اشتراک گذاری
جایگاه راوی در رمان معاصر
تئودور آدورنو
ترجمه: یوسف اباذری
مخالفتکردن با آنچه جویس انجام مىدهد و خارق عادت و فردگرایانه و دلبخواهى خواندن کارهاى او، نارواست. هویت و یکپارچگى تجربه در قالب یا شکلى از زندگى که داراى نظم و استمرار درونى باشد از همگسیخته است، [و دیگر نمىتوان گفت که] زندگى یگانه چیزى است که جهتگیرى راوى را ممکن مىسازد. کافى است که [براى پىبردن به این نکته] توجه کنیم که براى کسى که در جنگ شرکت کرده است داستانگویى درباره آن به شیوه کسانى که درباره ماجراهاى خود قصه مىگویند تا چه حد ناممکن است. اگر روایتى چنان عرضه شود که انگار راوى آن اینگونه تجارب را استادانه از سر گذرانده است، بحق با ناشکیبایى و سوءظن خوانندگان روبهرو خواهد شد. گفتههایى از قبیل «کتاب خوبى و گوشه چمنى» قدیمى شدهاند. دلیل این امر فقط ناشى از فقدان تمرکز خوانندگان نیست، بلکه همچنین ناشى از محتوا و شکل [رمان] است، زیرا قصهگویى به معناى گفتن حرفى خاص است و دقیقا همینکار است که به سبب جهان ادارى شده و استانداردشدن، ( Standardization ) همه چیزها و یکدستشدن کامل آنها، ناممکن گشته است. صرفنظر از آنکه هرگونه پیامى رنگى ایدئولوژیک دارد، دعوى ضمنى راوى نیز ایدئولوژیکى ستیعنى این دعوى که جهان هنوز اساسا بر مدار اصل تفرد مىچرخد، و اینکه فرد بشرى هنوز مىتواند به کمک انگیزهها و عواطفش از پس تقدیر برآید، و اینکه آدمى هنوز مىتواند در جهان درونى و شخصى خود مستقیما کارى را به انجام رساند; زندگینامههاى ادبى سطحى که این روزها همهجا به چشم مىخورند محصول فرعى همین اضمحلال رمان به عنوان شکل است.
مطلب کامل را را اینجا بخوانید
******
بالزاکخوانی
تئودور آدورنو
ترجمه محسن ملکی؛ صالح نجفی
مقدمهی مترجم: این مقاله ترجمهای است از «Reading Balzac» که در جلد اول «یادداشتهای ادبیات» منتشر شده است. این مقاله را باید در متن بحثهای آدورنو، بلوخ، برشت، لوکاچ و البته بنیامین بر سر معنای رئالیسم و نسبت آن با مدرنیسم قرائت کرد. مقالات مذکور در کتاب «زیباشناسی و سیاست» منتشر شده، که متأسفانه ترجمههای فارسی آن چندان قابل استفاده نیستند. چند سال پیش شرحی نوشتم بر این مقاله با عنوان «ماخولیای رئالیسم» که به آن چیزی میپردازد که آدورنو در اینجا «رئالیسم مبتنی بر خسران واقعیت» مینامد. به کمک این مفهوم آدورنو، قرائت لوکاچ از رئالیسم را نقد کردم. خوانندهی علاقهمند میتواند به آن مقاله که در همین صفحه منتشر شده رجوع کند.
برای گرتل
دهقان که به شهر میآید، عالم و آدم به او میگوید: «بسته، تعطیل است». دروازههای غولپیکر، پنجرهها و کرکرههایشان، بیشمار مردمی که از ترس و تهدید مضحک جلوه کردن از همسخنی با آنان میگریزد، حتی مغازهها با آن اجناس گرانقیمت -همه و همه او را پس میزنند. داستانی بلند و بیپرده از موپاسان بر تحقیر افسری دونپایه در محیطی ناآشنا انگشت میگذارد که خانهای محترم را با فاحشهخانه اشتباه میگیرد. به چشم فرد تازهوارد، هرآنچه پشت درهای بسته محبوس شده به نجیبخانه میماند، رازآلود و اغواگر و ممنوعه. کولی1 از منظر جامعهشناسی و بر اساس حضور یا غیاب روابط چهرهبهچهره، بین دستههای اولیه و ثانوی تمایز قائل میشود: شخصی که بهناگهان از اولی به دومی پرتاب میشود این تمایز را با گوشت و خون خود و البته با رنج، از سر میگذراند. در ادبیات، بالزاک احتمالاً نخستین دهقان پاریسی2 اینچنینی بود، و این رفتار را حفظ کرد حتی پس از آنکه از چم و خم موضوع سر درآورده بود. اما در عین حال، نیروهای مولد بورژوازی در آستانهی سرمایهداری پیشرفته در او تجسم یافته بودند. واکنش او به پشت در ماندن همان واکنش نابغهی خلاق است: عیبی ندارد، خودم سر درمیآورم پشت آن درهای بسته چه میگذرد؛ آنوقت به گوش دنیا هم میرسد! کینتوزی فرد شهرستانی و دهاتی، همو که در جهالت خشماگین خود هم و غمی ندارد جز پیشامدهای حتی بهترین محافل، آنجا که از هرجای دیگر کمتر انتظار چنین چیزی میرود، بله، کینتوزی او بدل میشود به نیروی محرکهی تخیل دقیق.
گاهی آن رمانتیسم که حالوهوای رمانهای کیلویی ملودراماتیک را دارد و بالزاک در آن ایام آغازین کارش به خاطر سود مالی درگیر آن بود؛ گاهی مضحکهی کودکانهی جملاتی از این قسم: «اگر جمعهروزی حولوحوش ساعت یازده صبح از کنار خانهای به آدرس 37، خیابان میرومسنیل بگذری و ببینی که کرکرههای سبزرنگ طبقهی دوم هنوز باز نشده، ردخور ندارد که شب گذشته در آنجا نوشخواری به پا بوده است». و البته گاهی فانتزیهای جبرانی مرد سادهلوح دربارهی جهان از دقت بالاتری برخوردارند از آنچه به بالزاکِ رئالیست نسبت میدهند. آن بیگانگی که موجب نوشتههای اوست -توگویی همهی جملات قلم پرکار او پلی میساخت برای رسیدن به امر ناشناخته-خود همان حیات مخفیی بود که او میکوشید از راه حدس و گمان کشفش کند. آن چیزی که مردم را از هم جدا و نویسنده را از آنها منزوی میکند همان چیزی است که چرخ جامعه را به گردش درمیآورد، گردش و حرکتی که رمانهای بالزاک ضرباهنگش را تقلید میکنند. سرنوشت عجیبوغریب و نامحتمل لوسین دو روبامپره را آن تغییرات فنی در روشهای چاپ و کاغذ به جریان میاندازد که تولید انبوه ادبیات را میسر ساخت، تغییراتی که به زبانی تخصصی توصیف میشود؛ یکی از دلایلی که پسرعمو پونِ مجموعهدار از مد افتاده و از رده خارج شده آن است که در مقام مصنف پا به پای پیشرفتهای بهاصطلاح صنعتی در ارکستراسیون پیش نرفته است.
مطلب کامل را اینجا بخوانید