این مقاله را به اشتراک بگذارید
نُه قدم تا جابجایی پنیر
پویا رفویی
«سیاست ادبیات، تزهایی درباره نوشتار» فرید قدمی از این بابت کتاب درخور تأملی است که از باقی آثار مشابه در این دو، سه سال اخیر صراحت بیشتری دارد. نویسنده در نهایت ممکن (و حتی ناممکن) صراحت به خرج داده است تا در نه تز، تلقی خود از واحدی موسوم به سیاست ادبیات را معلوم و معین کند. از ظاهر کتاب چنین برمیآید که فرید قدمی در قدم اول در پی آن بوده تا متنی مانیفستی تنظیم کند و خط و خطوط تازهای برای ادبیات مشخص کند. اما نتیجه کار چیزی است شبیه به جزوهای درسی که دانشجویان را از خواندن کتابهای مرجع و اصلی معاف میکند. سیاق نوشته گاه حتی از چارچوبهای جزوه هم خارج میشود و به یادداشتهای بهشدت فشردهای مبدل میشود که دانشجویی برای تقلب سر جلسه امتحان آماده کرده است. هیچکدام این جنبهها را نمیتوان بهمنزله ضعف کتاب درنظر گرفت. گیر کار جای دیگری است. «سیاست ادبیات» که ناشر آن را ذیل «نقد رادیکال» در فهرست آثار خود گنجانده است، آنقدر «رادیکال» است که کموبیش چیزی از «نقد» در آن بهجا نمانده است. به همین دلیل، از نقطه عزیمت «مانیفست» و «بیانیه» به شیوه دیگری از نوشتن گذار میکند که شاید بتوان از آن به متنی میلیتاریستی مراد کرد. به عبارت دیگر، «سیاست» جای خود را به «میلیتاریسم» بخشیده است. متن نه به شکل فراخوانی سیاسی است نه بهمعنای الهیاتی کلمه بشارتی در آن بهچشم میخورد. انگار که بهناگهان عدهای با لباسهای متحدالشکل، فضای عمومی سرزمین خیالی ادبیات را اشغال کنند و با اعلام منع عبور و مرور، به شهروندان عادی و بیخبر از همه جا اعلام کنند که در شرایط خطیری که پیشآمده چارهای جز مداخله نداشتهاند و تا اطلاع ثانوی، وضعیت فوقالعاده اعلام میشود. ولی به چه دلیل یا دلایلی، متنی سیاسی از ساحت سیاست گذار میکند و به ورطه میلیتاریسم درمیغلتد؟ بدیهی است که پاسخ به این سؤال جز با خواندن (بدخواندن misreading) کتاب امکانپذیر نیست.
در تز اول، نویسنده با تمایز قائلشدن میان ادبیات سیاسی و سیاست ادبی، فتح باب میکند. کتاب فصلبندی منظمی دارد. همه فصول، با دیسیپلین و متحدالشکل «آمادهبهرزم»اند. بهزعم نویسنده، ادبیات سیاسی به هیچروی سیاسی نیست، در مقابل، سیاست ادبیات، از مرزها عبور میکند و علاوه بر اینکه زندگی متفاوتی را به مخاطب نشان میدهد، مژده تحقق لحظه رهایی را نیز میدهد. تمایز میان ادبیات سیاسی و سیاست ادبیات که یکی از رهیافتهای تفکر ژاک رانسیر درباره «ادبیات» است، بهنحوی بازنگری و دستکاری میشود که مخاطب ناآشنا گمان می کند از بدعتها و خلاقیتهای نویسنده کتاب است. در ادامه، سخن از رانسیر نیز بهمیان میآید: «… اگر از ژاک رانسیر یاری بجوییم، میتوانیم بگوییم که چنین ادبیاتی [ادبیات مبتذل و سرگرمکننده] نه سیاسی که پلیسی است.» (ص١۴) یاریجستن از رانسیر عملا معنایی جز این ندارد که تعبیر «polis» را با «police» همکاسه کنیم. این درست که رانسیر در پسزمینه نظری خود به سیستم پلیسی نیز طعنه میزند، اما غرض اصلی اشاره به مدل خاصی از اداره جامعه است که برحسب تعیین مکان و منزلت بدنها، جایگاه سخن هر یک را تعیین میکند. پولیس رانسیر با ارجاع به معنای شهر در نزد یونانیان باستان، سعی در تبیین این مطلب دارد که چطور در قرن نوزدهم «سخن زیبا» به مفهوم نوینی به اسم «ادبیات» گذار میکند. حال آنکه فرید قدمی این گذار را نه بررسی تاریخی میکند و نه با ارجاع به شاهنامه و مثنوی و شهید بلخی و محمد بنعمر رادویانی به چنین گذاری پایبند است.
