اشتراک گذاری
نبش گذشته با شاخهای بلند عصیان
زهره مسکنی
مریم حسینیان کار خود را با داستان کوتاه آغاز کرده و مجموعه داستانهای «حتی هنوز هم دیر است» و «ماریا انگشت» حاصل قلمزدنهای او در وادی داستان کوتاه است. او سپس رماننویسی را با «بهار برایم کاموا بیاور» شروع کرد که نامزد نهایی آخرین دوره جایزه گلشیری در بخش رمان اول شد و مورد توجه منتقدین قرار گرفت. «ما اینجا داریم میمیریم» رمان بعدی وی بود که نشان داد کارهایش با یکدیگر متفاوت است و از درونمایهی مشابهی نشأت نمیگیرد. اکنون «بانو گوزن» از این نویسنده در ویترین کتابفروشیها به چشم میخورد. کاری که به گفتهی خود نویسنده ابتدا از نوشتن یک طرح کوتاه عاشقانه متولد شده و بعد جان گرفته و بر اساس تصمیم آفرینندهی آن به رمان تبدیل شده است.
شخصیت اصلی رمان «بانو گوزن» زنی است که سودای فروشندگی زیورآلات و وسایل تزئینی دارد. حسینیان در این رمان جریانمحور ماجرای طاطا (مخفف طاهره)یی را روایت میکند که منشی یک شرکت است و علاوه بر این گوشهی گالری همسرش شمع و عود وسایل تزئینی میفروشد. او قصد دارد این حرفه را گسترش دهد و با استفاده از تجاربی که طی پنج سال در انواع گالریها کسب کرده به تولید انبوه و البته سود سرشار برسد. این سود سرشار شاید همان اساس داستان است که ریشهاش در فقر زندگی گذشتهی طاطا نهفته است. سرگذشتی که خواننده گاه و بیگاه در خلال خانهنشینی ناچار او از آن آگاه میشود.
داستان با یک گفتوگوی سادهی دوستانه بین دو زوج جوان آغاز میشود و نویسنده به این شکل ما را با شخصیتهای اصلی و فرعی داستان و ویژگیهای آنها آشنا میکند. از همان آغاز روایت بحثِ داشتن یا نداشتن بچه در زندگی پیش کشیده میشود و طاطا مخالفت آشکار خود را با این موضوع اعلام میکند تا اطلاعات بیشتری را در اختیار مخاطب رمان بگذارد. بعدها از استشمام بوی فقر لابهلای ماجراهای کودکی زن میتوان به دلیل پرهیز فعلی وی از مادرشدن پی برد. چه بسا دختری که کودکیاش را کنار مادری مشغول به خدمت در خانههای اعیان گذرانده، ترجیح میدهد تا وقتی دستش به دهانش نرسیده و گلیم زنانهی خودش را در دنیای مردسالارانه از آب بیرون نکشیده فرزندی نداشته باشد.
اما از آنجا که روزگار گاهی با انسان سر ناسازگاری دارد طاطا به ناگاه متوجه بارداریاش میشود و پزشک به واسطهی مشکلات پیشآمده به بیمار توصیهی استراحت مطلق میکند. در این بخش از داستان است که ما به موازات خاطرات زندگی گذشتهی شخصیت اصلی داستان با نمادها و نشانههایی از ژانر فانتزی در داستان همراه میشویم. درختانی که با راوی صحبت میکنند و گوزنی که از هستهی هلویی به وجود میآید بارزترین این نشانهها هستند که در رفت و آمد بین گذشته و اکنون و کاویدن ذهنیت زن، خواننده را به سمت اهداف نویسنده هدایت میکنند.
