Share This Article
چوبك با دوربيني در دست
نادر شهريوري(صدقي)
١«عاشق از خون مايه ميگذاشت و معشوق از اعصابش»١
اگر ناتوراليسم بياعتنا به هياهوي اجتماع، ترجيح ميدهد از خيالپردازي دست بردارد و گرايش «اكنون» خود را به واقعيت و تنها واقعيت معطوف دارد، اگر ناتوراليسم اساس كارش را بر مؤلفههايي همچون «وراثت»، «محيط» و «لحظه» قرار ميدهد و در همه حال همه «چيز» و از جمله انسان را به «چيز» فرو ميكاهد، اگر ناتوراليسم اساس طرحهاي داستانياش را بر حذف آزادي و اختيار و گاه بخت و تصادف قرار ميدهد، زيرا انسان، انسان فاقد اختيار، جز «خون» و «عصب» چيز ديگري نيست و اگر ناتوراليسم در اساس «مزاج» را به جاي «شخصيت» قرار ميدهد، آنگاه صادق چوبك را ميتوان نويسندهاي ناتوراليست و از مهمترينشان در ايران به شمار آورد.
با چوبك درمييابيم «همه منتظر و چشم به راه»٢، «سرگشته و بيتكليفاند»٣ و «با يك محكوميت دستهجمعي در سردي و بيگانگي و تنهايي و سرگشتگي و چشمبهراهي براي خودشان ميپلكيدند»٤. چوبك فلاكت، فقر، استيصال، شيادي و خرافهپرستي را در دايرهاي بسته به نمايش درميآورد. البته اين بدان معنا نيست كه او ميخواهد با نمايش بدبختي در اشكال متنوع و بيشمارش، غير«طبيعي»بودن بدبختي را نمايان سازد؛ كاري كه نويسندگاني مانند ساعدي، بهرنگي، درويشيان، احمد محمود، دولتآبادي و… انجام دادند.* از نظر چوبك، بدبختي و فلاكت صورت طبيعي واقعيت و شكل عريان آن است، اگر جز اين باشد «غيرطبيعي» است.
ناتوراليسم در اساس واجد گونهاي تناقض است؛ از طرفي زشتيها را چنان كه هست مينماياند و از طرفي توان عبور از واقعيت را ندارد. خواننده با خواندن آثار ناتوراليستي بهوضوح درمييابد كه واقعيت تا چه حد زشت و غيرانساني است. غيرانسانيبودن واقعيت هيچ از معضل و يا به تعبیري دقيقتر از تناقض غيرقابل حل ناتوراليسم نميكاهد. از نگاه غيرناتوراليستها تناقض غيرقابل رفع ناتوراليستها مقوله انسان است. بدين معنا كه اگر انسان به مثابه خون و عصب خود جزئي از واقعيت طبيعي و به بياني بخشي از وجود فينفسه است در آن صورت طرح سؤال انسانيبودن و يا انسانينبودن واقعيت نابجاست.طبيعت از نگاه ناتوراليستها نه جانبدار كه بيشتر بيتفاوت، اما پيوسته است. بيتفاوتي يا به تعبيري دقيقتر جانبدارنبودن طبيعت در ناتوراليسم را به لحاظ «تكنيكي» ميتوان عمدتا در غيبت نويسنده و خاليبودن حضورش در متن مشاهده كرد. علاوه بر آن «پيوستگي هستي» از ايدههاي اساسي چوبك در داستانهايش است. اين ايده را میتوانيم در پيوند ميان انسان با حيوان مشاهده كنيم. در داستانهاي چوبك حيوانات زيادي وجود دارند يا به نامهایی از آنان برميخوريم، مانند «انتري كه لوطياش مرده بود»، «بچه گربهاي كه چشمانش باز نشده بود» و… اما مهم پیوند و يا دقيقتر بگوييم پيوندي ماهوي است كه چوبك ميان انسان و حيوان ميبيند تا بدانجا كه اين دو جانور گاه بدون يكديگر نميتوانند زندگي كنند. «ازجمله مخمل در داستان انتري كه لوطياش مرده بود و راسو در مردي در قفس كه بدون صاحبانشان نميتوانند دمي در زندگي حيواني خود پرسه بزنند»٥ .
٢«دوزخ، زبان دوزخی میطلبد»,٦
درحالیکه زبان عامیانه از مدتها پیش حق ورود به ادبیات و نمایشنامههای سایر کشورها را یافته بود در کشور ما زبان عامیانه و یا بهعبارتی زبان کوچهوبازار بسیار دیرتر به ادبیات معاصر راه پیدا کرد. ضربالمثلهای رایج و زبان فولکلوریک با جمالزاده و هدایت و زبان عامیانه عمدتا با چوبک به ادبیات وارد میشود. زبانی که چوبک در داستانهایش استفاده میکند با شخصیتهایی که میآفریند در تطابق کامل قرار دارد و به یک تعبیر استفاده از زبان عامیانه و روزمره درخور آدمهای داستانیاش بود که همگیشان نمونههایی از بدبختی با مصادیق بیشمارش به حساب میآمدند و زبانی هم که استفاده میکردند متناسب با زندگیشان بود. بدینسان چوبک با استفاده از گونههای متنوع زبان عامیانه، طیف متنوعی از قشرهای گوناگون جامعه را به داستانهای خود وارد میکند.
