این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی: بازیابی مفاهیم مهم در استدلالهای رایج
مواجهه با کلیشه
نادر شهریوری (صدقی)
١ «کریستف از رود گذشته است. همه شب در خلاف جریان رفته است.»١
رومن رولان قهرمان رمان خود ژان کریستف را چون «بتهوونی نو» ترسیم میکند. شباهت زیادی میان ژان کریستف با بتهوون وجود دارد، زندگی بتهوون یکسر همراه با نداری، انزوا، سرگردانی و ناشنوایی به کلی فلجکننده سپری شد. ژان کریستف نیز همینگونه بود، او در دقایق پایانی زندگیاش قبل از آنکه از رود بگذرد و زندگیاش پایان گیرد میگوید: «پروردگارا… پیکار کردم، رنج بردم، سرگردان شدم، آفریدم، بگذار در آغوش پدرانه تو نفس تازه کنم»٢ شرح ماجراهای ژان کریستف تا حدودی شرح زندگی بتهوون است. زندگی بتهوون عنوان رمان دیگری است که رومن رولان در کتابی به مراتب کمحجمتر از رمان ژان کریستف نگاشته است. زندگی بتهوون در کشاکشی طولانی سپری شد. «رنج» در مرکز زندگی بتهوون جای گرفته است. مساله، تامل بر مقوله «رنج» است، طرح مقوله رنج ابتدا با ارایه این سوال مطرح میشود که اگر بتهوون در شرایط مساعدتری از نظر آنچه مربوط به زندگی است قرار میگرفت و به اصطلاح از «امکانات» بیشتری برخوردار میبود و طبیعتا در پی آن رنج کمتری میکشید آنگاه شاهکارهای بیشتری میآفرید یا بالعکس. «رنج» و به یک معنا، نداشتن شرایط مهیا از قضا میتواند عامل مهمی در آفرینشهای یک هنرمند باشد؟
کلیشهای همواره رایج وجود داشته، دارد و خواهد داشت که از فرط استعمال به ایدهای غالب بدل شده است. این کلیشه کماکان تنها آلترناتیو موجود برای رفع ابهام درباره هنرمند، قهرمان آفریننده است. محمود تفضلی، مترجم زندگی بتهوون اثر رومن رولان در مقدمهای که بر چاپهای متعدد از این رمان نگاشته نمونهای دقیق از این کلیشه را ارائه میدهد: «… بتهوون قهرمانی بود که با تمام ناملایمات زندگی در محیطی نامساعد مبارزه میکرد و آرزو میکرد که هر تیرهبخت از دیدن تیرهبختی چون او که با وجود تمام موانع آنچه میتوانست کرد تا انسانی شایسته نام انسانی باشد تسلی خاطر یابد»٣ یا در مقدمهای که ناشر بر همان کتاب نگاشته، میآید: «با اینکه از دردی عظیم رنج میبرد و سراسر دوران حیاتش از انواع بیماریها ناله برمیدارد و از سل، سینه درد، درد معده، ناراحتی چشم، گوش، اسهال، یرقان، رماتیسم عذاب میبرد باز میان تختهبند اندوه و ششدر حرمان و فقر از کوشش در راه تحقق شادمانی برای بیچارگان فروگذار نمیکند.» ۴ در همه این کلیشهها، انسان هنرمند، سرآمد یا قهرمان کسی معرفی میشود که باوجود میل خود رنج میکشد. رنجها و ناکامیها و کمبودها او را احاطه کردهاند، اما او بر همه این مشکلات فائق میآید. او باید سرمشق باشد. کلیشه تلقین میکند که اگر مشکلات و رنجها برسر راه نبودند، آنگاه زمین و آسمان اطراف ما غرق در شاهکارهای خلق نشده بود.
