Share This Article
فراز و فرود ترجمه در تاریخ ایران
ندا عابد
فن يا هنر ترجمه، از ساليان دور مورد توجه ايرانيان و نقطهي اتصال آنان به ساير جوامع بوده است. اما سوالي كه همواره ذهن زبانشناسان و ادبا را به خود مشغول كرده، اين است كه به راستي ايرانيان از چه زماني ابزار ترجمه را براي ارتباط با ساير ملل مورد استفاده قرار دادند، در چه زمانهايي ما بيشتر در مقام قوم پذيرندهي هنر يا ادبيات و علوم و فنون ساير ملل بودهايم و در چه دوراني فرهنگ و زبان ايراني از طريق ترجمهي متون ايراني به ساير ملل معرفي شد؟
شواهد تاريخي نشان ميدهد كه ورود بدون خونريزي و جنگ قوم آريايي به فلات ايران يقيناً بر اساس گفتوگو با بومياني بوده است كه پيش از آنان در ايران ميزيستهاند. پس نخستين شكل ترجمهي شفاهي به حدود 4000 سال پيش يعني 2000 سال قبل از ميلاد بر ميگردد. پژوهشها حاكي از ورود گروه هاي چند صد نفري آرياييان به فلات ايران و استقرار آن هاست. اما همواره يك سوال جدي در اين زمينه وجود داشته كه آيا همهي اين اقوام چند صد نفره به يك زبان صحبت مي كردهاند؟ و آيا ميتوانستند با زبان يكساني با يكديگر ارتباط برقرار كنند؟
فرضيهاي كه فعلاً بيشترين طرفدار را در بين زبانشناسان دارد اين است كه اين قوم به چند شاخه تقسيم شده بودند و بخشي كه به خاك ايران آمدند خود نيز به چند گروه ديگر تقسيم ميشدند و به شمال شرق، غرب و جنوب غرب رفتهاند. آنان كه به جنوب غربي رفتند بعدها «پارسها» نام گرفتند و آن ها كه شمال شرق را مسكن خود ساختند «پارت«ها بودند و آنان كه در غرب ايران فعلي ساكن شدند «مادها» ناميده شدند. اين طوايف بعدها بارها با يكديگر روبهرو شدند، و بر زبان و فرهنگ هم تأثير گذاشتند تأثيرهايي كه بنيان بخشي از تئوريهاي زبانشناسي امروز را ساخته است، تئوريهايي كه هر لحظه با هر كشف جديد دربارهي زبان و داشتههاي فرهنگي اين اقوام ميتواند دستخوش تغييرات اساسي شود. در اين ميان، مادها كه خود شامل طوايف گوناگوني بودند توانستند نخستين دولت واقعي و متمركز را در فلات ايران تشكيل بدهند. هرودوت معتقد است مادها 6 يا 7 طايفه بودهاند، واقعيتهاي تاريخي تا امروز نشان داده كه اين گروهها دايماً با يكديگر ميجنگيدند. اما در هر حال همهي آن ها «ماد» بودند و همواره يكي از سوالات جديد زبانشناسي از قديم تا امروز اين است كه آيا اين طوايف به يك زبان يا دست كم زبانهاي مشابه صحبت ميكردند؟
برخي از زبانشناسان با استناد به تنها چند واژهاي كه از زبان مادي در نوشتههاي بابلي- يوناني – آشوري – كتيبههاي هخامنشي و نوشتههاي آرامي بر جاي ماند ه حدس ميزنند كه زبان مادي به زبان اوستايي نزديك بوده و برخي نيز معتقدند كه اين زبان با زبانهاي كردي كه در ادامه به «تاتي» معروف شده نزديك است (تاتي در حال حاضر نيز در برخي ازروستاهاي شمال غرب ايران رايج است).
هنوز هيچيك از اين موارد تبديل به يك اصل علمي نشده اما آن چه مسلم است اين كه در همسايگي مادها، در غرب ايران بابليها، آشوريها، عيلاميها و سكاها، لولوبيها و هومريها كه اقوام كوچكتري بودند، زندگي ميكردند و این ها اقوامي بودند كه سندهاي نوشتاري از آنان باقي مانده و پيشينهي فرهنگي قديميتر از مادها داشتند و طبعاً مادها مجبور به مراوده با آنان بودند. به خصوص تماس عیلامیان كه در جنوب ايران – حدود خوزستان امروز – ميزيستند با مادها اجتنابناپذير بود چرا كه عرصهي تمدن عيلام بر سر راه بازرگاني مهمي واقع بود كه مراودات بازرگاني دو تمدن بزرگ هندي و چيني از آن طريق انجام ميشد، ايلام تحت تأثير اين دو تمدن بود و بر همين اساس تمدن و فرهنگي يگانه پديد آورده بود.