نویسنده مدام با اصطلاحاتی نظیر «فرهنگ حاکم»، «ایدئولوژی غالب»، و «قدرتهای مسلط» میکوشد تا خصلتهای ادبیاتی را بیان کند که در پی تحقق هدفی نیست. پرسهزن است و دقیقا در همین پرسهزنی است که از هدفمندی و فرهنگمداری فاصله میگیرد.به تعبیری کل کتاب، راهنمای جنگ با فرهنگ و ایدئولوژی غالب است. ایراد نخست به چنین رویکردی، فقدان نابهنگامیهاست. این مطالب هیچ کدام تازگی ندارند و به دور از توسل به حس مالکیت و تصاحب، مخالفت با فرهنگ، ماحصل تکاپوی تنی چند از منتقدان معاصر است که خود را درگیر فضای ادبیات ایران کردند و کوشیدند با ترسیم خطوط گریزی که از نظریه ادبی و فلسفه معاصر آموخته بودند، راهی را باز کنند. کار فرید قدمی، در بهترین حالت مرور میلیتاریستی همین راههای رفته و نرفته است. پرسهزنی او، برخلاف توضیحات مبسوطی که ارائه میدهد، به هیچ وجه پرسهزنی نیست. غایت انگاری با چنان هیبتی خودنمایی میکند که «پرسهزنی» با «گشتزنی» جا عوض میکند. برداشتهای فرید قدمی عاری از هر تأمل تاریخی است. در این کتاب هیچ ردی از تاریخ به چشم نمیخورد. همواره یک ایدئولوژی چشم میدرانده و همواره نیروهای مخالفخوان ادبیات مقاومت میکردهاند. این دریافت از ادبیات هم میلیتاریستی است. نقد فرهنگ، که چندان ربط بیواسطهای با معنای فرهنگ در شاهنامه و ماجرای کفشدوز و انوشیروان ندارد، از آنجا آغاز میشود که فرهنگ در هیات مفهوم جهشی معرفتشناختی پیدا میکند. بهخصوص پس از دهه اول انقلاب بود که فرهنگ تغییر شکل داد و به منطقه آزادی مبدل شد که نیروهای موجود بر مبنای بدهبستان و منطق مبادله، گذشته را پشتسر گذاشتند و به راهحلهای بلندمدت سیاسی اندیشیدند. جالب اینجاست که در آن شرایط، فرهنگ نه مترادفی مجازگونه که جایگزین استعاری ایدئولوژی بود. هیچکدام این ریزهکاریها، برای فرید قدمی اهمیت یا جذابیت ندارد. در عین حال، خوانش او هیچ توضیحی در این باره نمیدهد که تحت چه شرایطی ادبیات به منطق بازار تسلیم شد و در ذیل مبادله مبتنی بر عرضه و تقاضا جا خوش کرد.
