این مقاله را به اشتراک بگذارید
«فرشته گرسنگی» هرتا مولر، کمترین بهره را از خودزندگینامهنگاری برده است. قهرمان داستان، لئو اوبرگ، برگرفته از شخصیت واقعی اوسکار پاستیور شاعر است، که در سن ۱۷ سالگی به اوکراین تبعید شد
وقتی که دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ فرو ریخت، مولر خیالش آسوده شد. سرویس امنیتی آلمان به او هشدار داد که وارد خاک آلمان شرقی نشود: «آنها فکر کردند من دزدکی به رومانی بازمیگردم. وقتی که انقلاب ۱۹۸۹ چائوشسکو را واژگون کرد، من فکر کردم، اکنون بیشتر از او زندگی خواهم کرد
مادر مولر یکی از اعضای گروه تبعیدی سرتراشیده بود که سه سال قبل از تولد مولر به خانه بازگشته بود. «بچه که بودم مادرم را زنی سالخورده میدانستم. همه اهالی روستا تمام کسانی را که تبعید شده بودند، میشناختند اما هیچکس اجازه صحبت در آن باره را نداشت
مرگ پدرش از بیماری کبد، انگیزه او برای نوشتن نخستین کتابش به نام «ته دره» در سال ۱۹۸۲ شد. نقش و نگارهای کودکانهیی که اشعاری سوررئال دارد. این کتاب در سال ۱۹۸۴ شهرت او را در آلمان به دنبال داشت، ولی درعینحال باعث شد که خانوادهاش با او قطع ارتباط کنند
وقتی که انقلاب ۱۹۸۹ چائوشسکو را واژگون کرد، من فکر کردم، اکنون بیشتر از او زندگی خواهم کرد. درعینحال بعد از محاکمه و اعدام او در روز کریسمس، تمام روز را گریه کردم، ممکن است قسمتی از آن با آرامش بوده باشد اما شما نمیتوانید مرگ کسی را نگاه کنید. ولو اینکه من ۲۰ سال آرزوی آن را داشتم.
هرتا مولر طی سفر به کشورش رومانی در سال ۲۰۰۹، که شرح آن را در اکتبر ۲۰۰۹ در گاردین چاپ کرد، میگوید: «سفر به رومانی، برای من نوعی سفر به زمانی است که نمیدانستم اتفاقی که در زندگیام رخ میدهد، کدام تصادفی و کدام از پیش برنامهریزیشده است. » و طی همان سفر که به پروندههای بازجوییاش در دوره حکومت چائوشسکو دست مییابد، متوجه میشود که در آن پروندهها دو شخصیت برای او درنظر گرفتهاند: «یکی خودم و دیگری کریستینا که دشمن دولت است. هرکجا برای زندگی میرفتم به اجبار این انساننما همراهم بود. این انساننما فقط دنبال من نبود، بلکه با سرعت بیشتری جلوتر از خودم حرکت میکرد. با وجود اینکه از ابتدای نوشتن تا امروز همیشه فقط علیه حکومتهای دیکتاتوری قلم زدهام، این انساننما، راه خود را رفته و هرچه قرار بوده نوشته است. انساننما دیگر خود را کاملا از من جدا کرده است. هرچند حکومتهای دیکتاتوری بیست سالی میشود که برچیده شدهاند اما این انساننما همچنان زندگی خیالیاش را دنبال میکند. تا کی کارش را ادامه خواهد داد؟ نمیدانم!» در نوامبر ۲۰۱۲ هرتا مولر دوباره به بازخوانی زندگیاش با خبرنگار «گاردین» مینشیند. آنچه میخوانید بخشهایی از گفتوگوی این روزنامه با هرتا مولر است. در این گفتوگو، مولر از بازتاب زندگیاش در کتابهایش میگوید یا به تعبیری: «زندگی در لابهلای کتابها». او از کشمکش با نیروی ویژه امنیتی رومانی در دورهیی میگوید که این کشور، سرسختترین حکومت استالینی در بلوک شوروی را داشت. این دوره، از ۱۹۶۵ تا ۱۹۸۹ را دربرمیگیرد که نیکلای چائوشسکو به عنوان دبیرکل حزب کمونیست، رییسجمهور و حاکم مادامالعمر رومانی نیز بود. وی در سال ۱۹۸۹ به دنبال انقلاب رومانی، اعدام شد. کتابهای «ته دره»، «گذرنامه» و «قرار ملاقات» جزو نخستین کارهای مولر است که وی در این گفتوگو از آنها نام میبرد. هر سه این کتابها به تازگی از سوی نشر «مروارید» و با ترجمه مهرداد وثوقی منتشر شده است.
