این مقاله را به اشتراک بگذارید
تفکر نقادانه زمینهساز فرهنگ چندصدایی است
احسان رنجبران
«نقد ادبی» در کشور ما درگیر نوعی دوگانگی در تعریف است، چنانکه هنوز هم بسیاری، نقد متن ادبی را مسیری برای ارزشگذاری آثار میدانند تا از ورای آن نقاط ضعف و قوت یک اثر را با ابزار سلایق شخصی بسنجند.
بخشی از ریشههای چنین نگاهی را میتوان در فضای فرهنگی جامعه جستوجو کرد. برای نگاه علمی به موضوع «نقد ادبی» در کشورمان با «حسین پاینده» نویسنده، مترجم، منتقد و استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبایی همکلام شدیم. او که تاکنون بیش از ۲۵ اثر را در حوزه نقد ادبی منتشر کردهاست، یکی از دلایل وجود نگاه شخصی در نقد را در سوءتفاهمی زبانی میداند که بسیاری از اشخاص «نقد» را با «انتقاد» مترادف میپندارند تا این تصور ایجاد شود که کار منتقد یافتن اشکالات متن است. پاینده تولید ادبیات و ایجاد فضایی برای تفکر نقادانه درباره ادبیات را در زمره مبرمترین گامهایی میداند که باید برای رسیدن به فرهنگ چندصدایی برداشتهشوند و میافزاید: «به موازات حرکت جامعه ما به سمت نوعی فرهنگ مدرن، ساختارهای فکری ملازم با آن فرهنگ هم ناگزیر باید در اذهان آحاد جامعه ما شکل بگیرند. گسترش فرهنگ نقد میتواند نقش بسزایی در دستیابی به این افق اجتماعی ایفا کند و به همین علت است که من همیشه تلاش کردهام نقد ادبی را از کاری محفلی یا محدود به حوزه هنر و ادبیات به کنشی فرهنگی و مربوط به جامعه تبدیل کنم.» مشروح این گفتوگو را در زیر میخوانید:
در تقسیمبندی جریانهای نقد ادبی در ایران، شاید بتوانیم از زمان مشروطه تا سالهای انتهایی دهه ۶۰ خورشیدی را به عنوان جریان نقد سنتی و از آن زمان به بعد را جریان جدید در نظر بگیریم. نقد ادبی معاصر در کشور ما عمدتاً با رویکرد استفاده از نظریههای ادبی در غرب (اروپا و آمریکا) پیش میرود. سؤال اینجاست که آیا میشود نظریه را کالای فرهنگی جدیدی در نظر گرفت که بتوان با واردات صاحب آن شد یا نظریه فرهنگی و به طور خاص ادبی، صرفاً برآمده از وضعیت اجتماعی و فرهنگی است و برای نقد ادبیات برآمده از متن یک جامعه، باید از نظریهای ساخته و قوامیافته در همان جامعه استفاده کرد؟
در خصوص اینکه آیا روال سنتی در نقد ادبی بعد از دهه 1360 کنار گذاشته شد، باید تردید کرد. هنوز در دهه 1390 متون ادبی در دانشگاههای ما اساساً بر پایه زندگینامه مؤلف و تاریخ زمانهاش تدریس و فهمیده میشوند. این روال در محافل و کانونهای ادبی خارج از دانشگاه هم جاری است، به این صورت که در جلسات نقدی که این محافل و کانونها برگزار میکنند از نویسنده هم دعوت میشود تا در جلسه حاضر باشد و نیّت خودش از خلق فلان شخصیت و گنجاندن بهمان رویداد در پیرنگ داستان و غیره را شرح دهد. در این جلسات نوعاً از نویسنده خواسته میشود که توضیح دهد مکان توصیفشده در داستان یا شیئی که راوی به آن اشاره میکند سمبل چیست. به بیان دیگر، درک ما از آثار ادبی هنوز بر پایه نیّت مؤلف است. این روال و همچنین پرسشهایی که در این جلسات نوعاً درباره متون ادبی مطرح میشوند، نشان میدهد که برای معرفی نظریههای جدید در نقد ادبی و شناختن و به کار بردن رویکردهای نو راه طولانیتری را باید طی کنیم. اما در خصوص اینکه نظریههای نقد غیرایرانی هستند و برای نقد متون ادبی ایرانی باید نظریههای ایرانی به کار برد، میتوان گفت البته هیچکس در کشور ما مانع نظریهپردازی درباره ادبیات یا نقد ادبیات نشده است. باید این را به فال نیک گرفت که کسی درباره ماهیت ادبیات و نحوه درک معانی عمیقتر متون ادبی نظریهای بپروراند. اما این نظریهپردازی هیچ منافاتی با کاربرد نظریههای موجود برای فهم ادبیات ندارد. ادبیات ماهیتی انسانی و فراملی دارد و اگر جز این بود، آنگاه دیگر متون ادبی ترجمه نمیشدند و مخاطبانی فراتر از مرزهایی خود نمیداشتند. ادبیات بنا به ماهیتش به انسان و پیچیدگیهای روابط بینافردی میپردازد. هر نظریهای که پرتو روشنگری درباره این موضوع بیفکند، میتواند در فهم ادبیات، خواه ایرانی و خواه جز آن، به کار گرفته شود.
