این مقاله را به اشتراک بگذارید
سه روشنفکر ایرانی و دغدغۀ غربزدگی (بخش پایانی)
برد هن سن
ترجمۀ داوود قلاجوری
احیای انقلابی شیعه و رد مارکسیزم توسط علی شریعتی
از میان این سه نفر یعنی بهرنگی، آل احمد، و علی شریعتی، علی شریعتی بطور مستقیم از زندگی در غرب تجربه داشت. بعد از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه مشهد، به مدت پنج یا شش سال (از ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۴) در دانشگاه پاریس فلسفه، جامعه شناسی، و تاریخ مطالعه کرد. قبل از مرگش نیز بیش از یکسال در لندن خود را تبعید کرده بود. همچون آل احمد، شریغتی نیز از یک خانوادۀ مذهبی بود. پدرش محمد تقی شریعتی یک روحانی و معلم بود که در نیمه های دهۀ پنجاه میلادی از مخالفان رژیم پهلوی بود و در دهۀ ۱۹۶۰ در رادیو مشهد در بارۀ مسائل مذهبی سخنرانی میکرد. خانوادۀ شریعتی اهل مزینان بودند که دهکده ای در استان خراسان نزدیک سبزوار است.
بهرنگی و آل احمد داستان نویس بودند ولی شریعتی مقاله نویس بود. وسیلۀ ارتباط شریعتی با مردم یا از طریق سخنرانی در کلاسهای درس در دانشگاه یا از روی منبر بود. سخنرانیهای او ضبط میشد و سپس به روی کاغذ میامد و بصورت کتاب (قبل و بعد از انقلاب) منتشر میشد. تعداد کمی از آثار او مثل اسلام شناسی و کویر است که به صورت کتاب نوشته شده است.
شریعتی ابتدا دبیر دبیرستان بود. سپس از دانشگاه مشهد فارغ التحصیل میشود و پس از بازگشت از فرانسه در همان دانشگاه در سمت استادی تدریس میکند. اما مدتی بعد، از دانشگاه مشهد اخراج میشود و حق تدریس در دانشگاههای ایران را از او سلب میکنند. همین موضوع باعث میشود که شریعتی در ۱۳۴۹ از مشهد به تهران نَقل مکان کند و به سخنرانی در حسینیۀ ارشاد بپردازد.
هدف نهائی شریعتی در سخنرانیها و فعالیتها و نوشته هایش به صورت خصوصی به فرزندش احسان در ۱۹۷۲ اینگونه بیان میشود: "در جامعه ای زندگی میکنیم که نیمی از آنها خوابند یا اغفال شده اند و آن نیمۀ دیگر که بیدارند در حالِ فرارند. باید هر دو گروه را بیدار کنیم."
شیوۀ متفاوتی که علی شریعتی برای فعالیتهایش انتخاب کرده بود تکنیکی متفاوت را برای گریز از سانسور طلب میکرد. او از کلماتی خاص مثل فرعون برای اشاره به شاه و رژیم پهلوی استفاده میکرد که برای مخاطبش قابل درک بود. برای سانسور نشدن، او گاه بطور انتزاعی و گاه حتی بطور غیر سیاسی سخن میگفت. شریعتی به پادشاهان دوران گذشتۀ ایران حمله میکرد در حالیکه منظورش محمد رضا شاه پهلوی بود. اما یکی از تکنیکهای متداول شریعتی برای گریز از سانسور که روحانیون نیز روی منبر از آن استفاده میکردند، بازگوئی شهادت امام حسین و نقش حکومت یزید و خلافت بنی امیّه بود. نام یزید بعنوان یک ظالم بطور سمبلیک به پادشاه معاصر یعنی محمد رضا شاه اشاره داشت و مخاطبین شریعتی این موضوع را بلادرنگ درک میکردند. با توجه به استفاده از کلمات سمبلیک، اما کاملا واضح و روشن، انسان حیرت زده میماند چرا به شریعتی اجازه دادند سخنرانیهای انقلابی خود را به مدتی طولانی ادامه دهد. دکتر منصور فرهنگ که از ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۰ سفیر ایران در سازمان ملل بود میگوید: " شش ماه طول کشید تا ساواک متوجۀ معنای فعالیتها و سخنرانیهای شریعتی شود. امّا آنچه زنگ خطر را برای ساواک به صدا در آورد درک معنای سخنرانیهای شریعتی نبود، بلکه حضور گستردۀ دانش آموزان و دانشجویان در محل سخنرانیهای شریعتی یعنی حسینیۀ ارشاد بود."
