این مقاله را به اشتراک بگذارید
شرق با هزارویکشب غرب را فتح کرد
سمیه مهرگان
داستان و قصه پدیدهای است که با ظهور بشر متفکر بر پهنه خاک نمود یافت. رویارویی انسان با پدیدههای گوناگون محیطی و پیرامونی چون تندر، توفان، زلزله، و سایر بلاهای طبیعی و ذهنی چون چگونگی تولد، مرگ، خواب و رویاهای گوناگون، سبب تعمق و کنکاش در فهم و کشف علل آنها گردید، و عدم درک و دسترسی به واقعیتهای آنها، منجر به خلق اسطورهها، حماسهها و پیوند آنها با ذهنیاتش شد که دارای ابعاد متمایز برخورداری از ویژگیهایی بود که در زندگی روزمره، او را از حادثهای به حادثه دیگر میکشاند و هریک از این حوادث، دگرگونیها و حالات درونی و بیرونیاش بروز مییافت. نقلوضبط این احوال، زبان بود و سینهها. تا هنگامی که پیدایش خط و ربط پایهگذار مطمئنی برای این کار شد و آغاز فصل تازهای در بیان قصه و داستان. «هزارویکشب» و «کلیلهودمنه» دو تا از صدها متون کهن بهجای مانده بشر است که از پس قرنها، سینهبهسینه راه خود را از میان جنگها و کشتارها و باد و بارانها و خشکسالیها طی کرده و به ما رسیده، و امروز یکی از مهمترین متون کهن جهان به شمار میآید. بهویژه «هزارویکشب» که جایگاهی رفیع و ابدی در ادبیات جهان دارد. تا آنجا که پیر لوییجی پازولینی از روی بخشی از داستانهای آن، «شبهای عربی» را ساخت. بورخس، مارکز و یوسا از قلههای رفیع ادبیات جهان، از این آبشخور بهرهها جستهاند. برای ما ایرانیها نیز آنچه زیرعنوان «هزارویکشب»برجای مانده، ترجمهای بود از عبداللطیف طسوجی که غبار زمان و زبان، چنان بر آن سایه انداخته، که ترجمه دیگری را میطلبید، که این امر بالاخره محقق شد: محمدرضا مرعشیپور، مترجم عرب، که پیشتر از نویسندگان عرب چون نجیب محفوط آثاری ترجمه کرده بود، دست به این کار عظیم زد و نشر «نیلوفر» در شکل و شمایلی زیبا این شاهکار کهن را منتشر کرد. از دیگر متون کهن که وی به ترجمه آن همت گماشت، «کلیله و دمنه» است. مناسبت این گفتوگو نیز این دو متن کهن است، با تمرکز بر «هزارویکشب.»
از اینجا شروع کنیم: وقتی میگوییم ادبیات پیش از اسلام، ذهنمان به سمت «گاتها»ی زردشت میرود. از اینجا ورود پیدا کنیم به «هزارویکشب» به عنوان یک اثر پیشااسلام.
در ادبیات پیش از اسلام، که البته در آن ادبیات با تاریخ یکی بوده و بعدا جدا شده و به صورت رشتهای مستقل به راه خود ادامه داده؛ بنابراین، متنهایی که از آن دوره به دستمان رسیدهاند به گونهای تاریخاند. برای نمونه «خداینامه» یا «شاهنامه» که در زمان خسرو انوشیروان تالیف شده درباره تاریخ عمومی کشور و مردم ایران، از آغاز آفرینش تا زمان تالیف کتاب سخن میگوید، اما شیوه نگارش آن ادبی است. جز آن «مزدکنامه» را داریم و «آییننامه» و «گاهنامه» و متون دیگر را و هرچه هست در کتابهای مختلف تالیفشده پس از اسلام پراکندهاند. خداینامه که از آن نام بردم بخشی از آن را در «عیونالاخبار» میتوان دید که مولفش ابنقتیبه است و بخشی دیگر را در تاریخ طبری، بقیه هم همینطور پراکندهاند، اما «هزارو یک شب» که همان «هزار افسان» پهلوی باشد و «کلیلهودمنه» را به صورت مدون داریم.
از نخستین ترجمه هزارویکشب به فارسی شروع کنیم که عمری تقریبا دویست ساله دارد تا ترجمه شما که آخرین ترجمه از هزارویکشب است.