آیا امروز این آسیب که برای نقد متن از نظرات ادبی به شکلی مکانیکی استفاده شود، فضای ادبی ما را تهدید میکند؟ یعنی نقش خلاقیت و آشنایی با زمینههای تاریخی و فرهنگی، در نقد نادیده گرفته میشود؟
شاید نقد ادبی نظاممند و مبتنی بر نظریه برای کسانی مکانیکی جلوه کند. اما این کسان در واقع تلقی علمی و درستی از کنش نقادانه ندارند. به گمان آنان، نقد یعنی ابراز نظر درباره متون ادبی، یا برشمردن نقاط قوّت و ضعف آن متون. در اکثر مطالبی که با این تصور نوشته میشوند، یا به تعریف و تمجید از نویسنده برمیخوریم یا به تخطئه او. این کارها نسبتی با نقد ادبی ندارد. در واقع، اینجا نوعی سوءتفاهم زبانی هم در کار است، زیرا بسیاری از این اشخاص «نقد» را با «انتقاد» مترادف پنداشتهاند. این پنداشت نادرست باعث شده که فکر کنند کار منتقد یافتن اشکالات متن است. همچنان که اشاره کردم، نقد ادبی کنشی بسیار روشمند است. این کار با استناد به نظریههای میانرشتهای در حوزه علوم انسانی انجام میشود و هیچ نسبتی با ابراز گزارههای ارزشگذارانه ندارد. وقتی صحبت از نظریه میکنیم، قاعدتاً باید مصطلحات نظری و شیوههای برآمده از نظریه را به متن اِعمال کنیم، نه اینکه نظر شخصیمان را به دیگران اطلاع دهیم. در مورد نکته بعدی که اشاره کردید (آشنایی با زمینههای تاریخی و فرهنگی) باید بگویم اتفاقاً این زمینهها شالوده بسیاری از رهیافتهای نقادانهای را تشکیل میدهد که از دهه 1960 به این سو در حوزه مطالعات نقادانه ادبی نظریهپردازی شدهاند. اما باز هم باید تأکید کرد که در نظر گرفتن زمینههای تاریخی و فرهنگی به این معنا نیست که خیلی ساده بگوییم «این متن ادبی در فلان دوره از تاریخ ما نوشته شده و آن زمان وضع ما اینگونه یا آنگونه بوده است». همچنین بسیار تقلیلگرایانه است که به سهولت بگویم «این اثر آینه وقایع تاریخی است و با خواندن آن میتوان جامعه آن زمان یا رویدادهای آن زمان را شناخت». رویکردهایی مانند تاریخگرایی نوین، مطالعات فرهنگی، نظریه پسااستعماری و امثال آن همگی به همین زمینههایی که شما اشاره کردید مربوط میشوند، ولی نحوه بازنمایی تاریخ و فرهنگ در متون ادبی را از منظر نظریه فوکو درباره گفتمان به موضوعی بسیار پیچیده و تأملانگیز تبدیل میکنند.
