این مقاله را به اشتراک بگذارید
رضا رحیمی صحاف
نوشته زیر برآیند دو نقدیست که درباره رمان «از پائولوکوئلیو متنفرم!» نوشتم، این نوشته که برای کتاب ادبیات ماه تنظیم شد و در واقع فشرده دو نقد قبلیست به اضافه دریافتهای من در خوانشهای بعدی این رمان، که گذشته از اینکه معتقدم مهمترین رمان یکی دو ساله اخیر است، بلکه لذت ناب خواندن یک رمان سرگرمکننده را بعد از مدتها به من چشاند. در این فرصت همرمان با برگزاری نمایشگاه کتاب با انتشار این نقد که در شماره شصتم کتاب ادبیات ماه چاپ شده، باز هم تاکید میکنم خواندن این رمان را از دست ندهید. به خصوص این که سکوت معناداری را از سوی برخی منتقدان جناحی (!) درباره آن شاهدیم و همین نکته صرورت خواندن آن را دو چندان میکند.
***
طعم خوش رمان!
در طول سالهای دور و نزدیک، گاه شاهد انتشار رمانهایی بودهایم که شاید نتوان آنها را در یک مقیاس برون مرزی کار تازهای محسوب کرد، اما در محدوده ادبیات داستانی ایران آثاری نوآورانه به حساب آمده و حکایت از تجربهای انجام نشده داشتهاند. «از پائولو کوئیلو متنفرم!» نوشته حمید رضا امیدی سرور هم در این دسته جای میگیرد. رمانی خوشخوان، زبانی هم فهم و به ظاهر ساده و برخوردار از طرح داستانی آشنا، اما در واقع به شدت متفاوت و مملو از کدهایی که تنها در صورت دقت مخاطب شناسایی و رمزگشایی میشوند.
اگر بخواهم نمونهای از این نوع ادبیات را که برای خواننده فارسی زبان آشنا باشد مثال بزنم، تنها میتوان به «عامه پسند» اثر چالز بوکفسکی اشاره کرد. رمانی که در نگاه اول شاید بسیار ساده و حتی از نوع ادبیات عامهپسند پلیسی به نظر برسد، اما وقتی کتاب دقت خوانده میشود، پشت این ظاهر ساده و در لایه های زیرین اثر نکات بسیاری نهفته است. «از پائولوکوئلیو متنفرم!» نیز در نگاه نخست شاید همینطور جلوه کند، یک رمان عاشقانه با طرحی که پیشتر مورد استفاده قرار گرفته؛ اما این تنها ظاهر ماجراست، البته امیدی سرور نعل به نعل راه بوکفسکی را پیش نگرفته چرا که جنبه نوآورانه کتاب بوکفسکی تنها به لحاظ دریافتهای مضمونی قابل مشاهده است و زبان ساده و روایت خطی داستان تا انتها ادامه پیدا می کند، اما امیدی سرور از جنبه روایی نیز ظرافتهای بسیاری را بکار برده و با وارد کردن نویسنده، راوی و شخصیت اصلی داستان، در متن رمان از شگردهایی که در روایتهای مدرن مشاهده میشود نیز بهره گفته. درواقع هر سه اینها یک نفر به نظر میرسند، اما در طول داستان چنان با یکدیگر درگیر هستند که گویی در رابطه نویسنده و اثر و پروسه خلق رمان هریک جریانی را نمایندگی میکنند. یکی از عقدهها و شکستهای نویسنده در زندگی بیرونی تاثیر میگیرد، دیگری خودآگاهی او را نمایندگی میکند و نهایتا یکی هم شخصیتیست که در این داستان خلق شده و میخواهد راه خود را پیدا کند و حتی پارا از این فراتر گذاشته و میخواهد در کار نویسنده نیز دخالت کند. امیدی سرور با شکستن این مرزها و اصطکاک میان این سه وجه، لحظات جذابی را در دل روایت داستان خلق میکند که بیشک نمیتوان نمونه مشابهی برای آن در ادبیات داستانی این سالها در نظر گرفت.
رمان حکایت رضا نویسندهای شکست خورده و تلخ اندیش است که برای رهایی از بار فشارهای روانی این ناکامیها چه در زندگی خصوصی و چه درزندگی هنری، داستانی را مینویسد که خود بازیگر آن است، داستانی هم قرار است شکستهای عاشقانه او را قرین پیروزی کند و هم اینکه به عنوان اثری پرفروش مرحمی برناکامیهایش باشد. در این داستان رضا در یک میهمانی با غزل دختری زیبا آشنا می شود و به او دل میبازد و در ادامه نیز با شکل گیری یک مثلث عشقی آشنا داستان پیش میرود.
