Share This Article
مروری بر «جنون هشیاری» تألیفِ داریوش شایگان
همدردی با درد
١ بودلر در مقدمهای بر کتاب «داستانهای خارقالعاده» ادگار آلن پو نوشت: «به فهرست بلندبالای حقوق بشر، که قرن نوزدهم خردمندانه و از روی خوشخدمتی مدام بازگویش میکند، دو قلم باید افزود: حق تناقضگویی، حق وداع گفتن با دار فانی»,١ شایگان معتقد است حق تناقضگویی یعنی ناسازهگویی، «که در اشعار بودلر در قالب کلام دلفریب شطحآمیز تجلی پیدا میکند، بر کل اندیشه و هنر او سیطره دارد و این ویژگی ابعاد و لایههای متعدد، و گاه متعارض به آثارش میبخشد. و بر اساس همین تناقضات موجود در نهاد شعر اوست که انواع مکاتب و صفات را به هنر و شخصیتش نسبت دادهاند. شخصیت بودلر نیز همچون اشعارش کانون صفات متناقض است».٢ یکی از این تناقضات در شخصیت بودلر، توجه او به سیاست و همزمان رویگردانی او از سیاست است. همین نوشته کنایهآمیز بر کتاب آلن پو توجه او به امور روز را نشان میدهد. اما او در مارس ١٨٥٢ در نامهای به مادرش مینویسد، از این پس خود را وقف دغدغه شاعرانهاش خواهد کرد. نامهای که به نوشته ریچارد کلاین در مقاله «بودلر و انقلاب» نقطه عطفی در زندگی شاعر محسوب میشود، زیرا در این نامه بهروشنی معلوم میشود که بودلر نسبت به امور سیاسی بیتفاوت نبوده است. بودلر در نامه دیگری مینویسد که «از فوریه ١٨٤٨، مسائل سیاسی و تأثیرات جانفرسای آن بهشدت ذهن مرا به خود مشغول کرده است. اما بماند برای بعد». ديويد كارير، از نظريهپردازان تاريخ هنر جديد، ظهور تاريخ هنر را در شكل امروزياش به حوادث فوريه ١٨٤٨ پاريس نسبت ميدهد. در اين تاريخ، حوالي محله پالاس دوكنكورد، كمي قبل از نيمهشب، يكي از سربازان حكومت به تحريك جمعيت نيزهاش را در سينه مردي بيسلاح فرو ميكند. اين حادثه كه در تاريخ ٢٢ فوريه روي ميدهد، نخستين خونريزي انقلاب ١٨٤٨ فرانسه است كه در نهايت به سقوط لويي فيليپ منجر ميشود. چارلز توبين روزنامهنگار، اين حادثه را با ذكر جزئيات ثبت كرده است. دو روز بعد در تاريخ ٢٤ فوريه، يكي از مرداني كه شاهد چنين ماجرايي بوده و در خلال شورشها، به اسلحه نيز دست يافته، فرياد ميزند: «ما بايد ژنرال اپيك را ميكشتيم». اوپيك، مدير اكول پليتكنيك بود. همان كسي كه دانشجويان را به شركت در شورشها تحريك ميكرد، ژنرال اپيك در ضمن پدرخوانده اين مرد بود. مردي كه بعدها پرآوازه شد؛ شارل بودلر؛ شاعر و منتقد هنري. بودلر با گفتن «ما بايد ژنرال اپيك را ميكشتيم»، نشان می دهد که در پی گسست از سنتی است که ژنرال اپیک مظهر تمامعیار آن است. و جالب آنکه همانطور که شایگان در «بر مزار بودلر»، فصل آخر «جنون هشیاری» به زیبایی آورده است «بدعهدی روزگارِ لاکردار حتی در این آخرین منزل هم آسودهاش نگذاشت و او را نه در جوار پدر محبوبش، بلکه در همان گوری نهادند که ناپدریاش ژنرال اپیک را،که بودلر هیچگاه مهری از او در دل نداشت، به خاک سپرده بودند». و دریغ از آنکه بر سنگ قبرش اشاره مختصری حتی به شاعربودنش رفته باشد، تنها زیر نام ژنرال اپیک در یک سطر حقیر آمده است: «شارل بودلر، پسرخوانده ژنرال اپیک، همین!» در همین فصل به مراسم خاکسپاری بودلر نیز اشاره میشود، اینکه او با مشایعتکنندگان اندکشماری از میان دوستانش به خاک سپرده شد. «تئودور دوبانویل با شاعر یگانه زمانه اینچنین وداع گفت: بودلر انسان مدرن را در تمامیتش پذیرفت، با همه ضعفها، آرزوها و یأس و درماندگیاش… او بدین شیوه دل یا بطن اندوهگین و غالباً تراژیک شهر مدرن را عیان ساخت و ازاینروست که او در اذهان انسانهای مدرن حضوری فراگیر دارد و همواره نیز خواهد داشت، و زمانی که کلام شاعران دیگر سرد و بیاثر شده است، اشعار او باز هم روح مردمان مدرن را تکان خواهد داد».
