این مقاله را به اشتراک بگذارید
همزمان با سالمرگ سیدحسن حسینی/
یادگارهایی از شاعر عشق و آرمان/ عاقبت خاموشی مطلق به فریادم رسید
نهم فروردین ماه مصادف با یازدهمین سالگرد درگذشت زنده یاد سیدحسن حسینی است؛ شاعری که عشق و آرمان در سرودههایش به هم آمیخته بود.
به گزارش مد و مه، به نقل از مهر، امروز یازدهمین سالگرد عروج سیدحسن حسینی به خانه ابدی است. نهم فروردینماه سال ۸۳ بود که بیماری قلبی این شاعر وارسته و توانمند را تسلیم خود کرد و او برای همیشه بدرود حیات گفت.
مقام معظم رهبری که در پیام تسلیتی به مناسبت درگذشت این شاعر و شعرشناس توانمند این ضایعه را «خسارت بزرگی برای اصحاب هنر و ادب» دانستند در یکی از سخنرانیهای خود ویژگی و جایگاه سیدحسن حسینی در جریان شعر انقلاب را اینگونه توصیف کردند: «حدود شش، هفت سال پیش از این، در جنگ سوره، نقد خوبی از آقای حسن حسینی دیدم که درباره شاعر عرب، نزار قبانی نوشته شده بود. بعدازظهری بود که می خواستم بخوابم؛ این نقد را که مطالعه می کردم، اصلاً خواب را از سر من برد! خدا میداند که من گریه کردم. گفتم واقعاً ببین انقلاب چه کرده است. جوانی آمده، در عالم نقد وارد شده و این قدر خوب و قشنگ و شجاعانه حرف زده است. شماها بحمدالله چنین قدرت هایی دارید و چنین امکاناتی در شما هست. قلم شما خوب است. ذهن شما، ذهن قوی فن است. هرکدام شما برای انقلاب ارزشی دارید و واقعاً یک جواهرید. این تعریف برای شماها کوچک است، شماها بیش از آن هستید، اما واقعیت این است.»
سید حسن حسینی در سال ۱۳۳۵ در محله سلسبیل تهران به دنیا آمد و بعد از دریافت دیپلم طبیعی، لیسانس رشته تغذیه را از دانشگاه مشهد دریافت کرد. فوقلیسانس و دکترای خود را، در رشته ادبیات فارسی گذراند. وی مسلط به زبان عربی و با زبانهای ترکی و انگلیسی در حد استفاده از منابع و مآخذ و صحبت کردن و نوشتن آشنا بود.
وی از سال ۱۳۵۲ نوشتن و سرودن را در مطبوعاتِ قبل از انقلاب علیالخصوص مجلهٔ فردوسی آغاز کرد و در سال ۱۳۵۸، حوزهٔ اندیشه و هنر اسلامی را که به همراه محمد رضا حکیمی و رخ صفت، تهرانی و آیتالله امامی کاشانی، راهاندازی کرد که مسئولیت بخش ادبیات و شعر را به همراه قیصر امینپور بر عهده داشت. وی در سال ۱۳۷۹ مجموعهٔ کامل غزلیات بیدل دهلوی را که نزدیک به سه هزار غزل را در بر میگیرد بصورت ضبط شده خواند. حوزه فعالیتهای او شامل شعر، تحقیق، ترجمه و تألیف بود. او سالهای آخر عمرش را به سبکشناسی قرآن و زبانشناسی حافظ مشغول بود و در ۹ فروردین ۱۳۸۳ بر اثر سکته قلبی، درگذشت.
سید حسن حسینی در چهارمین همایش چهرههای ماندگار در سال ۱۳۸۳ مورد تقدیر قرار گرفت. همزمان با یازدهمین سالگرد درگذشت این شاعر توانمند قطعاتی ماندگار از سرودههای او را مرور خواهیم کرد؛ یادش گرامی و روحش قرین رحمت الهی باد.