از منظر تاریخی، گفتوگو نقش چندانی در فرهنگ عمومی ما نداشته است و چندصدایی، حتی امروز هم در جامعه ما حضور زیادی ندارد. اگر نظریه نقد در غرب وجود دارد، ریشه آن را میتوان در مجادلات فلسفی سقراط در میدانهای شهر آتن جستوجو کرد. همین سنت گفتوگو و استدلال بعدها به این ذهنیت منتج میشود که ایجاد گفتوگو با متن را پیششرط کاوش در معنا و به تعبیری نقد ادبی میداند. با این تفاسیر تا چه اندازه میتوانیم به شکلگیری جریان سالم نقد، در فضای ادبی (به عنوان نمونه و نمایندهای از کلیت اجتماع) امروزمان امیدوار باشیم؟
تولید ادبیات و ایجاد فضایی برای تفکر نقادانه درباره ادبیات، در زمره مبرمترین گامهایی است که برای رسیدن به فرهنگ چندصدایی باید برداریم. این ایدهای است که در کتاب «نقد ادبی و دموکراسی» به تفصیل توضیح دادهام. بله، سخن شما درست است که نقد ادبی و کلاً ذهنیت نقادانه ریشه در سنت فلسفیای دارد که نخستین نمونههایش را باید در جدلهای فلاسفه مشایی در یونان باستان سراغ گرفت. اما این بدان معنا نیست که ما هرگز نمیتوانیم پرسشگری و احتجاج را در فرهنگ خودمان، یا در عمل نقد، به یک روال تبدیل کنیم. به موازات حرکت جامعه ما به سمت نوعی فرهنگ مدرن، ساختارهای فکری ملازم با آن فرهنگ هم ناگزیر باید در اذهان آحاد جامعه ما شکل بگیرند. گسترش فرهنگ نقد میتواند نقش بسزایی در دستیابی به این افق اجتماعی ایفا کند و به همین علت است که من همیشه تلاش کردهام نقد ادبی را از کاری محفلی یا محدود به حوزه هنر و ادبیات به کنشی فرهنگی و مربوط به جامعه تبدیل کنم.
با وجود اینکه فضای نقد معاصر ما عمدتاً مبتنی بر نظرات وارداتی است، با این حال هنوز در ایران منابع علمی حوزه نقد به صورت کامل در دسترس نیستند و حتی کتابهای مرجع زیادی وجود دارند که به فارسی ترجمه نشدهاند. از سوی دیگر نقد ادبی به عنوان جریانی آکادمیک در کشور ما تعریف نشده و هرگز به عنوان یک رشته دانشگاهی به آن نگاه نشده است. به این ترتیب چه چشماندازی پیش روی نقد در کشور ماست؟
در سالهای اخیر، تعداد بیشتری از این منابع ترجمه شدهاند و اعتقاد من این است که هر چقدر از شیوههای دلبخواهانه و غیرعلمی نقد ادبی فاصله بگیریم و به نظریههای علمی نقد نزدیکتر شویم، این ترجمهها بیشتر خواهند شد و حتی آرامآرام با موجی از تألیفهای تأملانگیز در این زمینه نیز مواجه خواهیم شد. نیاز ما به شناخت ادبیات بر پایهای جدید، خودبهخود موجد چنین حرکتی میشود. از سوی دیگر، نظریه و نقد اگر نه به صورت یک رشته مستقل، دستکم به صورت یک گرایش در رشته زبان و ادبیات فارسی تعریف شده است و به زودی در این گرایش دانشجوی دوره تحصیلات تکمیلی هم گرفته خواهد شد. این خود زمینهساز حرکت به سوی ایجاد گروه آموزشی میانرشتهای و جدیدی به نام «نظریه و نقد» است. به این ترتیب، چشمانداز نضج گرفتن مطالعات نقادانه ادبی را نه باید یکسره تیرهوتار ترسیم کرد و نه اینکه با خوشبینی بیجا و مبالغهآمیز چشماندازی بسیار نویدبخش یا راضیکننده محسوب کرد.
امروز شاهدیم که در بسیاری از رسانهها، مطالبی با رویکرد معرفی و بیان نظرات شخصی پیرامون آثار ادبی، به عنوان نقد ادبی ارائه میشوند و تصویر عمومی از نقد را به سطح سلائق و منافع شخصی تقلیل میدهند. این امر تا چه اندازه میتواند برای نقد ادبی مبتنی بر نظریه آسیبزا باشد؟
این وضعیت قطعاً به ضرر مطالعات ادبی است و حتی به جایگاه علوم انسانی هم صدمه میزند. وقتی نقد را فروبکاهیم به اعلام عمومیِ اینکه این فیلم یا آن رمان «خیلی جالب» یا «خیلی ملالآور» است، نباید تعجب کنیم که مردم هم چندان اعتنایی به علوم انسانی نمیکنند. دستاوردهای قابل تحسین در رشتههای علوم پایه و مهندسی و پزشکی و غیره ثمری به مردم میرساند، اما حاصل اینکه کسی مقالهای بنویسد و اعلام کند که فلان فیلمساز «دوران طلایی کار حرفهایاش را پشت سر گذاشته است و حالا دیگر فقط کمدی نازل تولید میکند» چیست؟ این یک داوری شخصی و ارزشمدارانه است و میتواند به ضد خود تبدیل شود، به گونهای که منتقدی دیگر ایضاً از منظر عقاید شخصی خودش بگوید که همان فیلمساز «همچنان در اوج خلاقیت هنری» قرار دارد. هر دوی این گزارهها به یک اندازه ماهیتی منعندی دارند و هیچ کمکی به شناخت پیچیدگیهای فرهنگی جهان پیرامون ما نمیکنند. هنر و ادبیات تولید میشوند تا ما همین پیچیدگیهای ناپیدا را تشخیص بدهیم. نقد ادبی واقعی با بحث درباره این پیچیدگیها کمک میکند تا هم وضعیت کنونیمان را بهتر بشناسیم و هم اینکه چشمانداز انسانیتری برای آینده ترسیم کنیم. در غیاب چنین کارکردی، نقد ادبی به دلخوشی روشنفکرانه سترونی تبدیل میشود که هیچ نسبتی با دنیای واقعی و مسائل مبرم آن ندارد. در تصور عامّه، شاعران و داستاننویسان به همراه منتقدان ادبی که آثار آن شاعران و نویسندگان را بررسی میکنند، اشخاصی محسوب میشوند که در محافل خودشان سرگرماند و بود یا نبودشان توفیری به حال جامعه ندارد. برای عوض کردن این تصور، باید نقد ادبی را به تفحّصی در حال و روز جامعه و فرهنگ تبدیل کنیم و این هدف میسر نمیشود مگر از راه معرفی نقد ادبی به صورت کنشی علمی و مبتنی بر نظریه.
