این مقاله را به اشتراک بگذارید
غلامحسین ساعدی نویسنده بزرگی ست و به تناسب همین اعتبار در ادبیات داستانی ایران، در مد و مه نیز مطالب بسیاری درباره او منتشر شده است. دوم آذر ماه روزی ست که این نویسنده ایرانی در غربت و تنهایی درگذشت از همین رو بی مناسبت ندیدیم به این بهانه آثاری دیگر از او و درباره او منتشر کنیم.
یادش گرامی و پاینده باد/ مد و مه
***
سعادت نامه
غلامحسین ساعدی
خانه روبروی رود خانه بود. پل چوبی ساده و کوچکی دو طرف رود را به هم وصل می کرد. آن طرف رودخانه جنگل تاریک و ناشناسی بود و از ایوان خانه مانند دریای پهناور و سبز رنگی در تلاطم دائمی دیده می شد. هر روز، دمدمه های غروب، پیر مرد می آمد و در صندلی راحتی روی ایوان می نشست و پیپ بزرگش را روشن می کرد و چشم به جنگل می دوخت. زن جوانش، پشت به او، توی اتاق، جلو چرخ خیاطی می نشست و با خود مشغول می شد، گاهی دوخت ودوز می کرد و گاهی در خود فرو می رفت. زن، عصرها، از تماشای جنگل می ترسید و از پنجره کوچک عقبی، دشت را تماشا می کرد و پیر مرد فکر می کرد که زنش مشغول خیاطی و کارهای خانه است، به این جهت راحتش می گذاشت و گاه گاهی با صدای بلند زنش را صدا می کرد: “چیز جان، این صدا رو می شنوی؟ صدای این پرنده رو می گم، چه جوریه خدایا، خیلی عجیبه مگه نه؟”
و هر وقت که زن از حرف های تکراری پیرمرد خسته می شد، روی گرامافون صفحه ای می گذاشت و اتاق را ا