این مقاله را به اشتراک بگذارید
منتقدان از نگاه نویسندگان بزرگ (۲)
منتقدان علیه نویسندگان!
اظهار نظر نویسندگان در مورد منتقدان اغلب ضد و نقیض است، گاه با دلخوری، گاه از سر احترام و… در روزهای گذشته یک بخش از تظر منتقدان در باره نویسندگان را خواندیم، امروز بخش دیگری از آن را میخوانیم که دربردارنده نکات جالب توجهیست، در آینده میکوشیم گزیدهای از نظر نویسندگان داخلی درباره منتقدان را هم به همین شکل منتشر کنیم.
***
منتقد بودن عبارت است از داوری کردن در باب ارزشها.
ریچارد دز
نقد فقط باید این را معلوم کند که هنرمند چه میخواسته بگوید و آیا آنچه را میخواسته بگوید، توانسته یا نه.
جویل اسپنگارن
در رابطه میان هنرمند و منتقد، همه چیز در چارچوب قدرت صورت میگیرد و جالب است که منتقد هرگز این واقعیت را از نظر دور نمیدارد که در این رابطه تنها قدرت اوست که ضعیف است، حتی اگر سعی کند حقیقت را پشت لحن پرخاشگری پنهان کند. حال آنکه هنرمند دائما برتری معنوی خود را از نظر دور میدارد. عدم وجود یک دید همهجانبه در مورد هنرمند را میتوان به عاطفی بودن حساسیت-و مطمئنا-به حس سوء ظن کموبیش قدرتمندی که در وجود اوست، نسبت داد.
هنرمند همواره معتقد است که منتقدان همیشه علیه او هستند-و همیشه هم علیه او خواهند بود-زیرا حافظهی انتخابگر او به نحوی بدخیم به عقدهی سوء ظن او دامن میزند.
فرانسوا تروفو
در وجود یک نویسنده باید در آن واحد یک متفکر، یک هنرمند و یک ناقد با هم مشغول کار باشند. وجود یکی از این مفروضات کافی نیست. متفکر، فعال و دلیر است. پاسخ چراها را میداند، هدفهای نهایی را میبیند و نشانههای راهنما را مشخص میکند.
هنرمند احساساتی است و عواطف زنانه دارد. از هر طرف محاط در این سؤال است که چگونه کار را باید انجام داد. به دنبال چراغ راهنما میرود، نیاز به فارغ شدن دارد. وگرنه پخشوپلا میشود و تجزیه میگردد. اگر از این تعبیر نرنجید، میگویم هنرمند اندکی خل است. ناقد باید از متفکر هشیارتر و از هنرمند بااستعدادتر باشد. ناقد آفریننده نیست، بسیار سنگدل است.
آلکسی تولستوی
تا زمانی که در یک جامعه میان مردم بر سر مضامین اخلاقی و مذهبی اتفاق نظری وجود نداشته باشد، نقد ادبی نمیتواند موجودیت مستقلی داشته و نسبت به معیارهای مذهبی و اخلاقی بیتفاوت باشد.
تی. اس. الیوت
شما نمیتوانید مقالهی برجستهای در مورد آنچه که دیگری آن را آفریده است بنویسد، نقد همین است.
وریس یان
نقدهای بد، مؤلف را بهتر از الکی که میوهای را در خود نگاه میدارد، حفظ میکنند.
ژان یلهام
در شناخت و بازنگری وحدت کلی هر اثر، نویسندهاش ناتوان میماند. بیگانهای باید بود تا بتوان آن را شناخت. این خواندن کامل، کنش نقادانه است. وحدت دیرپایی در هر اثر وجود دارد. وحدتی سخت روشنگر، که آن را میتوان وحدت نهایی میان پارههای وابسته هر اثر خواند. شناخت این وحدت کار ناقد است.
ژرژ پوله
اگر منتقد به جای نقد آثار دیگران همت به انشاء اثری از خویش بگمارد بهتر است. هرچند نتواند اثری عالی به وجود بیاورد.
ورد زورت
منتقد همواره قاضی ادبیات خوانده شده است. نه بدین لحاظ که نسبت به شاعر از منزلتی رفیعتر برخوردار است، بلکه همانگونه که تکیه زدن قاضی بر مسند قضاوت مبتنی بر دانش قضایی اوست. منتقد نیز باید درباره ادبیات اطلاعاتی داشته باشد. ادبیات مکاشفهای انسانی است. وحی بشر بر بشر و نقد نیز مشتی احکام و فناوری نیست، بلکه آگاهی از آن وحی و داوری نهایی بشر است.