٢ «جنون هشیاری» در ده فصل تألیف شده است. شایگان در پیشگفتار، غرض از نوشتن این کتاب را معرفی شاعری پرنفوذ از فرانسه قرن نوزدهم میخواند که با فراگذشتن از مرزهای زبانی به شاعری اروپایی بدل شد، و طنین پاینده و پرتوان شعرش گستره تاریخ را مقهور خود ساخت. شایگان در فصل «ارتعاش جدید در عالم شعر»، از زاویه متفاوت نگاه بودلر با دیگران مینویسد و کاری که او در شعر کرد. صفات متناقض بودلر موضوع فصل بعدی است، امری که موجب شد بودلر را به انواع و اقسام القاب و مکاتب مختلف متصل کنند: شاعر کلاسیک، شاعر مرتجع، شاعر ملعون، شاعر مدرن، شاعر پستمدرن و… . در فصل بعد «تشابهات و تخیل»، از نگرش خاص بودلر به طبیعت سخن میگوید: «طبیعت نه چیزی بیرونی و قائم به ذات، که همان منبع عظیم و غنی تشابهات است که تخیل را به پویندگی وامیدارد». «بودلر از نگاه والتر بنیامین» عنوان فصل بعدی است. در این فصل مؤلف کتاب «پاریس پایتخت قرن نوزدهم» با عنوان فرعی «پاساژها» نوشته بنیامین را در نسبت با بودلر بررسی میکند. و البته به کتاب «شارل بودلر، شاعر غنایی در اوج کاپیتالیسم» بنیامین نیز میپردازد. «نگرش والتر بنیامین درباره بودلر چشمانداز جدیدی از شهر پاریس و نقش شاعر غنایی در زمانه وی را به روی مخاطب میگشاید». در ادامه به خاصیت شوکآوری شعر بودلر اشاره میشود و از بنیامین نقل قول میآورد که «در شعر بودلر با نوعی تجربه زیستی شوک مواجه میشویم». با اینکه شایگان به والتر بنیامین و ایدههای او درباب بودلر و نقش مهماش به عنوان شاعر شهر میپردازد اما به ایده «فلانوری» که از تعبیرات مهم بنیامین ملهم از بودلر است، چندان فضایی در کتاب اختصاص نیافته. در «نقاش زندگي مدرن» شارل بودلر، براي نخستين بار كلمه «مدرنيته» در مفهوم اخیرش به كار ميرود. اين مقاله را بودلر در ستايش و توصيف آثار كنستانتين گي نوشته است. مدرنيتهاي كه بودلر رد آن را در آثار گي پي ميگيرد، ناشي از نوعي نگرش يا حساسيت به موجودي به نام دَندي است كه در كافهها و پيادهروها پرسه ميزند، هيچ نوع نبوغ خلاقانهاي در خود نميبيند، به ويترين مغازهها سرك ميكشد و تماشاگر صرف رهگذران خياباني است. در عوض او به تغييرات ظواهر بسيار وسواس دارد. تيپ هنرمند مدرن كه به تعبير بودلر از نابغه به فلانور (=ولگرد) تغيير يافته، سرمنشأ دگرگوني كنش هنري و سلوك هنرمند شده است. اما «جنون هشیاری» در فصلی مفصلا به مکتب داندیسم پرداخته و ارتباط بودلر با داندیسم را شرح داده است. «بودلرِ منتقد و هنرشناس» نیز فصل دیگری را به خود اختصاص داده است. بودلر معتقد است شاعر میتواند و باید منتقد نیز باشد و عطف به این تعریف است که مجموعه مقالات و رسالههایی در نقد ادبی و نقد هنری نوشته است. سه فصل پایانی کتاب شاید درخشانترین بخشهای کتاب نیز باشد. شایگان در این فصلها ایده بودلر، شاعر اروپا را بهخوبی بسط میدهد و با ایجاد مونتاژهای دوتایی: بودلر/ نیچه، بودلر/واگنر، بودلر/ ریلکه و بودلر/الیوت، تأثیر شگرف بودلر بر ادبیات اروپا، و جهان را نشان میدهد. «بر مزار بودلر»، فصل پایانی این تألیف است که مرگ و خاکسپاری بودلر را در پیوند با زیست شاعرانهاش تصویر میکند. «جنون هشیاری» با ترجمه گزیدهای از شعرهای بودلر تمام میشود. «عاقل باش ای درد من، آرام بگیر اینگاه./ تو خواهان شب بودی؛ حال فرود میآید اینجا:/ فضایی ظلمانی فرامیگیرد شهر را/ به برخی صلح میبخشد و به دیگران سودا». (شعر «همدردی با درد» بودلر، ترجمه داریوش شایگان)
١، ٢. فصل «بودلر کانون انواع صفات متناقضِ» از «جنون هشیاری».