این مقاله را به اشتراک بگذارید
روز پیش یکی از دوستان که از خوانندگان پروپاقرص «مد و مه» نیز هست و هر ازگاهی لطف کرده و تلفنی احوالی از ما میپرسد، زنگ زد و گفت ظاهرا شما اصلا توی باغ نیستید… و انگار دنیا را آب ببرد شما همچنان در خواب خرگوشی خود هستید، پرسیدیم کجا را آب برده که ما بیخبر ماندهایم؟ گفت «در ستایش پخته خواری و در مذمت مافیا» را خواندهاید؟
خوانده بودیم، به اضافه دیگر مطالبی هم که در واکنش به آن، نوشته شده بودند؛ خوشبختانه در این فضای مجازی خبرها خیلی زود میپیچید. این دوست و خواننده مد و مه، می گفت وقتی بحثی چنین داغ درمیان است، به جای پرداختن به آن، گفتگو با فاکنر را منتشر میکنید! گفتیم تورا به خدا از ما نخواهید وارد مسائلی بشویم که حرف و حدیث در آن زیاد است و هرچقدر هم بیطرفانه بنویسی باز هم یکی به خودش می گیرد و دلخور میشود! درثانی این ها حاشیههاییست که میآیند و میروند ودر گذشته نیز نمونههایش زیاد بوده، اما آنچه میماند همین ویلیام فاکنر است…
در جواب چیزی گفت که خلع سلاح شدیم: شما که در صفحه «دربارهی ما» سایت مد و مه نوشته اید ادبیات ایران از باند بازی ضربه خورده، چه بخواهید چه نخواهید وسط گود هستید…
این شد اگر نه برای واکنش به مطالب دیگر عزیزان که ما همه را دوست داریم، لااقل برای اینکه نشان بدهیم در خواب خرگوشی نیستیم و همچنین روشن ساختن منظورمان از آن چیزی که نوشتهایم، دست به قلم بردیم و حاصلش شد این نوشته که می خوانید.
***
ما که تجربه حضور در فضای ادبیات به این شکل نداشتیم، چند وقتی ست که فهمیده ایم به قول آن دوستی که اوایل کار «مد و مه» مارا نصیحت کرد؛ چقدر فضای ادبیات سوءتفاهم برانگیز است، یعنی اینکه اگر مثل سوئیس هم در تمام منازعات جهانی اعلام بیطرفی کنی، بازهم گوش خلقالله به این مسئله بدهکار نیست و هرچقدر هم از در دوستی محبت درآیی، باز هم یک روز صبح از خواب بلند میشوی و میبینی که ای دل غافل، کسی تا دیروز، به به و چه چه نثارت میکرد، یکباره رنگ عوض کرده و خود به خود و البته بدون دلیل موجه، با تو از در قهر که خوب است، از در دشمنی درآمده و نه تنها جواب سلامت را نمیدهد، حتی نمیخواهد سر به تنت باشد…هرچند که بعدا وقتی علت را میفهمیم دلمان به حال طرف میسوزد و به خود میگوییم اگر آدم به این قیمت بخواهد «خشم و هیاهو» هم منتشر کند باز هم نمیارزد، چه رسد به این داستانهایی که خود شما بهتر از ما میدانید حد و اندازهشان چقدر است و اگر این شبکههایی که شهسواری گفته وجود نداشته باشد، کلاه این بندگان خدا (که موجودیتشان به عنوان نویسنده وابسته به این شبکههاست) پس معرکه است.
بگذریم … درباره بحثی که با مطلب آقای شهسواری آغاز شد و دیگران هم بعد از او وارد گود شدند و به اظهار نظر پرداختند، بر این باوریم که این بار نیز همه حقایق را نزد یک نفر نمیتوان یافت، یعنی در مطالبی که این عزیزان (ازشهسواری، سناپور، حسن محمودی، یوسف انصاری، علی چنگیزی و دیگران نوشته اند)، هریک از دیدگاه خود، دست روی بخشی ازحقایق ماجرا گذاشتهاند که ما نیز دست روی بخشی از آن می گذاریم شاید کمکی باشد برای کسانی که بحث را دنبال کرده اند تا سر جمع به نتیجه ای برسند. البته در سبک سنگین کردن نظرات ایشان از این منظر، یعنی پرداختن به کم و کیف شبکه مورد اشاره ، و تاثیرات مثبت و منفی احتمالی آن، نتیجه امر بستگی بسیار بدان دارد که هر یک ازما چه تلقی یا تصوری از شبکه (گروه، محفل، باند و یا هرچه اسمش را بگذاریم)، در ذهن خود داریم.
