Share This Article
‘
رضا رضایی بعد از آثار خواهران برونته و جین آستین به سراغ جورج الیوت رفت
بحران زندگيهاي ساده
با اتمام ترجمه آثار خواهران برونته و جين آستين توسط رضا رضايي، او به سراغ ترجمه رمانهاي جورج اليوت رفته تا بخشي ديگر از آثار كلاسيك ادبيات انگلستان در اختيار علاقهمندان به آثار كلاسيك قرار گيرد. مدتي پيش رمان «ادام بيد» اليوت با ترجمه رضايي در نشر ني به چاپ رسيد و بهتازگي نيز رمان «سايلاس مارنر» با ترجمه او در همين نشر منتشر شده است. جورج اليوت درواقع نام مستعار مري ان ايوانز است، نويسندهاي كه جايگاهي مهم در تاريخ ادبيات دارد و آثارش به لحاظ ادبي ارزش بيشتري از آثار خواهران برونته و جين آستين دارد. اليوت در سال ١٨٤١ متولد شد و در ابتدا بيشتر به آثار فلسفي گرايش داشت و چند اثر فلسفي مهم نيز به انگليسي برگرداند. اليوت مدتي بهعنوان روزنامهنگار فعاليت داشت و سردبير نشريهاي پرنفوذ هم بود. اتفاق مهم در زندگي اليوت، در سيوهفتسالگي او رخ داد، جايي كه او از فلسفه به داستاننويسي روي آورد و نام مستعار جورج اليوت را براي خود انتخاب كرد.
اولين داستانهاي اليوت به صورت دنبالهدار در نشريات منتشر شدند و بعدتر مجموع اين داستانها در كتابي با عنوان «صحنههايي از زندگي كشيشان» در سال ١٨٥٨ منتشر شد. سالي بعد از اين، اولين رمان اليوت با نام «ادام بيد» به چاپ رسيد كه با استقبال خوبي مواجه شد. «سايلاس مارنر» در سال ١٨٦١ به چاپ رسيد. رضايي در بخشي از مقدمهاش درباره جايگاه اليوت در ادبيات انگلستان نوشته: «در سلسله رماننويسان بزرگ انگليسي در قرن نوزدهم، كه از جين آستين و خواهران برونته آغاز ميشود و به چارلز ديكنز و تاماس هاردي ميرسد، جورج اليوت به سبب مهارت و ژرفبينياش در توصيف انگيزهها مقام منحصربهفردي دارد، بهطوري كه بسياري از نقادان مدرن او را بزرگترين رماننويس انگليسي قرن نوزدهم ميدانند. نقاداني هم كه او را بزرگترين نميدانند تيزبيني و حساسيت و قوه مشاهده او را بيهمتا ميدانند. بينش روانشناسانه جورج اليوت، و مواد و مصالحي كه براي رمانهايش انتخاب ميكرد، بر ديدگاهها و نگرشهاي نويسندگان در حوزه شخصيتپردازي تاثير فوقالعادهاي گذاشت و افق داستاننويسي را گسترش داد». اليوت از آن دست نويسندگاني است كه در طول سالهاي نويسندگياش مقالهها و نقدهاي زيادي نوشت و ايدههاي اجتماعي و و هنري خود را توضيح داد. همچنين او در رمانهايش و خاصه در فصل ١٧ رمان «ادام بيد» درباره ديدگاههاي ادبي و هنرياش توضيح داده است.
