این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی: تراژدی بالزاکی
پانسیون بورژوا
نادر شهریوری (صدقی)
شاید مادام دوکر کمی بیشتر از ۵٠ سال نداشته باشد اما بانواک او را زنی سالخورده معرفی میکند و درباره وترن میگوید ۴٠ سالش بیشتر نیست اما وقتی میخواهد توصیفش کند میگوید: موهای شقیقهاش را رنگ میکرد و به صورتش چینهای زودتر از موعد انداخته بود یعنی آنکه پیرتر از سنش نشان میدهد، درباره لامبر قهرمان رمان لوئی لامبر نیز چیزی مشابه میگوید: ٢۵ساله اما صدساله، فکر زیاد او را پیر کرده است، دیگر قهرمانهای داستانهای بالزاک نیز کموبیش همین طورند تنها استثنا شاید گوبسک باشد بالزاک نمیتواند سناش را تخیمن بزند زیرا همیشه یکجور است «سن او معما بود، کسی نمیتوانست بفهمد آیا دچار پیری زودرس شده یا با جوانیاش مدارا کرده تا همیشه از آن بهرهمند شود»,١ بعدها بالزاک درباره قیافه گوبسک میگوید بیشتر شبیه به اسکناس است: سرد و بیاحساس اما نافذ و با قدرتی جادویی.
کودکی در بالزاک وجود ندارد زیرا کودک در لحظه به سرشاری میرسد درحالیکه قهرمانهای داستانهای بالزاک در هیچ لحظهای از زمان حال، به سرشاری نمیرسند و در هیچ زمان و مکانی متوقف نمیمانند آنها در هر سن و موقعیتی که هستند هرگز اشباع نمیشوند. ثروت گرانده آنقدر زیاد بود که تنها دو نفر میتوانستند تخمین بزنند. گراس نامی از بانکداران بود و کروشو سردفتردار اسناد رسمی، بااینحال گرانده امیدوار بود به ثروتش تا سه سال دیگر بیش از هشتمیلیون فرانک اضافه شود، او هرگز سیر نمیشود. درباره گوبسک نیز اگرچه گفته میشد که ثروتش در خزانههای بانک جای دارد اما این موضوع هیچ مانع از آن نمیشد که خودش شخصا در خیابانهای پاریس سگدو نزند و اوراق بهادارش را نقد نکند.
سرشاری به معنای اشباعشدن و یا به تعبیری آرامش و سکون در زمان و مکانی معین در ادبیات بالزاک وجود ندارد، وسواس حذف گذرای فضا و زمان به بالزاک اجازه میدهد موضعی ارشمیدسی اتخاذ کند و از آن منظر جهان را اگر نه تغییر دهد که بررسی و درک کند. او این کار را به دقیقترین شکل انجام میدهد این تحرک از درون میلی سیریناپذیر نشئت میگیرد. قهرمانانش میخواهند جهان را تصرف کنند آیا میتوانند؟
سرای ووکر مرکز ثقل رمان بابا گوریو است بهتر آن است به سرای ووکر، پانسیون بورژوا بگوییم زیرا درون این هفت مستأجری که در آن پانسیوناند تحرکی دائمی وجود دارد. در وهله اول این تحرک به چشم نمیآید اما فلسفه بالزاک رفتن به درون است؛ او ظاهر را میشکافد تا به باطن برسد اصل تحرک بورژوایی شاهبیت ادبیات بالزاک است: آنکس که ظاهرا یکنواخت زندگی میکند الزاما به معنای آن نیست که تنوعاش کم است؛ باطن اما از جنس نیرو و انرژی است که بهصورت حس و اراده بروز میکند.
