Share This Article
درباره رمان پليسي «شكار و تاريكي» نوشته ادو گاوا رانپو
لذتهاي نويسنده كارآگاه
علي مطلبزاده
رمانهاي ژاپني در طول اين سالها به مدد جذابيتها و سادگيهاي معمول در كار رماننويسان ژاپني بين مخاطبان ايراني محبوبيت زيادي پيدا كردهاند؛ محبوبيتي كه بخش عمدهاي از آن با ترجمههايي از نسخه انگليسي يا فرانسه اين رمان توسط مترجمان ايراني به فارسي حاصل شده و در بيشتر اين رمانها بار اصلي روايت بر وجوه مشتركي مثل استفاده از روايتهاي خطي بدون افزودن توصيفات، نتيجهگيريهاي شخصي نويسنده و مهمتر از همه تضاد بين خير و شر نهاده شده است. «شكار و تاريكي» نوشته «ادو گاوا رانپو» همچنين قاعدهاي را رعايت ميكند با اين تفاوت كه تضاد معمول بين خير و شر را براي روايت يك داستان پليسي به خدمت گرفته و با نيمنگاهي به آثار موفق پليسي در غرب در نهايت تركيب متفاوتي از يك رمان پليسي را ارايه ميدهد. شخصيتها در رمانهاي ژاپني نه داناي كل هستند و نه يك فرد كاملا عادي (معمولا موهبتي خاص از لحاظ روحي دارند)؛ شخصيتهاي واقعي و ملموس كه كل داستان را با تاكيدات ويژه بر اشتباهات فردي و اخلاقيشان پيش ميبرند. شخصيتهاي رمان پليسي رانپو هم همين ويژگيها را دارا هستند. راوي در رمان «شكار و تاريكي» يك كارآگاه نيست و در مراحل مختلف رمان روند ذهني معمول كارآگاههاي رمانهاي پليسي را طي نميكند. بخش عمدهاي اتفاقات در رمان به واسطه در نظر گرفتن احساسات شخصي اين شخصيت شكل ميگيرد و در نهايت طرح كلي رمان بر مبناي تكميل پازلي ريخته ميشود كه اگرچه تنها كمي تكهتكه شده اما به واسطه نگاهي جزو به جزو به اتفاق اصلي پيش از توضيحات نويسنده، تصوير كاملي از اين پازل براي گرهگشايي در ذهن خواننده شكل نميگيرد. اين اتفاقي است كه در صفحههاي پاياني رمان خواهد افتاد. در اين ميان همچنان بخش عمدهاي از بار روايت و پيش بردن رمان بر عهده شخصيت اصلي است و رانپو براي واقعيتر جلوه دادن آن شخصيت خودش را به عنوان نويسنده و راوي اين رمان از ابتدا وارد ماجرا ميكند. او با اين كار در آغاز داستانش در كنار خلق شخصيت ديگر رمانش «شوندِي اوئه» (كه او هم نويسنده رمانهاي پليسي است) تضادي ايجاد ميكند كه در ادامه و با جلو رفتن داستان از لحاظ معنايي و ذهني كاملا همسو به نظر ميرسد. از ديد رانپو كه خودش را در مقايسه با شوندي آدمي ابلهتر و سادهتر در نظر ميگيرد؛ حتي شوندي هم كه داستانهاي پليسي مينويسد فردي باهوش، خلاق و منطقي نيست و به اين شكل روايت نه بر مبناي تاكيد بر شخصيت اوئه كه بر اساس سادگي خود نويسنده در قياس با او شكل ميگيرد. رانپو به مدد اين شخصيتپردازي در نهايت همچنان به سنت ديگر نويسندگان ژاپني در رماننويسي وفادار ميماند.
