Share This Article
«همنام» از زير شنل گوگول بيرون آمد
ترجمه: آتوسا حميد خاني
جومپا لاهيري در سال 1967 در انگلستان در شهر لندن متولد شده و در جزيرهاي به نام «راد»(2) بزرگ شده است. او فارغ التحصيل مقطع كارشناسي در رشته ادبيات انگليسي از كلاج «بارنارد»(3) است. سپس تحصيلات خود را در «دانشگاه بستون»(4) در مقطع كارشناسي ارشد در رشتههاي «نويسندگي خلاق»(5) و «مطالعات تطبيقي در ادبيات و هنر»(6) و همچنين دكترا در رشته «مطالعات رنسانس»ادامه ميدهد.
او مشغول به تدريس نويسندگي خلاق در دانشگاه بستون و «هنرستان طراحي جزيره راد»(7) است. اولين مجموعه داستان او به نام «ترجمان دردها»(8) برنده جايزه پوليتزر سال 2000 در داستاننويسي شد. اين كتاب به 29 زبان ترجمه شده و پروفروشترين كتاب سال در آمريكا و در خارج آن نيز شده است. به غير از جايزه پوليتزر، اين كتاب برنده جايزه. «پِن / همينگوي»(9)، «جايزه نخستين كتاب نيويوركِر»(10) ، «جايره آكادمي آمريكايي ادبيات و هنر اَديسون مِت كاف»(11)، و نامزد «جايزه كتاب لس آنجلس تايمز»(12) نيز شده است.
لاهيري در سال 2002 موفق به دريافت جايزه «استاد افتخاري گوگنهايم»(13) شد. رمان اول خانم لاهيري به نام «همنام»(14) در سپتامبر سال 2003 منتشر شد. او در حال حاضر با همسر و پسرش در نيويورك زندگي ميكنند.
****
گفتگو با جومپا لاهیری
* برخي داستانها در كتاب نخست شما، «ترجمان دردها»، در هند و بقيه در آمريكا اتقاف افتاده است. داستان «همنام» نيز در آمريكا اتفاق ميافتد. ممكن است كمي بيشتر درباره اهميت مكان رخداد داستان در كارهايتان صحبت كنيد؟
– هنگامي كه به طور جدي شروع به نوشتن داستان كردم، هميشه موضوعات كارهاي اوليه من، به دلايلي در كلكته اتفاق ميافتاد. كلكته شهري است كه به دليل ديدارهاي متعدد من و خانوادهام از آن جا – كه گاهي چند ماه طول ميكشيد – خوب ميشناسيمش. اين سفرها به شهري بزرگ، غير متعارف و جذاب كه با «نيوانگلند»ي كه در آن بزرگ شدم بسيار متفاوت است – آن چه را كه بايد از دين و مردم درك كنم، از همان سنين پايين، شكل داد. من نه به عنوان جهانگرد و نه يكي از ساكنان سابق به كلكته رفتم كه فكر ميكنم اين موفقيت ارزشمندي براي يك نويسنده به حساب ميآيد.
علت اين كه اولين داستانهاي من در كلكته اتفاق ميافتد بحشي مربوط به آن دورنماست: تركيبي گريزناپذير از مسافت و احساس نزديكي با يك مكان. درنهايت شروع به ريختن طرح داستان هايم در آمريكا كردم و نتيجه اينكه اغلب داستانها در ترجمان دردها در مكاني واقع در آمريكا اتفاق ميافتد. اگرچه هنوز در جايي غير از آمريكا زندگي نكردهام اما همچنان هند شكل دهنده. بخشي از چشماندازها در داستانهاي من است. به دليل اينكه بيشتر شخصيتهاي من پيشينهاي هندي دارند، هند همچنان به عنوان مكان رخداد داستان در حافظه شخصيتها ظاهر ميشود، گاهي به صورت حقيقي و گاهي در تصور.
«همنام» ذاتآ داستاني است درباره زندگي در ايالات متحده بنابراين مكان آمريكايي است. زمينه، بيشتر همان زمينه زندگي خود من است. نيوانگلند و نيويورك با كلكته هميشه در پسزمينه پرسه ميزند. حالا كه نوشتن به پايان رسيده است متوجه شدهام كه آمريكا به شكل واقعي در كتاب حضور دارد؛ شخصيتها بايد تلاش كنند تا مفهوم زندگي در اينجا، رشد كردن در اينجا، تعلق داشتن يا نداشتن به اينجا را بپذيرند.