تقاضای مصاحبه با هرتا مولر، مثل این است که بازجوییهایش توسط پلیس مخفی رومانی را دوباره تجربه میکند. هرتا مولر لبخند قاطعانه اطمینانبخشی بر لب داشت. زمانی که این برنده جایزه نوبل را در هتل لندن دیدم، بازوی مرا گرفت و در گوشم زمزمه کرد: «من شخصی ورشکسته هستم.» بااینحال، وقتی که در مورد هراسهای روحی خود طی دیکتاتوری کمونیستی نیکلای صحبت میکند، نشاطی که از خود بروز میدهد در تضاد با حرفهایش قرار دارد. در سال ۱۹۵۳ در اقلیتی آلمانیزبان در رومانی متولد شد. او هم از طرف صاحبان قدرت به عنوان یک مخالف سیاسی مورد آزار و اذیت قرار میگرفت و هم توسط اجتماع خودش به خاطر «بدگویی از زادگاه» طرد شده بود. رمان «سرزمین گوجههای سبز» (۱۹۹۳) جایزه ایمپک دوبلین را در سال ۱۹۹۸ از آن خود کرد، در این رمان یک دختر روستایی به دانشآموزان مخالف میپیوندد که آرزویشان عبور از عرض رودخانه دانوب برای رسیدن به آزادی است. دخترانی که یا به فروپاشی ذهنی میرسند یا خودکشی میکنند.
مولر با همسرش هری مرکل درامنویس آلمانی، در برلین زندگی میکند. در سال ۱۹۸۸ یک سال بعد از فرارش به آلمان غربی با همسرش آشنا شد. او را تهدید به مرگ کرده بودند، سعی کردند که او را با اتهام جاسوسی برای پلیس مخفی چائوشسکو بدنام کنند. طی سخنرانیاش هنگام دریافت جایزه نوبل در سال ۲۰۰۹، به چگونگی از دستدادن شغل خود به عنوان مترجم یک کارخانه تراکتورسازی اشاره کرد و گفت که در خواست کار یک «غول بیشاخ و دم» را رد کرده بوده چراکه او را تنبل، بیبندوبار و پتیاره و ولگرد نامیده بود. بعدها، یک فرمانده امنیتی محلی که کنترل منزل او را به عهده گرفته بود، ادعا کرد که او یک بیمار روانپریش است و او را که معلم مدرسه بود به خاطر سیگارکشیدن در کلاس درس اخراج کرده بودند. داستانهای او شکنندهبودن مقاومت را در نوعی دیوانسالاری استبدادی سوررئال و دروغپرداز، جاسوسی و خیانت را نشان میدهد. او میگوید چائوشسکو دیوانه بود و نیمی از مردم رومانی را دیوانه کرد، من به خاطر او دیوانهام. وی از جایزه نوبل «مو یان» [نویسنده چینی برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۲] به عنوان یک «فاجعه» یاد میکند و میگوید این کار یعنی تجلیلکردن از نویسندهیی که «سانسور را مورد ستایش قرار میدهد» و بسیار به حکومت چین نزدیک است.
مولر در سن ۵۹ سالگی، زندگیاش را در آنچه، داستان خودنگارانه مینامد به نگارش درآورده است. او میگوید این یک واقعیت بازسازی شده است. «من در بیش از ۵۰ بازجویی شرکت کردم اما از انتقال مستقیم وقایع اصلا راضی نبودم. کارکردن با زبان برای من به زیبایی نیاز دارد. شک دارم که شما بتوانید آن را به همان شکلی که در خاطراتتان وجود دارد انجام دهید. » ابتکاراتی که مولر در سطح زبان به کار میبرد، نثر آلمانی او را عجیب و غریب جلوه میدهد. او زبان رومانیایی را با نوعی حس آمیزی مینویسد که در ۱۵ سالگی آموخته بود و میگفت «از ابتدا هم در ذهنم بوده».