رنج حسی است که آدمی در برابر مانعی تجربه میکند و ممکن است آن مانع در وهله نخست حسی ناخوشایند بهوجود آورد، اما تمامی مساله آن است که آدمی گاه تنها در برابر مانع میتواند از توان خود آگاه شود. هر فعالیت و کنشی که به آفرینندگی منتهی شود، همواره روبه چیزی دارد که باید بر آن چیره شد. نیچه به این موضوع از جنبهای ارگانیکی توجه میکند. او آفرینندگان را افرادی با طبعی قوی و ارادهمند تلقی میکند و بر این مساله مهم تاکید میکند که آفریننده اگر بهراستی آفریننده باشد به چیز یا سدی نیاز دارد که در برابرش بایستد؛ بهعبارتی آفریننده درپی مقاومت میگردد، بنابراین هر آفرینشی(خلق اثر) هر رخدادی، هر پیروزیای و حتی هر حس لذت، وجود مقاومتی را که باید بر آن چیره شد پیشفرض لازم میداند. در مورد بتهوون انزوا، فقر، ناشنوایی، رقابتها و حتی داشتن دشمنان زیاد و بهطور کلی همه آن چیزها و موقعیتهایی که «رنج» قلمداد میشوند، از قضا همان چیزهاییاند که اراده بتهوون برای نمایش و خلق آثار خویش به آن نیاز دارد. شاید در غیراین صورت بتهوون نمیتوانست آثاری چنین شکوهمند و بیهمتا خلق کند.
٢ «اکنون بههم رسیدهایم از ظهر تاکنون باهم بودهایم و هیچکس نیست که به داد هیچکداممان برسد»۵
پیرمرد بهروی خود نمیآورد که دیگر حتی ماهی برای خوردن ندارد چون مدتهاست صیدی نکرده، صید همچون سد، مانع یا مقاومت او را بهسوی خود میکشاند و او از آن استقبال میکند.
برای او صید به چیزی فراتر از صید بدل گردیده است. گرسنگی عطشی جسمانی است اما او عطشی روحی دارد تا بر مقاومت ماهی بزرگ چیره شود. «آنچه سانتیاگو میکوشد به زیر فرمان خود درآورد دیگر صرف یک ماهی نیست بلکه موجودی است که به مرتبه دیگری از هستی تعلق دارد»۶
نجف دریابندری در مقدمه طولانی، اما لازم و جذابی که بر ترجمه خود از پیرمرد و دریا نوشته، سانتیاگو -پیرمرد- را نمادی از تلاش برای آزادی و بهدستآوردن آزادی تعبیر میکند. این تصوری هستیشناسانه از آزادی و به تعبیری آزادی متافیزیکی است.* سانتیاگو در تلاش برای آزادی یا در پی تلاش برای چیرهشدن بر یک سد در کشاکش و به تعبیری در تلاطم است. او در این شرایط خود را جوان میداند. گویی در نبردی ناآرام با مقاومتی مواجه است که جوانی به محک گذارده میشود. جوانی آنگاه پایان مییابد که آدمی نیازمند آرامش باشد.»٧
تاکنون هرآنچه درباره سانتیاگو گفته شده یا هرفیلمی از او به نمایش درآمده چهرهای مصمم و بااراده از وی به نمایش درآمده است. بهراستی سانتیاگو چهرهای مصمم و بااراده است، اما اراده چیست؟ یا به تعبیری ارادهکردن چیست؟ ارادهکردن، گذشته از وضعی فیزیولوژیک که طی آن نیرو به یکباره در ماهیچهها جمع میشود و قدرت فزونی مییابد، درواقع یک نوع شور و انرژی است. این نیرو یعنی نیروی اراده چیزی از جنس فکر و حس نیست، گو اینکه از آن تاثیر میپذیرد، اما از جنس آن نیست. آنچه آزادی اراده نامیده میشود در اساس شور برتری و غلبهکردن است. اراده تنها خود را در مصاف با سد و مانع نمایان میکند.
پینوشت: مقایسه بتهوون یا ژان کریستف رومن رولان با سانتیاگوی همینگوی شاید قیاسی معالفارق باشد، اما چیزی مشترک این دو را پیوند میدهد و آن اراده یا بهتر بگویم شور اراده بهمنظور غلبهکردن بر سد است.
* این درک از آزادی شباهتی آشکار به درک سارتر از آزادی دارد.
١ و ٢. ص ٣٣٢ ژان کریستف رومن رولان، ترجمه م.ا بهآذین، جلد۴
٣. مقدمه محمود تفضلی بر ترجمه بتهوون از رومن رولان
۴. مقدمه ناشر (امیرکبیر) بر ترجمه بتهوون از رومن رولان
۵. پیرمرد و دریا، ارنست همینگوی، ترجمه نجف دریابندری
۶. مقدمه نجف دریابندری بر پیرمرد و دریا
٧. به نقل از نیچه
شرق