این مقاله را به اشتراک بگذارید
من کمال کایانکایا هستم
«تولدت مبارک، آقا کمال!»، یکی از تازهترین رمانهای پلیسی، مجموعه نقاب است؛ مجموعهای که چندسالی است از طرف انتشارات جهان کتاب منتشر میشود و به ادبیات پلیسی اختصاص دارد. تولدت مبارک آقا کمال، یکی از رمانهای پلیسی مطرح آلمانی است. رمانی که نویسنده آن، یاکوب آرژونی، با نوشتن آن نام یک کارآگاه خصوصی ترک – آلمانی به نام «کمال کایانکایا» را به فهرست کارآگاههای خصوصی ادبیات پلیسی جهان اضافه کرد. شخصیتی که خلق او را به مثابه انقلابی در داستاننویسی پلیسی آلمانی دانستهاند. تولدت مبارک آقا کمال، رمانی پرکشش است که از همان سطرهای اول مخاطب را با خود درگیر میکند. داستان این رمان داستان قتل احمد هامول و حل معمای قتل اوست. کمال کایانکایا درست در روز تولدش مامور تحقیق روی این پرونده قتل شده و سرانجام موفق میشود گره این معما را باز کند. یاکوب آرژونی تولدت مبارک آقا کمال را در ٢٢سالگی نوشت و بعد از آن رمانهای دیگری را هم با شخصیت کمال کایانکایا خلق کرد و این شخصیت بسیار مورد توجه مخاطبان و منتقدان قرار گرفت. به طوری که برخی منتقدان، این شخصیت را بهترین خلف شخصیتهایی چون سام اسپید – قهرمان چند اثر داشیل هامت – و فیلیپ مارلو – قهرمان رمانهای ریموند چندلر – دانستهاند. در روزنامه دیتسایت، این شخصیت اینگونه معرفی شده است: «کمال کایانکایا، مردی ترک با پاسپورت آلمانی، با زبان تندش به همهچیز اعتراض دارد و با طعنه سخن میگوید. او به همسایه آلمانیاش با «های هیتلر» سلام میگوید و این کار را به خاطر و به جای ما انجام میدهد. کمال کایانکایا مناسبترین مرد این زمان است…». کمال کایانکایا، کارآگاهی است که زبان و لحنی تندوتیز و به طنز و طعنه آمیخته دارد و این یکی از ویژگیهایی است که در کنار معماییبودن رمان، خواندن آن را جذاب میکند و خواننده را با خود میکشاند. کافی است به سطرهایی از رمان نگاه کنیم: «اتاقی بزرگ بود با سه میز تحریر کهنه و فکسنی چوبی که یکی از آنها زیر پروندههای تلنبارشده گم شده بود. در پشت همان میز، صاحب آن صدای بم نشسته بود. قیافه روشنفکرهایی را داشت که میگرن دارند. جای عینک هم روی دماغش افتاده بود و با محنت دسته عینکش را میجوید. پیش رویش بخار قهوه سیاه به هوا میرفت. از گوشهای رادیو داشت پیشگویی وضع هوا را مینالید. بوی یک سیگار برگ کلفت میآمد. پس فوت هم به این طبقه برگشته بود. طرف چینی پر از نگرانی به پیشانی و دور چشمهایش انداخت. گویی وزن یک کیسه سیبزمینی روی کمرش سنگینی میکند و مثل کسی که به دندان پزشک نگاه میکند به من نظر انداخت. از آنجا که اصلا حوصله نداشت دهانش را باز کند، من این کار را به عهده گرفتم. صبح به خیر. من کمال کایانکایا هستم. برای عید کریسمس یک جواز کارآگاهی هدیه گرفتهام…»
شرق