این مقاله را به اشتراک بگذارید
ایرانی جماعت سالهاست چشم انتظار «اولیس» جویس لحظه شماری میکند، شاید که یا ممیز ارشاد انصاف به خرج بدهد و از خیر جرح و تعدیل این یکی بگذرد و یا اینکه منوچهر بدیعی که زحمت بسیار زیاد برای ترجمه این اثر را کشیده، کمی انعطاف به خرج داده و رضایت بدهد به کوتاه کردن بخشهای مسئلهدار آن! این که میگویم زحمت بسیار زیاد، در حقیقت گویای حد و اندازهی آن نیست، کتابی را که به سختی میتوان خواند و البته اغلب هم از خیر خواندنش گذشته و به همان تورقاش کتفا میکنند، وقتی کسی ترجمه کرده، یعنی فیالواقع کوه کنده، یعنی خط به خطش را در زبان اصلی خوانده، فهمیده و معادل شایسته فارسی آن را پیدا کرده، و نهایتا روی کاغذ آورده و…
اما از اولیس گذشته، «در جستجوی زمان از دست رفته» را که به فارسی داریم، اما بیتعارف چند نفرمان توانستهاند آن را کامل بخوانند؟ اغلب از آن فکت میآوریم، بدان ارجاع میدهیم، دربارهاش حرف میزنیم، اما در پس این پز ظاهری، بسیاری حتی یک جلد از آن را هم نخواندهایم. خب با این احوال دلیل این همه اصرار و عدم انعطاف بدیعی چیست، اولیس که در بیاید، چند نفر از عهده خواندن آن برمیآید که این قدر حساسیت روی بخشهای ممیزی شده آن داشته باشیم. تازه این بخشها را میتوان روی اینترنت گذاشت تا آن چهار پنج نفری که احیانا از پس خواندن آن برمیآیند، این بخشها را نیز بخوانند…
بگذریم، مقاله زیر مقالهای بسیار جذاب خواندنیست، درباره نیم کیلو اولیس و دو کیلو نیم درجستجو جوی زمان از دست رفته (وزن کتابها در چاپ فرنگیشان)، راهنمای اینکه چگونه میتوان این شاهکارهای غیر قابل خواندن را خواند. این مقاله در عین حال اطلاعات جالبی را نیز به شما میدهد: هیچ میدانید طولانیترین جمله در جستجو چند متر است؟ یا نظر نخستین ناشرانی که پروست و جویس آثارشان را نزد آنها بردند، درباره این دو کتاب عجیب و غریب چه بود؟ و یا ویرجینیانا ولف درباره اولیس و جویس چگونه فکر میکرد؟ این مقاله را که آنتونیا شرکاء برای دنیای سخن ترجمه کرده، بخوانید که حیف است از کفتان برود.
***
«بخوانمشان؟ من که حتی نمیتوانم بلندشان کنم!» این متلک را که به منتقد انگلیسی ویکتورس پریچت نسبت دادهاند، عذریست بینقص برای خواننده تنبلی که در مقابل دو شاهکار ادبیات قرن بیستم، دچار بحران میشود. این دو شاهکار چیزی نیستند جز: در جستجوی زمان از دست رفته نوشته مارسل پروست (که چاپ انتشارات موندادوری آن دو و نیم کیلو وزن دارد) و اولیس به قلم جیمز جویس (با وزن نیم کیلو در چاپ انتشارات اسکادر). کی آدم وقت میکند ۲۰۰۰ صفحه کتاب اول و ۷۰۰ صفحه کتاب دوم را بخواند؟
رابرت برادر پروست – که به حرفه طبابت مشغول بود – پیشنهاد میکرد : «برای این کار انسان باید برای یک دوره طولانی مدت نقاهت در بستر باشد؛ ایدهآلش این است که به یک بیماری عفونی دچار شود یا پایش بشکند. در فقدان فرصتی مناسب، این دو کتاب روی قفسه میمانند، خاک میخورند و سرنوشت تلخ آثاری را پیدا میکنند که به وفور مورد اشاره قرار گرفته، اما هرگز خوانده نشدهاند . با این اوصاف بدون این دو شاهکار، قرن بیستم ادبی، آن نیست که هست: «قرنی که افتتاحیه آن دو بنای عظیم است؛ دو سگ نگهبان افسانهای که ورودی قرن را پاس میدارند و سنگ محکی میشوند برای نسلهای بعدی.»