استفاده از نماد در ادبیات و به ویژه داستان، علاوه بر افزایش جنبهی زیبایی، گیرایی و جاذبه برای مخاطب به نویسنده کمک میکند تا داستانی چندوجهی بسازد. در چنین داستانهایی اغلب این مخاطب است که بنا به سلیقه و تمایل خود از نمادها و کاربرد آنها برداشت کرده و لذت میبرد. دیدن گوزن در طبیعت نیز برای لحظاتی موجب درک شکوه و در عین حال ظرافت حرکات این جاندار میشود. گذشتگان ما به گوزن نظری خاص داشته و آن را وارد دنیای هنر و ادبیات کردهاند. گوزن سمبل عشق، زیبایی، شکوه، سرعت، تواضع، معنویت، خلاقیت و نگهبانی است.
به نظر میرسد گوزنی که طاطا طی مدت بیماریاش با آن در ارتباط است؛ از او مراقبت میکند؛ بیتابِ اوست و البته وی را مورد آزار نیز قرار میدهد خودِ زنی است که از کودکی در وجود جاهطلب و آرزومندش پنهان بوده و حالا فرصت مناسبی برای سر بر آوردن و خودی نشاندادن پیدا کرده است. «بانو گوزن» عصیان طاهره است که از میان کوه خاطرات ساکت و صبور دخترانه و بعدها زنانهی وجودش پیش آمده تا آنچه را که سالها از فقر و تبعیض و سرخوردگی بیصدا بلعیده بود به روی بستر به ظاهر گسترده برای استراحت مطلقش بالا بیاورد.
حسینیان به خوبی توانسته از عهدهی تلفیق رئال و فانتزی این رمان بر بیاید و با بهرهگیری از موتیفهای متعدد زنانه به ارائهی مناسبی از روایت طاطا در فراز و نشیب جامعهی مردسالار برسد. او موفق شده با استفاده از قالب رمان به عنوان یکی از مهمترین اَشکال ادبی، قصهگوی زنانی باشد که در تنهایی و انزوای خود گوزنی را با شاخهای فریبنده پنهان دارند. باشد که زمانی شاخ تیز و بُرندهی گوزن به جوی خونی منجر شود از زخمهای ناپیدا زیر پوست زندگی.
در بخشی از رمان میخوانیم:
«گوزن به ما نگاه میکند. مثل تابلو زیبایی روی تپهی یخزدهی خاک ایستاده و بخار از سوراخ دماغش بیرون میآید. هیچوقت از این فاصله به گوزن نگاه نکردهام. خانهام آنقدر بزرگ نیست که بشود گوزنی را تنها دید که ایستاده و شاخهایش خیلی بلند شدهاند. به فرشاد نگاه میکنم. دلم میخواهد به کلاهش دست بزنم تا مطمئن شوم واقعی است. فرشاد جوانتر از وقتی است که آمد خانهام. موی شقیقهاش جوگندمی نیست اما زیر چشمهایش حلقهای سیاه است…»
*****
خشم با عطر هلو
مهدیه کوهیکار
«بانو گوزن» [اثر مریم حسینیان] روایت منازعهی درونی و بیرونی طاطاست. کشمکش میان دستیابی به شیرینی آنچه خواست و تمنای اوست و تلخی احساس گناهی که خود را ناچار از انجام آن میداند. ستیزی که سرانجام آن پناهبردن طاهرهی جوان به آغوش گوزنبچهای مهربان است تا بلکه به مدد او بتواند مرهمی بر دملهای چرکین و بدبوی گذشتهاش بگذارد. این گوزن البته موجودی خیالی است. زاییدهی اوهام و تصورات راوی که پاهای کوچک اما قدرتمندش را در جنگل آرزوهای برآورده نشدهی صاحبش استوار کرده است. با این همه در ذهن و زندگی طاطا جاندارتر از هر جانداری است، آنقدر که پس از تولد او زندگی برای راوی تنگ و سخت خواهد بود. اما چه چیز سبب میشود که هستهی سفت و سخت قهوهای رنگ در میانهی آشوبی که زندگی طاهره را در بر گرفته به ناگاه پیدا شده، بشکند و موجودی خیالی از آن خارج شده و پا به آپارتمان کوچک راوی بگذارد؟
طاطا تا پیش از ورود به دانشگاه در مشهد میزیسته. با پدری که در جایی نزدیک حرم، بعد از بازار عباسقلیخان لیف و جوراب و ناخنگیر و سنگپا میفروخته و مادری که کارگر خانههای مردم بوده و برادری که روی پشتبام خانه عمر به کفتربازی و کشیدن مواد میگذرانده. طاهره گاه مجبور بوده مادر را همراهی کند، همراهیای آسیبزا که گرچه احتمالاً پول یا خوراک بیشتری را سرریز کیسهی مادر میکرده اما جوانهی خشم را در دل طاهره میکاشته است. راوی گسسته و ناپیوسته در خلال روی کاناپه خوابیدنها و چتکردنها و عقزدنها و سونوگرافی کردنهایی که وابستهی بارداری نابهنگام و ناخواستهاش است به گوشهای از این آسیبها اشاره میکند.
