این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکسپیرِ داستانی
پارسا ریاحی
آثار کلاسیک ادبیات جهان، بهعنوان میراثی که سرمنشاء بسیاری از جریانهای ادبی و هنری بعد از خود هستند، از اهمیت زیادی برخورداند و ردِ بسیاری از کلاسیکها را میتوان در شاهکارهای ادبیات مدرن دید و حتی شاید درک درست برخی جریانهای ادبی و هنری مدرن منوطبه شناخت درستی از آثار کلاسیک باشد. ترجمه آثار کلاسیک همواره بهعنوان یک ضرورت برای ادبیات کشورهای مختلف جهان مطرح بوده است و حتی در بسیاری از کشورها این آثار با برنامهریزی و بهصورت سازماندهیشده ترجمه و منتشر میشوند. در ایران، اما کلاسیکها از سالها پیش با همتِ فردیِ مترجمان ایرانی به فارسی ترجمه شدهاند و البته هنوز بخش مهمی از آثار کلاسیک به فارسی در دسترس نیستند.
اما بهجز ترجمه آثار کلاسیک، نویسندگان یا مترجمان مواجهه دیگری هم با این آثار دارند و ازجمله اینکه به سادهنویسی و خلاصهنویسی آثار کلاسیک میپردازند. این اتفاق بهخصوص در سالهای اخیر در مورد آثار کلاسیک فارسی هم افتاده است و برای مثال امروز، آثار سعدی سادهنویسی شده و دردسترساند. اهمیت این کار در این است که فهم بسیاری از آثار کلاسیک بهلحاظ زبانی یا مضمونی برای خوانندگان امروزی چندان ساده نیست و با سادهنویسی این آثار میتوان باب آشنایی با کلاسیکها را برای طیف وسیعتری از خوانندگان گشود.
بهتازگی کتابی از این دست با عنوان «داستانهای شکسپیر»، توسط جمعی از مترجمان به فارسی برگردانده شده و نشر مرکز آن را به چاپ رسانده است. «داستانهای شکسپیر»، بازنگاری داستانی شانزده نمایشنامه از ویلیام شکسپیر است که این بازنگاری توسط اندرو متیوز انجام شده است و مترجمان فارسی کتاب عبارتند از: بیژن اوشیدری، لیلی براتزاده، مرجان رضایی، فرینوش رمضانی و شهلا طهماسبی؛ فرزانه طاهری نیز ویراستار این کتاب بوده است. داستانهای حاضر در این کتاب با تصویر همراه هستند و همانطور که در توضیحات کتاب هم آمده، بازنگاریهایی از هر سه گونه نمایشنامه تراژدی، تاریخی و کمدی در این کتاب انجام شده است و بهعبارتی مشهورترین آثار شکسپیر بهصورت بازنگاریشده در این کتاب گردآمدهاند. اگرچه شاید نوجوانان، مخاطبان اصلی کتاب «داستانهای شکسپیر» باشند، اما این کتاب میتواند برای طیف گستردهای از خوانندگان نیز قابلِ استفاده باشد و با خواندن آن میتوان طرحی از آثار شکسپیر بهدست آورد. «داستانهای شکسپیر» در بخش کلی با این عناوین تقسیم شدهاند: داستانهای تراژدی، داستانهای تاریخی و داستانهای کمدی؛ در بخش اول که به داستانهای تراژدی مربوط است، این نمایشنامههای شکسپیر بازنگاری شدهاند: «هملت» ترجمه فرینوش رضایی، «رومئو و ژولیت» ترجمه لیلی براتزاده، «اتللو» ترجمه فرینوش رمضانی، «جولیوس سزار» ترجمه بیژن اوشیدری، «آنتونی و کلئوپاترا» ترجمه فرینوش رمضانی، «مکبث» ترجمه شهلا طهماسبی و «شاهلیر» ترجمه مرجان رضایی.
