این مقاله را به اشتراک بگذارید
سیاست ادبیات (۶)
به سخن درآمدن سنگها
ژاک رانسیر . ترجمه پویا رفویی
تنها کاری که لازم است آدم از عهدهاش برآید، برخورداری از قابلیت خواندن مطلب چاپی است، قابلیتی که کارگزاران دولتهای مبتنی بر رأی و مالیات رواج آن را در بین مردم بر ذمه خود میدانستند.دمکراسی نوشتار در گرو گرایش به سکوتی زیادهگو است که به الغای تمایزی میانجامد که بین صاحبان کلام کنشمند و صاحبان صداهایی گوشخراش برقرار بود، تمایزی بین آنهایی که کاری میکنند و آنهایی که فقط به حیاتشان ادامه میدهند.دمکراسی ادبیات، عبارت از رژیم کلام موسعی است که همگان از آن طرفی میبندند، خواه روال زندگی قهرمانان مرد یا زن رمانها را از آن خود بپندارند، خواه خود را به شکل نویسندهها درآورند، و خواه در مباحث مربوط به امور جاریه خود را دخیل کنند. بحث بر سر تأثیرات حاد اجتماعی نیست، بر سر توزیع تازه ادراکپذیریهاست، بحث بر سر رابطهای تازه میان کنش کلام، جهان متجلی در آن، و ظرفیتهای آنانی است که در این جهان ساکناند.
در عصر ساختارگرایی برآن بودند تا ادبیات را برحسب خصیصهای ویژه تثبیت کنند، که کاربست مشخصی از نوشتار ذیل نام «ادبیت» بود. اما ادبیات با زبانی که خلوص مادیت دلالتگر خود را احیا میکند، کموبیش متفاوت است. نوشتار، متضاد با هرگونه استفاده مشخص از زبانی بجاست، نوشتار عرصه عدم تمایزیافتگی، عرصه نابجاییهاست. بنابراین چنانچه «ادبیت» را بهمنزله وضعیت زبانی در نظر بگیریم که ادبیات را محقق میسازد، فهم ما از آن درست در تقابل با تصور ساختارگرایان قرار میگیرد. ادبیتی که ادبیات را محقق میکند، فرم تازهای از هنر کلام به شمار میآید و نه خصیصه ویژهای متعلق به زبان ادبی. درست برعکس، دمکراسیِ رادیکالِ سخن، عبارت از آن است که همگان میتوانند از آن طرفی بربندند. از قضا، برابری بین سوژهها و فرمهای بیانی معرف ادبیات جدید، با ظرفیتی به فراخور مخاطبانی از همه قشرها پیوند خورده است. شرط خصیصه ادبی، ادبیت دمکراتیک است. ولی این شرط همزمان خصیصه ادبی را در معرض ویرانی قرار میدهد؛ زیرا خصیصه ادبی مستلزم غیاب هر نوع وابستگی زبان هنر به زبان مردمان عادی است. به منظور رفع خطر ناپدیدشدن در قدرت تازه ادبیات، بهناچار سیاست ادبیات دوپاره شده است. در سیاست ادبیات مجدانه سعی بر آن بوده است تا وابستگی درونی را از هم بگسلند، تا نوشتار ادبی را از ادبیت وابسته به آن منفصل کنند. اینکه چرا ادبیاتِ «مطلقشده»، غالبا صحنه حرمانهای مردان و زنانی است که کتابهای بسیاری خواندهاند، دلیل قانعکنندهای دارد، آنها به هر جانکندنی میکوشند تا کلمات و داستانهای کتابها را به مضمون زندگی خودشان تبدیل کنند: ورونیک گراسلین، روی بلا، اما بواری، بووار و پکوشه، و جود گمنام در زمره خیل کثیر شخصیتهای ادبیتی بهشمار میآیند که توأمان و همزمان مطلقانگاری ادبی را تحکیم و تخریب میکنند. اما این قضیه صرفا با توسل به حالوهوای افسانهای فیصله نمییابد که از حرمانهای مستتر در آدمهایی حکایت میکند که دسترسپذیری کلمات را ملعبه خود ساختهاند. دعوای ادبیات با تصرفات ادبیت دمکراتیک بر سر نیروی متفاوتی از جانب زبان است که دلالت میکند و کنش میورزد، دعوا بر سر رابطه متفاوت میان کلمات از یک طرف و در طرف دیگر اشیا و سوژههایی است که معرفی میکنند و رواج میدهند. مخلص کلام اینکه، ماحصل ادبیات شبکه حسی متفاوتی، شیوه متفاوتی است از ارتباط میان قدرت تأثیر ادراکی و قدرت دلالتگری. اینک از اجتماع متفاوت حسها و ادراکپذیریها، از رابطه متفاوت میان کلمهها و هستیها، جهان مشترک متفاوت و مردمانی متفاوت نیز مستفاد میشود.
از اینرو ادبیات علیه برتری کلام زندهای اقامه دعوی میکند که پیشتر، و برحسب نظم بازنمایی، با برتری کنش بر حیات متناظر بود، نوشتن بهمنزله ماشینِ به سخنواداشتن زندگی نگریسته میشد: کلام مکتوب بر بدن اشیا را، از زبان پسران و دختران عوامالناس نقل میکردند؛ علاوه بر این کلامی که خطاب به هیچکس نبود، میل به معنابخشی را بیپاسخ میگذاشت و در عوض حقیقت اشیا را به همان نحو بیان میکرد که فسیلها یا خطوط صخرهها محمل تاریخ مکتوب خود میشدند. مفهوم ثانویه «سنگشدن» ادبی یعنی همین. جملات بالزاک و فلوبر بهحق مصداق سنگهای خاموش بودند. ولی آنها که چنین قضاوتی داشتند، خود نیک میدانستند که در عصر باستانشناسی، دیرینهشناسی و لغتشناسی، سنگها نیز سخن میگویند. از آنها مثل شاهزادهها، ژنرالها و خطیبها صدایی درنمیآمد. ولی همین که به سخن درمیآمدند بهمراتب نتیجه بهتری حاصل میشد. آنها بر تنشان صحیفه تاریخ خود را حک میکردند. و چنین صحیفهای موثقتر از تمام سخنانی است که از دهان آدمی بیرون میآید.
ادامه دارد…