این مقاله را به اشتراک بگذارید
نقد و منتقد از نگاه نویسندگان بزرگ: خرمگسان معرکه!
نقد نشانه شکست و ناکامی در ابداع است! (استاندال)
گاه نویسندگان ادعا می کنند نقدهایی که توسط منتقدان بر آثارشان نوشته میشود، نمیخوانند. اما در مقام عمل میبینیم که به وقتش خط به خط این نقدها را هم می خوانند! نویسندگان در مورد منتقدان نظرات مختلف و ضد و نقیضی دارند، برخی کار آنها را در خور اهمیت و برخی نیز بیارزش میخوانند و… در ادامه بخش اول نظرات خواندنی نویسندگان درباره منتقدان را میخوانید، بخشی دیگر از این نوشتهها در روزهای آینده منتشر میشود. امروز خواننده نظرات خواندنی نویسندگان بزرگی چون سارتر، هسه، الیوت، فاکنر، مارکز ، فوئنتس و… را خواهید بود، در قسمت دوم این نوشته نیز نظرات نویسندگان و هنرمندانی چون آپدایک، هاکسلی، روب گریه، جویس کرول اوتس، وودی آلن، تروفو و…خواند.
***
منتقد ضعیف و فاقد صلاحیت (به دلیل تزلزل خویش موضعی تهاجمی به خود میگیرد؛ زیرا همواره در طلب داوری ارزشهایی است که خود نمیتواند جوهر آن را احساس کند، بلکه فقط بهطور نظری و مکانیکی و از برون به بررسی اثر پردازد) گویی میخواهد با ابراز نقد و حتی خصومت با اندیشه بهطور کلی به غرور خود و احساس ضعفش پاسخ گوید.
هرمان هسه
هیچ هنرمندی نباید به نقد کوچکترین اعتنایی داشته باشد. بهندرت پیش آمده است که نقدی به نحوی به خلق آثار هنری کمک کرده باشد. نقد همیشه به دنبال هنر میدود. نهایت کاری که بتواند انجام دهد، ممکن است در روشن ساختن بعضی از جنبههای هنری، اطلاعاتی را به هنرمند بدهد، منتقد در درجه هنری پایینتری از هنرمند قرار دارد.
تسوک مایر
منتقد از ما نویسندگان انتظار کار خوب دارد و ما از او به حق انتظار نقد خوب داریم. وجود یک نقد خوب بستگی تام به این دارد که براساس یک عقیدهی شخصی، قضاوتی مستدل و منطقی ارائه دهد. بزرگترین مشکل منتقدین این است که اصلا کار را نمیشناسند.
فردریش دورنمات
نویسندگان از وجود منتقدی که بهطور جدی در فکر ادبیات باشد، استفاده میبردند. حتی اگر به خشم هم بیایند، ممکن است برای ابراز مخالفت تحریک شوند که چگونگی هدفهای خود را با وضوح بیشتری دریابند. چنین منتقدی میتواند در نویسندگان شوری برانگیزد که آنان را به انجام کوششهای بیشتری بخواند و نمونهی وجودی خود او ایشان را تشویق کند تا به صورت جدیتر به هنر خود بپردازند.
در حقیقت یک منتقد بزرگ باید مرد بزرگ باشد. باید آن اندازه بزرگ باشد که با تسلیمی رضامندانه این مطلب را درک کند که کارش باوجوداین همه اهمیت فقط ارزشی بیدوام دارد. زیرا شایستگی او همه در آن است که نیازمندیهای نسل خود را برآورده سازد و راه را به آنها نشان دهد. . . صرف عمر برای چنین سرانجامی فقط در صورتی به زحمتش میارزد که منتقد، ادبیات را یکی از مهمترین اشتغالات بشری بداند.
سامرست موام
در هر نویسندهای همواره باید دو شخصیت با هم وجود داشته باشد. یکی نویسنده و دیگری منقد.
لئون تولستوی
دوست دارم سر میز صبحانه، منتقد را بخورم. آنها را درست مثل جوجه میخورم و بعد استخوانهایش را دور میاندازم. . .
کارلوس فوئنتس
فوئنتس : دوست دارم سر میز صبحانه، منتقد را بخورم. آنها را درست مثل جوجه میخورم و بعد استخوانهایش را دور میاندازم. . .
بیخیال حرفهای منتقدان! تا به حال از هیچ منتقدی به عنوان سپاس، مجسمه برپا نکردهاند.
جین سیبلوس
هنرمند از منتقد بالاتر است، چرا که هنرمند چیزهایی مینویسد که منتقد را تکان میدهد. اما منتقد چیزهایی مینویسد که همه را تکان میدهد الا هنرمند را.
ویلیام فاکنر
اغلب منتقدان مردمانی هستند بدون اقبال، هنگامی که در ناامیدی به سر میبرند نقد را کاری کوچک و بیاهمیت مییابند. شبیه کاری که نگهبان قبرستانی انجام میدهد که تنها در آن مردگان وجود دارند-و تنها کاری که انجام دادهاند نگارش است. منتقد زندگی سختی دارد. همسرش دوستی خود را آشکار نمیکند و فرزندانش زیبایی را منکرند و او اول هر ماه با فشارهای روحی شدیدی مواجه است. مگر آنکه همیشه بتواند به کتابخانهاش برود و کتابی را از قفسه برداشته آن را بگشاید. بوی نا مشامش را بیازارد و او کار عجیبی انجام دهد که میتوان بر آن نام مطالعه گذاشت.
