Share This Article
واقعيت و جنون
«روزي روزگاري مردي بود به نام مارتين درسلر، پسر يك مغازهدار، كه با دست خالي شروع كرد و به ثروتي رويايي رسيد. داستان زندگي او مربوط است به اواخر قرن نوزدهم كه ميشد نبش هر خياباني در آمريكا، شهروندي معمولي را ديد كه عزمش را جزم كرده تا در بطري يا قوطي قلع جديدي بسازد، فروشگاه زنجيرهاي محصولات پنجسنتي داير كند، آسانسوري سريعتر و بهتر بفروشد، يا فروشگاهي بزرگ و شگفتانگيز باز كند يا ويترينهاي بزرگي كه حاصل پيشرفت در توليد ورقهاي شيشهاي بود.» اين شروع رمان «مارتين درسلر» استيون ميلهاوزر است كه بهتازگي با ترجمه سيروس قهرماني توسط نشر مرواريد منتشر شده است. عنوان فرعي اين رمان «داستان يك خيالپرداز آمريكايي» است و اولينبار در سال ١٩٩٦ به چاپ رسيد و جايزه پوليتزر را از آن خود كرد. نويسنده كتاب، استيون ميلهاوزر، از نويسندگان معاصر آمريكايي است كه در سال ١٩٤٣ در نيويورك متولد شد. او بعد از گرفتن مدرك كارشناسياش از دانشگاه كلمبيا، به تحصيل در رشته زبان و ادبيات انگليسي در مقطع دكترا مشغول شد و البته هيچگاه از پاياننامهاش دفاع نكرد. اولين رمان ميلهاوزر در سال ١٩٧٢ به چاپ رسيد و عنوانش «ادوين مالهاوس» بود. تاكنون سه رمان و چندين مجموعه داستان از ميلهاوزر به چاپ رسيده كه برخي از آنها جوايزي نيز به دست آوردهاند.
مترجم كتاب در بخشي از مقدمه كوتاهش درباره رمان «مارتين درسلر» نوشته: «درونمايه اصلي مارتين درسلر جاهطلبي بشر و روياي يك زندگي ايدهآل (در اينجا ايدهآل آمريكايي) است كه براي خودش ساخته و يا برايش ساختهاند، و تلاشش براي تحقق آن. اما مارتين درسلر اثري است شكلگرفته بر تناقضنماها و دوگانگيها. در سرتاسر كتاب اين دوگانگي ظاهرا آشتيناپذير چنان در هم تنيده ميشوند و گاه جاي يكديگر را ميگيرند كه گويي تفكيكناپذيرند. خيال و واقعيت، دنياي قديم و دنياي جديد، صنعت و هنر، زندگي واقعي و زندگي ساختگي كه بازيگران جلوهاي واقعي به آن ميدهند، سبك معماري كلاسيك و مدرن، زندگي خصوصي و زندگي عمومي، و… دستمايههايي است كه استيون ميلهاوزر داستانش را روي آنها بنا كرده تا جايي كه آنها نه در تضاد با يكديگر كه كاملكننده و به وقت خود (همچون شخصيتهاي محوري داستان) جايگزيني مناسب براي يكديگرند.» اين رمان داستان سفر اكتشافي و اسرارآميز نوجواني به نام مارتين است كه با كار در مغازه سيگارفروشي پدرش شروع ميشود و درنهايت به ساختن هتلي غولآسا ميانجامد. دنياي قهرمان اين رمان، دنيايي آكنده از شوق زندگي و رمز و راز است و او به همراه دو زن، يكي واقعي و ديگري اثيري موفق ميشود آرزوهايش را محقق كند. آرزوهايي كه البته در نهايت با واقعيت و خيالپردازي يكي ميشود و مرز ميان آنها از ميان ميرود. در بخشي ديگر از رمان ميخوانيم: «مارتين مدتي بود به رديفرديف كارتهاي تبليغاتي كه در داخل واگنهاي قطار اسبي چسبانده ميشدند دقت ميكرد، چراكه بيدرنگ به تاثير بياندازهاش پي برده بود: آدمهاي بهتلهافتاده در واگنهاي كندرو، كه چيزي براي ديدن نداشتند مگر چهره غريبهها در طول مسير، نگاه خيرهشان بياراده ميرفت به سمت آگهيهاي تبليغاتي، كه سعي داشتند با استفاده از حروف درشت و عكسهاي هوشمندانه، كه براي تاثيري سريع و قطعي طراحي شده بودند، توجه مسافرها را جلب كنند.»
به نقل از شرق