Share This Article
آفتابش همیشه به تن ما تابیده است
مسعود کیمیایی
ابراهیم گلستان ساکت نیست. وسعت کافی برای حرفهایش میسازد. هنوز دشمن پهلبد است و قطبی.
هنوز با شاملو دشمن است؛ نه شاملو، با تمام آدمهاي دوره خودش، جز محمود هنگوال و برادران ميناسيان. هنوز با ساواك مخوف خودش را در بازجوييها ميداند. اما براي «خاك» نوشت: «كيميايي سياسي شده و حرفهاي مد روز ميزند.» من بايد از ميان همه داستانهاي خوبش فيلمي ميساختم كه نساختم و ضرر كردم….
ابراهيم گلستان فهم وسيع و غني دارد. ادبيات را، هم تاريخي و هم خلاقانه، رفته است.
هزاروسيصدو بيستوچهار چه نثر ملتهبي وارد زبان فارسي كرد، تا «مَدّ و مِه» … تا يك تكه حرف از او… تا گوش و حواسش به موسيقي، شعر و نقاشي رفته است؛ اينها را نه اينكه ميداند، راه ميرود، نگاه ميكند، ميفهمد، بازگو ميكند و حتي بازنمايش ميدهد.
سينماي نفت و مستند مال اوست، در سينماي داستاني «خشت و آينه» آدمهايش شكل طبقهاي كه نشان ميداد حرف نميزدند.
زبانداني نكرد و فيلمش غريبه ماند، ولي مهم نيست.
ابراهيم گلستان هشيار و پرخاشگر است. غروري از قله و كودكي دارد. احترام دارد. بزرگتر ماست. عزيز من است. رمان «جسدهاي شيشهاي» را خواند، تعريفها كرد از فارسي آن. گفت: «به انگليسي ترجمهاش ميكنم، ولي تويش آدمها زياد گريه ميكنند.» اما در كتاب «نوشتن در دوربين» خواندم كه «چي؟ فلاني رمان نوشته؟ فيلمت را بساز!» حق دارد فراموشي را فراموشيت كند! در هر حال با هر نقش و خيال و فهم حق با اوست. در زمانهاي كه قصابهاي روشنفكر جوان با بوي نحس عقيدههاشان كه فقط مينويسند، نه چيزي از گلستان خواندهاند، نه ميدانند كيست، و فقط «خشت و آينه» را ميشناسند كه ديدن و نگاهكردنش كم خرج است، چرا به او حق ندهيم؟ گلستان در تاريخ تفكر معاصر بدون شك كمياب است. من از او نياموختهام ولي آفتابش هميشه بر تن ما تابيده است.