رمان «فرشته گرسنگی» هرتا مولر، کمترین بهره را از خودزندگینامهنگاری برده است. قهرمان داستان، لئو اوبرگ، برگرفته از شخصیت واقعی اوسکار پاستیور شاعر است، که در سن ۱۷ سالگی به اوکراین تبعید شد. در ژانویه ۱۹۴۵ بعد از حمایت نازیها از حکومت ایون آنتونسکا ارتش سرخ آنها را محاصره کرد. همه آلمانیتبارهای رومانی از سن ۱۷ تا ۴۵ سالگی به اردوگاههای کار اجباری تبعید شدند تا اقتصاد ویران شوروی را بازسازی کنند. کسانی که زنده ماندند پنج سال به ریختن زغال و آجرهای سنگین درگوشه و کنارههای «گولاگ» [اداره کل اردوگاههای کار و اصلاح حکومت استالین] گذراندند.
مادر مولر یکی از اعضای گروه تبعیدی سرتراشیده بود که سه سال قبل از تولد مولر به خانه بازگشته بود. «بچه که بودم مادرم را زنی سالخورده میدانستم. همه اهالی روستا تمام کسانی را که تبعید شده بودند، میشناختند اما هیچکس اجازه صحبت در آن باره را نداشت. این نهتنها علیه شوروی بود، بلکه یادآور گذشته فاشیستی رومانی هم بود. » بیش از نیمقرن، مولر با تبعیدشدگان پیشین روستایش به نیتزکیدوروف صحبت میکرد و همچنین به پاستیور، ترانسیلوانیایی که در برلین زندگی میکرد نزدیک شد. او جزییات طاقتفرسای زندگی روزمره را از بوی وحشتناک کورهها تا سوپهای کلم آبکی توضیح میداد. «از آنجایی که مادرم همسر یک کشاورز بود، من بسیار خوشاقبالم؛ زیرا اوسکار بازتابی از یک روشنفکر است. اما او بسیار آسیبدیده بود. رفتارهای غیرمتعارف پاستیور باعث تنهایی بیش از حد او شده بود. دیگران در اردوگاه تا جایی که میتوانستند روابط خودشان را داشتند اما هیچکس چیزی درباره او نمیدانست. او در شرایطی سردرگم بود؛ هم از طرف مقامات اردوگاه و هم از طرف هماردوگاهیهایش. و این باعث تنهایی شما میشود بنابراین مراعات میکنید.»
آنها با هدف نوشتن زندگینامه پاستیور، با هم از اوکراین دیدن کردند اما زمانی که او به علت حمله قلبی در سال ۲۰۰۶ جان خود را از دست داد، داستانی که مولر بازنویسی کرده بود، به صمیمانهترین یادنامه او از شاعر درگذشته بدل شد. این کتاب وقتی که در سال ۲۰۰۹ در آلمان چاپ شد، یکی از منتقدان اعتراض کرد که فقط تجربیات مستقیم درباره اردوگاه باید نوشته شود. هر چیزی در ادبیات، از جمله خاطرات، مستعمل است. مولر میگوید «نسل دوم از طریق آسیبی که به والدینشان رسیده درگیر میشوند. برای کسانی که میگویند ادبیات گولاگ [سازمان دولتی که سیستمهای اصلی شوروی اردوگاههای کار اجباری را در دوران استالین از ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۰ اداره میکرد] نباید زیبا باشد: اگر فردیت مردمی که تبعید شده بودند را تکذیب کنیم، ما خودمان را در همان موقعیت اردوگاه قرار میدهیم. » مولر میگوید «مادرش ۸۷ ساله است و اکنون در برلین زندگی میکند، کتاب را خوانده و به او گفته بود که همینطور بوده است.»
