبل از ارائهی هر نظری منتظر میشوند تا ببينند باد به كدام سو میوزد."(36)
ميلر خود را يك نويسنده به مفهوم معمول كلمه نمیداند. دراين باره مینويسد: "نويسندگی را در دنيايی آشفته و گنگ، در باتلاق و لجنزاری از احساسات و تصورات و تجربيات به هم ريخته شروع كردم. حتی امروز نيز خود را به معنای عام كلمه نويسنده نمیدانم. من مردی هستم كه در پی نگارش داستانزندگی خويش است، داستانی كه هر چه در آن عميقتر میشوم، پايانناپذيرتر جلوه میكند."(37) اما در فرايند نگارشِ داستان زندگی خود، ميلر به خلق شيوهای جديد در اتوبيوگرافی نويسیدست میزند. او در اين شيوه جديد "مرز بين هنر و زندگی را از ميان برمیدارد و در واقع اتوبيوگرافی نويسيی را برای قرن بيستم دوباره تعريف میكند."
ميلر با چاپ اولين رمان خود به نام مدار رأسالرسطان در دنيای ادبيات به شهرت رسيد. او قبلا سه رمان، دهها مقاله، و چندين داستان كوتاه نيز نوشته بود، اما هيچ كدام از آنها اثری "ارزنده" نبود و مورد قبول ناشرين واقع نشد. نويسندهی امريكايی "نورمن میلر"(38) در كتاب خود به نام "سيری در آثار هنری ميلر" مینويسد: "كتاب مداررأسالسرطان در ميان ده يا بيست شاهكار ادبی جهان قرار دارد." اما اين اثر بلافاصله پس از اولين انتشار در پاريس به سال1934، اسير دست سانسور شد و از توزيع آن در كشورهای انگليسی زبان ممانعت به عمل آمد.
بی پروايی ميلر در ترسيم روابط جنسی در برخی از نوشتههايش، به خصوص مداررأسالسرطان، باعث شد كه به ناحق مهر پورنوگرافی بر آثار وی زده شود. او در مقالهیی در یک کتاب (39) كه راجع به همين موضوع نوشته، نشان میدهد كه آثار وی با پورنوگرافی كاملا فاصله دارد و در همان مقاله جايگاه آثار خود را در ادبيات روشن میسازد. در دهه چهل و پنجاه، فضای محافظهكار و سنتی جامعه امريكا نمیتوانست بی پروايی در بيان روابط جنسی و انعكاس آن را در ادبيات به سادهگی بپذيرد.
اما مخالفت با ميلر در همين جا پايان نمیگرفت. انتقادات صريح و بی پردهی او از وضعيت زندگی در امريكا، نقطهنظرهای دولتمردان اين كشور، و سياستهای داخلی و خارجی دولت نيز باعث میشد كه آثار وی يكی بعد از ديگری با بی اعتنايی روبهرو شود. همين بی اعتنايی موجب شد كه او ساليان درازی را در تنگدستی و بحران مالی به سر برد (تقريبا تا هفتاد سالگی). اما از اوايل دهه شصت به بعد، وضعيت مالی او بهبود يافت و از شهرت و محبوبيت گستردهتری برخوردار شد. دليل آن اين بود كه مداررأسالسرطان پس از حدود سی سال اجازه انتشار گرفت و برای اولين بار در امريكا به سال1961 منتشر شد. در همان سال اين اثر پر فروشترين كتاب سال گرديد و طبيعتا آثار ديگر او نيز با استقبال بيشتری روبهرو شد.
هنری ميلر خود را بسيار مديون كمكها بیشمار و بیدريغ "آنائيس نين"(40) نويسندهی امريكايی كوبايی تبار میداند و اين نكته را در بسياری از نوشتههای خود عنوان كرده است. او در نخستين سالهای زندگیش در پاريس با "نين" آشنا شد. چاپكتاب مدار رأسالسرطان در پاريس فقط در سايه تلاش و كمكمالی نين توانست صورت بگيرد. در فيلمی بهنام "هنری و جون" (41) كهبر اساس نوشتهای از نين در سال1991 به نمايش درآمد، نقش اين زن، آنائيس نين، در زندگی خصوصی و ادبی ميلر به خوبی نشان داده میشود.
در سالهايی كه پيشرو داريم شاهد رشد روزافزون علاقهــ و شايد همنياز ــ انسان به اتوبيوگرافی داستانی يا به طور كلی اتوبيوگرافی (42) خواهيم بود. استقبال مردم از اين گونه آثار در چند دهه اخير نشانگر مسيری است كه اين نوعِ ادبی طی میكند. به نظر میرسد كه اين قالب ادبی دست نويسندگان را در بيان صريح حقيقت درون خود بازتر میگذارد. علاوه بر آن، خواننده اينگونه آثار میتواند به رمز و راز وجود انسان وقوف بيشتری يابد و در پی آن، خود را در بازيابی آن انسان گمشده در خويش بيشتر كمك كند. ميلر در مقالهای (كه در سطور پائينتر بخشی از آن منعكس شده) اشاره میكند كه با پايان گرفتن عصر ما (به احتمال منظور او قرن بيستم است) فرمهای ادبی موجود رنگ میبازند و اتوبيوگرافی تنها قالب مطلوبی خواهد شد كه نويسنده میتواند در آن به آفرينش آنچه كه ميلر نامش را اسناد انسانی(43) میگذارد، دست بزند.
پی نوشت
21—Henry miller, A Devil in Paradise, p. 48.
22—Henry Miller, Tropic of Capricorn, p. 12.
23—Henry Miller, The Air-Conditioned Nightmare, p.12.
24—Ibid., p. 20.
25—Ibid., p. 20
26—Henry Miller, Tropic of Capricorn, p.12
27—Henry Miller, The Cosmological Eye, p. 346
28—Henry Miller, A Devil in Paradise, p. 46
29—Henry Miller, The Cosmological Eye, p.162
30—Henry Miller, The Clossus of Maroussi, p.162
31—Hi Art
32—Autobiographical Novel
33-Autobiographical Essay
34—The world of Lawrence
35—برای مطالعه بیشتر ر.ک. بخ کتاب نوشته ، نیویورک، 1989.
36—Henry Miller, Trmember to Remember, pp. 140-1
37—Henry Millerr, :Reflections on Writing” in The Wisdom of the Heart, pp. 19-20
38—Norman Mailer
39—Henry Miller, OObscenity and Law of teflections”, in Remember to Remember
40—Anais Nin (1903-1977)
41—Henry and June
42—اتونیوگرافی، داستان زندگی یک شخص است به قلم و از زبان خودش. ولی بیوگرافی، داستان زندکی یک شخص است به قلم و از زبان شخصی دیگر.
43—Human Ducuments
ادامه دارد….