* موضوع «همنام» راجع به مهاجرين هندي و همچنين كودكانشان در ايالات متحده است. به نظر شما چه چيز تجارب والدين را از بچه هايشان متمايز ميكند؟
– از يك نظر اين عوامل بسيار كم هستند. سؤال درباره هويت هميشه سخت بوده، به ويژه براي كساني كه به طور فرهنگي جابه جا شدهاند مثل مهاجرين و يا كساني كه به طور همزمان در دو دنياي مختلف بزرگ ميشوند مثل فرزندانشان. با اين كه از بيشتر جنبهها آمريكاييتر از پدر و مادرم هستم اما هر چه بزرگتر شدم بيشتر به اين مسئله پي بردم كه وارث نوعي حس تبعيد از جانب آنها هستم. در حققت هنوز در نظر گرفتن خودم به عنوان يك آمريكايي برايم بسيار مشكل است. (البته اين حقيقت كه من در لندن به دنيا آمدهام موضوع را پيچيدهتر ميكند.) فكر ميكنم درگيريهاي تبعيد، تنهايي، احساس مستمر بيگانه بودن، دانستهها و دل تنگيهاي يك دنياي گمشده براي مهاجرين آشكارتر است و كم از كودكانشان براي آنها تنش زاست.
از نقطه نظر ديگر، مشكل فرزندان مهاجرين – آنهايي كه وابستگيهاي استوار به كشورشان دارند – هيچ كدام از اينها را احساس نميكنند. من اينها را در همه موارد تجربه كردهام. به عنوان مثال هرگز نميدانم كه سؤال «اهل كجايي؟» را چگونه پاسخ بدهم. اگر بگويم اهل جزيره «راد» چندان جواب راضي كنندهاي براي ديگران نيست. مردم ميخواهند درباره چيزهايي مثل اسم من، شكل ظاهريام و غيره بيشتر بدانند. متناوبآ، اگر بگويم هندي هستم اين هم صحيح نيست زيرا نه در آن جا متولد شدهام و نه هرگز زندگي كردهام. اكنون اين موضوع كمتر ناراحتم ميكند. اما قبلا وقتي بزرگ ميشدم احساس اينكه حتي يك مكان وجود ندارد كه كاملا متعلق به آن باشم ناراحتم ميكرد.
* ممكن است كمي مشخصتر راجع به تناقضاتي كه در طول رشد به عنوان يك كودك مهاجر احساس كردهايد صحبت كنيد؟
– اين هميشه سؤال تابعيت و انتخاب بود. ميخواستم والدينم را خوشحال كنم و انتظاراتشان را برآورده سازم. از طرفي ديگر ميخواستم انتظارات اطرافيان آمريكايي خودم را هم برآورده كنم و انتظارات خودم را هم براي قالب جامعه آمريكا جاگرفتن را در نظر بگيرم. اين يك مورد شناخته شد. هويت از هم گسيخته است كه بيشتر بستگي دارد به اين كه مهاجرين مورد نظر تا چه اندازه ميخواهند تناقضها را طرح كنند يا با آن كنار بيايند.
در دوراني كه بزرگ ميشدم والدينم از آمريكا و فرهنگ آمريكايي ترس و واهمه داشتند و به آن مظنون بودند. نگهداري ارتباط با هند و جلوگيري از ورود سنتهاي هندي به آمريكا براي آنان اهميت زيادي داشت. اكنون بيشتر جا افتادهاند. اين مسأله هميشه وجود دارد و آنها همواره خود را خارجي احساس خواهند كرد و جامعه هم آنها را خارجي خواهند دانست.
حالا كه يك بزرگسالم آنها را درك ميكنم و با نگرانيهاي آنها بيشتر هم دردي ميكنم. اما وقتي بچه بودم درك نظرات آنها برايم بسيار مشكلتر بود. گاهي احساس ميكردم كه انتظارات آنها در رابطه با من در جهت عكس واقعيت دنيايي بود كه ما در آن زندگي ميكرديم. چيزهايي مثل ملاقات با پسرها، جدا زندگي كردن، ارتباط نزديك دوستي با آمريكاييها، به موسيقي آمريكايي گوش دادن و غذاي آمريكايي خوردن – همه برايشان راز بود.