ژان پل سارتر
نمیخواهم نمکنشناسی کنم. اما حقیقتش را بخواهید-و میدانم که باور کردنش سخت است-اعتقاد زیادی به کار منتقدان ندارم. خودم هم نمیدانم چرا نمیتوانم افکار آنها را با گفتههای خودم منطبق بدانم. به همین دلیل واقعا نمیدانم که قبولشان دارم یا نه.
گابریل گارسیا مارکز
اثری که انسان میآفریند سرشار از مائدهای زمینی و گونهای علم غیب است. چرا که پس از انتشار کتابهایم، رسالهها و تحقیقهای فراوانی دربارهی آنها از دانشجویان و منتقدان خواندهام که همیشه به اسراری راه بردهاند که من خود بر آنها واقف نبودهام. نقدهایی که بر کتابهای من نوشته شده، بسیاری از چیزهایی را که-شاید به صورت ناخودآگاه -در آنها گذاشتهام و دارای اهمیت فراوانی بودهاند، بر من روشن نموده است.
میگل آنخل آستوریاس
ناقدان مثل خرمگسهایی هستند که اسبها (نویسندگان) را از شخم زدن بازمیدارند.
آنتوان چخوف
منتقد همان خوانندهی جدی است که اثر ادبی برایش تنها یک سرگرمی گذرا نیست، بلکه ردپا، نشانه و شهادت زندگی معنوی اوست که نویسنده رهایش کرده است.
کلود ادموند ماینی
هیچ نقدی قطعی و همیشگی نیست. نقد هرگز برای یک بار و همیشه انجام نمیشود، بلکه همیشه وابسته به روند تاریخی و مرحلهای خاص از تکامل اجتماعی است.
گراهام هوف
نقد باید همانند تاریخ مبرا از هرگونه تعلق خاطر، منفعت و طرفداری باشد و بیشتر دربارهی استعدادها قضاوت کند تا عقاید. نقد بیطرف از عقاید پیشی میگیرد.
ویلمن
منتقد خوب کسی است که ماجراهای درونی خود را از ورای شاهکارها شرح دهد.
ژول لومتر
نقد علم نیست، بلکه یک همکاری هنری است.
بودلر
نقد نشانه شکست و ناکامی در ابداع است.
استاندال
منتقد کسی است که جادهها را میشناسد اما رانندگی را نمیداند.
کنت تیتان
ناقدان میگویند که باید متن با ما حرف بزند. حق با آنهاست، اما باید دانست که متن نمیتواند با ما حرف بزند، مگر اینکه آنچه میگوید دانسته شود. نقد درست، فهم گفتههای متن است و من این را تاویل عینی میخوانم.
اریک. د. هرش
چخوف: ناقدان مثل خرمگسهایی هستند که اسبها (نویسندگان) را از شخم زدن بازمیدارند.
وظیفه نقد ادبی کمک به ادراک بیشتر و لذت بردن از ادبیات است. [البته در این تعریف]وظیفه نفی هم گنجانده شده. یعنی اینکه از چه چیزی نباید لذت برد. زیرا ممکن است از منتقد بخواهند اثر بیارزشی را طرد کند و فریبکار را معرفی نماید. اما این وظیفه در مقایسه با تشخیص ارزش اثر قابل تحسین، کاری فرعی به شمار میآید.
تی. اس. الیوت
متأسفانه در تاریخ، نقد ادبی تا به این اندازه شکوفا نبوده است. دانشگاههای انگلیس لبریز از کسانی است که نمیخوانند یا تقریبا نمیخوانند، اما دربست به نقد ادبی روی آوردهاند. این به نظر من دیوانگی محض است. شما حتما یادتان هست که اسکار وایلد قصدش شوخی بود، اما امروز شوخی نوعی حقیقت شده است. این نشانهی بروز همان انحطاطی است که قبلا اشاره کردم. آدمهای باهوش زیاد هستند. البته بیشتر در فرانسه و انگلستان-که هیچچیز را باور ندارند و حتی سعی نمیکنند یک قصه هم بنویسند یا یک رمان، اما تمام انرژی خودشان را صرف این میکنند که وارد این یا آن مکتب نقد بشوند. من اصلا فکر نمیکنم منتقدان بتوانند کوچکترین تأثیری روی نویسنده یا خواننده داشته باشند. منتقدان بین خودشان برای یکدیگر متقابلا اهمیت قائلند. به نظر من، منتقدان نشانهی مسخرهای از انحطاط ما هستند.
ا. ان ویلسون
ادبیات وجدان انسانیت است و نقد وجدان ادبیات.
پل سوده
برای من مهم نیست که به من بگویند نویسنده “داستانهای محلی” . تعیین جایگاه نویسندگان و داوری کار منتقدان است، اما نقاد حق ندارد بگویید که نویسنده باید راجع به چه بنویسد. نویسنده به تنهایی مسئولیت این کار را بر عهده دارد.
یودورا ولتی
منتقد همیشه بعد از حادثه، پیدایش میشود، چون قبلا اثری نوشته شده و نویسنده وقتی با آنها موافق است که آنها هم به همان نتیجهی او برسند. به عبارت دیگر، اگر نقاد به چیزی که من با تمام وجودم میدانم درست است و حد اکثر کوششم را کردهام و آن را خوب از کار درآوردهام، ایراد بگیرد، من تحت تأثیر اینکه این نکته مطابق میل یک نفر نیست، قرار نمیگیرم. اما اگر در مورد شخصی یا چیزی که نوشتهام دودل باشم و منتقدی نیز بر این شک و دودلی صحه بگذارد، آن وقت است که شکّم به یقین تبدیل میشود و باکمال میل به نقد منتقد احترام میگزارم.
نادین گوردیمر
ادامه