نورتروپ فرای
تی. اس. الیوت: نقد یعنی جستجوی همگانی برای رسیدن به قضاوت حقیقی.
امروز هرکس که مینویسد، و هرچیزی که مینویسد-رمان یا مقاله، شعر یا تئاتر- از نبود یا قلت نقد، یعنی نبود یا قلت داوری روشن، عاری از سستی، سرسخت و خالص، مینالد. در آرزوی چنین داوریای، شاید خاطرهی نیرو و جدیتی که شخصیت پدر بر طفولیت ما بازمیتاباند، پنهان داشته میشود. از نبود نقد رنجهایم، به همان شیوهای که از نبود یک پدر، در دوران بزرگی خود رنج میبریم.
امّا اکر سلالهی منتقدان نابود شده یا در حال نابود شدن است، برای این است که سلالهی پدران نابود شده یا در حال عقیم شدن است. ما، که مدتهاست یتیم شدهایم، یتیمهایی به دنیا میآوریم، چرا که خود از پدر شدن عاجزیم.
ناتالیا گینزبورگ
فکر میکنم نقدنویسی برای نویسنده از این جهت که از نقد بیپردهی خویش حیرتزده میشود و پی میبرد چقدر خلاصه کردن طرح داستان و طرح آزادانهی واکنش حسی صادقانهی ناقد در برابر اثر سخت است، مفید باشد. اما نقدنویسی نباید به صورت عادت درآید، چون کمکم نویسنده را ملاّ لغتی میکند و او را ترغیب میکند که فکر کند داستان کاری جمعی و یکی از انواع چیزهای فنی، و تخیل یک فعالیت عقلانی و اجتماعی است، که همه این تصورات مخرب است.
جان آپدایک
با نقد هم باید منتقدانه روبرو شد.
پل ریکور
کار منتقد این است که دو شخص را در برابر یکدیگر قرار دهد که اگر او نمیبود، شاید با یکدیگر آشنا نمیشدند. و با این حال وجودشان برای یکدیگر ضروری است: نویسنده و خواننده. منتقد، به قول موریس بلانشو “دلال شرافتمند” است. در نظر اول چنین مینماید که با این تعریف، وظیفهی او به پایان میرسد: همینکه مراسم آشنایی صورت گرفت، منتقد باید کنار برود. در مدارکی که یک سویش نویسنده و سوی دیگرش خواننده است، منتقد واسطهای بیش نیست، اما با نظری دقیقتر میبینیم که منتقد نه خود نویسنده بلکه نوشته او را با خواننده آشنا میکند.
برنار پنکو
منتقدی که به غافل بودن از همهی پیوستگیهای تاریخی قانع باشد، دائم در داوریهای خود راه خطا خواهد پیمود. وی نخواهد توانست که بداند کدام اثر اصیل است و کدام یک زاییدهی دیگری است و در نتیجهی غفلت از اوضاع تاریخی، دائم در فهم آثار معین هنری دچار لغزش میگردد. منتقدی که یا کم تاریخ بداند و یا اصلا نداند به حدسزدنهای بیربط گرایش پیدا میکند.
رنه ولک
نقد همانا تلقی ادبیات به منزلهی قلمرو ارزشهاست.
ژ. س. کارلونی
نقد یک نظرپردازی بیفایده نیست، بلکه وظیفهای اخلاقی و به همان اندازه ادبی است.
سن مارک ژیراردن
ناتالیا کینزبورگ: اگر سلالهی منتقدان نابود شده یا در حال نابود شدن است، برای این است که سلالهی پدران نابود شده یا در حال عقیم شدن است
هنرمند فرصت گوش کردن به منتقد را ندارد. نقدها را معمولا کسانی میخوانند که میخواهند نویسنده شوند، ولی آنهایی که مینویسند یعنی نویسندهاند، وقت خواندن مطالب منتقدها را ندارند. نقاد برای هنرمند مینویسد. مقام هنرمند بالاتر از نقاد است، چون هنرمند با نوشتههایش بر نقاد تأثیر میگذارد و او را هدایت میکند؛ امّا آنچه منتقد مینویسد، بر همه تأثیر میگذارد الاّ هنرمند.