اقوام هندوایرانی که از تیرههای آریاییاند، گروهی به هند رفتند و ما هم به ایران آمدیم. در سدههای دهم و یازدهم میلادی، غزنویان و بعد ترکمانان سلجوقی و پشت سرشان مغولها رو به ایران میآورند و نهتنها به ایران که هرجا هوای بهتر و چراگاههای پربار میبینیم که تا هند هم میروند. بعضی از اینها هم که میآیند سر راهشان در مناطقی که مناسب میبینند جاخوش میکنند و هندوایرانیها که از این مسیر میگذرند با فرهنگها و خردهفرهنگهای موجود در راه آشنا میشوند و تاثیر و تاثری پدید میآید و ما تا اینجا فرهنگ مشترکی را با هندیها داشتهایم و پس از اینکه آنها به هند میروند و ما در ایران ساکن میشویم هر یک از ما با گذشت زمان به رنگ محیط خودمان درمیآییم، اما طبیعی است که فرهنگ مشترک هندوایرانی و رابطه فرهنگیمان بهجا میماند. ما «هزارافسان»مان را با خود آوردهایم که نشانههای بسیاری را از آن دوره باهمبودن و نیز تجربههای سکونتمان را در ایران در خود دارد. پس وجود این نشانهها معنایش این نیست که ما هزارویک شب یا کلیلهودمنه را از هندیها گرفتهایم. نمودهای به ظاهر هندی در این دو اثر نمودهای فرهنگی مشترک ما هستند. همین نشانهها را از فرهنگ ما در آثار هندیها هم میتوان دید. ما شیوه بیان قصهها به شکل تودرتو و شبیه لایههای پیاز در هزارویک شب میبینیم که در نگاه اول شیوهای هندی به نظر میآید و در آثار هندی نمونههای فراوان دارد. یا قصهگویی که با داستانسرایی مرگ خود و دیگران را پس میاندازد و از مرگ میرهاند که هسته اصلی هزارویک شب است، همین چارچوب در «بختیارنامه» هم هست. هزارویک شب و «گاتاساریت ساگارا»، یعنی اقیانوس افسانهها، شباهت زیادی باهم دارند، چندان که پژوهشگران به این باور رسیدهاند که هزارویک شب از آن مجموعه گرفته شده. پس از یورش اعراب به ایران «هزارافسان» هم مثل کتابهای دیگر پهلوی در محاق افتاد، اما سینهبهسینه نقل شد، و دستنوشتههای اندک آن دستبه دست میگشت، کما اینکه ابنندیم در کتاب «الفهرست» خود و مسعودی در «مروجالذهب» در نیمه دوم قرن چهارم هجری از آن نام میبرند و آن را دیدهاند. در سده دهم میلادی که هزارافسان کمکم به عربی ترجمه شد و ترجمههایی که دستنویس نقالان بود تا بتوانند هنگام اجرا و برای یادآوری قصهها از آنها استفاده کنند و در همین دوره است که اندکاندک شعرها به متن اضافه شدند. در آغاز قرن هجدهم میلادی گالان فرانسوی این دستنویسها را منتشر کرد. هزارافسان دوباره جان گرفت. چیزی نگذشت که به انگلیسی و آلمانی و زبانهای دیگر هم درآمد و صدوچند سال پیش محمدشاه قاجار به فکر ترجمهای از این اثر برای کتابخانه سلطنتی افتاد. عبدالطیف طسوجی یا همان ملاباشی دربار که هم خودش و هم همسرش کلثومخانم عربیدانان شایستهای بودند، مامور ترجمه شدند، اما عمر محمدشاه به سررسید و ناصرالدین شاه که میخواست آرزوی پدر را برآورده کند معیرالملک را مسئول این کار کرد و او علاوه بر طسوجی هنرمندان را گرد آورد و شروع کرد. صنیعالدوله با پنجاه نقاش زیردستش تصویرهایی بسیار زیبا تهیه کردند. سروش اصفهانی که ملکالشعرای دربار بود با کمک چند تن از شاعران به شعرها پرداختند بهجای بعضی از آنها، شعرهای ایرانی گذاشتند. مذهبباشی هم تذهیب کتاب را انجام داد و سرانجام با صرف حدود هفت هزار تومان اثری هفت جلدی فراهم آوردند.
چقدر از هزارویکشب به صرف ارجاع به داستانهای این کتاب را میتوان ایرانی دانست و چقدر را عربی یا هندی؟ چون در هرصورت داستانهایی از خلفای عربی در این کتاب هست. و آن طور که میگویند بغداد شهر هزارویک شب است.