پروژه فرید قدمی یکسره بر نفی و روانکاوی فقدان استوار است. ایدئولوژی و فرهنگ مسلط و فرایند هویتسازی همه جا در کمیناند و به کار برخورد مشغولاند. دقیقا حول محور همین رویکرد است که میلیتاریسم ادبیات جایگزین سیاست ادبیات میشود. در عمل، ما با هیچ تصویر بستهبندیشده و ایدئولوژیکی سروکار نداریم. اهمیت آثار کسانی مثل دلوز ،آگامبن و رانسیر در این است که بهجای تأکید بر روانکاوی فقدان و نقد ایدئولوژی، از ایجابیتهای تصویر و ادبیات دفاع میکنند. نقد ایدئولوژی بهشیوه فرید قدمی مستلزم دو فرض است. یکی اینکه نوشتن پیشااجتماعی باشد و از ذات نویسنده سرچشمه بگیرد و دیگر آنکه در پس قدرت، تصویری متافیزیکی حضور دارد که با کنارزدن پرده ایدئولوژی، حقیقت آن معلوم میشود. مسئله بر سر سلبینگریستن به ادبیات مبتذل یا ابتذال ادبیات نیست. بحث بر سر این است که چه اتفاقی میافتد کلیتها بر اتصالات غلبه میکنند و میل (desire) را بهصورت منفعت/ علاقه (interest) درمیآورند. در اینجاست که میشود گفت با فرایندهایی شبیه به رمزگذاری و بارگذاری روبهرو هستیم. اشکال کار فرید قدمی و همفکرانش در این است که از میل خود و منفعت دیگری سخن میگویند. در یک طرف معادله، عده زیادی اهل ابتذالاند و در طرف دیگر، قلیلی سیاست ادبیات را دریافتهاند و در نه سرفصل در معرض رهاییاند. هیچکدام از نه تز فرید قدمی تازگی ندارد. همانطور که پیشتر گفتیم، به جزوهای خلاصهبرداریشده محض تقلب در جلسه امتحان شبیه است. منظور از تقلب، نه بار اخلاقی یا حقوقی این کلمه،که معنای ریشهای آن، قلبکردن و چیزی را بهجای چیزی دیگر جازدن است. در یک پاراگراف، تکلیف فوکو و بارت روشن میشود و این دو ترسشان از هایدگر میریزد. فوکوی فرید قدمی، کاری به کار تکنولوژی نفس ندارد. بارت او هم، در جستوجوی پونکتومها و استادیومها نیست. گویی متن فقط همین «سیاست ادبیات» است که همگن و یکپارچه بروشور یا کاتالوگی برای شرکت توریستی «ادبیات» فراهم آورده است. در چند سطر اشکال کار دلوز و گتاری در «ادبیات اقلیت» رو میشود: «حیوانشدن آنچنانکه ژیل دلوز و فلیکس گتاری میگویند صرفا یک قلمروزدایی بازیگوشانه نیست. آنها تفاوت بنیادین میان حیوانشدن و انسانشدن را درنیافته، اما همزمان بر «تفاوت» تکیه میکنند. از جمله در «کافکا به سوی ادبیات اقلیت» آنها تفاوتی میان سگشدن انسان و انسانشدن سگ قائل نمیشوند». (ص٩۵-٩۴) بهروشنی پیداست که نویسنده، مفهوم «شدن» دلوزی را درنیافته. والا از «انسانشدن» سخن نمیراند. علاوه بر این، برداشت وی از «تفاوت» هم با تعبیر دلوز از زمین تا آسمان فرق (و نه تفاوت) میکند. دیفرانسیل دلوز با اندکی اغماض عبارت از مابالتفاوت یک چیز با خود آن چیز است و نه مثلا تفاوت سگ با انسان. وانگهی، احتمالا دلوز به روشنترین وجه ممکن در «باز- حضوریابی مازوخ»- که مقاله موجزی در «کلینیک و کریتیک» است، حیوانشدن را بهنحوی انتقال نیروهای ذاتی و نیروهای اکتسابی تعبیر میکند. مصداق حیوان شدن – آنطور که فرید قدمی در تز هشتم خود شرح میدهد- نیست. حیوانشدن نه به تقلید از حیوانات ربط دارد و نه به تربیت حیوان. حیوانشدن، فرایند ساده و سرراستی نیست که در آن آدمی نیروهای اکتسابی خود را به نیروهای ذاتی حیوانی اضافه کند بلکه درست برعکس، این حیوان است که نیروهای اکتسابی خود را به نیروهای اکتسابی آدمی اضافه می کند.به عبارت دیگر، آدمی به حیوان میآموزد تا حیوان به او بیاموزد. هر چند شوند دلوزی فقط «حیوانشدن» نیست. گو اینکه فرید قدمی تمایلی به طرح شوند زن شدن در مانیفست خود ندارد.در عوض دلوز حرفی از «انسانشدن» و یا «مردشدن» به میان نمیآورد. اینکه چرا مرد یا انسان، شوندی ندارند از حوصله این مطلب خارج است. تنها به همین بسنده میکنیم که شدن با بودن/ هستن نسبتی دیفرانسیلی دارد. اتفاقا مردشدن یا انسانشدن در اندیشه دلوز تبعاتی به بار میآورد که فرید قدمی ذیل مخالفت با «هویتیکردن» به آن انتقاد دارد.