«سايلاس مارنر»، با عنوان فرعي «قصه مرد بافنده»، روايتي رئاليستي از آدمهايي معمولي است كه زندگي سادهاي دارند و مناسباتشان نيز در محيط كوچك زندگيشان ساده بهنظر ميرسد اما وقوع حوادثي ميتواند سادگي اين زندگيهاي معمولي را بحراني كند. «سايلاس مارنر»، دو شخصيت اصلي دارد كه زندگي دوگانه همراه با بحران دارند. يكي سرخورده از گذشته است و در تنهايي زندگي ميكند و ديگري بهرغم رازي كه در دلش دارد زندگي پرهياهويي دارد. اين رمان اينگونه آغاز ميشود: «در روزگاري كه چرخهاي ريسندگي در خانههاي سر مزرعه تندتند كار ميكردند- و حتي خانمهاي متشخص و ملبس به ابريشم و تور نيز براي سرگرمي چرخهاي ريسندگي چوببلوطي براق داشتند- در نقاط دوردست ميان گذرگاهها، يا در عمق سينه تپهها، ميشد مردان كوچكاندام بيرنگورويي را ديد كه در مقايسه با روستاييان گندمگون به بازماندگان نژاد منقرضشدهاي ميماندند. سگ گله با خشم پارس ميكرد هنگامي كه يكي از اين مردان بيگانهنما در بلنديها ظاهر ميشد، تيرهفام در غروب زودهنگام زمستان. از چهرو سگ بايد شكل و شمايلي را دوست بدارد كه زير بار كيسهاي سنگين قوز كرده است؟ آري، كم پيش ميآمد كه اين مردان بيرنگورو بدون بار مرموزشان از جاي خود خارج شوند…».
«ادام بيد» با عنوان فرعي «قصه باشكوه همدليها»، رماني است كه شهرت ابتدايي جورج اليوت در عالم داستاننويسي را بهوجود آورد. اين رمان نيز داستاني رئاليستي درباره زندگي آدمهايي عادي است كه دراينجا هم وقوع بحرانهايي زندگي اين آدمها را از مدار طبيعياش خارج ميكند. رضايي در بخشي از مقدمه اين كتاب نوشته: «جورج اليوت نگارش ادام بيد را در اكتبر ١٨٥٧ آغاز كرد و در نوامبر ١٨٥٨ به پايان رساند و كتاب در فوريه ١٨٥٩ منتشر شد. او كتاب را به شريك زندگياش، جورج هنري لوئيس، تقديم كرد و نوشت كه اگر سعادت عشق او در زندگي نصيبش نشده بود هرگز اين رمان نوشته نميشد. بعد از انتشار اين رمان، شايعههايي پخش شد مبنيبر اينكه كشيشي ناراضي به نام جوزف ليگينز نويسنده آن است، و جالب آنكه حتي عدهاي به ناشر حمله كردند كه چرا حقوحقوق نويسنده را زير پا گذاشته و دستمزدي به او نپرداخته است. جورج اليوت كه نميخواست هويت خود را با عنوان «خانم لوئيس» فاش كند در اين قضيه با سختيهايي روبهرو شد». «ادام بيد» رماني مفصل است كه در ٥٥ فصل نوشته شده است. رمان با اين سطور شروع ميشود: «با قطرهاي مركب به جاي جام جهانبين، جادوگر مصري براي هركسي كه از راه برسد از منظرههاي دور و دراز گذشته پرده برميدارد. اين كاري است كه حالا من ميخواهم براي تو بكنم، اي خواننده. با اين قطره مركب نوك قلمم كارگاه جادار آقاي جاناتان برج، نجار و بناي روستاي هيسلوپ، را به تو نشان خواهم داد، با همان شكل و شمايلي كه در هجدهم ژوئن سال ١٧٩٩ ميلاد مسيح داشت.
خورشيد بعدازظهر ميباريد بر پنج مرد كه آنجا روي انواع در و قاب پنجره و ازاره كار ميكردند. بوي چوب كاج، كه از كپه خيمهمانند الوارهاي بيرون در برميخاست، با بوي بوتههاي آقطي درميآميخت كه برفپارههاي تابستانيشان را كنار پنجره گشوده روبهرو پاشيده بودند. پرتوهاي مورب خورشيد از غبار برادههاي نازكي كه از رنده بلند ميشد عبور ميكردند و بر رگههاي ظريف قاب چوب بلوطي كه به ديوار تكيه داده شده بود فرود ميآمدند. روي كپهاي از آن برادههاي نرم، سگ خاكستري زمختي جا خوش كرده بود كه پوزهاش را بين دو دستش گذاشته بود و گاهي چين و چروكي به پيشانياش ميانداخت تا نگاه كند به مردي كه از بقيه بلندتر بود و داشت در وسط يك پيشبخاري چوبي نقش سپر حك ميكرد».
شرق
‘