فعالیتها و محبوبیتِ روز افزونِ شریعتی باعث شد که ابتدا حسینینۀ ارشاد را تعطیل، سپس وی را در مهر ماه ۱۳۵۳ دستگیر و به مدت سه سال زندان محکوم و سرانجام در ۱۹۷۷ به لندن تبعید کنند. زمانیکه بهرنگی و آل احمد مشغول تشریح و ترسیم گستردگی، علل و تأثیرات شرارت بار غربزدگی در ایران بودند، شریعتی عملاً فرض کرده بود که مخاطبین وی به وجود و حضور مسائل فوق در جامعه آگاهند. در حالیکه بهرنگی و آل احمد به یکسری مواضع برای رهائی ایران از غربزدگی اعتقاد داشتند، اما اعتقادات خود را جزء به جزء به روی کاغذ نیاوردند و این اعتقادات فقط به صورت کلی به عنوان یک "راه حل" بیان شده است. در مقایسه با بهرنگی و آل احمد امّا، شریعتی تقریبا همه تلاشش در طرفداری از حرکت جامعۀ ایران به سوی یک رستاخیز است: شیعۀ احیاء شده و انقلابی بر اساس توحید که تمرکزش بر عدالت اجتماعی و برابری باشد. شریعتی از تحلیل موضوع غربزدگی در ایران چشم پوشی میکند و نظراتش را در این باره بطور کلی بیان میکند. علاوه بر آن، او خود را مجبور نمی بیند تا از مارکسیزم بعنوان یک آلترناتیو بنویسد و ضعف و ناکارآمد بودن مارکسیزم را در مقابل توحید و شیعۀ احیاء شده نشان دهد.
نمونه ای از مجادلۀ شریعتی در بارۀ تسلط غرب بر ایران در نوشته ای بنام تأملات یک مسلمان مسئول: در بارۀ سرنوشت مردم ستمدیده دیده میشود که در سطور زیر میخوانید:
"دوستان، من در سیستمی زندگی میکنم که نیمی از جهان را کنترل میکند، شاید هم همۀ جهان را. انسان در راه برده شدن است. اگرچه وجودمان را به بردگی نکشیده اند امّا محکوم به سرنوشتی هسنیم بدتر از سرنوشت شما. اندیشه، روح و روان، و ارادۀ ما را به بردگی کشیده اند. به بهانۀ جامعه شناسی، تعلیم و تربیت، هنر، آزادی جنسی، آزادی مالی، فواید استثمار، عشق به انسان، ایمان به هدف، ایمان به انساندوستی، ایمان به نوع و شیوۀ خاص فکری خودمان، همه و همه از قلب و روح ما ربوده شده است. این سیستم ما را به گلدانهای خالی تبدیل کرده است که هر چه دلشان بخواهد در این گلدانها میکارند."