از پدر میگوید که مایه ننگ خانواده بوده و از دختر لیلاخانم که گرچه به طاهره بیتفاوت بوده اما مادر برای تثبیت موقعیت خود آنقدر قربانصدقهاش میرفته که حسادت طاهره را برمیانگیخته؛ از ضعف و گرسنگیای میگوید که اشکش را درمیآورده و از مادر که همان هنگام بیاعتنا به او لقمهی درشتی توی دهان خود میچپانده و از برادر متأهلی که پنهانی با دوست مغرور طاهره نرد عشق میباخته.
غفلت و بیاعتنایی به نیازها و عواطف و آیندهی طاهره از طرف والدین، قرار گرفتن او در موقعیتی بیش از ظرفیتش و داشتن انتظاراتی فراتر از سن او (کمک حال مادر بودن در خانهی مردم) که به واقع ریشه در تصور غلط از توان کودک دارد، وضعیت نابسامان مالی خانواده، عدم ارتباط مناسب او با پدر، مشاهدهی تحقیرهای پنهان و آشکار مادر و موقعیت خاص پدر که نتیجهای جز جابهجایی هرسالهی این خانواده و دوری از دوستان و همسالان برای طاهره نداشته، او را در خشم عظیمی فرو میبرد.
این خشم اما به دلیل جنسیت راوی و بنا به دلایل فرهنگی و باورهای قومی همچنان فروخورده باقی میماند و در لایهای از سکوت پنهان میگردد. اینکه چه مقدار از پنهانکردن این خشم هوشیارانه و چه مقدار ناآگاهانه است البته بر خواننده و چه بسا بر خود راوی نیز مشخص نیست، اما آنچه مهم به نظر میرسد مصداقهای رفتاری این خشم پنهان است که در رفتار راوی نمود مییابد. این نمود به شکل ارتباط با مردان متعدد بهرغم تأهل راوی و بیاعتنایی او به همسرش امیرعلی و پافشاری بیاندازهی او بر راهاندازی کارگاه سفال نشان داده میشود.
طاهره که عمری شاهد نیرنگ و فریب نزدیکانش برای رهایی از فقر و نکبت و بیمهری آنها بوده با انتخابی شایسته (ادامه تحصیل در پایتخت) خود را از بند خانوادهای که هر لحظه روحش را بیش از پیش میخراشیدهاند رها کرده و در تهران به تحصیل رشتهی فیزیک میپردازد (رشتهای که متأسفانه خواننده شاهد کوچکترین نشانه یا اصطلاحی از آن در طول داستان نیست) و در انتخابی جداگانه برای به دست آوردن آنچه در مردمان طبقهی خود شاهدش نبوده به نقطهی مقابل خانوادهی خود، یعنی طبقهی روشنفکر جامعه میل میکند؛ چه بسا میل به گِل و ساختن آثار هنری از آن نیز ریشه در تمایلی ناآگاهانه به از بین بردن اضطرابی داشته باشد که از بدو کودکی در ناخودآگاه طاهره لانه کرده، اما همراهان روشنفکر طاطا اینبار نیز چون خانوادهی او کپیهایی دمدستیاند از آنچه که باید باشند.