مادها با اين قوم كه علاوه بر شرايط مذكور خط هم داشتند مراودهي بسياري داشتند از زبان مادي نوشتهاي بر جاي نمانده جز تعدادي لغت مثل شاه – سنگ – مهر و بزرگ كه در متون فارسي باستان و يوناني بر جاي مانده و خودسندي است بر مراوده ی زباني اين اقوام تأثيرگذاريشان بر يكديگر در كنار تمدن عيلام سومريها سنت مكتوب ديرينه داشتند و از قوم كوچك كاسيها در غرب ايران، امروز واژهنامهاي باقي مانده و به همين ترتيب از ساير اقوام همجوار مادها نيز كما بيش منابع مكتوب برجاي مانده است.
بديهيترين نتيجهاي كه از اين اسناد ميتوان گرفت اين است كه همزيستي با اين اقوام جز فهم زبان آن ها و ايجاد توان ارتباط كلامي به هيچ شكل ديگر ميسر نبوده است ضمن اين كه امپراطوري آشوري همواره تهديدي براي همهي اقوام مذكور از جمله مادها بود، تمدن آشور بارها و بارها به اقوام مختلف حمله كرده و از اين راه درآمد بسيار كسب كرده و به قدرتي توانمند در ايران آن زمان تبديل شده بود و طي سالها ائتلاف همسايهها و مادها از اين مجموعه قدرت بزرگي در برابر آشوريها به وجود آورد و يقياً اين ائتلاف بدون توان ايجاد ارتباط كلامي بين آن ها امكانپذير نبوده و همين ائتلاف سالها بعد در 614 هـ. ق باعث شد كه سران ماد به سرزمين آشوريان حمله کنند و پس از جنگي بزرگ اول شهر آشور و سال بعد نينوا پايتخت امپراطوري آشور را تصرف كردند و از اين پس امپراطوري ايران به وجود آمد.
بنابراين فرضيهي نخست اين كه اولين ترجمههاي شفاهي در بين اقوام ساكن فلات ايران از طريق مفاهمهي شفاهي اتفاق افتاده است داراي مدارك غيرقابل انكار است:
هخامنشيان كه در 550 قبل از ميلاد پس از دولت مادها به حكومت رسيدند زبان فارسي باستان را كه در قسمتهايي از ايران تكلم ميشد همراه با زبان آرامي به عنوان زبان اصلي برگزيده در كنار آن از زبانهاي اكدي، عيلامي هم استفاده ميكردند. در دورهي داريوش اول الفباي ميخي از همسايگان ايران اخذ و همراه با تغييراتي تبديل به خط رايج دولت هخامنشي شد و همهي كتيبههاي بازمانده از هخامنشي كه به تدريج تبديل به يك امپراطوري بزرگ شد، به دو زبان هخامنشي و عیلامی بر جاي مانده است. در اين دوره خدمتگزاران افراد متمول عيلامي بودند و زبان روز جامعه فارسي باستان بود و در نتيجه زبان عيلامي و زبان فارسي باستان دو زبان رايج در بين افراد جامعه بود. به هر حال عیلامیها 2000 سال قبل از هخامنشيها تمدن و فرهنگ خود را پايهريزي كرده بودند. براي مثال كتيبهي بيستون كه به امر داريوش هخامنشي بر ديوار كوه بيستون كنده كاري شده است به سه زبان پارسي باستان – بابلي و عیلامی است. هم زمان با اين سه زبان زبان آرامي نيز در حدود عربستان امروز رايج بوده. قوم آرامي دبيران و آموزگاران خوبي داشتند كه در سال 530 قبل از ميلاد به امر كورش هخامنشي به خدمت دستگاه ديوان هخامنشي درآمدند و زبان آرامي كه ساختاري ساده تر از پارسي باستان داشت تبديل به زبان ديواني و اداري امپراطوري هخامنشي شد. اين دبيران قادر بودند همهي متون را از زبان محلي چون پارسي باستان / عیلامی، بابلي و .. به آرامي ترجمه كنند؛ تعدادي از نامههاي ترجمه شده شاهان هخامنشي به زبان آرامي در مصر امروز به دست آمده است.