در نوشته ها و سخنرانهای متعددی، شریعتی از غرب و منتقدین غربی و عقاید آنان انتقاد میکند. (ر.ک. به "مانگول بیات فیلیپ"، شیعه گری، صص ۱۶۵و ۱۶۶)
علی شریعتی تا حدود زیادی خود را بخشی از جنبش مردم ستمدیدۀ جهان سوم میدانست که با امپریالیزم میجنگد. دوران تحصیلش در پاریس با انقلاب الجزایر مصادف شد. تظاهرات و اعتراضات در خیابانهای پاریس، بحثهای داغ میان روشنفکران فرانسوی، مانورهای حزب کمونیست فرانسه و دیگر گروه های چپگرا که در کل با انقلاب الجزایر مخالف بودند، همه و همه بر افکار او تأثیر گذاشتند. گفته شده است که شریعتی با فرانس فانون دوست بوده است. مدتی بعد مقاله ای نیز در باره فانون مینویسد و کتاب بخت برگشتگان روی زمین از او را به فارسی ترجمه میکند. در حقیقت، در سخنرانیهای شریعتی در حسینیۀ ارشاد نام و افکار فانون (و غربزدگی از جلال آل احمد) به کرات از زبان شریعتی شنیده میشود. در نامه ای تکان دهنده به فرزندش احسان، هر عقیده و مرام را، از کمونیزم گرفته تا افراط گرائی، رد میکند و در مسیر این تکذیب موضوعاتی را از فانون بطور مستقیم نقل قول میکند.
علاوه بر حمله های انتقادی مجادله ای به غرب و غربزدگی، شریعتی انتقادات نوینی به غرب وارد میسازد که چنین انتقاداتی در نوشته های جلال آل احمد و صمد بهرنگی دیده نمیشود. بعنوان مثال، شریعتی مفهوم "انسان جهانی" را رد میکند و آنرا ساخته و پرداختۀ غرب برای سست کردنِ بنیادِ فرهنگِ مردم آسیا و آفریقا و بی رگِ و پی کردنِ تدریجیِ روشنفکران این مناطق میداند. البته، شریعتی برخی از روشهای تحلیل علمی غرب را قبول دارد ولی به پیاده کردن و به کار بستن کورکورانۀ آن روشها هشدار میدهد، اگرچه خود از این روشها، مثل تز/ آنتی تز هگل استفاده کرده است.
"اکنون این سئوال مطرح است: چه روشی صحیح است؟ برای شناخت اسلام نباید از روشهای اروپائی تقلید کنیم. باید خودمان روشی نوین ابداع کنیم. البته میتوانیم از روشهای اروپائی نکاتی بیاموزیم ولی الزاما نباید از آن روشها پیروی کنیم." (جامعه شناسی اسلام، ص ۶۰)
با توجه به این واقعیت که شریعتی دردوران تحصیل در فرانسه با مارکسیزم بیشتر آشنا شد و با توجه به اینکه میدانست دانشجویانش در دانشگاه مشهد به این فلسفه علاقه دارند، او مجبور بود در سخنرانیهایش در حسینیۀ ارشاد از مارکسیزم نیز سخن بگوید. در یک سخنرانی معروفش بنام اگر پاپ و مارکس نبودند، شریعتی نقش رهبری دانا و خردمند را در تجزیه و تحلیل مسائل برای جوانان مخاطبش ایفا میکند.
اگر افکار روشنفکرانۀ شریعتی دارای ارزشی باشد، آن ارزش در تلاش برای درک ایجاد جنبشی است که او آرزویش را داشت و به آن معتقد بود. شریعتی در کتاب اگر پاپ و مارکس نبودند میگوید: "ما باید مارکسیزم را بطور علمی تحلیل کنیم؛ نظر بدهیم؛ تاریخش را بررسی کنیم؛ خودمان را به سلاح فلسفه، منطق، علوم، اقتصاد، جامعه شناسی و فرهنگ شناسی مجهز کنیم. باید به طبقه کارگر آگاهی طبقاتی بدهیم."