برای مثال با این بخش از صحبتهای سناپور میتوان موافق بود که این شبکهها آگاهانه و طراحی شده نبودهاند که فیالمثل حاصل سالها تلاش حسابشده باشند. البته شکل گرفتن این شبکه که امروز حضورش محسوس است، حاصل اتفاقاتیست که در طی چندین سال اخیر افتاده، در این شکی نیست، اما به فرض که امروز هم حسابشده حرکت کند، اما در مرحله شکلگیری بیش از آنکه آگاهانه باشد، ناخوآگاه بوده و اتفاقا این نظر از اهمیت شبکه مورد اشاره شهسواری نمیکاهد و از قضا نه یک ویژگی منفی که نکته ای مثبت برای آن محسوب میشود.
بارزترین وجه آنهم اینکه برخلاف تصور ایرانی جماعت که همیشه ذهنش (از سنتی ترین لایههای آن تا روشنفکرانهترین سطوحش) درگیر تئوری توهم توطئه است، توطئهای در کار نبوده، بلکه مجموعهای از شرایط و کنار هم قرار گرفتن آدمهایی که به لحاظ درونمتنی یا برون متنی در فضای ادبیات داستانی، با هم نزدکیهایی داشته اند، این شبکه به تدریج شکل گرفته و قدرت پیدا کرده و امروز هم حضورش چنان پررنگ شده که از آن شکل درونی و پوشیدهاش بیرون آمده و آشکار شده.
چگونگی شکل گیری چنین شبکهای قابل ریشهیابی و بررسیست، که مجالی دیگر را میطلبد، چرا که به نظر امروز بیش از آنکه دلایل شکل گیری چنین شبکهای اهمیت داشته باشد، این تاثیرات مثبت و منفی آن است که حائز اهمیت است. اما اشاره به این نکته که از ضروریات و بدیهیات شکل گیری چنین شبکههایی ست، خالی از لطف نیست؛ و آن اینکه به قول معروف (البته بلا تشبیه!) تا کسی سواری ندهد، سوار وجود نخواهد داشت، تا نوچه نباشد، گندهلات نیست، تا جوجه گنگستر نباشد، پدرخوانده رشد نمی کند و یا در شکل معقول و محترمانه تر آن تا مرید نباشد، کسی مراد نمی شود.
بنابراین با تحسین پدرخواندهها یا حلقههای بالایی هر جریان یا شبکه که آنقدر هوشیار و دارای اعتماد به نفس هستند که موج سواری کنند، باید متأسف بود برای حلقههای پایین تر و درواقع سیاهی لشکرهای این جریان که چشم دوختهاند به دهان پدرخواندهها که ببینند، برای اثبات نوچهگی خود چه حرکتی باید انجام بدهند! بنابراین نشستهاند تا دیگران به جای آنها فکر کنند، تا فیالمثل در پیوندهای وبلاگ خودشان که به تصورشان مرکز عالم ادبیات آنجاست، اسم چه کسی را بگذارند و اسم چه کسی را حذف کنند، کدام مطلب را لینک بدهند و کدام را نه و… در واقع یک جور کسب اجازه برای آب خوردن، و ابراز ارادت به افراد موثر شبکهها که اگر فردا روزی داستانگونههایی به زعم خود نوشتند، با حمایت اعضای موثر این شبکه، توسط ناشری معتبر منتشر کنند و بعد هم به مدد مناسبات رسانهای این شبکه چندتایی نقد و بررسی درباره این داستانها نوشته شود و ایشان هم به کمک این حمایتها بتوانند، قمپز نویسنده بودن بدهند و الخ. و این گونه است که میگوییم اگربا این حقارت، اثری در حد «خشم و هیاهو»، در «گالیمار» هم چاپ کنی، باز ارزش ندارد؛ چه رسد به این داستانهایی که واقعا آدم با خواندنشان برای آینده ادبیات این مملکت، گریه اش می گیرد. آدم باید سادهلوح باشد که فکر کند که از بین این نسل باز هم ساعدی، بهرام صادقی یا نمیدانم احمد محمود و… بیرون بیاید. البته این را هم نباید ناگفته گذاشت که با عنایت به تئوری شکل گیری ناخودآگاه چنین شبکههایی دربسیاری از موارد پدرخواندهها و یا حلقههای بالایی بی آنکه تمایلی برای جمع کردن چنین نوچههایی در پیرامون خود داشته باشند، این فرصتطلبان و نوچگان بیمایه را دور خود می بینند که چون مگسان گرد شیرینی به خیل سیاهی لشگرانشان پیوسته اند؛ کسانی که به خیال خود با زرنگی میخواهند با ابراز ارادت خودبه ایشان، از این نمد کلاهی برای خود تدارک ببینند.