اگر این دو اثر، کابوسی برای خوانندگان هستند، برای نویسندگان نیز کم از کابوس ندارند؛ زیرا آنان را به تشویش و سکونی بیپایان وا داشتهاند. کافیست به مورد «هنری روشا» فکر کنیم که شرمنده از جویس برای مدت نیم قرن سکوت اختیار کرد. میشد انتظارش را کشید، چراکه در مقابل دو اثری هستیم که هر دو زاده رویایمطلق هستند و آن این که زندگی را با برداشتی مستقیم شرح دهند، بدون آنکه متحمل محدودیتهای تحمیلی از سوی رمان سنتی شوند.
پروست راوی، تار عنکبوت خاطراتش را دنبال میکند و جویس گامها و اندیشههای «لئوپود بلوم» اهل دوبلین را در یک روز معمولی. ضرباهنگ تسریع شدهای که وجه مشخصه روایتهای قرن نوزدهم بود، در این جا گسترش پیدا کرده ابعاد خود را کف مینهد. (درآن نوع روایت گویی ،برای اینکه قهرمان جستجو گر در میان هزار شک وتردید به بلوغ و غنا برسد ، یک فصل کوچک کافی بود) دقیقا همین وجه قضیه بود که خوانندگان اولیه آثاری پروست و جویس را سردرگم کرد و پایههای شهرت غیر قابل مطالعه بودن این دو اثر را که هنوز چون هالهای دور آنها را گرفته، ریخت: یک ناشر، ضمن این که دستنویس پروست را رد میکرد، گفت: «شاید ابله باشم، ولی سی صفحه برای توصیف مردی که به خاطر بیخوابی در رختخواب غلت میزند، به نظرم زیادی میآید.» هم چنین جور مور، نویسنده ایرلندی ضمن صبحت درباره اولیس اشاره میکند: «این هنر نیست. مثل این است که سعی کنی از روی فهرست تلفن بنویسی.» اما آن چه برای دشمنان نقیصه به حساب می آید، از دید علاقمندان یک فضیلت است.
آنکه در این دو گروه قرار دارد، خواهان یافتن میان بری است که بدون زحمت ناشی از یک کوهنوردی طولانی، به قله ادبیات قرن بیستم دست یابد. کتاب منحصر به فرد آلن دوبتون ما را در این راه کمک میکند. این نویسنده که رمان اولش با عنوان «تکالیف عشق» نیز اثری دشوار است، اینک با کتاب «چگونه پروست میتواند زندگیتان را تغییر دهد» چشم انداز روشنی را پیش روی خواننده خواننده میگذارد. این کتاب با الهام از صدها کتاب راهنمای دیگر نوشته شده که هر ساله چاپ میشوند.
آلن دوبتون که دغدغهاش پروست است، برخورد طنزآمیز و نکتهبینانه شکارچیان نکات جالب را میکند: واژه های شاهکار پروست را می شمارد (یک میلیون و ۲۵۰ هزار واژه )، طولانیترین جملهاش را اندازه میگیرد (چهار متر طول میکشد، اگر که روی یک نوار کاغذ چاپ شود)، و به تجسس در افت و خیز ها و انبوه ضعفها و بیماری آسم -که او را بر آن داشت که برای سا لها در رختخواب بستری مانده و روز و شبش را فراموش کند، سیستم هاضمهای دشوار و پوستی بسیار حساس داشت به گونهای که تنها میتوانست با پارچهای بسیار لطیف به نام- موسل آن هم با رطوبتی اندک بدن خود را بشوید. یک فصل از کتاب به مادرش اختصاص دارد که بدون شک جزو مادرهای پر تحکم و سلطه گر یهودی بود که یکی دیگرش مادر وودی آلن است.
