این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
کند و کاوی در مدار رأس السرطان شاهکار هنری میلر
داوود قلاجوری
شاید برخی تصور کنند هنری میلر نویسندۀ ایدهآل و مطلوب بسیاری از مردم نباشد، اما اینگونه نیست، آثار او در میان مردم خوانندگان فراوانی هم دارد. او نویسندهای است که از میان مردم عادی جامعه برخاسته، اما مخاطبینش همۀ طبقات جامعه بودند و هستند. هم در اوایل حرفۀ نویسندگی و هم تا آخر عمر نویسندگی اش که تقریبا به پنجاه سال رسید، خارجی ها بیشتر از امریکائی ها آثارش را میخواندند که صد البته این موضوع چند سال پس از مرگش دیگر صادق نبود. اکنون کسانی که آثار او را میخوانند، هم از طبقۀ متوسط جامعه هستند و هم از طبقۀ نخبگان. هم امریکائی ها هستند و هم غیر امریکائی.
من یکبار در هواپیما بغل دست یک مرد اروپائی نشسته بودم. این مرد با وجود اینکه به زعم خودش دامنه مطالعاتش محدود بود، اما توانست در باره اهمیت کتابهای هنری میلر از جمله بهار سیاه و مدار رأس السرطان(۱) با مهارت سخن بگوید. وقتی فهمید که من سالهاست مقیم کالیفرنیا هستم (ماجرا به دهه ۹۰ میلادی بازمیگردد) و با آثار هنری میلر آشنائی دارم و حتی محل زندگی او یعنی "بیگ سور" را از نزدیک دیده ام، شور و شوقی عجیب از خود نشان داد. او تصویری ذهنی از زندگی میلر در دامنه کوههای بیگ سور در اوج تندگدستی داشت که به او گفتم تصویر ذهنی اش با واقعیت چندان جفت و جور نیست. بله، درست است، میلر تقریبا تا هفتاد سالگی در تنگدستی بسر برد، ولی اگر کتاب بیگ سور را بخوانیم متوجه میشویم که دوستانی داشته که همیشه به کمکش میشتافتند.
البته معنای گفته بالا این نیست که کتابهای میلر را روشنفکران و فرهیختگان نمیخواندند و نمیخوانند. چرا، میخوانند و میخواندند. در واقع، آثار هنری میلر اکنون در همۀ کشورها جزو لیست کتاب خوانان است. اگر بالزاک و بودلر و گوته را خوانده باشید، از شما انتظار میرود که آثار هنری میلر را نیز خوانده باشید. در کشورهای خارجی که زبانشان انگلیسی نیست، محبوبیت آثار هنری میلر بعنوان یک نویسنده امریکائی هم تراز با آثار ویلیام فالکنر و جک لندن است.
آنهائی که آثار میلر را میخوانند و میخواندند همان کسانی هستند که میلر خطاب به آنها مینوشت. این افراد به این دلیل آثار میلر را میخوانند و میخواندند که اولا میلر همان مطالبی را مینویسد که آنها دوست دارند بخوانند؛ دوما این افراد چنین مطالبی را جای دیگری جز در آثار میلر نمیتوانستند پیدا کنند. (صد البته اکنون ۲۰۱۵ است و ۳۵ سال است که میلر از دنیا رفته است و در این میان بوده اند نویسندگانی که با تاثیر پذیری از میلر نوشته اند. این موضوع کمی گسترده تر در کتاب پنجاه سال نویسندگی از همین قلم آمده است.) شاید آنچه میلر مینویسد توصیف دقیق دنیای واقعی نباشد، اما نزدیکی آثار میلر به دنیای واقعی ملموس تر است تا نویسندگان دیگر، حتی نویسندگانی که رئالیست خوانده شده اند.
باید این نکنه را در نظر داشت که کلمات مثل الک هستند که فقط مقدار معینی از واقعیت میتواند از این الک عبور کند. این "میزان معین" را زمینه بحث، سنت، فرهنگ و قراردادهای اجتماعی مشخص میکند. بنابراین بخاطر همین تنگی عرصه بحث، نویسنده نمیتواند همیشه و در همه جا همۀ واقعیت را بیان کند. نتیجه اینکه نویسنده هر چقدر تلاش کند که واقعیتها را عریان و کامل بیان کند، باز هم نمیتواند بطور صد در صد واقعیتها را از طریق کلمات به روی کاغذ بیاورد. از این رو نوشته های میلر هر چقدر واقع گرا و سنت شکن تلقی شوند، باز هم بدون شک بخشی از واقعیت در آثار او ناگفته باقی مانده است. با اینهمه، تصور عمومی بر این است که کتاب مدار رأس السرطان توانسته است بطور بیسابقه یا کم سابقه ای واقعیت های زندگی یک مرد را در قالبی نو از داستان نویسی (یا زندگینامه نویسی) بیان کند.