هیچ یک از نه تز کتاب تازگی ندارد. تز اول از آثار رانسیر اخذ شده است. تز دوم درباره پرسهزنی است که پیشتر به آن اشاره کردیم. «نویسنده ولگرد بیهدف است». مطالب متنوعی در این تز مطرح است. از مخالفت بلانشو با چاپ کتابهایی با جلد شومیز تا دفاع از «نوشتار» در مقام مخالفت با «فرهنگ». تز سوم، یکسره درباره سکوت است که ملغمهای است از آرای هایدگر و لیوتار که با شعر «بزنامه» مهرداد فلاح تلفیق شده است و ظاهرا تکلیف اندیشیدن درباره «سانسور» را هم روشن میکند. تز چهارم به«مردن» میپردازد. پس جای تعجب نیست که بلانشو در معیت جلال آلاحمد و رضا براهنی نسخه «مرگ مولف» را میپیچند و معلوم میشود که بارت از آغاز بر خطا بوده است. در تز پنجم، فاصله معنایی و پدیداری فرهنگ و ادبیات به صورتی کاملا خطکشیشده و معین به اطلاع مخاطب احتمالی میرسد. تز ششم، به متن و زمینه متن اختصاص دارد. در همین تز است که پنبه هابرماس زده میشود و ما به استغنای تام از «کنش ارتباطی» میرسیم. تز هفتم، بر مبنای تمایز میان نوشتن و ترجمه شکل گرفته است. مبنای آن مقدمه «عقل افسرده» مراد فرهادپور است که مطابق با روال کتاب، فرهادپور هم اشتباه میکند. ترجمه شکلی از تفکر نیست، و این تفکر است که شکلی از ترجمه است. در این تز مولوی، جویس و رمبو هم حضور به هم میرسانند.تز هشتم حیوانشدن و تبعات آن را در عرصه مبارزه با فرهنگ وجهه همت قرار داده است. در تز آخر، گمشدگی در کانون توجه قرار دارد و کتاب به پایان میرسد. چنان که پیداست در هر نه تز، برخلاف ادعای نویسنده هیچ امر نویی حضور ندارد. آنقدر نقد رادیکال شده که هیچ مجالی برای نوآوری باقی نمانده است. شاید به همین دلیل است که این همه اسم و نقل قول و شاهد مثال انباشت شده است.
آنچه فرید قدمی از آن به نقد رادیکال مراد میکند، بیش از هر چیز روی دیگر سکهای است که جریان غالب دربست لاک و مهر کرده است و در اختیار منطق بازار نهاده است. در این انگاره چیزی خوب است که نرمال و بیآزار پر فروش شده باشد و اصطلاحا «جواب» داده باشد. از طنز ماجرا نباید غافل بود. کتابی که در «ظهور خود» قرار است «نقد رادیکال» باشد، در «وجه ظهور»ش، بهشکل پکیجی از اندیشههای در و بیدری از آب درآمده است که مثل نصایح مندرج در بیلبوردهای نصبشده در سطح شهر، «مختصر و مفید» همه معضلات خانواده را ظرف چند ثانیه حلوفصل میکند. ساختار کتاب هم بیش از آنکه حس مانیفستخوانی به مخاطب القا کند، یادآور کتابهای شبه- روانشناسی «رازهای زنان» و «پنیر» و «قورباغه» است. چهجای گلایه که وقتی «بیشعوری» کتاب پرفروش باسوادهای سرزمینی باشد، از نقد ادبی آن نباید انتظار زیادی داشت. از همه اینها گذشته، خط سیر «سیاست ادبیات» و معاملهای که در آن با ادبیات میشود، با حال و احوال این روزهای خاورمیانه همخوانی دارد. انقلابهای بهار عربی در کوتاهزمانی جای خود را به جنگ داخلی و فرقهای داد. گذار از منطق انقلاب به جنگ، جاده را بر داعش باز کرد. خلاصه اینکه، انقلاب و کنش سیاسی به جنگ و میلیتاریسم استحاله پیدا کرد. متأسفانه، «خشونت ناب» بنیامینی بدیل «دموکراسی» نبود. والا در عرصه نقد ادبی و تفکر میتوان تابع ایده جنگ یا خالق ماشین جنگ بود. اما میلیتاریسم برخلاف جنگ درصدد قلمروزایی و گشودن راههای تازه نیست. جنگ در ادبیات، بیش از آنکه به تهدیدنامه و جنگنامهنویسی بسنده کند، سبکآفرینی میکند. میلیتاریسم، نه قدرتی کسب میکند و نه از قدرت استفاده میکند، فقط راه قدرت را مسدود میکند و در بهترین حالت کوتوله یا هیولا خلق میکند.