اما در طول این داستان (ودرواقع نوشتن این داستان) مدام باخودش درگیر است، چراکه او راوی داستانی شده که با معیارهای هنری دلخواهش فاصله دارد و به همین خاطر مدام در جایجای داستان حضور پیدا میکند و به نویسنده گیر میدهد و حتی درجاهایی شخصیت اصلی داستان از دست نویسنده کلافه میشود و او را به باد فحش می گیرد و گاهی هم از ترس اینکه مبادا سرنوشت او را به گونهای تلخ رقم بزند، علیرقم نارضایتی زبان به کام گرفته و سکوت میکند.
به این ترتیب امیدی سرور با شکستن مرز بین متن و پروسه خلق آن و همچنین فاصله گذاری میان نویسنده، راوی و شخصیت اصلی داستان (در روایت اول شخص) ظرفیتهایی را به وجود آورده تا با استفاده از چارچوب آشنای قصههای عامه پسند، بازی را با همین نوع از ادبیات ترتیب دهد و حتی درجای جای رمان خود آن را هجو میکند. از همین روست که ندایی درونی در راوی که خود آگاهی او را نمایندگی میکند، نویسنده را زیر بار انتقاد میگیرد که روایتی بباف که باورکردنی باشد، و یا این چه صحنهایست که نوشتی ظاهرا مخ تو پکیده (نقل به مضمون) و… در نهایت هم به این نتیجه می رسد که ذهنیت ما به گونهایست که وقتی صحبت از جذابیت میشود مستقیم میرویم سراغ قواعد پاورقینویسی و فیلمفارسی! بنابراین صرف نظر از ظرافتهایروایی داستان همین خودآگاهی راوی از داستانی که روایت میکند، مهمترین نکته ایست که میان این اثر و رمانهای عامه پسند معمول فاصله گذاری میکند.
با این فرض باید قبول کرد که نویسنده تعمدا به سراغ چارچوبی آشنا در داستانها عاشقانه رفته تا نشان دهد که در این کتاب دغدغه اصلی او چیز دیگریست، هرچند که نباید ناگفته گذاشت که این مساله تنها در حد طرح کلی داستان باقی مانده و در جزییات داستان مملو از موقعیتهاییست که ملموس و باطراوتاند و با توجه به طنز سیاه و لحن پر نیش و کنایه راوی داستان جذاب از کار در آمدهاند. این تازگی ازیکسو مدیون خلق شخصیتهاییست که پیش از این کمتر در ادبیات داستانی به آنها پرداخته شده و از سوی دیگر نیز حاصل نحوه پرورش و بکار گرفتن آنها در موقعیت های داستانیست. در این زمینه همچنین نباید از شیوه روایت داستان غافل شد که بازیگوشانه و با به چالش کشیدن کانون روایت اول شخص، ظرفیت ها و محدودیتهای آن همراه است. به این ترتیب راوی که در جاهایی از قصه به دلیل کنجکاوی که برای درک ذهنیت و افکار دیگر شخصیتها دارد، آرزو میکند که ایکاش نویسنده از شیوهای دیگر از روایت بهره میبرد تا او بتواند از این قابلیتها برای رقم زدن شرایطی که به کامیابیاش در این رقابت عشقی میانجامد، بهره جوید.
با این فرض اگر بخواهیم خلاصهای از قصه کتاب بنویسیم و آن را مبنای قضاوت قرار دهیم، در مسیری اشتباه افتاده به این نتیجه خواهیم رسید که خب این رمان چیزی فراتر از آنچه در آثار عامهپسند دیده میشود ندارد، اما آیا در نقد یک کتاب باید به چارچوب کلی طرح آن اکتفا کرد؟ یعنی تمام آن ظرافتهایی را که در این رمان وجود دارد، کنار بگذاریم؟ اما نکته اینجاست که کلیات بسیاری از رمانها به هم شباهت دارند و آنچه باعث تمایز آنها از هم میشود همین جزییات است. جزییاتی که در این رمان نه در شکل روایت و نه در چگونگی فضاسازی و موقعیتها شباهتی به داستانهای عامهپسند ندارد.