کتاب مدار رأس السرطان نه یک رمان و نه یک اتوبیوگرافی (خاطرات خودنوشت) محسوب می شود. در تقسیم بندی های ادبی، این کتاب در هیچیک از قالب های مذکور جا نمی گیرد. شاید بهترین نام برای این اثر، "زندگینامۀ داستانی"(2) باشد. اما هر نامی بر این اثر بگذاریم در این واقعیت تغییری بوجود نمی آورد که این اثر بسیار جالب، خواندنی، مسحور کننده، تأثیرگذار، گیرا و به یاد ماندنی است. پس از انتشار مدار رأس السرطان نویسندگان و منتقدین نظرهای مختلفی در باره این کتاب ارائه دادند. کارل شاپیرو(۳) و آنائیس نین (۴) را به عنوان دو نمونه می توان نام برد. رضا براهنی منتقد ادبی ایرانی در کتاب "قصه نویسی"، مدار رأس السرطان را یک "زندگینامه دلچسب" می خواند و با آنهائی که معتقدند این اثر با تکنیک جریان سیال ذهن نوشته شده است مخالفت می کند. نورمن می لر(۵) نویسنده نامی امریکائی نیز آن را جزو بیست کتاب ادبی ارزندۀ قرن بیستم نامیده است. در آثاری که من از هنری میلر ترجمه کرده ام، بطور جسته گریخته به اظهار نظر منتقدین ادبی در بارۀ مدار رأس السرطان اشاره کرده ام و بنابراین در اینجا از تکرار آنها خودداری می کنم. فقط این نکته را ذکر کنم که زبان این اثر بسیار قوی، در عین حال ساده، روان، صادق و دلنشین است. پس از خواندن کتاب، خواننده متوجه می شود که یک نویسنده نمی تواند بی پروا تر و صادقانه تر از این سفرۀ دل خود را به روی خوانندۀ کتابش بگشاید و زخمهای روحی و روانی خود را نشان دهد.
رمان مدار رأس السرطان کتاب لحظه است. یعنی آتشفشانی است که هنگام خواندش ناگهان فوران می کند. علاوه بر آن، مدار رأس السرطان کتابی بس حائز اهمیت است چونکه بر یکی از دغدغه های همیشگی هنری میلر تکیه دارد که همانا نحوه برخوردش با عناصر زشت و تنفرانگیز در زندگی است. کشمکش میلر با مرگ بخاطر زنده ماندن ارزش ثبت شدن در مدار رأس السرطان را دارد اما خطر سوء تعبیر این سند (میلر مدار رأس السرطان را یک سند از زندگی انسان خوانده است) همیشه وجود خواهد داشت. و آن سوء تعبیر گاه این بوده است که برخی آن را نشانۀ بی ارادگی و انفعالی بودن میلر دانسته اند. گرچه رفتار و برخورد میلر با دنیا پس از چاپ و انتشار مدار رأس السرطان نرمتر و آرامتر شد، اما هنگام نگارش مدار رأس السرطان برخورد وی با جهان آرام و صبور نیست و دنیا را آنگونه که هست نمی پذیرد. در مدار رأس السرطان میلر علیه تقریبا همه چیز به اعتراض قد علم می کند: علیه احساسات پوچ و توخالی، علیه خودفریبی، علیه کنار آمدن و مدارا با هستی و واقعیت، علیه برخودداری از هر دغدغه، علیه هنر، علیه تعبیر خیال انگیز و غیر اخلاقی از خدا و هنر و مذهب، علیه تمامی عقاید کلیشه ای و تعاریف سنتی در باره انسان و تقدیر و ابدیت.
