این مقاله را به اشتراک بگذارید
سیاست ادبیات (١٠)
نقبزدن به ژرفای جامعه
ژاک رانسیر
مترجم: پویا رفویی
ادبیات عبارت است از دو جزء جداییناپذیر دانش جامعه و خلق اساطیر تازه. بر این مبنا شباهت میان بوطیقا و سیاست تعریف میشود. رژیم تازه دلالت که بری از اراده به دلالتورزی و کنش -در-گفتار برگزیدگان است، در عینحال از صحنه سیاست دمکراتیک نیز فاصله میگیرد. در واقع، صحنه سیاست دمکراتیک با غصب کلمات، تعبیرات و صورتبندیهای متون مبنایی و بلاغت غالب جای خود را باز میکند. ادبیات در برابر این میزانسن دمکراتیک، از سیاست متفاوتی جانبداری میکند. اصل چنین سیاستی، رجعت به بطالت هیاهوی بسیاری است که برساخته خطیبان خلایق و دستپرورده بلاغت قدما است، و همینطور، ترکگفتن صحنه سخنی است که از محمل صداهایی پرطمطراق، به رمزگشایی عهدنامههایی میانجامد که جامعه خود خواندن آنها را به ما محول میکند، با احیای این امور، جامعه ناخواسته و به اکراه در خلابهای تاریک خود رسوب میکند. صحنه پرسروصدای خطیبان خلافآمد سفر در گذرگاههایی زیرزمینی است که حقیقت مکتوم را در خود جای میدهد.
این سیاست ادبیات، که در حکم آلترناتیوی برای آن سیاستی است که پیادهنظام «جمهوری» از آن صیانت میکند، عینا در «بینوایان» به شکل یک پرتره درآمده است، ژان والژان سنگری را که آنژلرا و رفقایش در آن جان دادهاند، به این قصد ترک میکند تا با ماریوس مجروح بر دوشش، ژرفای فاضلابی را بکاود و پیش برود که در آن با آمیزهای از بقایای فقر و غنا، بقایای ابهت اجتماعی و عمارات فاخر بر مساواتی متفاوت در زبانی متفاوت شهادت دهد. شکی نیست که رماننویس با جمهوریخواهانی که به خاطر باورشان مردهاند، همدردی میکند. اما منطق رمان از مردمان متفاوتی متضاد با آنها، از رژیم سخنی متفاوت، از جامعه متفاوتی متشکل از زندگان و مردگان جانبداری میکند. میشله «تاریخ انقلاب فرانسه» خود را در چنین حالوهوایی نوشته است. هنگامی که میشله جشنهایی به مناسبت فدراسیون را در شهرها و روستاهای فرانسه توصیف میکند، مشتاقانه از رسائل مکتوب خطیبان محلی الهام میگیرد. ولی او از هیچیک از این رسالهها نقل قول نمیآورد. دلیل این امر روشن است: بلاغت جمهوریخواهان روستانشین ماحصل کلمات و تصاویری وامگرفته از خطیبان پایتختنشین است، که آنهم وامگرفته از بلاغتی باستانی است که در کالجهای استبداد تعلیم دادهاند. میشله، این صدای وامگرفتهشده را که صدای شبهنظامیان جمهوریخواه را نیز شامل میشد، با صدایی دیگر، با صدای جمهوریخواهی تکی، با هماهنگی میان بدنها و معنیها جایگزین کرد. او در نقل فحوای سخن آثار مکتوب خطیبان روستانشین، صدای زمین و صدای خرمنها، یا جنگ نسلها را برای ما بازگو میکند. میشله جمهوریخواهی پرشور است. اما او جمهوریخواه عصر ادبیات است، و در عصر ادبیات اشیای صامت بهمراتب بهتر از خطیبان جمهوریخواه به سخن درمیآیند.
از اینرو، «یک» سیاست ادبیات وجود ندارد. چنین سیاستی دستکم دو سیاست ادبیات است. «سنگشدگی» که منتقدان مرتجع قرن نوزدهم و منتقدان مترقی قرن بیستم آن را به باد انتقاد میگرفتند، در حقیقت بافتهای است از تاروپود این دو منطق. از یک سو، سیاست ادبیات حاکی از انهدام نظامی از تفاوتگذاریها است که به سلسلهمراتب جامعه فرصت بازنمایی میداد. فارغ از استاد و فارغ از هدف، به منطق دمکراتیک نوشتار، به قانون کبیر برابری همه سوژهها و دسترسپذیری همه بیانهایی میانجامید که از تبانی بین سبکی مطلق و ظرفیت همگان در دستیابی به همه کلمهها، تعبیرها و داستانها خبر میدهد. اما از سوی دیگر، سیاست ادبیات قائل به تضاد بین دمکراسی نوشتار و بوطیقای تازهای است که بین دلالت کلمات و مرئیت اشیا قوانین منزلتی دیگرگونهای وضع میکند. سیاست ادبیات، یکی دانستن بوطیقا و سیاست یا فراسیاست است، مشروط بر اینکه فراسیاست تعبیر درستی به منظور توصیف اهتمامی باشد که صحنهها و گفتارهای سیاست را با قوانین «صحنهای حقیقی» جایگزین میکند، با قوانینی که چهبسا در حکم سنگبنای صحنهها و گفتارها است. در عمل، ادبیات هیاهوها را به خطیبان وامینهد تا در ژرفای جامعه نقب بزند؛ با ابداع هرمنوتیک بدن اجتماعی، چنین خوانشی از قوانین حکشده بر بدن اشیاء اینجهانی و نیز، حکشده بر کلماتی که از منظر تاریخ و جامعهشناسی بیارزشاند به منزله میراث مشترک دانش مارکسیستی و دانش فرویدی محسوب میشود. هنگامی که مارکس از مخاطبانش دعوت میکرد تا همراه با او به شیوه اکتشافی علمی، در جهان زیرزمینی تولید سرمایهداری رخنه کنند، به متنی مأخوذ از کمدی الهی دانته ارجاع میدهد. اما او به جنبهای هرمنوتیکی نیز تحقق میبخشد که مأخوذ از بوطیقای «کمدی انسانی» بالزاک است.
ادامه دارد…