این مقاله را به اشتراک بگذارید
زجری که مرتضی احمدی کشید
محمد رضا رستمی
نمیدانم مدیران فرهنگی که در دولت نهم و دهم مانع چاپ آثار نوشتاری مرتضی احمدی شدند، حالا با شنیدن خبر درگذشت او به چه فکر میکنند؟ آیا یادشان میآید که چرا و به چه دلیلی، سدی در راه رسیدن گنجینهی نقش بسته در ذهن این هنرمند به دست مردم و جوانان مشتاق فرهنگ و هنر این سرزمین شدند؟ آثار و نوشتههای او هم از دید این مدیران، آیا ربطی به فتنه داشت؟ یا نه با خواندن آن نوشتهها ممکن بود نسلی دچار مشکل شود و خدایناکرده از صراط مستقیم خارج شود؟
کسی که این کتابها را تورق کرده باشد میداند که در این آثار غیر از روایت برگهایی از تاریخ و فرهنگ این سرزمین چیز دیگری نبود. مرتضی احمدی بدون آنکه عرض نیاز پیش دستگاهی ببرد یا از بنیادی تقاضای دریافت کمکی کند، خودش بهتنهایی بار وظیفه بسیاری از بنیادها و نهادهای فرهنگی را بر دوش کشید، در کنج کاشانهاش نشست و بیهیچ چشمداشتی، روایتهایی را که در ذهن داشت مکتوب کرد. به قول خودش کوشید تا دانستههایش را با دیگران به اشتراک بگذارد. دیگرانی که نه در آن دوره و حال و هوای تهران قدیم زیستهاند و نه راهی به گنجهایی داشتهاند که سینه احمدی میزبانشان بود.
او در زمان و زمانهای این کار را انجام داد که برخی به لطف مدیران مهرورز برای فهرستنویسی بر آثار چاپشده یا تألیف رمانها و داستانهای بیخاصیت یا جمعکردن گفتوگوهای مرتبط با یک موضوع از بین نشریات قراردادهای میلیونی امضاء میکردند، قدر میدیدند و بر صدر هم مینشستند؛ اما احمدی و همه تلاشهای فردیاش درزمینهٔ حفظ و انتقال بخشی از میراث فرهنگی این سرزمین نهتنها قدر ندید که با سد هم مواجه شد. آنهایی که در آن سالها با احمدی همصحبت شدهاند، خوب میدانند که این پیرمرد دوستداشتنی چه حرصی میخورد از بایت این رفتار و چه زجری میکشید وقتی تعریف میکرد که جلو چاپ کتابش را گرفتهاند.
مدیرانی که در درستی کار خود هیچ شکی نداشتند، اما یکبار پای درد دلهای این هنرمند ننشستند تا این گره نا بهجا را از کار او بگشایند و بگذارند آثارش در فضای فرهنگی ایران نفس بکشد. آثاری که پیشازاین چاپشده بودند اما برای گرفتن مجوز تجدید چاپ به مشکل خورده بودند.
احمدی اما از پا ننشست، همان روزها بود که وقتی در نشر کتاب را بسته دید، بخشی از ترانههای تهران را باهمت و تلاش مدیر فرهیخته نشر بتهوون اجرا کرد و روانه بازار ساخت. ترانههایی که احمدی در ذهن داشت بسیار بیشتر از آنهایی بود که منتشر شد، این بار هم پای اماواگرها در میان بود و نگذاشتن و باز حرص خوردن مرتضی احمدی از رفتاری که در این دوره و زمانه با گنجینهای میشد که او در ذهن داشت.
زمان گذشت و مدیران عدالتگستر جایشان را به مدیران تازه دادند، سدی که بیدلیل جلو انتشار کتابهای این هنرمند را گرفته بود، کنار رفت و این مرد دوستداشتنی در ماههای پایانی عمرش هم شاهد تجدید چاپ کتابهایی قدیمیاش بود (پرسه در احوالات ترون و ترونیا و فرهنگ بر و بچههای ترون) و هم انتشار اثر تازهاش «پیشپرده و پیشپرده خوانی» را دید که مدتها در ارشاد خاک خورده بود.
زجرهای ناخواسته مرتضی احمدی با مرگ او در ۳۰ آذر سال ۹۳ به پایان رسید، اما این داستان هنوز ادامه دارد، هنوز هستند کسانی که میخواهند همان فضای جهنمی در حوزه فرهنگ و هنر ایران ادامه داشته باشد و فیلمها، تئاترها، نوشتهها، موسیقیها و هر چیز دیگری که به مذاقشان خوش نمیآید، روی اکران، اجرا و انتشار نبینند. دستشان از دولت کوتاه شده، اما حالا میتوانند دوروبر یک فیلم یا یک تئاتر یا یک رمان فضایی ایجاد کنند که انتشار آن مصادف شود با بازگشت فتنه.
کاش این دوستان در لحظهای که خبر درگذشت مرتضی احمدی را میشنوند و دستبهقلم میشوند تا چیزی در مورد او و هنرش بنویسند، به رفتارهایی که باعث زجر کشیدن هنرمندان در زمان حیاتشان میشود هم، فکر کنند، رفتارهایی که میشود بهراحتی و با چشم پوشیدن بر منافع سیاسی و جناحی، شاهد رخدادنشان در فضای فرهنگ و هنر این دیار نبود.