این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتگوی «تهران امروز» با حمیدرضا امیدی سرور، نویسنده رمان «از پائولو کوئلیو متنفرم!»
سفری با عزت الله انتظامی به تماشاخانههای لاله زار قدیم
سیاوش کازرونی
عزت الله انتظامی مرا برد به لالهزار قدیم. ماجرا از این قرار بود که در یک گفتوگویی که با انتظامی داشتم، قرار شد از اول لالهزار شروع کنیم و بیاییم تا بالا و انتظامی هم به تدریج درباره یک به یک تئاترها و سینماها حرف بزند، به میانه لالهزار که رسیدیم چشمهای هردوی ما خیس از اشک بود
***
گفتوگو با حمیدرضا امیدی سرور، نویسنده رمان «از پائولو کوئلیو متنفرم!»
با عزتالله انتظامی گریستم!
سیاوش کازرونی/ تهرانامروز
«حمیدرضا امیدی سرور» سالهای قبل غالبا به نوشتن نقد فیلم مشغول بود و کمتر به ادبیات میپرداخت، اما چند سالی است که در این حوزه نیز فعالیت دارد و سایت ادبی «مد و مه» را هم اداره می کند، اولین رمان او، «از پائولو کوئلیو متنفرم!» مدتی است از سوی نشر «آموت» وارد بازار کتاب شده. از همین رو سراغ «حمیدرضا امیدی سرور» رفتیم تا درباره رمانش به گفت و گو بنشینیم.
***
چرا «از پائولو کوئلیو متنفرم!»؟
– این یک اعلام موضع نیست، اگر هم باشد؛ موضع من نیست، موضع یکی از شخصیتهای رمان است در قالب دیالوگی که از زبان او شنیده میشود. واقعا خود من نه از پائولو کوئلیو متنفرم و نه از هیچ نویسنده دیگری… در مورد نام رمان خیلیها از من سوال میکنند و من هم به ناچار همین توضیح را میدهم! طبیعی است وقتی اثری نوشته میشود آدم به دنبال نامی میگردد که جذاب و کنجکاویبرانگیز باشد و خب تصور من این بود که این دیالوگ میتواند به عنوان نام رمان چنین کارکردی داشته باشد.
نام کتاب جذاب و کنجکاویبرانگیز است، اما فکر نمیکنید بهتر بود این ابهامی که در نام کتاب هست، به جای آنکه در همان فصل اول روشن بشود، مخاطب را تا انتهای رمان به دنبال خودش بکشد؟
– این هم برای خود پیشنهادی است! اما قصد نداشتم بیش از این روی این ایده تمرکز کنم. در این رمان کوئلیو به عنوان یک فرد مطرح نیست، بلکه نماد و شاخص یک جریانی فکری و فرهنگی است. پائولو کوئلیو اینجاست تا به شخصیتپردازی و ساختن فضایی کمک کند که زمینه شکلگیری رابطههای میان آدمهاست و روایت در دل آن پا گرفته و بستری است برای پرداختن به نکاتی دیگر. درواقع اینها بهانه است برای طرح آن ماجرای اصلی و نقش پائولو کوئلیو در آن بیشتر از این نیست.
در یکی از مطالبی که درباره کتاب نوشته شده آمده که این کتاب در بدترین شرایط ممکن نوشته شده؛ در یک نبرد تن به تن. منظور از این بدترین شرایط چه بوده؟
– این مسئله تا حد زیادی برمیگردد به شرایط کار و زندگی من؛ همه در زندگی و کار با مشکلاتی روبهرو هستیم؛ مجردها کمتر و متاهلها بیشتر. اداره زندگی واقعا این روزها سخت شده. متاسفانه روند زندگی و کار روزمره عملا فرصتی برای خواندن و نوشتن برای من باقی نمیگذارد، با این شرایط یا باید تسلیم بشوم و مثل همه سالهای گذشته کاری انجام ندهم و یا اینکه از کوچکترین فرصتها استفاده کنم که من دومی را انتخاب کردهام و این رمان واقعا در بدترین شرایط، لابهلای ترافیک مشغلههای جریان کار و زندگی من نوشته شد، در یکسری زمانهای مرده که بدون تعارف کمتر کسی میتواند از آنها حتی برای کتاب خواندن استفاده کند، چه برسد برای نوشتن. یکی از دوستان که از قضا خودش هم نویسنده است، در آن زمان با من همکار بود و مدام میگفت که من در تعجبم که چطور میتوانی در این شرایط برای نوشتن تمرکز کنی این کار واقعا دشوار بود اما خب چارهای دیگر نداشتم!