همه این ها را گفتم تا برسم به این جا که همانند بحث رسالت چنین شبکهایی، اینکه کجای این شبکه قرار داشته باشی هم مهم است، این که رابطه ای متقابل و برابر داری و یک بدهبستان منطقی در جریان است یا اینکه چتربازی و میخواهی از موقعیت شبکه استفاده کنی و بالا بروی، که در این صورت به هیچ جا نخواهی رسید؛ برای اینکه در چنین شبکه هایی بتوان واقعا رشد کرد، باید خود نیزچیزی در چنته داشته باشی. با دستهای خالی و به حساب دیگران پیوستن به این شبکه ها، موجودیت را چنان بدانها وابسته میکند که اگر روزی به هردلیل از آن بیرون آمدی ، حرفی برای گفتن نخواهی داشت. اصلا وجود نخواهی داشت.
بگذریم برگردیم سر اصل مطلب! گفتیم مهم این است که فعالیت چنین شبکههایی قرار است به چه نتیجهای ختم شود. اگر نیت آنچنان که شهسواری گفته در رونق ادبیات داستانی باشد و جذب مخاطب، به نظر فعالیت آنها دارای نتایج مثبتی بوده، به هرحال هر شبکهای با توجه به شعاع آن و آدمهایی که در فضای رسانهای دارد، حتی اگر صرفا محدود به نفع شبکه، نویسنده، ناشر و تولیدات داستانی مورد نظر خود حرکت کرده باشد، باز برآیند تاثیر آن در رونق ادبیات، به بیرون از شبکه نیز تعمیم پیدا میکند، چرا که به هرحال مخاطب علاقمند به ادبیات، حتی اگر به تولیدات ناشری خاص عنایت بیشتری داشته باشد، خود را بدان محدود نمیکند.
اما اگر بحث اعتلای ادبیات داستانی در میان باشد، چنین شبکههایی اگر تاثیر منفی نداشته باشند، تاثیر مثبت هم نخواهند داشت. یعنی اگر حتی ما باور نداشته باشیم که اثری به دلیل برخورداری از مایه و ارزش ادبی، بالاخره راه خود باز میکند و شناخته میشود و مثلا برخی براین عقیده باشیم که برای شناساندن اثر خود باید تلاش کرد (که باید کرد) اما این را نباید فراموش کنیم، حتی اگر روی میز پذیرایی از فلان منتقد موثر زیتون مورد علاقه که نه، خاویار بسیار محبوبش را بگذاریم(ا)، شاید اثر(کتاب) ما به طور مقطعی با توجهی روبرو شده و اسمی هم در کند، اما تا کار ما مایه ادبی و هنری لازم را نداشته باشد، این توجه و اسم در کردن ماندگار نمیشود.به هرحال تا ابد که نمیتوان به منتقدان زیتون و خاویار تعارف کرد، چنین شبکههای هم برای همیشه برقرار نیست که با وصل شدن به آن خودمان را بالا بکشیم، به هرحال آنجا که سنجهی زمان در میان باشد، تنها ملاک ارزش ادبیست و بس.
با این اوصاف، مشکل اصلی شبکههایی از این دست، افق محدود فعالیت آنهاست که بیشتر به قصد کسب شهرت اثر و نویسنده، فروش بیشتر و بالا رفتن تیراژ و دفعات چاپ و از این دست، در حرکت هستند، علت این مسئله هم اهمیت کلیدی ناشران در آنهاست که به هر حال به اقتضای حرفه خود، بیشترین اهمیت را برای بازده مالی کتابهایی که منتشر میکنند، قائل هستندکه این هم خیلی منطقیست و اگر عکس آن بود باید تعجب می کردیم.
به این ترتیب دوباره به اول همین نوشته میرسیم که از ادبیات همان فاکنر میماند که نه شبکه داشت و نه تبلیغاتی پیرامون او شکل گرفته بود و نه چندان تن به گفتگو میداد که دیده شود. با این حال هنگامی هم که خواست برای فروش و جذب مخاطب رمانی بنویسد، حاصل آن رمان سترگ «حریم» بود که هنوز که هنوز است، مجبوریم جلوی آن غلاف کنیم، با شبکه یا بی شبکه!
بعد التحریر:
مشغول نوشتن این یاداشت بودیم که کاندیداهای جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعات اعلام شد، و یکی از نویسندگان جوان زرشکی(!) حواله آن کرد که این حرکت غیر منتظره تعجب و توجه ما را جلب کرد، آقای داوود غفارزادگان هم از این جایزه انصراف داد، با متنی کوتاه که از قضا خیلی هم حرف داشت. دیدیم بحث شبکه را می توان در حوزه جایزههای ادبی نیز دنبال کرد، اما برای پرهیز از طولانی شدن مطلب آن را گذاشتیم برای روزهای بعد که اگر دوست داشتید سری به «مد و مه» بزنید و بخوانید.