بنت، منطقهیی که مولر در آن به دنیا آمده بود، منطقه امپراتوری اتریشی- مجار و آلمانیزبانی بود که بعد از جنگ جهانی اول بین رومانی و یوگسلاوی تقسیم شده بود. پدرش کارگری در مزرعه و الکلی بود، در میان داوطلبان گردان حفاظتی مسلح هیتلر بود. «فهمیدن اینکه پدرم طرفدار قاتلین بود وحشتناک بود. او مردی ساده و لجباز بود. وقتی درباره جنایتهای نازیها صحبت میکردم، همیشه میگفت خب، به آنچه روسها انجام دادند نگاه کنید. زمانی که او روی کفشهایش تف میانداخت تا آنها را براق کند. میگفتم، آه این کاری بود که نازیها انجام دادند. من زندگی را برای او آسان نکردم. » پدرش و گونتر گراس در یک دسته نظامی بودند. وقتی در سال ۲۰۰۶ عضویت گراس در گروه نوجوانهای اس. اس فاش شد، مولر او را به خاطر سکوتش در این باره ملامت کرد. مولر میگوید اگر پدرم را در این مورد متهم بدانم، باید گراس را هم که یک فرد روشنفکر است، مقصر به حساب آورد. او برای چندین دهه بسیار اخلاقی رفتار کرده بود. سکوت او یک دروغ بود. مولر این مساله را که فقط افراد غیرنظامی در اردوگاههای کار بودند، ناعادلانه میدانست. «پدرم در اردوگاه نبود اما مادرم بود. پدرم یک زندانی جنگی در انگلستان بود. سربازان هنوز به خانه باز نگشتهاند، بنابراین افراد غیرنظامی بسیار جوان و زنان زیادی را به جنگ میبردند. اگر پدرم را به زور برده بودند، قابل درک بود.»
مولر در سال ۱۹۶۵، ۱۲ ساله بود، یعنی زمانی که چائوشسکو قدرت را به دست گرفت. او در اوایل ۱۹۷۰ زمانی که در تیمیس در دانشگاه ادبیات رومانی و آلمانی میخواند، به گروه نویسندگان مخالف (Actionsgruppe Banat) ملحق شد. «یکی از هشدارها این بود که پدرم در ۱۷ سالگی به عضویت اس. اس درآمد. به نظرم من هم در زمان دیکتاتوری در همان سن بودم. اگر خودم را با این مساله تطبیق دهم، نمیتوانم به کاری که او کرده اعتراض کنم. این کاملا واضح بود: من از نگاه به گذشته استفاده کردم.»
مرگ پدرش از بیماری کبد، انگیزه او برای نوشتن نخستین کتابش به نام «ته دره» در سال ۱۹۸۲ شد. نقش و نگارهای کودکانهیی که اشعاری سوررئال دارد. این کتاب در سال ۱۹۸۴ شهرت او را در آلمان به دنبال داشت، ولی درعینحال باعث شد که خانوادهاش با او قطع ارتباط کنند. در پاسپورت (۱۹۸۶) نخستین رمانش که به انگلیسی منتشر شد، یک آسیابان دائمالخمر، که همسرش در روسیه مورد خشونت قرار گرفته بود، برای فوهرر [عنوان رهبر و راهنمای آلمانی که به آدولف هیتلر مربوط است] ماتم گرفته است، درحالی که روستاییان همسایگانشان را به خاطر داشتن برگه خروج لو میدهند. او میگوید: «رومانی در آن زمان تاریخچه نازیبودنش را طور دیگری جلوه داد. نژاد آلمانی خودش را سپر بلا قرار داد. » هنوز این بیعدالتی او را از آشکارکردن خطاهای آنها باز نمیداشت: همسرآزاری، خرابکاری، تعصب علیه یهودیها، کولیها و رومانیاییها. مصیبت باعث پیشرفت انسانها نمیشود، میشود؟ او میگوید این روستا هنوز مانند گذشته باقی مانده است، انزوا و نژادپرستی اقلیت آلمانیها در بیش از ۳۰۰ سال، هنوز از بین نرفته؛ زیرا قسمت عظیمی از این جمعیت تبعید شدند.
