Share This Article
‘
نگاهی به «استانبول استانبول» اثر برهان سونمز
چراغهای شب
نسيم آصف
«صدای در آهنی را كه از دور شنیدم، دست از تعریف حكایت كشیدم و نگاهی به دكتر انداختم. سلول سرد بود. من كه برای دكتر قصه میگفتم، كاموی سلمانی زانوهایش را بغل زده و روی بتن لخت خوابیده بود. لحاف نداشتیم و عین تولهسگهایی تنگ هم مینشستیم تا گرم شویم. روزها بود زمان نمیگذشت و رد شب و روز را گم كرده بودیم. درد را میشناختیم اما هربار كه یكی از ما را برای شكنجه میبردند وحشتی به دلمان میریخت كه برایمان تازگی داشت. در این فاصله كوتاه كه آماده درد میشدیم، انسان و حیوان، عاقل و دیوانه، فرشته و شیطان یكی بودند. صدای در آهنی كه در راهرو پیچید، كاموی سلمانی بلند شد نشست. گفت: اومدن منو ببرن. برخاستم و رفتم سمت در سلول. از روزنه سردر بیرون را نگاه كردم. سعی داشتم آنهایی را كه از سمت در آهنی میآیند ببینم. صورتم زیر نور لامپ راهرو روشن شد. كسی در دیدرس نبود، لابد جلوی در منتظر بودند. چشمهایم را تنگ كردم. نگاهی به سلول روبهرو انداختم و فكر كردم دختری كه امروز مثل حیوانی زخمی در آن سلول انداختند زنده است یا نه؟» این سطور بخشی از ابتدای رمان «استانبول استانبول» برهان سونمز است كه بهتازگی با ترجمه تهمینه زاردشت توسط نشر آگه منتشر شده است. برهان سونمز از نویسندگان معاصر تركیه است كه در سال ١٩٦٥ در هایمای آنكارا به دنیا آمده است. سونمز بعدها به استانبول میرود و مدتی به وكالت میپردازد و بعد شروع به نوشتن میكند. اولین رمان سونمز با عنوان «شمال» در سال ٢٠٠٩ به چاپ رسید.
رمان دوم او با عنوان «بیگناهان» در سال ٢٠١١ منتشر شد و «استانبول استانبول» هم رمان سوم اوست كه در سال ٢٠١٥ به چاپ رسید. «استانبول استانبول» رمانی است كه در ده روز روایت میشود. شخصیتهای رمان، زندانیانی هستند كه در سلول گرفتارند و زیر شكنجهاند. در توضیح پشتجلد كتاب، اینطور آمده كه چهار راوی رمان، رویگردان از طاعون ظلم، برای هم قصه میگویند تا درد و شكنجه را تاب بیاورند و رازهای خود را برای همسلولیهایشان فاش نكنند. دكتر، دمیرتای، كامو و كوهیلان چهار شخصیت داستاناند كه همگی در زندان بهسر میبرند و با واگویههای درونی، ماجراهایی را بازگو میكنند كه زمینه مبارزهشان را فراهم كرده است. «راویان منِ خواننده را به این فكر میاندازند كه داستانهای دكامرون و اشعار بودلر نیز روایتی هستند از واقعیت زندگیهای دیگر و نه خیال؛ نكند شكنجه این چهار تن نیز واقعیت دارد؟ مرز واقعیت و خیال در استانبول استانبول درهم میشكند…». آدمهای این رمان، گیرافتاده در سلول كثیف و بیخبر از جهان بیرون، هریك گرفتار كابوسها و دردهای ناشی از شكنجه و آزار ماموران زنداناند و آنچه آنها را هنوز سرپا نگه میدارد، قصههایی است كه برای هم تعریف میكنند تا روزهای سخت زندان را به نحوی بگذرانند. «خم شدم. دستم را طوری بلند كردم انگار كتری در دست دارم و فنجانهای نامرئی را از چایی پر كردم. با نوك انگشتانم فنجانها را برداشتم انگار كه خیلی داغ است و بهنوبت به هركدام یك فنجان چای دادم. بعد قند تعارفشان كردم. چای حسابی دم كشیده بود و بخار از فنجانها بلند میشد. آرام چاییام را هم زدم. آنها هم به تقلید از من همین كار را كردند. به دمیرتای دانشجو كه چاییاش را تند هم میزد اشاره كردم كه آرام باشد. ممكن بود صدای همزدن چایی از راهرو بگذرد و به گوش نگهبانها برسد. دمیرتای لبخند زد. با زندگی در این سلول بود كه این لبخند، این چایی و قصهها را كشف كرده بودیم.» راوی روز اول داستان، جوانترین زندانی داستان است. او دانشجو است و با شخصی دیگر قرار داشته كه دستگیرش كردهاند: «نیمساعت بعد، در ایستگاه اتوبوس جلوی كتابخانه دانشگاه استانبول، مرا سر قرارم بردند. گفتند در ایستگاه منتظر بمانم، گفتند اگر سعی كنم فرار كنم مرا میزنند. لباسشخصیها از اتومبیلها آمدند پایین و پخشوپلا شدند. كسانی را كه در ایستگاه منتظر اتوبوس بودند زیر نظر گرفتند. ساعتم را نگاه كردم، سه دقیقه زودتر سر قرار حاضر میشدیم، اگر قرار عملی نمیشد، سه دقیقه بیشتر منتظر نمیماندیم. مسافرهایی را كه از اتوبوس پیاده میشدند نگاه میكردم و ترسیدم كسی را ببینم كه باید سر قرار میآمد…». برهان سونمز نویسندهای است كه به وضعیت فعلی تركیه انتقاد دارد و بهجز آنچه در رمانهایش تصویر میكند، به طور مستقیم هم با سیاست درگیر است و از منتقدان اردوغان و سیاستهایش بهشمار میرود.
شرق
‘