با توجه به تحسین مارکسیزم از سوی شریعتی، وی در عین حال به مخاطبینش هشدار میدهد که از پیروی کورکورانه از مارکسیزم بپرهیزند:
"به هر حال معنای آنچه گفتم این نیست که اصول مارکسیزم را کورکورانه تقلید کنیم. چونکه چنین تقلیدی مثل تقلید یک بیمار معمولی از یک پزشک حاذق است. در حالیکه یک انسان سالم باید کوشش کند که مثل آن پزشک حاذق شود." شریعتی میگوید اگرچه مارکس مذهب را نیروئی در دست حاکمان میدانست، ولی ما باید چنین تعبیری را رد کنیم چون درک ما از مذهب و تاریخ گسترده تر از درک ماتریالیزم از مذهب و تاریخ در قرن نوزدهم است. شریعتی اضافه میکند که اگر مثل میمون از مارکس تقلید کنیم، نه فقط سوسیالیستی خوب یا روشنفکری مسئول از آب در نمیائیم، بلکه قدرت آزاد اندیشی و توانائی قضاوت مستقل را از دست میدهیم.
در مقاله ای دیگر بنام مارکسیزم و سفسطه های غرب، شریعتی به مارکسیزم و دیگر "ایسم های" غربی از جمله لیبرالیزم و اگزیستنسیالیزم حمله میکند. میگوید که مارکسیزم خودش محصول تاریخ، نهادهای اجتماعی و چشم انداز فرهنگیِ غرب است، همان غربی که این موضوعات را تکذیب میکند. شریعتی مارکسیزم را متهم میکند که شخصیت در تاریخ را تکذیب میکند که خود رشد دهندۀ این شخصیتها تحت عناوین مارکسیزم، لنینیزم، تروتسکیزم، مائوئیزم و امثال آن است. شریعتی اغلب مارکسیزم را چنین توصیف میکند که "به دنبال حذف همۀ مذاهب در هر شکل و فرم است."
از میان تمام "ایسم های" غربی، شریعتی مارکسیزم را جامع ترین و کاملترین اندیشه ای میداند که همۀ هستی و جهان بینی بشر را در بر میگیرد. مع الوصف، از دیدگاه شریعتی، تعبیر مارکسیزیم از مراحل تکامل انسان کماکان یک بعدی، نامتوازن، نیمه تمام و صرفا بر اساس اصل تولید است. در مقایسه با مارکسیزم اما، تعبیر اسلام از مراحل رشد و تکامل بشر بر اساس توحید است. مارکسیزم فقط جنبه های مادی هستی انسان را در نظر دارد و از جنبه های دیگر غافل مانده است.
شریعتی مارکسیزم را در مقابل جهان بینی اسلام قرار میدهد که از دیدگاه او تنها مذهب چند بعدی، متوازن و جامع در میان مذاهب دیگر است. این حرف به آن معنا نیست که ایدئولوژی های متضاد زمینه های مشترک با یکدیگر ندارند. اسلام، همانند مارکسیزم، به موضوع رفاه اقتصادی و عدالت اجتماعی و اصول نظم اجتماعی توجه دارد و بر آنها تأکید میورزد. امّا در اسلام عوامل فوق وسیله ای برای رشد معنوی افراد است و هدف بشمار نمیروند… فقط در مکتب حضرت علی یعنی شیعه است که ایرانیان میتوانند نیاز زمان خود را به بهترین شکل ممکن بر طرف سازند.