هرقدر «سیاست ادبیات» در قبال سمپتومهای ادبیات و نقد ادبی سکوت میکند، در شناسایی سندرومها موفق است. نقد که در دو دهه اخیر یکسره در اختیار مطبوعات و دانشگاهها قرار داشته است، به کلبیمسلکی محض دچار آمده است. مطبوعات، در رفاقت و رقابت توأم با صنعت نشر بهجز تحسین و ستارهدارکردن و انتشار فهرست کتابهای پرفروش کمتیراژ گلی به سر ادبیات نزدهاند. در عرصه دانشگاه هم، منتقدان حاضر یراق دانشمند تماموقت آمادهاند تا جنبهها و وجوه پستمدرنیسم را در جشن رونمایی آثار رئالیسم بازار «واکاوی» کنند و هر دو سال یکبار راهنمایی تازهای برای آشنایی با «نظریه ادبی» در اختیار مخاطبان قرار دهند. معلوم نیست بعد از دو دهه آشنایی، کی قرار است به نظریه ادبی بپردازیم و احتمالا در نظریه ادبی، کاری بکنیم. در چنین فضای کلبیمسلکانهای، در خردهگرفتن به تلاشهایی نظیر کتاب فرید قدمی باید احتیاط کرد.
شرق
****
یادداشت فرید قدمی در پاسخ به نوشته پویا رفویی پیرامون کتاب «سیاست ادبیات»:
فرید قدمی
پویا رفوئی در ریویویی که با اظهارنظرهایش درباره ی کتاب «سیاست ادبیات: تزهایی درباره ی نوشتار» (فرید قدمی، نشر روزنه، ۱۳۹۳) همراه شده، اول می گوید که «سیاست ادبیات» حرف تازه ای برای گفتن ندارد. و بعد ناگهان ادعا می کند: «تمایز میان ادبیات سیاسی و سیاست ادبیات که یکی از رهیافتهای تفکر ژاک رانسیر درباره «ادبیات» است، بهنحوی بازنگری و دستکاری میشود که مخاطب ناآشنا گمان می کند از بدعتها و خلاقیتهای نویسنده کتاب است.» اشتباه رفوئی اینجاست که گمان می کند حالا که رانسیر هم رساله ای با نام «سیاست ادبیات» دارد، پس «سیاست ادبیات» قدمی همان «سیاست ادبیات» رانسیر است، اما بعد با خودش می گوید چرا هیچ شباهتی در متدولوژی و مفاهیم میان آن ها نیست؟ حتماً قدمی رانسیر را بد فهمیده!
آن ها که «سیاست ادبیات» رانسیر و من را خوانده اند، می دانند که تفاوتی بنیادین در مفاهیم و متدولوژی این کتاب ها هست. اشتباه رفوئی درست از دانش بسیار اندک اش ناشی شده: او فریب یک تشابه نام را می خورد. ارجاع من به رانسیر در تز اول «سیاست ادبیات» صرفاً به تمایزی برمی گردد که رانسیر در کتاب «ِDix Thèses sur la politique» میان «سیاست» و «اعمال قدرت» می گذارد، میان سیاست (politics) و پلیس (Police). رانسیر در تز هفتم کتاب اش صراحتاً این دو را مقابل هم قرار می دهد. رفوئی اما با شوقی خرده بورژوایی ساده لوحانه از«دولت شهر» (Polis) حرف می زند و می گوید که مچی گرفته گرفتنی! لابد خیلی خوشحال شده که از مشق هایش تیری برای شلیک به روشنفکران ساخته؛ غافل از آنکه تیرش مشقی است. رفوئی هنوز پلیسی تازه کار است.
حالا سعی کنید بی آن که بلند بلند بخندید ادامه ی یادداشت رفوئی را بخوانید: «یاریجستن از رانسیر عملا معنایی جز این ندارد که تعبیر «polis» را با «police» همکاسه کنیم. این درست که رانسیر در پسزمینه نظری خود به سیستم پلیسی نیز طعنه میزند، اما غرض اصلی اشاره به مدل خاصی از اداره جامعه است که برحسب تعیین مکان و منزلت بدنها، جایگاه سخن هر یک را تعیین میکند. پولیس رانسیر با ارجاع به معنای شهر در نزد یونانیان باستان، سعی در تبیین این مطلب دارد که چطور در قرن نوزدهم «سخن زیبا» به مفهوم نوینی به اسم «ادبیات» گذار میکند. حال آنکه فرید قدمی این گذار را نه بررسی تاریخی میکند و نه با ارجاع به شاهنامه و مثنوی و شهید بلخی و محمد بنعمر رادویانی به چنین گذاری پایبند است.»