پروست در مباحثهای که با سنت بو و داشت به این سوال که «لازم است جزییات زندگی یک نویسنده را بدانیم تا بیشتر آثارش را ارج بگذاریم؟» قاطعانه پاسخ منفی داده بود و از این نظر شاید لایق خاله زنک بازیهای آلن دوبتون نباشد. اما در نهایت این مجموعه، دو پیشنهاد مفید ارائه میدهد، برای کسانی که بخواهند با جستجو بین مردم حتی نام این شاهکار نیز انگونه مثله شده – مواجه شدند بدون آن که غرق در صفحات یادداشت و حواشی و تفاسیر شوند. پیشنهاد نخست این است که نویسنده و اثر به هیچ وجه به هم شباهتی ندارند: نویسندهای شکننده و بیمار که یک پایش لب گور است، با قدرت یک مافوق بشر روی کتابش کار میکند، آن را مینویسد. همان آهنگی که به لذت علاقمندان و عذاب جان آدمهای بیحوصلهای تبدیل شده که نمیتوانند تحملش کنند: دستکم جا دارد بپذیریم که او کارش را درست انجام داده و عرق جبین را به الهام درونی خود اضافه کرده است.
پیشنهاد دوم این است که این اثر علاوه بر این که به هیچ وجه شبیه زندگی نویسنده اش نیست، شباهت بسیار اندکی نیز به زندگی به مفهوم کلی آن دارد؛ دیگر چه رسد به زندگی خواننده! این را میشد از قبل با توجه به مصالح به کار رفته، نیز حدس زد.
اما از آن جایی که طرفداران سینه چاک پروست این آفت در جانشان است که خودشان را در هر صفحه از جستجو باز یابند (گویی روبه روی آینهایقرار دارند)، این مکاشفه لذت بخش است که دوبتون هم خودش را در این تصویر به جا نمیآورد. همانگونه که غالب اوقات اتفاق میافتد، بدترین دشمنان یک کتاب، کسانی هستند که زیادی آن را دوست دارند و در قالب قدیسی به ما عرضه اش میدهند که باید مورد پرستش قرار بگیرد.
دوبتون شرح میدهد که شخصیتها و گفتوگو هایی که در جستجو برخورد میکنیم، تنها و منحصرا در رمانها وجود دارند. شاید نکتهای بارز به نظر برسد حال آن که اصل مشکل همین جاست. سرگنی ایزنشتاین میگفت: «سینما همان زندگی است که قسمت های ملال انگیزش رابریده اند.»و نظریه ضرورت تدوین او نیز ریشه در همین اعتقاد دارد پروست نیز بیرحمانه قسمتهای ملالانگیز را میبرد و باقیمانده را با دقت به هم میدوزد. حاصل کار، چکیدهای از گپهای جذاب و اندیشههای براقی است که از مکثهای طولانی ملال پاک شده است. همان مکث هایی که این لحظات درخشان را در زندگی واقعی از هم جدا می کنند. آیا واقعا از یک کتاب انتظاری بیش از این داشت؟
در تمامی کتابهای راهنما، یک فصل کوچک پایانی با عنوان «حال خودتان را امتحان کنید» هست که – برای خوانندهای که آموزش های قبلی را با دقت دنبال کرده باشد- راهساز است. در این کتاب نیز چنین فصلی هست و مخصوص کسانی است که کتاب را بلعیده باشند. و در پایان آلن دوبتون، آخرین نیش و کنایه خود را نثار ستایشگران پروست میکند وآن این که: «به جای این که دنیای پروست را از دید خودمان نگاه کنیم ،بهتر است دنیای خودمان را از دید او ببینیم». کار آسانی نیست، اما به تلاشش میارزد.