از همین روست که خشم پنهان طاهره با افزایش ارتباطات و حتی ازدواج نیز التیام نمییابد و او حالا که از موقعیتی نسبتاً مناسب برخوردار است خودآگاه و ناخودآگاه درصدد انتقامگیری از مردانی برمیآید که در زندگیاش ورود میکنند؛ زیرا در نگاه او هریک از آنان بازنمونی است از اولین مردی که پا به زندگی او گذاشته است یعنی پدر ویرانگر او. این پدر از آنجهت ویرانگر است که در هیچیک از سه مرحلهی کودکی، بلوغ و بزرگسالی الگو وهمراه مناسبی برای طاهره نبوده. او نه تنها به دلیل حضور کمرنگش به رشد ذهنی و عاطفی طاهره در کودکی کمک نکرده بلکه امنیت او را نیز خدشهدار کرده است. در دوران حساس بلوغ نیز نه تنها سرمشق مناسبی برای طاهره نیست بلکه مایهی سرافکندگی اوست و چون زالویی پول و آبرو و اعتبار خانواده را میمکد. یعنی درست آن هنگام که طاهره بیشترین نیاز را به کسب ارزشمندی دارد به دلیل رفتارهای نامعقول پدر بارها احساس شرم را تجربه میکند. در همین دوران است که آرزوی مرگ پدر در دل طاهره شکل میگیرد. میلی مهارناشدنی به کشتن و نابودی و سپس دفنکردن پدر. او در واگویههای خود صراحتاً یادآوری میکند که پیش از این آرزو کرده پولی داشته باشد تا بتواند به واسطهی آن رانندهای را مجاب کند بلکه با ماشینش پدر را به قتل برساند. در این صورت با گرفتن دیه هم خانواده روی آسایش میبیند و هم مادر از کارگری در خانههای مردم نجات مییابد.
طاهره در بزرگسالی که نیاز به حضور پدر و ایجاد معیارهایی از طرف او درجهت ارتباط با دیگر مردان به وضوح حس میگردد به این آرزو جامهی عمل میپوشاند. او در بحبوحهی بیماری پدر داروهای او را یک هفته قطع میکند. اما به این نیز راضی نمیشود و روز آخر چند ساعتی ماسک اکسیژن را از روی دهان پدر برمیدارد تا مرگ او را زودتر رقم بزند. در نگاه طاهره اینگونه پول کمتری از کف مادر خواهد رفت. گواهی فوت بی هیچ مشکلی صادر میگردد اما ترس و اضطراب آن در جان طاهره ریشه میدواند. آنقدر که در مراسم تدفین ترس از گورکنها او را رها نمیکند با این همه دستیابی به مقصود پایانی بر خشمهای طاهره نیست. خشم از پدر و اضطراب ناشی از دخیلبودن در قتل او ناخودآگاهِ طاهره را چنان انباشته کرده که او هنوز به دنبال انتقام است. با مدیر شرکت، صاحب کافه و فرشاد روابطی خارج از عرف دارد تا از امیرعلی انتقام بگیرد؛ زیرا امیرعلی به زعم طاهره تنها به دنبال حقوق و بیمهی اوست. کپیای مدرن و امروزی از پدر طاهره. طاطا حتی به فرشاد نیز رحم نمیکند. او نفیسه را بهرغم اینکه به دشمنی دیرینهی او با فرشاد آگاهی دارد به کارگاه سفالگری خود راه میدهد و میشود آنچه نباید بشود. هرچند فرشاد تنها کسی است که میداند درختها طاهره را صدا میزنند.