با تعبیری جدید از داستان قابیل و هابیل در قران، شریعتی سعی دارد از طریق این داستان نشان میدهد که تئوری توسعۀ و تکامل اجتماعی مارکس (یعنی کمون اولیه و بعد رعیت داری [Serfdom] و بعد فتودالیزم و بعد سرمایه داری بورژوازی و بعد سرمایه داری صنعتی و بعد پیدایش جامعۀ بی طبقه) میتواند خیلی ساده و راحت به دو طبقۀ حاکم و محکوم تقسیم شود. حاکم یعنی پادشاه یا آریستوکراتها یا صاحبان وسایل تولید و محکوم یعنی مردم عادی. سپس اضافه میکند که:
"قابیل بطور داتی بد طینت نیست… آنچه او را بد طینت جلوه میدهد سیستم اجتماعی غیر انسانی آن زمان، جامعۀ طبقاتی و موضوع مالکیت خصوصی است که برده داری را باعث میشود و از انسان گرگ و روباه و گوسفند میسازد… در چنین بستر اجتماعی است که رشوه خواری و حرص و آز و بیرحمی فرصت ظهور پیدا میکنند و فلسفۀ زندگی بر اساس استثمار و شکمبارگی و فریب و تحقیر و دزدی شکل میگیرد. "
در هر حال، سخنان ستیزگرای شریعتی با استفاده از واژه های سوسیالیستی بگوش جوانان انقلابی آن زمان خوش میامد، اما در همان حال شریعتی مارکسیزم را برای درمان درد ایران و تمامی کشورهای جهان اسلام رد میکرد.
راه حل مقابله با غربگرائی و مارکسیزم از دیدگاه شریعتی، یک حرکت سیاسی فعال، حتی انقلابی، در بازیابی و احیای شیعه بر اساس جهان بینی توحید است. بحث و تجزیه و تحلیل جزئیاتِ منظور و مقصود شریعتی در بارۀ احیایِ اسلام در ایران، به این مقاله مربوط نمیشود اما ذکر چند نکته در اینجا ضروری است. اول اینکه مقصود او از احیای اسلام به تفسیر تازه ای از قران و تاریخ اسلام نیاز دارد که بر اساس دیدگاه های جامعه شناسی و روانشناسی باشد. (چنین کاری را شریعتی در بازگوئی داستان هابیل و قابیل کرده است.) دوم، اسلام احیا شده از دیدگاه شریعتی، یک مذهب سیاسی، یک مذهب رهائی از ظلم، یک مذهب به معنای تلاش دائمی برای دستیابی به عدالت اجتماعی و برابر بودن انسانها و یک مذهب مخالفت با وضعیت موجود باید باشد. سوم، اسلام پدیده ای بومی و ذاتی در ایران بشمار میرود و بنابراین یگانه وسیله ای برای نجات جامعۀ ایرانی از دست سلطۀ سنتهای بیگانه و خارجی است. و چهارم، اسلام احیاء شده نقش علما را از نو تعریف میکند و آن نقش را تقلیل میدهد و بطور همزمان مسئولیت و نقش افراد جامعه را در امور مذهبی ارزیابی میکند و ارتقاء می بخشد.
عنصر چهارم، یعنی نقش علما، نیازمند نگاهی عمیفتر به موضوع است. بساری از نوشته های شریعتی نشانگر مخافت او با روحانیون است. بعنوان مثال، شریعتی همیشه علمای کوته بین را بخاطر ترغیب کارهائی مثل سینه زنی و قمه زنی در عاشورا تقبیح میکرد. همچنین، شریعتی علما را بخاطر پرداختن به موضوعاتی فرضی یا بی اهمیت مثل مشکل روزه گرفتن در قطب شمال یا قطب جنوب و محل قرار گرفتن دست هنگام اقامۀ نماز به باد انتقاد میگرفت و معتقد بود علما باید به موضوعات اساسی توجه داشته باشند. از موضوعات مهمی که شریعتی به آن اشاره میکرد واژه تقلید بود. میگفت که تقلید باید بر محور موضوعات تکنیکی با ماهیتی علمی بچرخد، نه بر محور عقاید و قضاوت بی چون و چرای روحانیون. در ارتباط با موضوع تقلید، شریعتی میگوید که اجتهاد مسئولیت تک تک شیعیان است و نباید فقط در انحصار مجتهدین باشد.
به هر حال، شریعتی نقش علما را کاملا بیهوده نمیداند. در واقع، آندسته از علما که با آهنگ زمانه همقدم هستند، از دیدگاه شریعتی وظیفه ای خطیر پیش رو دارند.