فکر نمیکنی این مسئله روی کیفیت کار اثر گذاشته باشد؟
– قطعا گذاشته. شاید اگر من شرایط دیگری داشتم، این کتاب هم از شکل دیگری برخوردار میشد؛ بخصوص در پختگی نثر و رسیدن به زبانی موجز و درعین حال غنی. البته انتظار ندارم این مسئله برونمتنی، در ارزیابی رمان دخالت داده بشود. از آنجایی که نوشتن در کشور ما بهندرت حرفه اصلی کسی محسوب میشود، برای همه دشواریهای خاص خودش را دارد؛ برای برخی بیشتر و برای کسانی هم کمتر. چه بسا خیلی از کتابها با مشکلاتی مشابه و حتی بیشتر نوشته میشوند، اما ما از آن باخبر نمیشویم.
مدت چندان زیادی از انتشار کتاب نگذشته اما بازتابهای خبری مناسبی داشته. تعریف شما از موفقیت کارتان چیست؟ از بازتاب کار رضایت داشتهاید؟
– اگر تعریف من اقبال عمومی و فروش رمان باشد، خب تا حد زیادی محقق شده اما اگر تعریف من بحثبرانگیز بودن رمان باشد، بازهم توفیقی بهدست آمده که نسبتا قابل قبول است. واکنش خوانندگان کتاب بسیار متفاوت بوده. کسانی هستند که خیلی آن را پسندیدهاند و کسانی هم نه؛ البته این واکنشهای ضد و نقیص، امیدوارکننده است چون نشان میدهد که این رمان، اثری خنثی نبوده است. موفقیت واقعی یعنی ماندگاری یک اثر در گذر زمان که در مورد آن هم فعلا نمیتوان نظری داد. با این حال کتاب تازه منتشر شده و حجم آن نیز زیاد است، هنوز خیلیها آن را نخواندهاند، فکر میکنم فعلا باید صبر کرد تا بازتاب آن را بهتر دید.
خود شما اگر بخواهید در تقسیم بندیهای معمول جایی برای رمانتان در نظر بگیرید، آن را در چه گونهای قرار میدهید؟
– هیچ دستهای (میخندد) شوخی نمیکنم! ری برادبری میگوید همیشه اثری را بنویسید که خودتان دوست دارید بخوانید. راستش این رمانی بود که همیشه من دوست داشتم بخوانم اما مدتها بود که گیرم نیامده بود! البته این ربطی به خوب بودن یا نبودن رمان ندارد؛ بحث سلیقه است. من همیشه دوست داشتم رمانی بخوانم که تهران، گذشته آن و خاطرات نسل من و نسلهای قبل از من در آن منعکس شده باشد و از غم غربت کسی بگوید که دلبسته گذشته است و به از دست رفتن چیزهایی بپردازد که یادآوری آنها با باری نوستالژیک همراه است؛ مثل لالهزار، سینماها و تئاترهایش، دکههایی که در آنها کتابهای جیبی پلیسی و غیره میفروختند یا کرایه میدادند و از این دست.
ری برادبری میگوید همیشه اثری را بنویسید که خودتان دوست دارید بخوانید. راستش این رمانی بود که همیشه من دوست داشتم بخوانم اما مدتها بود که گیرم نیامده بود!