تسلط یونانی ها
امپراطوري هخامنشي به دست يونانيان در سال 331 با مرگ داريوش سوم منقرض شد. و در سال 232 دولت سلوكيان در ايران تأسيس شد و زبان يوناني جانشين زبان آرامي و تبديل به زبان اداري – ديواني و رسمي شد. به همين دليل كتيبههايي از اين دوران موجود است كه به جاي سه زبان قبلي جملات آن به زبان يوناني هم نوشته شده است. در يونان آن زمان تفكر فلسفي و بحثهاي فلاسفه بخش عمدهي توليدات فكري جامعه را تشكيل ميداد و از طريق ورود زبان يوناني به ايران انديشههاي فلاسفهي يونان – از جمله فلسفه افلاطون – وارد ايران شد.
با از بين رفتن امپراطوري يونانيان در ايران در سال 247 پيش از ميلاد به دست اشك اول حكومت اشكاني تأسيس شد.
تا سال 138 پيش از ميلاد مهرداد اول اشكاني خود را رسماً «دوستدار يونان» ميناميد و سكههاي زمان حكومتش را با همين لقب ضرب ميكرد. شاهان بعدي اشكاني هم روش او را پي گرفتند تا سال 77 ميلاد «بلاش» اول ايران دوستي را جايگزين يونان دوستي كرد. و به دستور او بود كه اوستا را كه پس از هجوم اسكندر به ايران پراكنده شده بود گرد هم آوردند در سال 92 قبل از ميلاد مسيح روميان همسايهي دولت اشكاني شدند، از اين زمان ارتباط زباني و فرهنگي ميان ايرانيها و لاتين زبانها برقرار شد. در زمان حكومت اشكانيان بر بينالنهرين گويشهاي گوناگون آرامي در بين النهرين و سوريهي امروز سريانيها در شهر «الرها» آرامي يهودي در شمال بابل – آرامي مندايي در جنوب بابل – آرامي مسيحي در سوريه و گويش اشكاني اين زمان پر از لغات مختلف آرامي آن زمان است. كلمهي "پهلوي" يا "پهلواني" در دوران پيش از اسلام به فارسي ميانه اطلاق شد و به تدريج بر گويشهاي محلي هم تسري پيدا كرده كلمهي پهلويات» در فارسي دري بر ادبياتي اطلاق ميشد كه به زباني غير از فارسي دري نوشته شده باشد. «فهلويات» كمابيش به پهلوي ترجمه ميشد.
پادشاهان ساساني كه پس از سلوكيان برسر كار آمدند كتيبههاي خود را علاوه بر فارسي ميانه كه زبان مادريشان بود به پهلوي اشكاني هم نوشتهاند. در اين دوران بود كه آكادمي آتن به دستور" یوستی نيانوس" بسته شده هفت تن از فيلسوفان آكادمي آتن به تيسفون آمدند و پنج سال در ايران زندگي كرده و پايهگذار اصلي مباحث فلسفي يوناني در ايران بودند. در زمان ساسانيان علماي زرتشتي براي آن كه مردم ايران بتوانند اوستا را بخوانند و بفهمند آن را به زبان زندهي آن زمان يعني فارسي ميانه ترجمه كردند كه اين ترجمهها به «زند» معروف شد این ها نمونههاي خوبي از ترجمه در عهد ساسانيان است.
ادیان مختلف و ترجمه در ایران
از ارتباط تمدنهاي مسيحي و يهودي با ايرانيان هخامنشي و اشكاني اسناد بسياري در دست است تا حدي كه يهوديگري در زمان اشكانيان در بابل گسترش يافت و يهوديها در كنارههاي رود فرات در سال 20 پيش از ميلاد كشوري كوچك تحتالحمايهي اشكانيان بر پا كردند و بيست سال در آن زندگي كردند فرقههاي گوناگون مرقونيان، ديصانيان، نستوريان، يعقوبيان، ملكانيان، بودایيان، برهمنان، صائبين، مانويان و مزدكيان در زمان اشكانيان و ساسانيان پيروان بسيار داشتهاند. زيستن اين فرقهها در كنار يكديگر جز از طريق فهم زبان يكديگر امكان نداشته ضمن اين كه از اواخر اين دوره ترجمهي متون لاتين مسيحي به زبانهاي ايراني آرام آرام آغاز شد.
اسلام و نهضت ترجمه
اين شرايط ادامه داشت تا در سال 31 هجري سلسلهي ساسانيان پايان يافت و اعراب براي تبليغ دين اسلام در ايران ساكن شدند و ايران جزيي از دولت اسلام شد. و از آن پس و از سال 254 هجري كه يعقوب ليث صفار دولت مستقل ايران را در سيستان تأسيس كرد زبان علمي و ادبي غالب در ايران عربي بود و طي همين سالهاست كه نهضت ترجمه ي متون ديني و علمي به زبان عربي دوراني درخشان پيدا ميكند.
