این مقاله را به اشتراک بگذارید
رمان معاصر عربی؛ سعود السنعوسی و ساقه بامبو
عظیم طهماسبی٭
پیش از پیدایش رمان معاصر عربی، حکایتهای کهن شفاهی و قصهها و حماسههای عاشقانه، مقامات و سفرنامهنویسی که خود نوعی روایت است، در ادبیات کهن عربی وجود داشته است و در دوره معاصر بسیاری از رماننویسان عرب در آثار خویش از آن میراث روایی به شکلهای متفاوتی بهره گرفتند. رمان عربی در مفهوم مدرن آن در اوضاع و احوالی شکل گرفت که امپراتوری عثمانی در حال فروپاشی بود و نیروهای غربی در سراسر جهان عرب به عنوان ناظر و حتی هدایتگر جنبشهای عربی ضد عثمانی حضوری پررنگ داشتند بنابراین تقریبا تمام مناطق جهان عرب زیر نفوذ مستقیم یا غیرمستقیم کشورهای انگلیس، فرانسه و تا حدی ایتالیا قرار داشت. از اینرو تحولات مذکور و نیز تغییر ساختار زندگی مردم آن نواحی و رشد شهرنشینی- که خود به شکاف فرهنگی میان زندگی روستایی و شهری دامن زد- و گسترش زبان عربی در برخی مناطق زیر سلطه عثمانی سابق و پیچیدگی وضعیت موجود که انواع دیگر ادبی قادر به ترسیم و تصویر آن نبود، نوع ادبی ویژه و جدیدی میطلبید که از قابلیت بیشتری برخوردار باشد. بیشک رمان و داستان قابلیت و توانایی بیشتری نسبت به سایر انواع ادبی داشت.
مساله واکنش و رویارویی با غرب، ستیزهجویی و پرخاشگری در برابر آن یا در مواردی برعکس تمایل و شیفتگی نسبت به آن از همان آغاز تاکنون به شکلهای گوناگون و به شرح ذیل در رمان عربی انعکاس یافته است: تمرکز بر رخدادهای صدر اسلام و دوره زرین تمدن اسلامی، در آثار جرجی زیدان، ستایش هویت اصیل شرق و معنویت آن در برابر مادیت تمدن غربی در برخی آثار توفیق حکیم، بازگشت به تمدن کهن مصر در نخستین رمانهای نجیب محفوظ، کشش و جاذبه فرهنگ غربی و ستیزه با سنت و سپس جمع میان دانش غربی و فرهنگ بومی در آثار یحیی حقی، مهاجرت به کلانشهر غربی با آگاهی از تصورات و پیشفرضهای مردمان آنجا درباره خویش و انتقام از آنها به واسطه همان پیشفرضها و سرانجام احساس دوگانگی و یأس نسبت به خویش و دیگری پس از بازگشت به وطن در آثار طیب صالح، بازخوانی پسااستعماری تاریخ مصر و برخی وقایع جهان عرب در آثار رضوی عاشور، غروب استعمار کهن بریتانیا در خاورمیانه و نفوذ و گسترش سلطه امپریالیسم امریکا در آثار عبدالرحمان منیف، حضور شرکتهای چندملیتی و سیطره نظام جاسوسی- اطلاعاتی امریکا به شکلهای مختلف در آثار صنعالله ابراهیم و… با درنظر داشتن بسامد بالای مضمون رویارویی خود و دیگری غربی در رمان عربی، متوجه میشویم که رمان «ساقه بامبو» از معدود آثاری است که به مساله خویش و دیگری شرقی پرداخته است. بنابراین از مضمون سابق فاصله گرفته است تا به برخی مسائل اجتماعی- فرهنگی معاصر کشورهای حاشیه خلیج فارس و به ویژه کویت در ارتباط با کارگران مهاجر آسیای شرقی و مسائل مربوط به آنها بپردازد. در این رمان انسان عرب- برخلاف بسیاری از آثار پیشین- از موضع ضعف با دیگری مواجه نمیشود، بلکه برعکس در جایگاه دیگری ثروتمند و قدرتمندی قرار میگیرد تا در نگاه سوژه شرقی، قهرمان فیلیپینی رمان در جایگاه ابژه مورد نقد و بررسی واقع شود.
از سوی دیگر، «ساقه بامبو» بر وضعیت اجتماعی کشور نفتخیز کویت و در مقیاسی فراگیرتر سایر کشورهای حوزه خلیج فارس تکیه دارد. ازاینرو تفاوتهای فرهنگی میان مردم سرزمینهای عرب و حتی تفاوت افراد هموطن کویتی باهم در این رمان پررنگ و برجسته است. همین رویکرد واقعبینانه رمان در نقض تصاویر و افکار کلیشهای درباره مرد و زن عرب کویتی در دید جوامع دیگر به ویژه مردم آسیای شرقی و در مفهومی گستردهتر تمامی خوانندگان عربزبان و غیرعربزبان میتواند بسیار سودمند و موثر واقع افتد.