اگرچه شریعتی شش ماه قبل از اولین جرقۀ انقلاب [تظاهرات در تبریز] چشم از جهان فرو بست، ولی نقش او در انقلاب ۵۷ مهم است. او را تئوریسین و ولتر انقلاب لقب داده اند. در دوران تظاهرات غیر از عکس [امام] خمینی عکس شریعتی تنها عکسی بود که در دست مردم دیده میشد. در آ ن دوران صدها دستفروش خیابانی با فروش عکسها و کتابها و نوارهای کاستِ شریعتی امرار معاش کردند. و، علیرغم اختلافاتی که در گذشته بین علما و شریعتی وجود داشت، محبوبیت شریعتی در طول دهه ۱۹۸۰ با اعتراض علما روبرو نشد و علما تصمیم گرفتند اختلافات گذشته با شریعتی را نادیده بگیرند. دو گروه انقلابی اما، شریعتی را در جایگاهی ویژه قرار داده اند. اولی، مجاهدین خلق است که مدعی است علی شریعتی یکی از آنهاست و به سازمان مجاهدین خلق تعلق دارد. در ۱۳۵۴ و هنگام مبارزۀ سیاسی مجاهدین خلق، بنا به گزارشها شریعتی از جنبش "اسلامی" در مقابل جنبش مارکسیستی طرفداری کرد و حتی به درخواست مجاهدین خلق مطلبی هم در این زمینه نوشت. گروهی دیگر بنام گروه فرقان، که گروهی اسلامی بشمار میرود و مسئولیت ترور ارتشبد قره نی و آیت الله مطهری را در همان اویل انقلاب بعهده گرفت، از آثار و عقاید شریعتی الهام میگیرد، البته اگر محتوا و صحت مقاله منتشره در روزنامۀ آیندگان، بیستم اردیبهشت ۱۳۵۸ را بپذیریم.
نتیجه گیری
صمد بهرنگی، جلال آل احمد و علی شریعتی هریک به نوبه و به سبک خود پدیدۀ جهانی غربزدگی در فرهنگهای بومی جهان سوم را مطرح کردند. از میان این سه نفر، فقط علی شریعتی در غرب تحصیل کرده بود و فقط او بود که تأثیر آثارش توانست عدۀ زیادی را در دوران انقلاب بهمن ۵۷ بسیج کند. به هر حال، بهرنگی و آل احمد با به تصویر کشیدن و توصیف پر جنجال موضوع غربزدگی و عواقب آن، توانستند توجه جامعه روشنفکران را به ضرورت سرنگونی حکومت غربگرای شاه جلب کنند. اگرچه این موضوع شاید جای بحث داشته باشد، ولی شاید بتوان بهرنگی و آل احمد و شریعتی را نمایندۀ سه دسته از مخالفان دانست: بهرنگی یک سکولار مارکسیست و مبارز انقلابی محبوب بود؛ آل احمد یک روشنفکر و فعال اجتماعی سکولار بود که ابتدا مذهب را بعنوان یک نیروی مخالف موثر نمی پذیرفت ولی بعد از مدتی تغییر عقیده داد و مذهب را بعنوان یک نیروی قدرتمند مخالف پذیرفت؛ شریعتی یک فعال مذهبی و بدنبال سرنگونی تسلط غرب بر ایران بود؛ ولی این سرنگونی را با توسل به مارکسیزم نمیخواست بلکه با توسل به یک شیعۀ انقلابی جستجو میکرد و مرکز توجه او به عدالت اجتماعی بود. خواست و شیوۀ بیان این سه نفر سالهای سال زنده خواهد ماند و در دل هوادارانشان در گروههای مختلف از جمله فدائیان خلق و مجاهدین خلق جا خواهد داشت. بر اساس پیش بینی های این سه روشنفکر ایرانی، به نظر نمیرسد که ایران داوطلبانه و بدون حساب و کتاب، دوباره ارزشها و سنت غرب را در خود جا دهد.