خب، شاید رفوئی فکر می کند چون او چیز دیگری جز «سیاست ادبیات» از رانسیر نخوانده، حتماً رانسیر هم کتاب و رساله ی دیگری ندارد و هر ارجاعی به او حتماً ارجاعی به همان «سیاست ادبیات» است.ص
رفوئی در ادامه با اظهارنظرهایی به مراتب ساده لوحانه و کلی گویانه تر از پیش «سیاست ادبیات» و مرا با کلماتی اینچنین وصف می کند: میلیتاریست، ضد فرهنگ، تکراری و البته نفی کننده ای تند و تیز. من نمی دانم (و البته رفوئی می داند) که آنچه مکرر است چطور می تواند ضد فرهنگ باشد و آنچه ضد فرهنگ است چطور می تواند میلیتاریست باشد و …؟
البته نباید از حق گذشت که رفوئی نام های زیادی را از بر است: بارت، دلوز، آگامبن، رانسیر و …، اما متأسفانه او نمی داند که با فهرستی از نام ها (هرچقدر هم که بزرگ باشند) نمی توان اندیشید. او مدام بی هیچ ربطی به اسامی اشاره می کند و نمی دانم یکهو چطورش می شود که می نویسد: «فرید قدمی تمایلی به طرح شوند زن شدن در مانیفست خود ندارد.در عوض دلوز حرفی از «انسانشدن» و یا «مردشدن» به میان نمیآورد. اینکه چرا مرد یا انسان، شوندی ندارند از حوصله این مطلب خارج است.» گویا رفوئی گمان کرده «سیاست ادبیات» کتابی درباره ی دلوز است، یا دایره المعارفی است در ۱۱۲ صفحه که قرار است از همه چیز بگوید. بله، همان طور که می دانید فرید قدمی در «سیاست ادبیات» نه تمایل دارد از «زن شدن» دلوز حرف بزند، نه از قانون دوم نیوتن، نه از اصل حساب تغییرات اویلر و لاگرانژ، و نه البته از «اتاق روشن» بارت. چراکه رفوئی دوباره می نویسد: «فوکوی فرید قدمی، کاری به کار تکنولوژی نفس ندارد. بارت او هم، در جستوجوی پونکتومها و استادیومها نیست.»
من در «سیاست ادبیات» به نقادی مرگ مولف بارت و فوکو پرداخته ام، و واضح است که قرار نبوده کتاب به نقد و بسط تفکرات بارت در باب عکس ها بپردازد که بخواهد از پونکتوم و استودیوم (و نه “استادیوم” به قول رفوئی!) حرف بزند. گویا رفوئی باز هم با چند تا نام بازی کرده، بی آنکه بداند چه ارتباط ضروری ای ممکن است بین «سیاست ادبیات» و تکنولوژی نفس فوکو یا پونکتوم و استودیوم بارت وجود داشته باشد. شیفتگی بیش از حد رفوئی به نام های خارجی بدجور کارد دستش داده!
و حالا به نتیجه گیری درخشان رفوئی می رسیم. مشق او اینجا تمام می شود: «ساختار کتاب هم بیش از آنکه حس مانیفستخوانی به مخاطب القا کند، یادآور کتابهای شبه- روانشناسی «رازهای زنان» و «پنیر» و «قورباغه» است. چهجای گلایه که وقتی «بیشعوری» کتاب پرفروش باسوادهای سرزمینی باشد، از نقد ادبی آن نباید انتظار زیادی داشت.»
فکر نمی کنم ترکیبی اینچنینی از بی سوادی، وهم و وقاحت به راحتی در هیچ کجای این کره ی خاک پیدا شود!
2 نظر
بهزاد صادقیان
نقد رفویی قابل تأمل و حساب شده است. لحنش هم خیلی تند نیست و حرف ها و نقدهای واردی دارد. ولی مثل اینکه بدجوری به تریج قبای فرید قدمی بر خورده !! ای کاش به جای اینطور آزرده شدن یک پاسخ قانع کننده تری می داد.
علی ناصری
پویا رفوئی بسیار مستدل و آگاهانه نوشته. مثل همان ستونهایی که چهارشنبه ها در شرق مینوشت ولی آقای قدمی دقیقا معلوم است که این کاره نیست و چون از یک رشته فنی وارد این حیطه ها شده ادبیات را با مهندسی اشتباه گرفته.