«ساقه بامبو» روایت زندگی فرودستان و ستمدیدگانی است که مجالی برای سخنگفتن نمییابند. افرادی که چنان داغ و درد و رنجی را بر جسم و جان و نام و زبان خویش دارند که گذشت زمان هرگز آن را نخواهد سترد. جسمهای رنجور و روانهای نژندی که از تجاوز استعمار طی دورههای گذشته و آتشافروزیهای جنگ ویتنام در دهه ١٩۶٠ میلادی نیز حمایت دارند. خروسبازی میندوزا و جدال پیوسته او با خویش و دنیای پیرامونش، نفرت بیاندازه میرلا دخترخاله هوزیه از ظاهر دورگه و اروپاییاش به همراه کینه آشکار او از مردان به گونهای نمادین بخشی از واکنش به تاریخ استعماری کشوری است که حتی نامش فیلیپین را استعمارگران اسپانیایی بر آن نهادهاند.
رمان «ساقه بامبو» روایت هوزیه/عیسی، شخصیت اصلی رمان از زندگی خویش است. شروع روایت به اوایل سالهای ١٩٨٠ میلادی برمیگردد، آنگاه که ژوزفین در پی شرایط نامساعد اقتصادی و فرهنگی و گریز از مبتلا شدن به سرنوشت خواهرش آیدا، برای کار به کویت سفر میکند و در منزل خانواده طاروف از خانوادههای اصیل و نامدار کویت به عنوان خدمتکار استخدام میشود. به دنبال علاقه و محبتی که میان ژوزفین و راشد تنها پسر خانواده شکل میگیرد، او به شیوهای نامتعارف به عقد راشد درمیآید که ثمرهاش فرزندی است که عیسی و سرانجام هوزیه نام میگیرد. خانواده راشد که از موضوع بیخبر بودهاند پس از آگاهی از ماجرا چنین پیوندی را نمیپذیرند و آن را مایه سرشکستگی و بیاعتباری خانواده میدانند. ژوزفین از سر اجبار و دلبستن به وعده راشد در خصوص برگرداندن پسرش به کویت، عازم کشورش میشود. عیسی که نامی ناآشناست در فیلیپین به هوزیه تغییر نام میدهد…
به نظر میرسد برای درک بهتر شخصیت اصلی رمان بهرهگیری از مقوله انسان جهشیافته و مهاجر سیار داریوش شایگان در کتاب «افسونزدگی جدید: هویت چهل تکه و تفکر سیار» راهگشا باشد. هوزیه به مهاجر سیاری میماند که شایگان آن را جالبترین نوع انسان میداند زیرا «تجسم تفکر سیار است» و «به تجزیه و چندپارگی خود آگاه است، ساختههای قرص و محکم را به کل نفی میکند، میداند که انسانی چهلتکه است» با اندکی دستکاری در مفهوم مهاجر سیار مورد نظر دکتر شایگان و نیز با لحاظکردن تاثیر جنبههای روانی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و تاریخی در زندگی بشر میتوان چنین گفت که هر مکان و جغرافیایی مهاجر سیار خاص خود را دارد. بنابراین میان مهاجر سیار مورد نظر شایگان که شخصیت او خود نمونه بارز آن است تا شخصیتهای اصلی رمان ساقه بامبو، هوزیه که نه دانش گسترده و عمیقی از ادیان شرقی و فلسفههای کهن و نو دارد و نه روشنفکری از طبقه اجتماعی مرفه است بلکه فردی از طبقه فرودست جامعه فیلیپین است تفاوتها و البته شباهتهایی دیده میشود. بااین حال معرفت و دانش هوزیه حاصل تجربه زیستی او است و با فضای روشنفکران –اگرچه از تجارب و گاهی وضعیت مشابهی برخوردار باشند- و دقایق نظری ایشان اختلاف دارد. هوزیه با برکندن از موقعیتهای محلی، دینی و هویتی متحجر و خشک میکوشد تا هویتی خودخواسته برای خویش بیابد؛ هویتی که آمیزه و اختلاطی از هویتهای جورواجور است و درعین حال نسبت به آن آگاهی دارد.
به طور خلاصه، «ساقه بامبو» فرهنگ فیلیپینی منطقه شرق آسیا با فرهنگ اسلامی کویت در غرب آسیا را درهم میآمیزد تا دیگریهای این شرقهای متفاوت را با همه تکثر و ناهمگونیاش در آینه شخصیت هوزیه بازنمایی کند.
*مترجم ادبیات عرب