یکی از حرفهای اصلی میلر در مدار رأس السرطان این است: عدم رویاروئی با جنبۀ غریزی زندگی، به یک نوع آرمان گرائی می انجامد که این آرمان گرائی بی مورد خودش نوعی دیگر از مرگ است، چونکه در آرمان گرائی بی مورد، بنیادی ترین جنبۀ جوهر انسان که همانا شوق زیستن و حیات طلبی است نادیده گرفته می شود. معنای زندگی یعنی رشد و این رشد در درجۀ اول رهائی ار رحم مادر و رسیدن به اسقلال وجود است. زندگی قدم های پی در پی است که در طول آن انسان دوباره و دوباره متولد می شود. روی برتافتن از تولد به معنای در آغوش کشیدن مرگ است.
آنائیس نین کتاب مدار رأس السرطان را تزریق خونی جدید در بدن انسانهائی می داند که در رخوت و سستی زندگی می کنند و این کتاب می تواند آنان را تکان دهد و به خود آورد. علت چنین اظهار نظری از زبان نین این است که میلر بی پرده و بی تعارف تمامی ارزشهای جامعۀ زمان خود را لگدکوب می کند و به همۀ آنهائی که محتاطانه و دست به عصا زندگی می کنند می تازد. آنائیس نین در مقدمۀ چاپ اول کتاب مدار رأس السرطان به حق در باره این کتاب می نویسد:
"این کتاب از خون و گوشت یک انسان به ما داده شده است. خنده، غذا، آرزو، هیجان و واقعیت های ساده ای است که عمیق ترین و گنگ ترین ریشه های خلاقیت ما را جان می دهد…این کتاب به ریشه رخنه می کند؛ ریشه را می کاود."
چه در مدار رأس السرطان و چه در کتابهای دیگرش، میلر شاعر امریکائی والت ویتمن(۶) و متفکر اروپائی گوته را در ترازوی قضاوتی نسبتا برابر قرار می دهد. میلر بر این باور است که اشعار ویتمن همۀ زیر و بم زندگی و تفکر به شیوۀ امریکائی را به روی خواننده می گشاید؛ از گذشتۀ امریکا گرفته تا آینده اش؛ از تولدش گرفته تا مرگش. میلر اروپا را از نظر هنر و فرهنگ غنی و شرشار از انسانهای با ارزش می داند که گوته یکی از آنهاست. ولی از نظر میلر اروپا همچون امریکا هرگز انسان آزاد نداشته است. مدار رأس السرطان سرشار از این نوع مقایسه ها بین انسان اروپائی و امریکائی است. در این مقایسه ها میلر تا آنجا پیش می رود که هر انسان را در امریکا یک انسان بالقوه آزاد می داند و در اروپا هر انسان را یک صفر مطلق بالقوه. میلر با تمام عشقی که به اروپا می ورزد و با تمام علاقه ای که به ادامه زندگی در اروپا دارد ولی امریکا را کشوری برتر و دموکرات تر از همه اروپا می داند. در عین حال، معتقد است که این تمدن غربی (امریکا) رو به زوال و نابودی است چرا که دموکراسی در امریکا بر پایۀ احترام به انسان بنا نشده است. انتقاد از دولت امریکا و ارزشهای امریکائی در بسیاری از نوشته های میلر منعکس شده است و این حمله و انتقاد در مقالۀ بلند آدمکشها را بکشید(۷) کاملا بی پرده و آشکار بیان شده است. (ترجمه کامل مقاله آدمکشها را بکشید در کتاب آرامش در تبعید از همین قلم توسط نشر آتیه منتشر شده است.)
لطافت و زیبائی مدار رأس السرطان را در چند لایه باید جست. اول اینکه کتاب با کلمه "من" شروع می شود و همین کلمه به خواننده می گوید که شاید با آدمی واقعی بعنوان قهرمان کتاب سر و کار دارد. اگرچه در این کتاب یک داستان توصیف می شود ولی این داستان، داستانی واقعی است، نه تخیلی. دوم اینکه در این کتاب نویسنده بیرحمانه از بیدادگری زمانه، استیصال، گرسنگی، در به دری، سرگشته گی، خانه به دوشی، تنفر، انزجار و تنهائی خویش بی پرده و بی محابا سخن می گوید. سوم اینکه آن جنبه شیطانی و بیرحم زندگی و انسان در این کتاب به روی خواننده گشوده می شود تا خواننده از خوش خیالی و خیال پروری بیرون بیاید و زندگی و انسان را همچون گلی خوشبو و بی عیب نپندارد. و در نهایت، وجود همین بی پرده گوئی های کم سابقه (و شاید بی سابقه) در مدار رأس السرطان بود که باعث شد از ۱۹۳۴ تا ۱۹۶۱ تحریم شده باقی ماند.