در بخش دوم که به داستانهای تاریخی مربوط است، دو داستان وجود دارد: «هنری پنجم» ترجمه فرینوش رمضانی و «ریچارد سوم» ترجمه بیژن اوشیدری. در بخش پایانی کتاب نیز این داستانها دیده میشوند: «توفان» ترجمه فرینوش رمضانی، «شب دوازدهم» ترجمه بیژن اوشیدری، «رام کردن زن سرکش» ترجمه مرجان رضایی، «آنطور که باب میل شماست» ترجمه مرجان رضایی، «رؤیا در شب نیمه تابستان» ترجمه مرجان رضایی و «تاجر ونیزی» ترجمه بیژن اوشیدری. در «داستانهای شکسپیر»، بعد از هر داستان، توضیحی کوتاه نیز درباره مضمون نمایشنامه شکسپیر و برخی ویژگیهای اصلی آن آمده است. مثلا درباره «هملت»، بعد از بازنگاری داستانی نمایشنامه این توضیحات آمده: «در هملت، شکسپیر مردی جوان را تصویر کرده است که مردِ اندیشه بار آمده، اما نیروی شوم انتقام او را برمیانگیزد تا مرد عمل شود. وقتی هملت از شبح پدرش میشنود که پادشاه پیشین تصادفی نمرده، بلکه به قتل رسیده است، بر سر دوراهی سختی قرار میگیرد. شبح ادعا میکند که قاتلش کلادیوس است، برادر خود او، که به تازگی با مادر هملت ادواج کرده است. آیا شبح حقیقت را میگوید یا روح پلیدی است که از دوزخ آمده تا شاهزاده را به کاری اهریمنی وادارد؟ هملت گیج شده و تردید پیوسته عذابش میدهد و نمیتواند تصمیم بگیرد. هملت، در تلاش نومیدانه برای کشف حقیقت، خود را به دیوانگی میزند. به اشتباه پولونیوس را میکشد و همین سبب میشود که افیلیا، دختر پولونیوس، که هملت زمانی دلباختهاش بوده، جانش را از دست بدهد. اوج هیجان داستان صحنهای است که هملت حاضر میشود با لائرتیس مسابقه شمشیربازی بدهد. لائرتیس، که پدر و خواهرش را از دست داده، به شدت پریشان است و او هم میخواهد انتقام بگیرد. کلادیوس که حدس میزند هملت بیش از حد میداند، شمشیر لائرتیس را برای مبارزه با هملت زهراگین میکند. در عصر الیزابت، این صحنه پایان، احتمالا پر از جلوههای بصری خونبار بوده است. برای اینکه مبارزه با شمشیر واقعی بهنظر برسد، مثانه خوک را پر از خون میکردند و آن را زیر لباس بازیگران پنهان میکردند، که با برخورد شمشیر یا خنجر سوراخ میشد. تماشاگران حتما مجذوب این قصه تلخ انتقام میشدند. که در آن شاهزاده -البته به بهایی بس سنگین- سرانجام موفق میشود انتقام مرگ پدرش را بگیرد». برای آشنایی با نحوه بازنگاری نمایشنامههای شکسپیر در این کتاب، بخشی ابتدایی از هملت را نیز در ادامه میآوریم: «دانههای برف در بادی که اطراف برج زوزه میکشید، میچرخیدند. یقه شنلم را بالا زدم تا از گزند سرما در امان بمانم و نگاهم را به جایی دوختم که نگهبانها گفته بودند شبح پدرم را دیدهاند. هوریشیو، قدیمیترین دوستم، با من بود. هوریشیو بود که به من خبر داد پدرم، پادشاه دانمارک، مرده است -در باغ خوابیده بوده که ماری او را نیش میزند -و هوریشیو بود که در مراسم خاکسپاری پدرم کنارم مانده بود. آن روز در وجود من هم چیزی مرد و همراه با پدرم در آرامگاه شاهی برای همیشه مدفون شد. اندوه من چنان عظیم بود که نور و لذتی در هیچ چیز باقی نمیگذاشت…».
شرق