بهترین دوستش، در بین بسیاری از دوستان، جاسوسی او را کرده بود- مانند آنچه برای کارگر کارخانه پوشاک در رمان «قرار ملاقات» (۱۹۹۷) اتفاق افتاده بود. کسی که در جریان پیشنهادهایی برای صادرکردن لباس (کت و شلوار یا کت و دامن) عروسی به ایتالیا است. مولر برای مهاجرت به دلایل سیاسی با همسرش که نویسندهیی به نام ریچارد واگنر بود، اقدام کرد. اما فرمها را فقط در اختیار خانوادههایی قرار میدادند که دوباره گرد هم آمده بودند. «من گفتم به عمویم در رومانی و حتی در آلمان نیازی ندارم. ما همهچیز را به هم زده بودیم.» بعد از ۱۸ ماه سفسطهبازی، تاریخ مهاجرت او در ۲۹ فوریه ۱۹۸۷ به او داده شد، که هیچگاه این اتفاق نیفتاد. «من با حکومت آلمان مشکلات زیادی داشتم. آلمان غربی از من سوال کرد آیا مورد اذیت و آزارهای سیاسی قرار گرفتهاید یا آیا از نژاد آلمانی هستید؟ من گفتم هر دو. آنها گفتند ما فرمی برای آن نداریم.» با وجود اینکه این مساله برای او خندهدار بود زمانی که برگشت، گریه کرد. این غیرقابل تحمل بود.
وقتی که دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ فرو ریخت، مولر خیالش آسوده شد. سرویس امنیتی آلمان به او هشدار داد که وارد خاک آلمان شرقی نشود: «آنها فکر کردند من دزدکی به رومانی بازمیگردم. وقتی که انقلاب ۱۹۸۹ چائوشسکو را واژگون کرد، من فکر کردم، اکنون بیشتر از او زندگی خواهم کرد. درعینحال بعد از محاکمه و اعدام او در روز کریسمس، تمام روز را گریه کردم، ممکن است قسمتی از آن با آرامش بوده باشد اما شما نمیتوانید مرگ کسی را نگاه کنید. ولو اینکه من ۲۰ سال آرزوی آن را داشتم اما واقعا نمیخواستم آن را ببینم.»
بعد از گذشت سالها از درخواست دسترسی به پرونده امنیتی خود، این پرونده در سال ۲۰۰۹ منتظر شد و به تعداد زیادی به چاپ رسید. صدها صفحه از مکالمات تلفنی رونوشت شده بود. «اصلا نمیتوانم تصور کنم من برای آنها بسیار بااهمیت بودهام. هیچکس در آپارتمان طبقه پایین من زندگی نمیکرد. آپارتمانم یک مرکز استراق سمع بود، با میکروفنهایی که در سقف کار گذاشته شده بود. » بعد از چاپ «فرشته گرسنگی» معلوم شد که پاستیور در بخارست در سال ۱۹۶۱ به عنوان جاسوس استخدام شده بود. بعد از شک و عصبانیت اولیهاش، همدردیاش با او عمیق شد. گزارشات معدود او عاری از محتوا هستند. او تمام تلاشش را میکرد که کسی را به دردسر نیندازد. همه آنها به خاطر شش شعری بود که او درباره اردوگاه نوشته بود که در ۵۰ سالگی خوانده شد و او به عنوان یک ضدشوروی شناخته شد. او نمیتوانست با ۲۰ سال ماندن در زندان کنار بیاید.
مولر میگوید که نیروهای امنیتی هنوز هم سر کارند. مولر گفت: «چهل درصد کارکنان قدیمی توسط نیروهای جدید اطلاعات رومانی به کار گرفته شدهاند. مابقی از طریق بخش خصوصیسازی میلیونر شدهاند.» به نظر او، اتحادیه اروپا، که رومانی در سال ۲۰۰۷ به آن ملحق شد، در مقابل نیمه دموکراسی جبهه شرقی پیشین بهطور قابل سرزنشی بیاثر بود. گروه کمونیستهای رومانی برچسب جدید دموکراتهای اجتماعی به خودشان دادهاند. کشور رو به عقب برگشته است- آنها استالینی هستند.
«بعد از دیدن خیانت شخصی، آیا ممکن است دوباره اعتماد کنید؟» بعد از کمی مکث میگوید «میدانم که همه دستشان آلوده نبوده. شما ژرفنمایی را یاد میگیرید. اگر با تهدید به مرگ زندگی کنید، به دوستان نیاز دارید. بنابراین باید این خطر را بکنید که آنها جاسوسی شما را کنند. به نظر میرسد اعتماد مانند خنده، نوعی مقاومت است.»
اعتماد / مد و مه / ۱۸ فروردین۱۳۹۳