روانی و صداقت کلام میلر در مدار رأس السرطان در لا به لای خطوط کتاب به وفور دیده می شود. همین روانی و صداقت کلام اوست که کتابش را دلچسب و دلنشین می کند. در همان صفحۀ اول کتاب با لحن و کلامی صادقانه در بارۀ خودش چنین می نویسد:
"من در ویلا بورگه زندگی می کنم. ذره ای خاک در هیچ کجا دیده نمی شود و حتی یک صندلی هم از جای خودش تکان نخورده است…من پولی در بساط ندارم، منبع درآمدی نیز ندارم، به چیزی هم امید ندارم، اما خوشبخت ترین انسان روی زمینم. یکسال پیش، شش ماه پیش، فکر می کردم یک نویسنده ام. اما دیگر به این موضوع فکر نمی کنم. من یک نویسنده هستم. هر چیز که نامش ادبیات بود از ذهم من پاک شده است. دیگر کتابی برای نوشتن وجود ندارد. خدا را شکر."
وقتی میلر در مارس ۱۹۳۰ وارد پاریس می شود دوره دوم نویسندگی او آغاز می گردد. در جاهای مختلف از جمله در کتاب بیگ سور(۸) میلر نوشته که قصدش این بوده است که به اسپانیا برود اما گویا در فرانسه پولش تمام می شود و موقتا همانجا ماندگار می شود. میلر بلافاصله پس از ورود به فرانسه نوشتن را آغاز می کند. آنچه می نویسد وقایع زندگی روزانه خود در پاریس است بدون آنکه بداند پس از چهار سال به صورت رمانی بنام مدار رأس السرطان در می اید. وقتی کتاب مدار رأس السرطان منتشر می شود، منتقدین دو دل می مانند که آنرا یک رمان یا زندگینامه بخوانند. ولی میلر کار آنان را ساده و در نامه ای به ادموند ویلسون منتفد ادبی اعلام می کند که این کتاب داستان زندگی اوست و قهرمان اصلی کتاب خودش است.
رمان مدار رأس السرطان از نظر قالب و محتوا به گونه ای نوشته شده است که در مرز زندگینامه و رمان قرار دارد. چنین کتابی تا آن زمان بی سابقه بوده است و به همین خاطر منتقدین ادبی نمی دانستند با آن چگونه برخورد کنند. در این کتاب میلر تمامی موازین و معیارهای رمان و زندگینامه نویسی را درهم می شکند و اثری بی سابقه خلق می کند. کارل شپیرو در مقدمۀ چاپهای بعدی مدار رأس السرطان و در تمجید آن پیش بینی می کند که مدار رأس السرطان راه و شیوه ای جدید برای نویسندگان نسل های بعد از میلر پایه گذاری کرده است.
در بررسی و درک مضمون و محتوای کتاب مدار رأس السرطان به چند موضوع باید توجه داشت. چهار عنصر قهر (از امریکا، به خصوص از نیویورک)، خشم و عصیان (نسبت به امریکا، به خصوص نسبت به نیویورک)، و آرامش (در پاریس) در لا به لای خطوط و در بطن کلمات این کتاب احساس می شود. اگر خواننده با فراز و نشیب های زندگی میلر آشنا نباشد، درک این چهار عنصر شاید کمی دشوار جلوه کند. این فراز و نشیب ها کم و بیش در کتاب های مدار رأس الجدی و بهار سیاه و تصلیب گلگون(۹) (در سه جلد بنام های سکسس، پلکسس، نکسس) که پس از مدار رأس السرطان منتشر شدند توصیف شده اند. بنابراین شاید این نظر چندان هم بیجا نباشد اگر بگوئیم برای درک بهتر رمان مدار رأس السرطان بهتر است سه کتاب (در واقع پنج کتاب) فوق قبل از مدار رأس السرطان خوانده شوند.