غالبا از باب نصیحتی دلسوزانه و مشفقانه و البته محافظهکارانه گفته میشود که نباید تخممرغها را در یک سبد قرار داد اما بالزاک از قضا بر این باور است که باید تمامی تخممرغها را در یک سبد قرار دهد تا با احساساتی که با شیفتگی در یک کانال رانده میشود احساسات دیگر را سرکوب و به اصطلاح آب را به رویشان ببندد تا خشکشان کند، آنگاه تمامی شیره حیاتی انسان را در خود ذخیره کند تا این انرژی ذخیرهشده به سوی هدفی خاص سرریز شود. آدمی از نظر بالزاک آنگاه بزرگ جلوه میکند که بر روی هدفی معین متمرکز شود درواقع نیرو را هدر ندهد و با خواهشهای پراکنده متفرقشان کند؛ تا همچون شاخهای قطور شود؛ شاخهای که باغبان شاخههای دیگر را هرس کرده تا آن شاخه قطور شکوفه دهد، لازمه این کار جمعآوری نیرو و تمرکز بر نقطهای معین است، بالزاک میگوید: «گرانده کمحرف بود و گوبسک حتی در لحظههای اوج شادمانی نیز گفتارش بسیار موجز و مختصر بود و آدم بسیار خودداری بود»,٢ زیرا نمیخواست انرژیاش بیهوده تلف شود.
بااینحال بالزاک بسیار واقعبینتر از آن بود که شرط لازم و کافی برای موفقیت را فقط جمعآوری نیرو و تمرکز بر هدفی مشخص ببیند؛ به بیانی دیگر ممکن است نیرو و انرژی* حول هدفی معین متمرکز شود، اراده نیز مهیا باشد اما با این همه، موفقیت حاصل نشود و تیر به هدف اصابت نکند. این موضع به ادبیات بالزاک جنبه تراژدی میدهد. به نظر میرسد بالزاک بهطور کلی جنبههای تراژیک زندگی را از نظر دور نمیدارد؛ خود او گویی در اشاره به همین جنبه از زندگی است که مثالی درباره ناپلئون میزند و میگوید در هر زمان فقط یک ناپلئون وجود نداشته است بلکه چهار یا پنج ناپلئون وجود داشته است «شاید یکی از آنها همانی باشد که در مارنگو کشته شد و نامش دسه بود، دومی شاید همان است که ناپلئون واقعی بهدوراز وقایع مهم به سوی مصر فرستاد و شاید سومی که از مصیبت زیادی در رنج بود همان ناپلئونی باشد که هیچگاه پایش به میدان جنگ نرسید و بهجای آنکه چون جوی در کوهستان جاری شود مجبور شد در یکی از ولایات مانند آبی که در خاک فرو میرود گوشه عزلت گزیند؛ هرچند برای موضوعات بیاهمیت». ٣
بالزاک اگرچه میگوید که تعداد ناپلئونها چهار و یا پنجتایی بیشتر نیست اما رشد شهرها، افزایش جمعیت و بهوجودآمدن هدفهای متغیر در هر حوزه و میدانی تعداد ناپلئونها را به مراتب بیشتر از آن تعدادی کرده که بالزاک میگوید؛ در این صورت تقسیم کار بورژوایی ناعادلانهتری شکل میگیرد بهاینترتیب اگرچه بیشمار آدمهای مصمم وجود دارند که به سوی هدفی معین میروند اما تعداد کمتری از آنان همچون درختی قطور میبالند و شکوفه میدهند.
در ١٨١٣ بابا گوریو در آستانه ٧٠ سالگی به سرای مادام ووکر میآید تا ساکن پانسیون شود. او یک کارخانهدار (رشتهفروش سابق) است که ثروتش را سالانه ١٠ هزار فرانک تخمین میزنند. این ثروت جدا از اثاثیه و ظروف نقرهای است که مایملک بابا گوریو است. در ابتدای ورود به پانسیون تا بدان حد ثروتمند است که مادام ووکر را که علاوهبر پانسیون ثروتی معادل ۴٠ هزار فرانک دارد به وسوسه میاندازد تا خودش را به عنوان همسر مناسب او تصور کند. مادام اگرچه در این راه تلاشهایی نیز میکند اما بابا گوریو بیتوجه به مادام فقط به هدفی معین توجه میکند. او نمونه انسان بالزاکی است و یکی از آن ناپلئونهایی است که با تمام وجود، با تمام اعصاب و عضلات و با تمام فکر خود فقط به یک هدف در زندگی دل بسته است و آن عشق به فرزندانش، عشق به دو دخترش، است. به آدم خسیس اگر چیزی جز پول بدهید، سرش را بلند نمیکند و به عاشقی اگر وعده کار و پیشرفت بدهید تحقیرتان میکند. بدینسان تمام تلاشهای مادام ووکر و زنی دیگر- که خود را کنتس دولامیر- معرفی میکند برای جلب نظر بابا گوریو تلاش عبثی است. او چنان غرق تخیل و توجه به دخترانش است که به دلبریهای آنان کاملا بیتوجه است.