پی نوشت:
۱- بخشی از مطلب آقای شهسواری : «اکنون خواهش میکنم برای این که بدانید معرفی کتاب در جایی مثل آمریکا نه تنها غیراخلاقی نیست بلکه از مهمترین چرخههای نشر است، کتاب «ویرایش از نگاه ویراستاران» را بخوانید. یکی از نویسندگان ایرانیالاصل آمریکایی به خود من گفت: ایجنت من وقتی داشت با سرویراستار نشر در مورد جلسهی رونمایی کتابم صحبت میکرد، تاکید بسیار میکرد حواسمان باشد فلان نوع زیتون هم سر میز باشد، چون فلان منتقد نیورکتایمز فقط از این نوع زیتون میخورد!
خدا را شکر که سالهاست مرگ بر آمریکا شعار اصلی ملت ماست و در هیچ زمینهای این کفار، نه الگوی ما هستند و نه غبطهی آنان را میخوریم.»
……………………………………….
توضیح و پوزش از آقای شهسواری!
در مطلب بالا اشارهای اشتباه داشتم به نکتهای که در مطلب «در ستایش مافیا و مذمت پختهخواری» به قلم مطلب آقای شهسواری، آمده بود. ضمن پوزش از خوانندگان و خاصه ایشان، در ادامه توضیحی که در این باره در مطلب تازه خود ( گوهر ناسفته ـ بخش یکم ) دادهاند، میآورم که خود به اندازه کافی گویاست. و نیاز به اتوضح بیشتر من ندارد. ضمنا با اجازه از همه اصل مطلب را اصلاح می کنم تا این لغزش دیگر خوانندگان را به خطا نیندازد. تنها اشاره می کنم که لغزش این قلم چنان که جناب شهسواری هم اشاره کردهاند، ضربهای به ایده مطرح شده دریادداشت بالا ندارد:
«برای مثال آقای حمیدرضا امیدیسرور که مطلبشان معقول بود و حرفهای قابل تأملی هم داشت، اشاره کرده بود که آوردن زیتون بر سر میز فلان منتقد، گفتهی «دیمن نایت» است. به مطلب خودم دوباره مراجعه کردم و به وضوح دیدم ماجرای «زیتون» و «منتقد» را دقیقاً چهار پاراگراف بعد از گفتهی دیمن نایت و از زبان خودم آوردهام. در جملهی قبل از آن البته به کتاب «ویرایش از زبان ویراستاران» اشاره کرده بودم که اگر قرار بود اشتباهی رخ دهد، باز میشد این جمله را از این کتاب دانست تا کتاب دیمن نایت.
همین سوءتفاهم بیضرر را نویسندهی عزیز آقای عباس عبدی هم در مطلبشان داشت. یعنی گمان کرده بود این جمله از کتاب «ویرایش از زبان ویراستاران» است. پس از انتشار مطلب آقای امیدی سرور، آقای یوسف انصاری، نویسنده و منتقد عزیز (که او هم در واکنش به مطلب من مطلب درخور تأمل و دلسوزانهای نوشت) به مطلب امیدیسرور با توضیح «زیتون و شبکه و منتقد» لینک داده بود. البته اشاره نکرده بود این جمله از دیمن نایت است. منظورم این است نمیدانم ایشان هم این اشتباه را کرده بود یا نه، اما نگرانی من از این بود که ممکن است هر که مطلب من را خوانده باشد گمان کند به دیگران توصیه کردهام برای مطرح شدن کتابشان باید به منتقدان، زیتون و یا دیگر کمکهای «جنسی» و «نقدی» هبه کنند. در حالی که در متن، به صراحت گفته بودم این اتفاق در آمریکا افتاده و یکی دو شوخی هم با شیطان بزرگ کرده بودم!
به این دلیل از میان تمام سوءتفاهمها، فقط به همین یک مورد با نام دوستان اشاره کردم که هر سه عزیز ضمن نگارش مطلب به اسم خودشان (که در روزگار فعلی ارزشی در خور ستایش است)، چیزی از متن را نادرست دریافته بودند که ضرری به جایی نمیزد.»
1 Comment
شکوفایی(مینا)
سلام برادر
نویسنده سوز داره دود نداره… اون هم از نوع ویلیام فاکنری!
آقای امیدی آخر هم من رو مد و مه ای کردید. از مانی که ناامید شدم.
چه میشه کرد یک آقای امیدی که بیشتر نداریم!