ریشۀ سه عنصر قهر و خشم و عصیان نهفته در محتوای مدار رأس السرطان به زندگی میلر در نیویورک بازمی گردد، یعنی آنچه بر او از بدو تولد تا سفرش به فرانسه در مارس ۱۹۳۰ گذشت. این دوران چیزی در حدود ۳۹ سال اول عمر او را در بر دارد. در این دوران او دو بار ازدواج می کند. ازدواج اولش به طلاق می انجامد و ازدواج دومش اگرچه سرانجام به جدائی می انجامد، ولی پستی و بلندی های آن به مراتب بیشتر و گسترده تر از ازدواج اولش است. ماجراهای فراز و نشیب این دو ازدواج در بسیاری از نوشته های میلر بخصوص در مجموعۀ تصلیب گلگون منعکس شده است. در این دوران میلر از این کار به آن کار رو می کند ولی در هیچ حرفه و شغلی دوام نمی آورد. این حرف به این معناست که او از کار کردن متنفر بود. علاوه بر آن، فضا و محیط کار و رابطه کارفرما با کارمندان/کارگران در سیستم اداری امریکا آزارش می داد. او به داشتن یک زندگی متعارف (زن، بچه، کار) مثل بقیه مردم علاقه ای نداشت. میلر در یک زندگینامه کوتاه (منعکس شده در کتاب ادبیات مرده است از همین قلم) که در فرانسه منتشر می کند لیستی از کارهائی را که در نیویورک انجام داده است ارائه می دهد: ظرفشوئی، کمک گارسونی، گورکنی، باربری در هتل، فروشندگی مشروبات الکلی، صندوقداری، کتابداری، آمارگیری، کارمند مؤسسات خیریه، مکانیکی، زباله جمع کنی، رانندگی اتوبوس، دفترداری یک کشیش، شیرفروشی، مربی ژیمناستیک، روزنامه فروشی، کنترل چی و بلیط پاره کنی سینما. در اینجا شاید این سوء تعبیر برای برخی از خوانندگان سطور بالا پیش آید که میلر شغل های ردۀ پائین داشته و به همین دلیل احساس قهر و خشم و عصیان در او بیدار شده است. ولی این چنین نیست. چون او در همین دوران مدیر کل کارگزینی یکی از شرکتهای بسیار معتبر در نیویورک نیز بوده است ولی میلر به آن پست مهم نیز اهمیتی نمی دهد و به آن پشت می کند. در صفحۀ ۱۱۷ کتاب بیگ سور، میلر دوباره (پس از نزدیک به بیست سال) در باره کار در زادگاهش نیویورک، شرکتهای معتبری که در آنجا کار کرده، و زندگی اش در آن دوران اظهار نظر می کند:
"اگر ترک تحصیل و نرفتن به دانشگاه اشتباه من بود (که صد البته اشتباه نبود)، اشتباه بزرگتر این بود که وارد بازار کار شدم…هر کار تازه ای که به آن مشغول شدم معنایش برای من کشتن انسانهای بیشتر، مرگ و بطالت بود. هنوز آن ادارات و شرکتها را فاحشه خانه، زندان و دیوانه خانه می دانم. شرکتهائی که در آنجا کار کردم: شرکت سیمان سازی اطلس، بانک مرکزی، مؤسسۀ تحقیقات اقتصادی، شرکت پست خصوصی چارلز ویلیامز، و شرکت تلگراف وسترن."
با توجه به آنچه در سطرهای بالاتر گفته شد، می توان این نتیجه را گرفت که میلر تا ۳۹ سالگی در زادگاهش آرام و قرار نداشت، روابط زناشوئی او در دو ازدواج دچار فراز و نشیب فراوان بود، و نکته دیگر اینکه او نتوانست خود را به عنوان یک نویسنده در زادگاهش تثبیت کند. در عرصه زندگی زناشوئی ناموفقش، میلر ماجراها را به تفصیل در تصلیب گلگون به رشته تحریر در می آورد. منتها مشکل در اینجاست که این ماجراها چهل سال پس از آنکه اتفاق افتاده اند در تصلیب گلگون نوشته و چاپ می شود و میلر در مدار رأس السرطان فقط به اشاره و خیلی مختصر از آن می گذرد.
رمان مدار رأس السرطان را حتی اگر یک رمان به معنای متعارف آن نپنداریم و آن را فقط یک اتوبیوگرافی (زندگینامه یا خاطرات خودنوشت) بخوانیم، بازهم ناچاریم از اهمیت آن بعنوان یک اتوبیوگرافی سخن بگوئیم چرا که هنری میلر با آثاری که خلق کرد این ژانر ادبی را متحول ساخت.
‘