مثنوی عاشقان
بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
از آن ها که خونین سفر کرده اند
سفر بر مدار خطر کرده اند
از آن ها که خورشید فریادشان
دمید از گلوی سحر زادشان
غبار تغافل ز جانها زدود
هشیواری عشقبازان فزود
عزای کهنسال را عید کرد
شب تیره را غرق خورشید کرد
حکایت کنیم از تباری شگفت
که کوبید درهم، حصاری شگفت
از آن ها که پیمانه «لا» زدند
دل عاشقی را به دریا زدند
ببین خانقاه شهیدان عشق
صف عارفان غزلخوان عشق
چه جانانه چرخ جنون می زنند
دف عشق با دست خون می زنند
سر عارفان سرفشان دیدشان
که از خون دل خرقه بخشیدشان
به رقصی که بی پا و سر می کنند
چنین نغمه عشق سر می کنند:
«هلا منکر جان و جانان ما
بزن زخم انکار بر جان ما
اگر دشنه آذین کنی گرده مان
نبینی تو هرگز دل آزرده مان
بزن زخم، این مرهم عاشق است
که بی زخم مردن غم عاشق است
بیار آتش کینه نمرود وار
خلیلیم! ما را به آتش سپار
در این عرصه با یار بودن خوش است
به رسم شهیدان سرودن خوش است
بیا در خدا خویش را گم کنیم
به رسم شهیدان تکلم کنیم
مگو سوخت جان من از فرط عشق
خموشی است هان! اولین شرط عشق
بیا اولین شرط را تن دهیم
بیا تن به از خود گذشتن دهیم
ببین لاله هایی که در باغ ماست
خموشند و فریادشان تا خداست
چو فریاد با حلق جان می کشند
تن از خاک تا لامکان می کشند
سزد عاشقان را در این روزگار
سکوتی از این گونه فریادوار
بیا با گل لاله بیعت کنیم
که آلاله ها را حمایت کنیم
حمایت ز گل ها گل افشاندن است
همآواز با باغبان خواندن است
عاقبت خاموشی مطلق به فریادم رسید
آن چه از هجران تو بر جان ناشادم رسید
از گناه اولین بر حضرت آدم رسید
گوشهگیری کردم از آوازهای رنگرنگ
زخمهها بر ساز دل از دست بیدادم رسید
قصه شیرین عشقم رفت از خاطر ولی
کوهی از اندوه و ناکامی به فرهادم رسید
مثل شمعی محتضر آماج تاریکی شدم
تیر آخر بر جگر از چله بادم رسید
شب خرابم کرد اما چشمهای روشنت
باردیگر هم به داد ظلمتآبادم رسید
سرخوشم با این همه زیرا که میراث جنون
نسل اندر نسل از آباء و اجدادم رسیدم
هیچ کس داد من از فریاد جانفرسا نداد
عاقبت خاموشی مطلق به فریادم رسید
بیمارستان
بدون اطلاع قبلی
دم در بیمارستان شهید میشوم
نگهبانی دست مرا میگیرد
و به سمت بهشت میبرد
به غرفههای ستاره و گل
قدم مینهم
جامهای بهشتی
یکبارمصرف است
سیگاری روشن میکنم
و خاکسترش را در ملکوت میتکانم
سکوت میشکند
مومنان از زیارت هم جا میخورند
جام پنجرهها
لبریز از سوال
روی دست کنجکاویها چرکین میشود
فرشته من ساعت میزند
و نگهبان بدون اطلاع قبلی
از پیروزی شیعیان جنوب لبنان
حراست میکند
ایندرال، آدرنالین، منشاوی، آرنولد…
خستهام از بازیگوشی
میان خیابان
و عبور از خطکشیهای منطقهدار
هستی
حس میکنم حوصله مرا ندارد
در کنار ستاره و گل
سرم به چارچوبهای خیالی میخورد
بدون اطلاع قبلی
دم در بیمارستان شهید میشوم
و در حاشیه میدان شهدا
فرشته جوانی در دل آه میکشد
و آرزوهای گرسنه مرا بدرقه میکند…