زبان فارسی زبان رسمی
در سال 254 هجري بود كه يعقوب ليث وقتي شعري به عربي را برايش خواندند گفت: «آن چه من اندر نيابم به چه كار ميآيد؟» و به اين ترتيب زبان فارسي دري را به عنوان زبان رسمي كشور اعلام كرد كه تا امروز هم ادامه دارد. پس از او نصربن احمد ساماني در 262 هجري مردوايچ زيادي در 316 هجري، آل بويه در 320 هجري غزنويان در 351 هجري دولتهاي اصلي ايران بودند كه همواره در كنار آن ها دولتهاي محلي گوناگوني نيز مانند دولت آل مظفر در فارس، قرهقويونلوها در آذربايجان، اتابكان در لرستان و … حضور داشتند. آن چه كما بيش از آن زمان تا امروز به دست ما رسيده متون ادبي و علمي به زبان فارسي دري است كه در بين آن ها متون مسيحي، يهودي، فلسفهي يونان و متون ديني عربي ديده ميشود كه به زبان فارسي ترجمه شده است و از آن زمان تا كنون ايران همواره از طريق ترجمه ی متون مختلف به زبان فارسي با دنياي پيرامون خود ايجاد ارتباط كرده است. و در دورانهايي نيز كه مهد تمدن و علوم جهاني بوده (همچون دوران بوعلي سينا) متون علمي ايراني نيز توسط همسايههاي اين كشور و اعراب به ساير زبانها ترجمه شده است. يكي از زيباترين نمونههاي ترجمهي متون ادبي ترجمهي كليله و دمنه در دوران ساساني از سانسكريت به زبان پهلوي است.
زبان فارسي اما در دوران صفويه بيشتر از طريق تجارت با كشورهاي اروپايي مراوده داشت و در زمينه ي ترجمهي مكتوب اما بيشتر متون ديني بودند كه ترجمه ميشدند.
قاجاريه و شیفتگی در برابر غرب
در دوران قاجاريه سفر پادشاهان اين سلسه و شاهزادگان به كشورهاي اروپايي چنان آنان را مرعوب جذابيتهاي غرب كرد كه افرادي همچون ميراز ملكم خان، طالبوف و آخوندزاده حتي معتقد بودند در طرز رفتارهاي عادي و روزمره نيز ايرانيان بايد همچون ملل اروپايي رفتار كنند اين علاقهي به فرهنگ و زبان اروپايي به خصوص فرانسه – از دوران ناصرالدين شاه بيشتر اوج گرفت و ايرانيان آرام آرام شروع به ترجمهي كتابها و متون تئاتري غرب كردند و ترجمههايي كه اكثراً فاقد لحن خاص نويسنده و تنها برگرداني از متن انگليسي يا فرانسه بود. تا پيش از اين نمايشنامهنويسان و نويسندگان ايراني چنان تحت تأثير غرب بودند كه عموم نمايشنامههايي كه در اين دوران نوشته ميشد تقليد سطر به سطر نوشتههاي فرنگي بود و تنها اسامي اين متون عوض ميشدند. روند حضور پررنگ و تاثیرگذار ترجمه در تئاتر ايران حتي تا دهههاي 30 و 40 در تئاترهاي لالهزار هم ادامه پيدا كرد و همواره عناويني چون ولپن – طبيب اجباري – بادبزن خانم ويندرمير و … در بيشتر سالنهاي تئاتر اجرا ميشدو تعداد نمایش های ترجمه شده به مراتب از تعداد نمایش نامه های ایرانی بیشتر بود و از اين جا بود كه عارضهي تقليد از توليدات ادبي ساير ملل گريبانگير ايرانيان شد، عارضهاي كه هراز گاهي با شدت و ضعفي كم و بيش خود را نشان داده و براي مدتي حتي موجبات توقف ادبيات و هنر ناب را باعث شده است اين عارضه در ادبيات ايدئولوژيك دههي چهل و تقليد از توليدات ماركسيستي، تقليد صرف از ادبيات آمريكاي لاتين در دههي 70 خود را در عرصهي ادبيات ايران بيش از پيش نشان داده است.
با روي كار آمدن پهلوي اول و سپس محمدرضا شاه شيفتگي در برابر متون ادبي و نمايش فرانسوي و انگليسي زبان (عمدتاً آمريكايي) شكل منطقيتري يافت، اما همچنان وجود داشت تا جايي كه براي سالهاي متوالي نويسندهاي چون «رضا همراه» كتابهايي را به نام عزيزنسين طنزنويس تركيه مينوشت و روي جلد نام خود را به عنوان مترجم ميگذاشت. چرا كه اگر قرار بود «رضا همراه» ايراني نويسندهي اين كتابهاي طنز پرفروش باشد قطعاً فروش آن ها به بيست نسخه در هر چاپ هم نميرسيد!