«از پائولو کوئلیو متنفرم!» از جمله آن رمانهایی ست که هر مخاطب به نسبت دقتی که در خواندن اثر و توجه به جزییات بکار میبرد و همچنین گستره و عمق شناختی که از حوزههای ادبی و هنری دارد، به درک بهتری از کتاب نایل شده و به کمک این پشتوانه به هنگام خواندن متن میتواند از کدهای بیشتری رمز گشایی کند. کدهایی که در قالب ارجاع به کتابها، فیلمها و حتی زندگی هنرمندان در موقعیتهای مختلف جلوه گر شده و درواقع نویسنده با برقراری رابطهای بینامتنی کوشیده از این طریق تا حد امکان به روایت خود عمق داده و جنبههای تازهای را در چارچوب طرح آشنای داستان بگنجاند، گذشته از اینکه تا چه اندازه با وابسته کردن متن به این شکل به عناصری که بار هویتی خود را از دنیای بیرون از متن وام میگیرند، موافق باشیم، باید گفت که امیدی سرور به شکلی خلاقانه این عناصر را بهکار گرفته و حتی در پارهای موارد توانسته بار هویتی تازهای هم بدانها ببخشد. برای مثال حضور پاتولو کوئلیو در این رمان نیز از کیفیتی این چنین برخوردار است و کوئلیو نه صرفا یک نویسنده، بلکه یک مفهوم و یک المان است در مناسبات طبقهای که راوی وارد آن شده است و علاوه بر بار روانی حضور او امیدی سرور از آن برای ساختن فضا و شخصیتپردازی نیز بهره گرفته است.
در نمونهای دیگر مثال راوی که یک نویسنده غرغرو و ناموفق است، در اتاقش یک گلدان دارد که لای شاخ و برگ آن یک عنکبوت لانه کرده، اسم این عنکبوت را گذاشته گرهگوار سامسا، در این اتاق برای خودش دنیایی دارد گاه با این عنکبوت و دیگر ساکنان اتاق عکسها و کتابها حرف میزند. گرگوار سامسا یا این عنکبوت نمادیست از حضور جدی ادبیات در زندگی و خلوت راوی داستان و مرگ گرهگوار سامسا (مادر راوی او را داخل جاروبرقی میکشد!) درست در هنگامی که راوی درگیر کشمکشهای فرسایشی و بیحاصل عاشقانهاست، خبر از قرار گرفتن او در مسیری از زندگی میدهد که در آینده به روزمرهگیهای زندگی عادی و ازدست رفتن این عوالم یا امکان پرداختن به دغدغه ادبیات خواهد انجامید.
در جایی از رمان راوی میگوید مثل رضا (موتوری) در سکانس دانسینگ فیلم رضاموتوری کبریت بازی میکردم. این فصل از فیلم حکایت از ورود رضا موتوری به طبقهای میکند که به آن تعلق ندارد و البته فرجام خوبی را هم برایش به دنبالی ندارد. در رمان امیدی سرور هم این فصل مقدمه ورود راوی به دنیای طبقهایست که او بدان تعلقی نداشته و با آدمهایش نسبتی نه به لحاظ طبقه اجتماعی و نه به لحاظ فکری، ندارد. به این ترتیب این فصل کلیدی نمادیست که پیشاپیش از فرجام تلخ راوی رمان خبر میدهد، از سوی دیگر احتمالا چون نویسنده نمیتوانسته تصویرروشنی حال و هوای میهمانی داشته باشد، از طریق این مشابه سازی که با واسطه قرار دادن کبریت بازی به سبک رضاموتوری صورت گرفته، به خواننده میفهماند که میهمانی خانوادگی در این بخش از کتاب، صورت ممیزیپسند همان پارتی ست که نویسنده احتمالا امکان پرداختن به آن را نداشته!
و جالب اینکه راوی برای برگزار کننده این میهمانی، کتاب «فراسوی نیک و بد» نیچه را از کتابخانهاش برداشته و هدیه میبرد (با اذعان به اینکه کتاب به هیچ درد آنها نخواهد خورد) و تمثیلوار «فراسوی نیک و بد» را هنگام ورود، روی میز هدایا میگذارد و وارد میهمانی میشود و از عدم تناسب هدیه خود را واسطهای برای نشان دادن عدم سنخیت خود با دیگر حاضران مجلس قرار میدهد و از طرف دیگر نویسنده با این تمهید نشان میدهد که او در بدو ورود به این دنیای تازه و متفاوت بخشی از ایدهآلهایش را رها کرده و بعد وارد ماجرا میشود.
البته شاید برخی از این جزییات تنها برای مخاطبی که با سینما و ادبیات آشناست قابل فهم و در نتیجه دارای جذابیت باشد و خوانندهای که از این نمادها مطلع نیست، به سادگی از کنار این ظرفیتها بگذرد. اما نویسنده در بسیاری موارد به گونهای عمل کند که خواننده نا آشنا با این کدها با ابهامی جدی در مسیر داستان روبرو نشود و بتواند به راحتی قصه را تا انتها دنبال کند و همین ویژگیست که این رمان برای طیفهای گوناگون مخاطبان دارای جذابیت میسازد و آن را از پتانسیل بدل شدن به اثری جریانساز بهرهمند میسازد. از پائولو کوئیلو متنفرم! رمانی چهارصد صفحه ای و طولانیست اما خوانندهای که صد صفحه اول آن را بخواند، با لذت سیصد صفحه بعدی را نیر خواهد خواند.
نقل از وبلاگ سخن روز