«اغلب درباره ماهيت شغلم از خودم سوال ميكنم. معتقدم اصولا دو نوع نويسنده رمانهاي پليسي وجود دارد: آنهايي كه طرفدار «مجرم» هستند و آنهايي كه طرفدار «بازرس»اند. گروه اول، با اينكه ميتوانند داستاني كوتاه و فشرده را پيش ببرند، سعادت خود را تنها در توصيف بيرحمي بيمارگونه جنايت مييابند. برعكس، گروه دوم هيچ اهميتي به اين مساله نميدهند؛ در نگاه آنها فقط ظرافت اقدامات عقلاني بازرس اهميت دارد. شوندي اوئه، مردي كه در بطن قصه من قرار خواهد داشت، نويسندهاي است كه به مكتب نخست تعلق دارد؛ اما من خودم را بيشتر نماينده گروه دوم ميدانم. بله، من نقل قصههاي جنايي را شغل خودم كردهام، اما الزاما به اين معني نيست كه علاقه خاصي به شر داشته باشم. نتيجهگيريهاي كموبيش علمي بازرس است كه براي من جاذبه دارد و ميتوان گفت كسي اخلاقمدارتر از من وجود ندارد. در ضمن بيشك همين ويژگي بود كه در ابتدا باعث شد ناخواسته درگير اين ماجرا شوم. اگر احترام كوركورانه من به ارزشهاي اخلاقي كمتر ميبود و اگر به جرم و جنايت تمايل داشتم، در چاه خوفناك ترديد و حسرت امروز خود غرق نميشدم [ … ] چندين ماه گذشته است بيآنكه كسي به اين راز پي ببرد. واقعيت زنده حوادث فراموش ميشود و تنها در ذهن من باقي مانده است. به همين دليل هوس كردم وقايع را روي كاغذ ثبت كنم، خاصه اينكه مواد لازم براي نوشتن يك رمان خوب هم در آن موجود است. »
«شكار و تاريكي» با اين جملات شروع ميشود و در ادامه رانپو شيوههاي مختلف روايت يك داستان پليسي را كه در ابتدا به آن اشاره كرده با دو شخصيت اصلي رمانش (خودش و اوئه) پيش ميبرد. او در اواسط كتاب گرهگشايي ميكند و پايان خوش نخستين ماجرا را رقم ميزند. اين پايان خوش براساس روايت مرگ قاتلي است كه بر حسب تصادف خودش را به قتل رسانده است. اما خب، معمول داستانهاي پليسي ادامه ماجرا تا آخرين صفحه است و نويسنده در ادامه با استفاده از ترفندي ساده اما دور از انتظار موقعيت مشابهي را تكرار ميكند كه در انتها قرار است به كشف حقيقت بينجامد. هوش و ذكاوت كارآگاهي در اين رمان صورت ديگري پيدا ميكند. «حجم زياد اطلاعات» در اين رمان اگرچه همراستا با ترسيم اين شماي كلي از كارگاه داستان (نويسنده) است اما در نهايت به خاطر شكل استفاده از آن در پيشبرد قصه به كار ميآيد؛ «مداركي كه جمعآوري كرده بودم بينقص بودند. گويي خودشان را جلوي من انداخته و آماده بودند خواستههايم را برآورده كنند. خود شوندي اوئه هم در يكي از كتابهايش به اين مطلب اشاره كرده بود؛ وقتي تعداد سرنخها از حد معمول ميگذرد، محقق بايد بيشتر مراقب باشد.»
