Share This Article
كامچاتكا؛ داستاني از دوران هراس
لوسي پايسكو (اينديپندنت) / مترجم: فرهاد اكبرزاده
آرژانتين، سال 1976. دوران هراسآوري است براي همه آناني كه تمايلات چپگرايانه دارند. هزاران نفر ناپدید شدهاند و بسياري قرباني اعدامهاي بيمحكمه. پسركي را خانوادهاش از مدرسه بيرون ميكشند و دستجمعي به خانهاي امن در ارتفاعات پرتافتاده حوالي بوئنس آيرس ميگريزند. آنها نام و هويتي جديد براي خود دستوپا ميكنند و پسرك نيز بهياد قهرمان زندگياش، هوديني، نام هري را برميگزيند. مارسلو فيگراس در اين رمان درخشان آن تصوير متعارف از گذشته خونبار آرژانتين را ترسيم نميكند. در عوض، از چشمخانه پسري دهساله بر مسائل شخصي او متمركز ميشود كه دور از سياست است. هري و برادر كوچكش «جغله» در آغاز ماجرا از اينكه ناغافل از زندگي روزمره خود كنده ميشوند بسيار آزردهاند، از اينكه ناچارند خانه خود را ترك گويند و هممدرسهايها و اسباببازيها و مجلات فكاهي محبوبشان را. آن دو سخت به تقلا ميافتند تا اصول آيين كاتوليك را ضربتي و يكشبه یاد بگيرند، چراكه والدينشان ميخواهند آنها را به مدرسه كاتوليك محلي بفرستند. رفتهرفته، اوضاع عادي ميشود. هري در اقامتگاهشان كتابي درباره هوديني مييابد و عزمش را جزم ميكند تا تمرين كند و مانند هوديني هنرمند فرار شود. او همچنان مجلات ابرقهرمانانهاش را ميخواند، سريالهاي هميشگياش را ميبيند و با بازي محبوبش «ريسك» سرگرم ميشود. دلمشغولي جديد هري نجات قورباغههاي انتحاري از غرقشدن در استخر ويلاست. حتی وقتي كه لوكاس هجدهساله با ورود نامنتظرش زندگي آنها را بيشازپيش از مسير عادي دور ميكند، هري با تمرين ورزش و آموختن حقههاي طنابگرهزني با او اخت ميشود و حضورش را ميپذيرد. اما عرصه بر والدين هري هر دم تنگتر ميشود. پدرش كه وكيل است فقط مخفيانه ميتواند از زندانيان سياسي دفاع كند. مادرش نيز از شغل دانشگاهياش اخراج ميشود. سرانجام، خانواده براي حفظ جانشان دوپاره ميشود. شبهجزيره كامچاتكا كه در منتهااليه شرق روسيه جاخوش كرده، يكي از سرزمينهايي است كه در بازي ريسك بايد تصرف شود. هنگامي كه هري از والدينش جدا ميشود، «كامچاتكا» واپسين واژهاي است كه پدرش در گوش او زمزمه ميكند. مدتها ميگذرد تا هري مقصود پدر را دريابد: وقتي سرزمينات دارد به تاراج ميرود، كامچاتكا مكاني است «دور از همهجا، دستنيافتني»، پناهگاهي براي تجديد قوا، «براي جانبهدر بردن». فيگراس با درهمتنيدن افكار و خيالات كودكي هري با تاملات بزرگسالي او به مسائل متنوعي ميپردازد و بهتدريج امور پيشپاافتاده را با موضوعاتي حياتي در هم ميآميزد. در پايان، درمييابيم كه سختترين درسي كه هري آموخته جانبهدر بردن از ترس و تحمل فقدان است: «همه كساني را كه ميشناسيد از صميم قلب دوست بداريد، اما بيشتر كساني را كه به آنها نياز داريد، چون عشق تنها امر واقعيست، يك فانوس دريايي، باقي تاريكيست». رمان «كامچاتكا» با اين جمله از شاهكار هرمان ملويل «موبيديك» در پيشدرآمد خود، پيش از شروع فصل نخست آغاز ميشود: «روي نقشه پيدايش نميكني؛ مكانهاي درست و حسابي هيچوقت روي نقشه نيستند.» همچنين رمان به پنج بخش سنجيده و جذاب تقسيم شده: زنگ اول: زيستشناسي؛ زنگ دوم: جغرافيا؛ زنگ سوم: زبان؛ زنگ چهارم: علم نجوم؛ و زنگ پنجم: تاريخ. «گاهيوقتها خاطره نسخههاي گوناكوني دارد. گاهيوقتها مادر پايش را از سيتروئن بيرون نميگذارد، منتظر ميماند تا ما از كافه بيرون بياييم، چون روي پاكت سيگار جاكي هميشه چيزهايي مينويسد. گاهيوقتها شمارشگر پمپ بنزين برعكس كار ميكند، جلو نميرود، عقب ميرود. گاهيوقتها يارو ريشدرازه از ما سبقت ميگيرد و در مسيرمان انگشت بزرگهاش را بيرون ميآورد، انگار نميتواند براي كشف دنيا و جاهاي نديده و ناشناخته اندكي تحمل كند و يككم ديرتر خبر نجات دنيا را با تلقتلوق ظروف حلبياش اعلام كند. اين جابهجايي خاطرهها نآرامم نميكند. عادت كردهام. اينها ثابت ميكنند چيزهايي را ميبينم كه قبلا نديدهام، ثابت ميكنندكه من همان نيستم كه قبلا بودهام، يعني از بار آخري كه خودم را به خاطر ميآورم. زمان پديده عجيبي است. اغلب فكر ميكنم همهچيز همزمان اتفاق ميافتد. همهچيز همان نيست كه ميبينم و به مراتب عجيبتر است. كسي كه اداي زندگيكردن را درميآورد متاسفم ميكند، به كسي ميماند كه تازه از شروع فيلم وارد سالن ميشود، يا مثل كسي است كه كولالايت مينوشد، او بهترينها ر ا از دست ميدهد. فكر ميكنم زمان مثل تنظيم راديو است. اغلب آدمها آن را روي فرستندهاي تنظيم ميكنند كه خشخش و پارازيت ندارد. اما اين اصلا به اين معنا نيست كه دو يا چند فرستنده را همزمان نميشنوند؛ همزماني امر بعيدي نيست. تا چند وقت پيش، بعيد به نظر ميرسيد كه بين دو اتم، يك كيهان جا بگيرد، ولي حالا ديگر اينچنين نيست. چرا بايد تفكري را نكوهش كرد كه ميگويد در راديوي زمان ميتوان تاريخ بشريت را همزمان شنيد؟»
*****
كامچاتكا؛ قلمروي غرايب
ليان لو / مترجم: مرضيه خسروي
كامچاتكا شبهجزيرهاي دورافتاده در شرق دور روسيه. هرچند به نظر راوي ده ساله رمان «كامچاتكا»ي مارسلو فيگراس، اين جزيره چيزي فراتر از اينهاست. آنجا سرزميني است كه ميبايست در بازي محبوب ريسك آن را تصرف نمايد، كامچاتكا «يك پارادوكس، يك قلمروي غرايب، يك تضاد در حالات و وضعيتها» است و آخرين چيزي است كه پدرش دربارهاش با او سخن گفته. كامچاتكا وقايعنگاري زندگي يك پسر نوجوان در دوره بيثباتي سياسي و شرايط خفقانآور ترس و خشونت است. هنگامي كه او، برادرش و والدينش ناگهان مجبور به اقامت در يك خانه امن ميشوند، هويت جديدي براي خود برميگزينند. پسرك به تبعيت از قهرمان پنج سالگي خود و تردست مشهور هري هوديني، «هري» را به عنوان نام جديد خود برميگزيند و برادرش نيز به جهت علاقهاي كه به سيمون تمپلار در نمايش تلويزيوني «قديس» دارد خود را «سيمون» مينامد. (هرچند هري همچنان او را به نام مستعارش يعني«جغله» صدا ميزند.) با وجود تمام فقدانها، ترس و ناپديدشدن ناگهاني دوستان و اعضاي خانواده، اما هدف اصلي فيگراس نوشتن رمان غمانگيز ديگري درباره جنگ كثيف نيست. فيگراس به واسطه بازگويي وقايع از منظر يك كودك، به بيان تاثير ناخوشايند آن موقعيت بر فعاليتهاي شخص و خانواده ميپردازد. در مواجهه با اين موقعيت هري همچنان يك نوجوان عادي باقي ميماند، با اكراه به مدرسه ميرود، مفتون نمايشهاي تلويزيوني و كتابهاي كميك و ابرقهرمانها است. در اوقات