روز۱۶ ژوئن در شهر دوبلین است. یعنی همان روزی که لئوپولد بلوم، قهرمان اولیس در ساعت هشت صبح از خانه خارج می شود تا گردش روزانهاش را بکند. امسال این قرار ملاقات با چاپ جدیدی از این شاهکار-که گونهای بازآفرینی به حساب میآید- با هالهای از سرور یا غم (بسته به نظر افراد) همراه است. کتاب مذکور: اولیس نام دارد که توسط جیمز جویس نوشته شده و توسط پیکادور ناشر انگیلیسی به چاپ رسیده است. روی جلد کتاب آمده است: «این اولیسی است که انتظارش را میکشیدیم، انعطاف پذیر و در دسترس همگان اما این اولیس چه چیز جدیدی برای ارائه به خواننده اش دارد؟آیا خلاصه است، راهنمای مطالعه است یا این که مجموعه اشاراتی است برای استفاده سریع؟ هیچ یک. آن هفصد صفحه، با همان ساختار پیچیده قابل مقایسه با ادیسه به قوت خود باقی است. هم چنین فن تکگویی درونی که البته جویس مبتکر آن نبود، بلکه این فن را به کار گرفت (مبتکر آن نویسندهای فرانسوی به نام ادوارد دوژن بود که بهای کوششهایش تنها با ذکر نامی در حاشیه تاریخ ادبیات پرداخت شده است).
اما ابتکار نسخه جدید اولیس اصلاح اشتباهات (ده هزار واژه از مجموع ۲۵۰ هزار واژه) است که به چاپ نخست کتاب بر میگردد: در سال ۱۹۲۲ناشر فرانسوی کتاب که آشنایی چندانی هم به زبان انگلیسی ندارد دستنویس کتاب را از دست جویس که به شکل وسواس گونهای آن را مدام بازنویسی میکرد، تقریبا قاپید. «دنیس رز» معتقد است که اینک میتوانیم اولیس حقیقی را بخوانیم که مطابق خواست نویسنده است. نویسندهای که متاسفانه پنجاه سال پیش دیده از جهان فرو بست و اینک نمیتواند نظرش را بگوید. اما غائله به همین جا ختم نمی شود: استیفن، نوه جیمز جویس بلا فاصله از این مصلح شکایت کرد، البته نه به دلیل پیش پا افتادهای مثل تخطی از قانون کپی رایت، و طبق ضوابط جدید اروپایی در باب حقوق مولف این مساله به کلافی سر درگم تبدیل شده است. در همین حال محققین خودشان را برای جنگ آماده میکنند و لحن کلامشان عاری از آن مورد انتظار آکادمیک است. علت این همه خشم این است که یک فرد غیر مسئول مرتکب عمل مثله یک اثر شده است. فرد غیر مسئول فرضی در پاسخ میگوید که تنها به برقراری نظم بسنده کرده است و ادامه میدهد: «اگر اولیس را به یک خانه تشبیه کنیم، من پنجرهها را باز، هوای اتاقها را تازه کردم و تار عنکبوت ها را بر داشتم. به این ترتیب سرانجام میتوانیم از معمای خانه و مبلمان آن لذت ببریم».
باری، روز از نو روزی از نو: یک بار دیگر به حال خود رها شدیم و دو راه حل پیش رویمان است: اگر واقعا دستمان نمیرود که کتاب را تخوانیم، می توانیم پشت کلام ویرجینیا و ولف درباره اولیس پناه بگیریم که میگفت: «-اولیس- کار دانشآموزی مریض احوال است که جوشهایش را میکند. میتوانیم سرخود اولیسمان را قلع و قمع کنیم، یعنی این که مثلا قسمتهای سختتر و غیر قابل تحمل را رد کنیم و از سایر قسمتها لذت ببریم. قطعا جویس – که با افتخار سنت رمان سر و تهدار را زیر پا می گذاشت – نباید از این کار بدش بیاید.
2 نظر
احمد ک
واقعا” چند نفر در جستجو را خوانده اند ؟؟؟؟؟؟؟
ساسان
در پاسخ باید گفت اگر کسی در مدت عمر خود فرصت نوشتن این کتابها را دارد پس می توان کسی را یافت که فرصت خواندن آنها را داشته باشد اگر ما اصل بهداشت ذهن را رعایت کنیم و همه وقت خود را صرف خواندن روایت های بیهوده نکنیم فرصت برای خواندن این کتب یافت خواهد شد ولی دریغ که بازیابی زمان از دست رفته امکانی دوباره نخواهد داشت .من توفیق خواندن ۴ جلد از کتاب در جستجو را داشته ام.