از سوي ديگر، وقتي در حال رشد بودم، هند نيز رازي بزرگ براي آمريكاييها محسوب ميشد، البته نه براي بافت كنوني فرهنگ آمريكا. تا قبل از دوران كالج، دوستان آمريكايي من راجع به پيشينه هندي من علاقه و كنجكاوي نشان نميدادند. بعنوان يك كودك، احساس ميكردم كه بخش هندي من توجهي را به خود جلب نميكند بنابراين محيط آمريكايي من به نوعي آن را نفي كرده است و با بالعكس. حس ميردم كه دو زندگي جدا از هم دارم.
* آيا خودتان هم مثل شخصيت داستانتان، گوگول در دوران كودكي ياغي بوديد؟
– نه گوگول و نه من هيچكدام واقعآ ياغي نبوديم. تصور ميكنم من، مانند گوگول زندگي خودم را داشتم. اما حتي چيزهاي عادي مثل آن چه ميخوردم، آن چه گوش ميدارم، با هر كسي كه دوست بودم، آن چه ميخواندم در زمان رشد من ياغي گري تلقي ميشد. چيزهايي كه والدين دوستان آمريكاييام حتي در موردش اظهار نظر نميكردند، والدين من هميشه به من گوشزد ميكردند.
* در «همنام» شخصيتها دو اسم دارند كه يكي در بيرون استفاده ميشود و ديگري در خانه آيا اين هنوز در خانوادههاي بنگالي يك سنت است؟ آيا خود شما هم دو اسم داريد؟
– درباره همه بنگاليها نميتوانم نظر دهم. اما بيشتر بنگاليهايي كه شخصآ ميشناسم به ويژه آنهايي كه در هند زندگي ميكنند، دو اسم دارند. يكي عمومي و يكي خصوصي. هميشه برايم جالب بوده. پدر و مادر من بسته به كشوري كه اهل آن بودند، اسامي مختلفي داشتند؛ در هند با اسامي خانگي شان شناخته ميشوند و در آمريكا با اسامي بيروني. خواهر من كه در آمريكا به دنيا آمده و بزرگ شده است، دو اسم دارد. اسم من هم مانند گوگول اول خانگي بود بعد همان تبديل به اسم عمومي من شد. من داراي دو اسم ديگر در پاسپورت و كارت تولدم هستم (مادرم نميتوانست به يكي كفايت كند). هنگامي كه در مدرسه ثبت نام كردم معلمها جومپا را از ميان اسامي من انتخاب كردند زيرا تلفظ آن راحتتر بود و همين شد. تا به امروز به نظر اغلب بستگانم عجيب و نامناسب است كه من به عنوان جومپا در مكانهاي عمومي و رسمي شناخته شوم.
* شما اغلب از ديدگاه يك مرد مينويسيد. چرا؟
– ابتدا نوعي كنجكاوي بود. برادري ندارم و در سراسر سالهاي رشدم مرد كلا برايم موجودي رازناك به نظر ميرسيد. به غير از نخستين داستاني كه در كالج نوشتم، اولين چيزي كه از ديدگاه مرد نوشتم داستان «اين خانه مقدس» در مترجمان دردها بود. اين كار چنان مسرت بخش و همراه با حس آزادي بود كه پشت سر هم سه داستان، و همه را از ديدگاه مردانه نوشتم. در عين حال نوعي مبارزهطلبي هم بود. من هميشه مجبورم از خودم بپرسم، «آيا يك مرد چنين فكر ميكند؟ چنين ميكند؟». هميشه هم ميدانستم كه قهرمان رمان «همنام» چنين ميكند. جرقه اصلي اين كتاب حقيقي و مربوط به دوست عموزادهام در هند است كه اسم خانگي به نام گوگول داشت. مدت طولاني بود كه ميخواستم درباره تفاوت نام خانگي و نام بيروني بنويسم و ميدانستم كه فضايي به اندازه يك رمان براي شكافتن اين ايده لازم است اين استعارهاي بسيار مناسب براي بيان تجربيات يك بچه مهاجر با هويت دوگانه و دنياي معنوي دوپارچه است.