تا قبل از چوبک استفاده از زبان عامیانه و ورود آن به حوزه ادبیات امری مذموم بود، زیرا زبان از یکطرف در بند مرجعیت پیشامدرن و اقتدار پیشکسوتان زبان بود که آن را «مایملک» خود به حساب میآوردند و از طرف دیگر با ورود موجی جدید از نوگرایی، زبان در اختیار و بهواقع «سرمایه» پاسدارندگان حرمت آن و فرهنگستان علوم جدید قرار گرفت. محافظهکاران این هر دو طیف ورود چنین زبانی را در اساس نوعی گستاخی و اسائه ادب به ساحت ادبیات قلمداد میکردند. با چوبک زبان همگانی میشود و ادبیات بیادب میشود. با بیادبی ادبیات دامنه فعالیت زبانی بسی گسترده میشود. قدرت زبان اینبار بهواسطه ورود نیروهای وسیع اجتماعی کوچهوبازار است که فزونی مییابد زیرا «زبان عادی و حتی بیادبانه مردم عادی کوچهوبازار پتانسیل عظیم و کارکردی چندلایه دارد»,٧
٣«شما نمیتوانید مدعی شوید که چیزی را واقعا دیدهاید مگر وقتی از آن عکس گرفته باشید»,٨
تلاش برای حذف نویسنده از داستان، تلاشی پیگیرانه و البته ناتورالیستی چوبک است، زیرا جهان باید در غیبت نویسنده چنان که هست به نمایش درآید. در این صورت نویسنده عکاسی** کلاسیک میشود که میخواهد بیکمترین دخالتی در جهان آن را بازنمایی کند. در ناتورالیسم بهویژه در مراحل اولیهاش میتوان کماکان از «بازنمایی واقعیت»*** سخن گفت. واقعیت از نظر چوبک نوعی پیوستگی است که چندان تمایزی میان موجودات آن وجود ندارد. تلاش وی همه آن است که جهان را با تمام پیوستگیاش چنان که هست به نمایش درآورد. با چوبک حتی «شاید» بتوان به شیوهای ناتورالیستی زندگی کرد! چنان که خود زندگی کرد. ناتورالیستی زندگیکردن تلاش بیوقفه چوبک برای اکیدا مداخلهنکردن در کار جهان بود. بخش مهمی از زندگی چوبک بنا بر روایت نزدیکانش همه آن بود که در کار جهان کمترین دخالت ممکن را داشته باشد: «در سکوت و گوشهگیری فرو رفت… با سیاست، دشمنی آشتیناپذیری داشت…»٩. عضو هیچ گرایشی نشد و اهل مصاحبه نبود و اساسا «چندان علاقهای نداشت که ببیند دیگران درباره نوشتههایش چه میگویند»١٠. در این میان اگر وصیتش مبنی بر «خودسوزی» بعد از مرگش را نیز اضافه کنیم، غیبت نویسنده در جهان برای عدم دخالت در کار آن به نهایت منطقیاش میرسد. سکوت، گوشهگیری، خودداری از هر دخالتی آن هم از نویسندهای با شهرت و متنهای درخشانی همچون چوبک درواقع ادامه همان تکنیکی بود که او از ناتورالیسم الهام گرفته بود و در زندگی خود تا به آخر به آن وفادار ماند.
پینوشتها:
* از نظر نویسندگان نامبرده شده، فلاکت و بدبختی اموری غیرطبیعیاند که «ایدئولوژی» سعی در طبیعی جلوهدادنشان دارد. اگرچه ناتورالیسم با ارائه زشتی و پلیدی عملا ایدئولوژی رسمی و قدرت سیاسی پشتیبان آن را به چالش میکشاند اما آنچه در ناتورالیسم اهمیت اولیه دارد همانا ارائه عریان واقعیت است.
** چوبک بهندرت مصاحبه میکرد و همینطور کم عکس میگرفت. از عکسهای معدود اما مشهور وی «چوبک با دوربینی در دست» است.
*** با نیچه و بسط ایدههای او سخنگفتن از بازنمایی واقعیت سخت و گاه ناممکن میشود. نیچه از واپسین نفسهای تبخیر واقعیت چیزها و همینطور از زوال تمایز میان واقعیت و بازتاب آن یا بازنمایی آن سخن میگوید.
١، ٨) زولا
٢، ٣، ٤) «قفس»، صادق چوبک
٥، ٩، ١٠) «بر خاکستر ققنوس»، محمدرضا رهبریان
٦) براهنی
٧) «صادق چوبک»، محمدرضا اصلانی
به نقل از شرق