در اين رمان داستان اصلي بر اساس اتفاقات معمول رمانهاي پليسي جلو ميرود. زني كه خودش از سوي قاتل فرضي به مرگ تهديد شده در ادامه با وعده كشتن همسرش (كه سالهاست رازش را با قاتل از او مخفي كرده) مواجه ميشود. در اين ميان به جز زن هيچ شاهدي بر اين ماجرا نيست و اين ترس او از اتفاق وعده داده شده است كه رمان را به پيش ميبرد. رانپو به همين شيوه روايت خطي رمانهاي پليسي را كه شامل جمعآوري و ارايه اطلاعات، نتيجهگيري و گرهگشايي اشتباه و گرهگشايي اصلي در پايان رمان است با انبوه اطلاعات و برداشتهاي شخصي خودش از ماجرا به هم ميريزد. او براي اين منظور حتي ترجيح ميدهد تا تصورات شخصيت زن (قرباني فرضي) را كه قرار است در مقابل قاتل فرضي قرار بگيرد با ذهنيت شخصي خود مخلوط كند و به اين شكل بر روايت خشك پليسياش وجه احساسي بيشتري ببخشد. اين وجه احساسي در روايت چيزي است كه نويسنده از همان ابتداي رمان بر آن تكيه ميكند و به همين صورت يكي از تفاوتهاي اصلي داستانش را با ديگر رمانهاي پليسي رقم ميزند. با اين حساب در اين رمان لذت كشف حقيقت با عذاب وجدان و ترس از روشن شدن حقيقت معادلسازي شده و براي رسيدن به اين منظور تا آنجا پيش ميرود كه نويسنده در بخش عمدهاي از رمان با شخصيت زن همدستي ميكند. اما رانپو در اين ميان گشادهدستي خاص خودش را دارد. او در داستانش تا آنجا پيش ميرود كه ماده خام دو داستان پليسي را با هم مخلوط ميكند و با همين گشادهدستي بيخيال بخش عمدهاي از حواشي معمول داستانهاي پليسي ميشود. ريتم روايتش را تندتر ميكند و به كمك همين ريتم تند با گذشتن داستانش از نيمه، مخاطبي را كه يكبار در ميانه داستان غافلگير شده و با همين آگاهي داستان را ادامه ميدهد باز هم غافلگير ميكند. دستِ كم گرفتن حريف يا شمايل انساني قهرمان خوب داستانهاي پليسي از آن معدود ويژگيهايي است كه همچنان به عنوان يكي از برگهاي برنده در داستانهاي پليسي مدنظر نويسندگان اين ژانر است. رانپو به اين موضوع از ديد شخصيتري نگاه ميكند و شمايل شخصيت خوبش را با خطاهاي فردي و رفتاري و حتي ضعفهاي اخلاقياش ملموستر جلوه ميدهد. چنين قهرماني در سنت رمانهاي ژاپني سالهاي اخير به همان راحتي كه ميتواند فريب خورده يا خطا كند، قادر است در لحظه به كشفي شهودي نايل شده و روايت را از زيادهگويي و حسابوكتابهاي كارآگاهي بينياز كند. در رمان رانپو با چهار شخصيت اصلي روبهرو هستيم كه در ادامه با حذف يكي از آنها همان مثلث معروف دراماتيك شكل ميگيرد. ادو گاوا رانپو اگر چه به اين شكل ديناش را نسبت به ادبيات كلاسيك ادا كرده، اما مهمتر از آن با بازسازي عقدهها و رفتارهاي اين شخصيتها در داستان جنايياش به ادگار آلن پو به عنوان پايهگذار اين سبك از داستان جنايي هم اداي دين ميكند. او كه با نام اصلي «هيرايي تارو» به عنوان يكي از پايهگذاران ادبيات پليسي ژاپن شناخته ميشود سالهاست كه از علاقهاش به سبك پو صحبت ميكند و حتي به خاطر علاقهاش به اين نويسنده فرانسوي داستانهاي پليسياش را با نام مستعار «ادو گاوا رانپو» مينويسد. طبيعي است كه رانپو هم با ديدگاه ادگار آلن پو موافق باشد كه «بايد بتوان داستان را در يك نشست خواند؛ آن هم داستان خوبي كه كوتاهي، موضوع عالي و مهمتر از همه صرفهجويي در كلمات را همواره مدنظر دارد. » خب، ميتوان «شكار و تاريكي» را داستان خوبي دانست كه پو شرح آن را داده است.
اعتماد