* تا به حال هم داستان نوشتهايد و هم رمان. كدام را ترجيح دهيد؟ حركت از يكي به ديگري چگونه بوده است؟
– هر دو را دوست دارم. حركت از خلوص و فشردگي داستان كوتاه به طرف زمينه وسيعتر يك رمان نوعي احساس رهايي و گاه لذت به همراه دارد. مطمئنآ نوشتن يك رمان نسبت به داستان كوتاه چيزهاي بيشتري را طلب ميكند و تكان هايش هم شديدتر است. هرگاه خواستم چيزي در قالب رمان بريزم بي بروبرگرد به جاي 10 – 20 صفحه، صدها صفحه را سياه كردهام. مرحله بازبيني بسيار بسيار سختتر و از هر نظر كاري بود پرمسئوليت و نسبت به داستان كوتاه، با شخصيتهاي بيشتر، صحنههاي بيشتر و نقطه نظرهاي بيشتر كلنجار رفتم.
در عين حال رمان راحتيهايي هم دارد. جادار است، ميشود در آن ريخت و پاش كرد و نسبت به داستان كوتاه بردباري بيشتري دارد. حركت در رمان، مانند داستان كوتاه زير ذره بين نيست. داستان كوتاه علي رغم اندازه پيچيده بودنش هميشه كيفيتي جوهري و سخت گيرانه دارد. بيشتر از رمان نياز به كنترل دارد. من اميدوارم بتوانم هر دو گونه را بنويسم.
* الان كه هم همسر هستيد و هم مادر آيا تا به حال هيچ كدام از نوشته هايتان را درباره مرد يا ازدواج، دوباره ارزشيابي كردهايد؟
– در واقع نه. صحنههاي مربوط به «آشيما» در درد زايمان و تولد بچه خيلي قبل از اينكه باردار شوم نوشته شدهاند. از دوستانم، مادرم و دوستان مادرم سؤالهاي زيادي پرسيدم و تجارب «آشيما» را براساس جوابهايي كه گرفتم شكل دادم. صرف متأهل بودن، نوشتن راجع به مردان را راحتتر نميكند، همانطور كه زن بودن من نوشتن راجع به زنان را آسانتر نميكند. اين هميشه يك مبارزه است. شكي نيست كه تجربههاي ازدواج و مادر بودن عميقآ مرا تغيير داده است و مرا در موقعيتي قرار داده كه قبلا در آن نبودهام. به خصوص مادر بودن باعث شده به زندگي كاملا متفاوت بنگرم. نميتوان خود را از قبل براي چيزي آماده كرد و يا با آن مقايسه كرد. تصور ميكنم كار آينده من بازتاب و يا به نوعي متأثر از اين تغيير بعد از مادر شدن خواهد بود.
* از داستايوسكي اين جمله را نقل كردهايد: «ما همه از زير شنل گوگول در آمدهايم» آيا نيكولاي گوگول به عنوان يك نويسنده تأثيري روي شما گذاشته است؟
نميدانم تأثير لغت مناسبي است يا نه. در زمان درگيريام با شخصيتها و يا زبان به آن اندازه كه به نويسندگان ديگر ميپردازم به گوگول مراجعه نميكنم. نوشتههاي گوگول كمي از بيش از حد كميك و عتيقه و غيرواقعيتر از شخصيتهايي است كه من به آنها ميپردازم. اما او را بسيار تحسين ميكنم و وقتي داشتم رمانم را مينوشتم بسياري از كارهاي او را دوباره خواندم. علاوه بر اين سرگذشت او را هم خواندم «شنل» داستاني است فوق العاده. اين داستان واقعآ مرا هم مثل «آشوك» در رمان مبهوت ميكند. دوست دارم فكر كنم كه هر نويسندهاي كه تا به امروز آثارش را خواندهام با آموختن نكتهاي در نويسندگي به نحوي در من اثر گذاشته است. البته بدون الهام از نيكولاي گوگول، بدون اسم او و بدون اسم او و بدون نوشته هايش، رمانِ من هرگز نميتوانست اين باشد. به تعبير دقيق كلمه بايد بگويم كه رمان من از زير شنل گوگول بيرون آمد.\
پی نوشت:
1 – Jhumpa Ldahiri
2 – Rhode Island
3 – Barnard College
4 – Boston University
5 – Creative writing
6 – Comparative writing in likratune and Arts
7 – Rhode Island School of Design
8 – Interpreter of Malaclies
9 – PEN/hemingway Award
10 – New Yorker Debut of the year
11 – American Academy of Arts and letters Addison Metcalf Award
12 – Los Angeles times Book Prize
13 – Guggenheim Fellowship
14 – The Namesake
آزما