ترجمه ی شعر
در زمينهي ترجمهي شعر نيز از قرن 4 و 5 هجری و بعدها در زمان مغول، ايرانيان شاهد حضور ابياتي به عربي در شعر شاعراني چون سعدي و حافظ و مولانا بودهاند و اين روند در اشعار ساير شعرا نيز ادامه داشته و به نوعي به عنوان سنت پذيرفته تبديل شد – تا دوران قاجار كه نخستين اشعار فرنگي به فارسي ترجمه شدند و پس از آن دوران پهلوي اول نيز اين روند با شدت بيشتر ادامه پيدا كرد و همچنان نيز ادامه دارد تا حدي كه تأثير ترجمه شعر فرنگي را بر شعر نوي فارسي هرگز نميتوان منكر شد.
استاد شفيعي كدكني در صفحه 134 كتاب با چراغ و آينه در اين مورد ميگويد: «وقتي به پيشينهي ترجمهي شعر فرنگي در مطبوعات صد سال اخير مينگريم ميبينيم كه در آغاز مانند نقطههاي بسيار كوچكي است كه از رنگ بر زمينهاي سفيد نشانده شده است، پس خطوط رنگين و آنگاه تغيير رنگ تمامي صفحه. تغيير رنگ تمامي صفحه در تولدي ديگر قابل رويت است ولي در ديوان پروين به صورت خطوط باريك و كمرنگ است. هر قدر به سوي دو طرفِ آغاز و انجام – از اديبالممالك تا فروغ – حركت كنيم، خطها كمرنگ و يا پررنگ ميشود…» وي در همين صفحه ميافزايد: «…ما از شعر فرنگي آموختيم كه بوطيقاي مسلط بر شعرِ دورههاي انحطاط را رها كنيم و آموختيم كه زندگي زشت و پيچيده كردن هنر نيست، زيبايي را در سادگيِ زندگي كشف كردن هنر است نه در پچييده كردن آن. در چشماندازي كه ما، در اين بحث، داريم به هيچ روي نظر به خوب و بدِ شعرها نيست. نگاهِ ما به ترجمهي شعرِ فرنگي است، خواه در حدِ شاهكارهاي بلامنازع اخوانِ ثالث باشد (سگها و گرگها) و خواه در حدِ تمرينِ به نظم آوردنِ يك شعرِ فرنگي با تمام ضعفهايي كه ميتواند عارض بر اين گونه ترجمههاي منظوم شود.»
در سالهاي 1220 تا 1295 مجلاتي چون ادب – بهار – دانشكده – ايرانشهر – وفا و كاوه شروع به چاپ شعر ترجمه كردند و باز به گفتهي دكتر شفيعي در كتاب ازبا چراغ و آيينه: «نخستين شاعري كه از شعر روسي مستقيماً خبر داشته و حتي به تأثير از آن «شعر» نيز گفته است ميرزا فتحعلي آخوندزاده است. …» شفيعي در صفحه 148 همين كتاب اشاره ميكند به گفتهاي از حسن هنرمندي كه از مبلغان جدي شعر نيما است به اين شرح كه: «افسانهي خروس و روباه دستكاري سادهاي است در قصهي «كلاغ و روباه» لافونتن.» اين شباهتها و تأثيرپذيريها از شعر فرنگي مقولهاي است كه تا همين امروز نيز در شعر فارسي قابل رديابي است. و شايد معروفترين نمونه ی آن شباهتهاي بين شعر لوركا و احمد شاملو يا شعرهاي آلن پو و اخوان ثالث باشد. به هر حال ابزار ترجمه همواره و در همه جاي دنيا وظيفهي ايجاد ارتباط بين ملل مختلف را بر عهده داشته است و در ايران نيز در كنار عارضهي تقليد ادبي راه خود را در پست و بلند طي قرون اعصار طي كرده است و در اين راه مترجمان ارزشمندي چون محمدقاضي، رضا سيدحسيني، نجف دريابندري، كيكاوس جهانداري، جاهد جهانشاهي، م.به آذين و كريم امامي و … اين وظيفه را بر عهده داشتهاند و امروز نيز نسل جوانتر مترجمان منتقل كنندهي داشتههاي ادبي ساير ملل به جامعهي ايراني هستند.
مجله آزما، شماره 94