رمان بابا گوریو با این جملهها شروع میشود:
«… گرچه در این دوران ادبیات دردآلود، کثرت استفاده نابجا و دژخیمانه از واژه درام، آن را بیاعتبار کرده، کاربردش در اینجا ضرورت دارد؛ نه اینکه داستان به معنی واقعی کلمه دراماتیک باشد بل از آن جهت که در پایانش، شاید کسانی در این شهر در داخل و در بیرونش، اشکی به چشم بیاورند»۴. این کلمات مؤید جمله مشهور بالزاک است زمانی که گفته بود: رمانهای بورژوایی من از درامهای حزنآور شما، غمانگیزتر است.**
تراژدی بالزاکی آغاز میشود. بابا گوریو که همه فکر، تخیل، اعصاب و ثروتش را به پای دو دختر خود کنتس آناستازی دورستو و بارونس دولفین دونو سنیگن میگذارد بهتدریج ثروت هنگفتش هزینه ریختوپاشهای بیاندازه دخترانش میشود: آنها در پاریس میدرخشند اما بابا گوریو هر روز فقیرتر و ناتوانتر میشود: عشق و شور اگر به نهایت برسد جان آدمی را میگیرد بهتدریج حتی وجود بابا گوریو برای دخترانش باعث سرافکندگی و غیرقابل تحمل میشود. با گذشت مدتی نهچندان زیاد جنبه دردآلود ماجرا نمایانتر میشود. سرانجام بابا گوریو به بستر بیماری میافتد. تنها آرزویش در لحظات پایانی زندگی آن است که دختران دلبندش را ببیند اما دختران، تمایل و فرصتی برای این درخواست ندارند. سرانجام بابا گوریو چشم بر حیات میبندد درحالیکه فقط دو نفر بر بالینش حضور دارند اوژن دو
راستینیاک و دانشجویی که طب میخواند. او را در گورستان مستمندان به خاک میسپارند. راستینیاک ساعت خودش را فروخته تا مختصر هزینه مراسم خاکسپاری را از جیب خود پرداخت کند.
مادام ووکر کمی بیشتر از ۵٠ سال ندارد اما بالزاک او را زنی سالخورده معرفی میکند، وترن نیز همینطور و بابا گوریو حتی بیشتر و… چرا؟ بالزاک میگوید نیروهایی که بیحساب و سخاوتمند و به تعبیری گشوده رو به جهان پیش میروند رو به نیستی و فرسودگی میروند آنها تخیلشان به مراتب فراتر از واقعیت پانسیون بورژواییشان است به بیانی دیگر آنها در قید زمان و مکان باقی نمیمانند؛ ممکن است بابا گوریو تخیل میکرده که دخترانش او را به همان اندازه دوست میدارند که او آنها را دوست میدارد اما واقعیت موجود جز این بود.
پینوشت:
* بالزاک به شیمی و زیستشناسی علاقهمند بود. آثار لاوازیه مهمترین دانشمند شیمی را خوانده و کتاب بابا گوریو خود را به ژوزفرواس تیلو دانشمند و پژوهشگر زیستشناس تقدیم میکند.
** بالزاک میگوید شکسپیر آینه جهان است و او نیز میخواهد همچون او باشد. بابا گوریو شباهتهای آشکاری به شاهلیر شکسپیر دارد.
١، ٢- گوبسک رباخوار، بالزاک، پوینده
٣- بالزاک، از تسوایک، محمدعلی کریمی
۴- بابا گوریو، بالزاک، مهدی سحابی
شرق