پس ایده بردن شخصیتها به لالهزار از اینجا ناشی شده؟
– تا اندازهای اصل ایده برمیگردد به زمانی که عزت الله انتظامی مرا برد به لالهزار قدیم. ماجرا از این قرار بود که در یک گفتوگویی که با انتظامی داشتم، قرار شد از اول لالهزار شروع کنیم و بیاییم تا بالا و انتظامی هم به تدریج درباره یک به یک تئاترها و سینماها حرف بزند، به میانه لالهزار که رسیدیم چشمهای هردوی ما خیس از اشک بود. آن روز از خیلی مکانها و آدمهایی که انتظامی دیده بود و من دربارهشان خوانده و شنیده بودم حرف زدیم، برایش خیلی جالب بود که کسی از نسل من این آدمها را تا این اندازه میشناسد. انتظامی آن روز مرا در لذت قدم زدن در لالهزار قدیم شریک کرد. هنگامی که رمان را مینوشتم به این فکر افتادم خب چرا رضا (راوی رمان)، غزل را به لالهزار نبرد تا در لذت یادآوری خاطراتش شریک کند.
یکی از ایراداتی که به رمان شما میگیرند، این است که مضمون آن به شکلی است که مخاطب جدی نمیپسندد و ظرافتها و شگردهای فرم روایی آن هم که برای مخاطب عام جذاب نیست….
– یکی از ایراداتی که اغلب ما هنگام نقد یا نظر دادن درباره یک اثرداریم، این است که نظر خودمان را به دیگران هم تعمیم میدهیم، مثلا وقتی من چیزی را در یک رمان نمیپسندم، نمیگویم من نپسندیدم، بلکه میگویم مخاطبان نمیپسندند؛ درواقع پای دیگران را هم وسط می کشیم که به نظر خودمان اعتبار بدهیم. این حکم هم همینطور است. در مورد سوال شما هم من فکر نمیکنم اینطور باشد، لااقل من در برخورد با مخاطبان کتاب، تجربهای متفاوت داشتم. خوشبختانه ساده بودن زبان رمان باعث شده تا مخاطب عام هم بتواند با آن ارتباط برقرار کند، بهگونهای که شیوه روایت متفاوت رمان برایش دافعه که نداشته باشد هیچ، بلکه بهعنوان یک شیوه تازه مورد توجهاش قرار بگیرد. از سوی دیگر چه کسی گفته که مضامین عاشقانه مورد علاقه مخاطب جدی نیست؟
منظور عاشقانه بودن رمان نیست، بلکه تکراری بودن طرح کلی قصه و شباهتهای آن به آثار عامهپسند است …
– خب این مسئله کاملا تعمدی انجام شده است، اول به ضرورت مضمون رمان؛ چون درواقع از یک منظر کل قصه ماجرایی است که در ذهن شخصیت میگذرد، درواقع تلاش نویسندهای است که میخواهد یک اثر بفروش بنویسد برای جبران شکستهای قبلیاش در جذب مخاطب اما از سوی دیگر خودش دغدغههایی دارد که با این نوع ادبیات سنخیت ندارد، درواقع این پارادوکسی که شما اشاره میکنید آگاهانه و به ضرورت داستان شکل گرفته و مثل هر تجربه دیگری میتواند موفق یا ناموفق از کار در بیاید. در مورد عامهپسند بودن یا نبودن مضمون یک اثر، بستگی دارد شما مضمون یک رمان را چه چیزی بدانید، اگر طرح کلی یک رمان را مضمون به حساب بیاورید شاید اینطور باشد، اما اگر مضمون را طرح کلی کتاب به اضافه همه آن جزئیاتی بدانید که به آن تنیده شده، مثل جزئیات موقعیتها یا ایدههای دیگری که در آن مطرح میشود، باید بگویم اصلا اینطور نیست. خوشبختانه این مسئله در یکی از نقدهایی که برای کتاب نوشته شده آمده و من هم در جواب سوال شما از همان نقد استفاده کردم!
منبع: تهران امروز یکشنبه ۱۴ اسفند ماه ۱۳۹۰
1 Comment
مجتبی
شاید اگر من شرایط دیگری داشتم، این کتاب هم از شکل دیگری برخوردار میشد؛ بخصوص در پختگی نثر و رسیدن به زبانی موجز و درعین حال غنی.