ویلیام فاکنر
[منتقدان]هیچ تأثیری روی من نگذاشتهاند؛ فقط به این دلیل ساده که من هرگز نقدهای آنها را نخواندهام. هیچیک از آثار من برای شخص یا مخاطب خاصی نوشته نشده، بلکه سعیم صرفا این بوده که کارم را به نحو احسن انجام بدهم و بعد فکرش را از سرم بیرون کنم. به نقادان هم علاقهای نداشتهام، چون آنها با گذشته و آثاری که نوشته شده، سروکار دارند، اما من به آنچه از این پس به وجود خواهد آمد، علاقهمندم.
آلدس هاکسلی
گاهی بررسیها و نقدهای آثارم را میخوانم، امّا بدون استثنا همه نقدهایی را که برایم میفرستند، مطالعه میکنم. مقالات انتقادی به نوبهی خود خیلی جالب است. البته صرف دیدن اینکه کسی کار آدم را بخواند، درک تحسین کند و واکنش نشان بدهد.
لذتبخش است. . . خواندن نقدهای متوسط شتابزده که هدف مشخصی را دنبال نمیکنند، موجب گمراهی نویسنده میشود. من خواندن آنها را توصیه نمیکنم.
جویس کرول اوتس
آه از این منتقدان! منتقدان مرا مثله کردهاند. مرا در نهایت عشق یا نفرت تشریح و یا تکهتکه کردهاند. انسان در آثارش نیز، چنان که در زندگیاش، نمیتواند همه را راضی نگاه دارد. همیشه همینطور است.
پابلو نرودا
به یک اعتبار، نقد ادبی بسیار دشوارتر از آفرینندگی است. مثلا قصهنویس میتواند به هوش خود اعتماد و بدان تکیه کند و نیازی به این کوشش ندارد که گزینشهای هوش را بفهمد. حال آنکه منتقد موظف است پاسخ همه پرسشها را ارائه کند. وی باید به صراحت سودمندیهای کتاب را بیان کند. علت علاقهی خود را به این کتاب بگوید و در باب آن داوریهای مطلق و معتبر ابراز دارد.
آلن رب-گرییه
منتقدبودن مثل هنرمند بودن یک قابلیت ذاتی میخواهد.
وودی آلن
نقد یعنی جستجوی همگانی برای رسیدن به قضاوت حقیقی.
تی. اس. الیوت
نقد در نزد ما همان نوشته یا سخن رسمی است که مردم انتظار دارند درباره ادبیات گفته شود. در صورتی که بعضیها دوست دارند محدودهی استعمال این کلمه را وسعت بخشند تا شامل آنچه که بعضیها در مجلات، درباره قصههای بیارزش مینویسند نیز بشود. در صورتی که من معتقدم چنانچه ما راه استفاده از این اصطلاح را در سخنان خود بررسی کنیم، خودبهخود متفق خواهیم شد که منظور از نقد، آن مقالاتی است که در مجلات معمولی چاپ میشود یا مجادلاتی که درباره یکی از شخصیتهای فلان داستان بین ما صورت میگیرد یا کف زدنها و تشویق کردنهای مردم. بنابراین منظور از نقد نوشتهای مترقی و باارزش است.
ریچارد اوهمن
کار یک ناقد در درجه نخست نشان دادن آن چیزهایی است که متن پنهان میکند و چیزهایی که متن نمیخواهد بیان کند. ناقد چون روانکاو با یاری علائم و نشانهها میتواند ناآگاهی متن را کشف کند.
پیر ماشری
نقد برای نویسنده نوشته نمیشود، بلکه برای مردم است. به آنها کمک میکند تا اثر فلان نویسنده را بهتر دریابند. توصیه میکند که آن را بخوانند یا اصلا نخوانند. وظیفه نقد ارائه اطلاعاتی است در مورد فرم، سبک، شیوه و محتوای اثر، پس از ارائه چنین اطلاعاتی منتقد میتواند نظر شخصی خود را نیز ارائه دهد.
آلفرد آندرش
دیدن “رویداد” مسافران قله شهرت بر عهده منتقد ادبی است.
لوین ل. شولینگ
هرکس دو حرفه دارد؛ یکی حرفه خودش و دیگری منتقد بودن.
فرانسوا تروفو
تا آنجایی که میدانم هنرمندان همواره در زمینه هنرشان کاهلی داشتهاند. نویسنده با خواندن شروع میکند، موسیقیدان با گوش دادن. هیچکس قادر نیست چیزی را که از نزدیک نمیشناسد، ویران یا بازآفرینی کند.
به یک معنا هر هنرمند، منتقد هنرمندان پیش از خودش تلقی خواهد شد.
میشل سیمان