بيكاري با پدرش ريسك بازي ميكند و مشتاق سردرآوردن از اسرار هوديني است. بهرغم ديدگاه هري ده ساله، هري در سن بزرگسالي ديدي باز به پيرامون خود دارد، درباره اتفاقات تامل ميكند و درصدد كسب اطلاعاتي است كه در گذشته قادر به درك آنها نبوده. هري به تفكر درباره اطلاعاتي ميپردازد كه درباره موقعيت سياسي كسب ميكند: «مدتها تصور ميكردم والدينم به اين دليل اين مسائل جزئي را برايم ميگويندكه باور ندارند قادر به درك نمايي بزرگتر باشم- بسياري چيزها را به زبان نميآورند و از من مخفي ميكنند. حالا فكر ميكنم كه آنها اين كار را عمدا انجام ميدادند، ميدانستند كه به وقتش تكهها كنار هم ميگذارم و سرانجام ميتوانم تصوير كلي را در پازل جورچين ببينم، آنگاه از خطري كه اكنون همه ما را تهديد ميكند در امان خواهم بود.» كتاب با همان لحظهاي به پايان ميرسد كه در ابتداي كتاب توصيف شده و طي آن هري و پدرش براي آخرينبار همديگر را ميبينند. تمام متن داستان در دو سوي اين لحظه خاص روايت ميشود. زمانيكه صحنه پاياني دقيقا شامل همان جملات ابتدايي كتاب درباره مواجهه پدر و پسر، اما اينبار واژه «كامچاتكا» پر است از معنا و مفهومي تازه. درحالي كه ابتداي كتاب به شكلي واضح از زبان كودكي ده ساله بيان ميشود، بازگويي آن در انتهاي كتاب بسيار متفكرانهتر و حاصل مفاهيم و تجربياتي است كه هري بزرگسال در طي سالها كسب نموده است. لحن هري به غايت تاثيرگذار، خلاقانه و كاملا دربرگيرنده هري ده ساله و هري بزرگسال است. رمان در پنج بخش اصلي بنا شده كه تماما پيرامون درسهاي مدرسه است. بهاينترتيب فيگراس توجهها را به اين موضوع جلب ميكندكه چطور هري و برادر كوچكش، حسب تجربياتشان مفاهيم را يادگرفته و رمزگشايي ميكنند. فيگراس داستان را در فصلهاي كوتاهي آورده كه در هركدام تصوير كوچك از زندگي هري را به نمايش ميگذارد. پنج فصل نشانگر آن است كه چطور يك كودك ده ساله به سبك نمايش تلويزيوني محبوبش «مهاجمان» زندگي خود را در قسمتهاي كوتاهي خُرد و روايت ميكند. اين فصول كوتاه تصاوير واضح و دقيقي از خانواده و علايق جذاب و ماجراجوييهاي هري را فراهم ميآورد. رمان مملو از تكههاي كوچك يادآوري خاطرات كودكي است؛ تمرين هري براي نگهداشتن نفس در وان حمام، هري ميآموزد چطور گره بزند، تلاش هري و برادرش براي نجات وزغها از غرقشدن در استخر خانه امن با ايجاد يك «تخته شيرجه برعكس» و بحثشان بر سر اينكه كدام بهتر است» سوپرمن يا بتمن. فيگراس با روايت داستان از منظر هري توانسته اهميت خانواده و شجاعت و فداكاري اعضاي آن در درون بستري از ترس، هجران و شكستي تام وتمام را برجسته كند. در انتها، هري درمييابد كه براي رهايي ميبايست«همديگر را ديوانهوار دوست داشته باشند.» به هنگام بازگويي داستانش، او يكبار ديگر به شخصيتها جان ميبخشد. به واسطه اين داستانگويي متوجه ميشود كه «من ديگر نيازي به كامچاتكا ندارم، ديگري نيازي به امنيتي ندارم كه در گذشته دوري از همهچيز، غيرقابل دسترسبودن و حضور در تنهايي مطلق برايم فراهم ميآورد. و حال زمان آن فرا رسيده كه جايگاه خودم را پيدا كنم، واقعا اينجا باشم، با تمام وجود، دست از زندهماندن بكشم و شروع كنم به زندگيكردن.»
آرمان