با این حساب، مخاطبان نقد ادبی مبتنی بر نظریه، کدام بخش از جامعه هستند؟ آیا همانطور که در بسیاری از شاخههای هنر، بخش مهمی از تولیدات با رویکرد مصرفی برای عامّه مردم تولید میشوند و بخش جدیتر آثار در تیراژ محدود برای مخاطبانی خاص خلق میشوند، نقد ادبی را نیز باید مربوط به دو حوزه «بازاری و عامّهپسند» و «نقد متعالی» دانست؟
نقد ادبی کاری تخصصی است که باید در دانشگاه به دانشجویان علوم انسانی در مقاطع تحصیلات تکمیلی آموزش داده شود. هدف از این آموزش، تربیت کردن متخصصانی است که بتوانند از راه بررسی موشکافانه و علمیِ هنر و ادبیات جنبههای ناپیدای فرهنگ را بکاوند. پیداست که چنین کاری مخاطبان خود را دارد، آن هم در سطوحی که ناگزیر نمیتواند عامیانه باشد. از این موضوع نباید تعجب کرد. آیا زبانشناسی، جامعهشناسی، فلسفه، روانشناسی و سایر علوم انسانی را میتوان به موضوعاتی عامّهپسند تنزل داد؟ آیا میتوان توقع داشت که مباحث و نظریههای نوعاً پیچیده این قبیل علوم را هر مخاطب ناواردی به سهولت و به طور کامل بفهمد؟ به این موضوع هم باید توجه داشت که «نقد» با «مرور و معرفی» (ریویو) فرق دارد. مقالاتی که به منظور مرور و معرفی آثار تازهمنتشرشده ادبی نوشته میشوند مخاطبانی عام را هدف میگیرند، ولی این مقالات نقد به مفهوم دقیق و علمی کلمه نیستند. یکی از هدفهای تربیت دانشجو در حوزه علوم انسانی میتواند پروراندن کسانی باشد که قادرند همین کار را در مطبوعات به شکل درست انجام دهند. در کشورهای دیگر رسم است که وقتی فیلم جدیدی اکران میشود یا وقتی رمان یا مجموعه داستان جدیدی منتشر میشود، آن فیلم یا کتاب را با نوشتن مقالات ریویو به کسانی که هنوز فیلم مورد نظر را ندیدهاند یا کتاب مورد نظر را نخواندهاند معرفی کنند. در این قبیل مقالات شمایی کلی از اثر مورد نظر به خواننده ارائه میشود و همچنین آن را با سایر کارهای همان فیلمساز و نویسنده مقایسه میکنند. این سنت هنوز به طور درست و همهگیر در مطبوعات ما رواج پیدا نکرده است. ایجاد ستونهای ثابت برای چنین مقالاتی زمینهساز گسترش فرهنگ مطالعه در جامعه هم میشود. اما، همانطور که اشاره کردم، نقد را با ریویو نباید یکسان تلقی کرد. مقالات مرور و معرفی به اقتضای ماهیتشان به نظریه نمیپردازند و زبان آسانفهمتری دارند. شاید وقتی شما به «رویکرد مصرفی» در نقد ادبی «برای عامّه مردم» اشاره میکنید، چنین مقالاتی را نظر داشته باشید. در آن صورت باید بگویم نوشته شدن این مقالات بسیار ضروری و سودمند است، هرچند که آنها را نباید نقد ادبی دانست. / آرمان