خشم ناشی از روابط آشفتهی طاهره با والدینش چنان در روح و روانش چنگ انداخته که او پس از بارداری کوچکترین تمایلی به جنین خود ندارد. این عدم علاقه البته پس از اطلاع از جنسیت او (دختر) افزایش مییابد. پرواضح است که بخشی از این احساس به پیشبینیای بازمیگردد که طاهره از آیندهی فرزندش دارد. فرزندی با پدری چون امیرعلی و خانوادهای آشفته. تغییرات هورمونی دوران بارداری، افسردگی ناشی از حاملگی ناخواسته، عدم همکاری امیرعلی و اصرار بیرویهی او به ادامهی ارتباط طاهره با شرکت، اجبار به خانهنشینی و احتمال شکست پروژهی کارگاه سفال آتش زیرخاکستر را شعلهور میسازد و طاهره به ناچار برای خلاصی از اضطرابی که وجودش را مالامال کرده دست به دامان سازوکاری دفاعی میزند؛ زیرا مکانیسمهای دفاعی شیوههاییاند که افراد بهطور ناخودآگاه در برابر رخدادهای اضطرابآور به کار میبرند تا توسط آنها از خود در برابر آسیبهای روانی محافظت کنند. به همین منظور طاهره برای گریز موقت از شرایط دردناکی که دچارش گشته به خیالپردازی روی میآورد و آرزوهای دستنیافتنی و نامقبول خود را به قوه تخیل میسپارد. این خیالپردازی گرچه در روند روایت برجسته به نظر میرسد اما چنان نیست که مخاطب طاهره را فردی روانپریش و سایکوز بداند.
در این خیالپردازی است که پای گوزن- بچهی نر به داستان باز میشود. نمادی از تیزپایی و نیروی بدنی و قدرت دویدن که با شاخهایی که هربار بلندتر از قبل میشود گذشتهی بدبو و چرکین طاهره را زیر و رو میکند و هر بار شکم یکی از آزارندگان او را سفره میکند. یک بار مقتول زنبرادر طاهره است که میخواسته او را به عقد برادر چرک و کثیف خود درآورد و بار دیگر پسری که در کودکی، در خلال شادی و گپوگفت مهمانهای صاحبکار مادر طاهره به او دستدرازی کرده. اما آنکه در طول داستان با جزئیات فراوان و طی دو صحنه به قتل میرسد پدر طاهره است، با قلبی بیرون مانده از سینه که نمادی است از عشق. در صحنهای راوی به جزئیات قراردادن او در خاک درست پشت درختها اشاره میکند. درختها در طول داستان نمادیاند از عشق و محبت بیشائبه زیرا تنها روز خوشی که طاهره از آن یاد میکند روزی است که با مادر خود به تاکستانی در نیشابور رفته. روزی که برای دیگران مهماند و مادر نباید جور دیگران را بر دوش کشد همین روز است که درختها او را خطاب قرار میدهند و او را با پسوند جان صدا میزنند، با واژهای که طاهره تشنهی شنیدن آن از زبان نزدیکانش است و حالا طاهره پدر را در خیال خود پشت درختها در حیاط خانه دفن میکند.
اینگونه است که گوزن (خود قدرتمند واپسرفتهی طاهره) تنها ملجاء و مأمن او در روزهای تاریک و سردرگمی میشود و او را به تکتک آرزوها و فانتزیهای ذهنیاش میرساند اما در پایان، پس از خرابشدن کارگاه، طاهره خود نیز از چنگال خشم گوزن رهایی نمییابد. گوزن خشمگین است و ناآرام زیرا این بار طاهره بوده که به خویش آسیب رسانده و با آوردن نفیسه و با سقطنکردن جنین کارگاه سفال را از دست داده. آیا میشود میل شدید آغشتهکردن دستها به گِل و اصرار بیرویهی طاهره به راهاندازی کارگاه را بازسازی دیگری از تدفین پدر دانست؟ هرچه هست پس از خرابشدن کاخ آمال و آرزوها گوزن به او حملهور میشود، اما طاهره چیزی جز دردی وحشتناک حس نمیکند. او تنها جوی خون میبیند و تحلیلرفتن و فرورفتن خود را در پوستهای سخت زیرا که طاهره حالا خود گوزن است و شاید قرار است این بار در جسم گوزنبچهای دختر حلول کند که خشم فروخوردهی مادر و مادران پیشین خود را با عطر هلو بر سر آزارندگانشان فریاد بزند.
به ترتییب ار الف و کافه داستان