هزارویک شب در طول تاریخ نهتنها از فرهنگهای ایرانی و هندی و عربی سود برده، بلکه ردپای فرهنگ یهودیان و چینیها و مغولها و ترکها و بابلیها و یونانیها و دیگران در آن پیداست. در داستان «ملک شهرمان و قمرالزمان» نامهایی هستند که در «تلمود» دیده میشوند. مثل «قشقش» حکایت نورالدین و شمسالدین ظاهرا ریشه یونانی دارد. در بغداد و مصر داستانهای کوتاه و بلند زیادی به آن اضافه شده. از جمله قصههای هارونالرشیدی در هزارویک شب جلوههای گوناگونی از زندگی مردم بغداد و بصره و دیگر شهرهای بزرگ خلافت عباسی مثل کوفه و دمشق و حلب نقش بسته. بعد هم قصههای مصری در دوران فاطمیان و خلفای ایوبی اضافه میشود، اما عفریتها و دیوها و امثال اینها، با قدرت طلسم و جادو چارهسازی میکنند و به بندههای زرخرید شبیهاند و فرمانبردارند، درصورتیکه همین عفریتها و دیوها در قصههای ایرانی مستقل عمل میکنند، برای آدمها و کسبوکارشان دل میسوزانند. در قصههای بغدادی دشمنی با مجوسان مطرح است، نه با مسیحیان. برخی قصهها تخیلیاند و برخی هم ریشه تاریخی دارند. ملکه لاب در داستان«بدر باسم» شبیه «سیرسه» در داستان اولیس است. داستان ملکه ماران در هزارافسان پهلوی بوده و ریشه هندوایرانی دارد. نشانههایی از شهریاران افسانهای ایران و دین زرتشتی در آن هست، اما عربها خاتم سلیمان را جانشین جام جم کردهاند و کوه قاف را به جای البرز و دماوند گذاشتهاند. این داستان و سفرهای سندباد از قصههای بغدادی است، اما از هزارافسان ایرانی به هزارویک شب راه پیدا کردهاند. افسانههای پریان بیچونوچرا ایرانیتبارند. داستان سیفالملوک و بدیعالجمال مشابهی کامل در زبان فارسی دارد. داستان شاه شهریار و برادرش شاهزمان و دو قصهای که در مدخل آن آمدهاند، یعنی قصه زن و عفریت و بازرگانی که زبان جانوران را میدانست یا حکایت دهقانی و خوشی از قصههای هندوایرانیاند. مسخ در آنها هست و زبان جانوران باز میشود و شیوه بیانی تودرتو و پیازیشکل دارند.
تاریخچه ترجمه هزارویکشب به زبانهای دیگر چگونه است؟
اشاره کردم که گالان در سال۱۷۰۴دستنویسهای نقالان را جمع کرد. او با زنی به نام حنا که بسیاری از قصهها را در حافظه داشت به فرانسه بازگشت و طی چند سال آنها را ترجمه کرد. چیزی نگذشت که هابیشت، هزارویکشب را به آلمانی ترجمه کرد و لین و ریچارد بورتون و پین به انگلیسی. ترجمه گالان نخستین ترجمه به یک زبان اروپایی بود، اما دقیق نبود و با دستکاریهایی که داشت نشان میداد که ذوق مردم روزگار خودش را در نظر گرفته و شاید روی همین اصل خواننده زیاد داشت. میگویند داستانهای علاءالدین و چراغ جادو و علی بابا و چهل دزد بغداد را او به هزارویک شب اضافه کرده، البته خیلی از قصههارا هم نداشت. شعرها را هم به کلی حذف کرد. پس از او دکتر ماردروس ترجمهای دیگر به فرانسه ارائه داد که تفاوتهای اساسی با ترجمه گالان داشت. فنهامر شرقشناسی اتریشی که به ده زبان و از جمله فارسی آشنا بود و مترجم حافظ هم هست، هزارویک شب را به فرانسه ترجمه کرد و تغییراتی در آن داد، اما این ترجمه گم شد و ترجمهای آلمانی که از روی آن انجام شده بود به بازار آمد. بعدها بیوقفه ترجمههایی دیگر به فرانسه و انگلیسی و آلمانی وهم به اسپانیایی و ژاپنی و کرهای و حتی مالایایی و همه زبانهای زنده و مرده منتشر شد، که هر یک ساز خود را میزدند. اما در پاسخ به بخش دوم پرسشتان خیلی خلاصه عرض کنم که امروز با استناد به پژوهشهای فنهامر و ویلیام پین و ریژارد بورتون و دوخویه که همه از مترجمان خوب هزارویک شب هم هستند، به این نتیجه رسیدهاند که کتاب هزارافسان ایرانی که الگوی هندی داشته، هسته اصلی هزارویک شب بوده است. البته این الگو را که میگویند براساس اشارهای که کردم باید فرهنگ مشترک هندوایرانی معنا کنیم. «هزارافسان کجاست» استاد بیضایی این مساله را روشنتر میکند.
چه شد که به ترجمه این اثر عظیم دست زدید؟ همانطور که میدانید محمدابراهیم اقلیدی نیز پیش از شما از ۱۵ سال پیش دست به ترجمه این اثر زدند که پیش از ترجمه شما نیز منتشر شد.
گفتم که بیش از یک سده از نخستین ترجمه هزارویک شب در ایران گذشته، حدود پنجاه سال پیش هم آقای موسی فرهنگ ترجمهای فراهم آورده بودند که مجموعهای از ترجمه گالان و منابع دیگر بود و انتشارات گوتنبرگ منتشرش کرد. من سال۸۲ آغاز کردم و نمیدانستم آقای اقلیدی هم مشغول این کارند یا قرار است این کار را بکنند. بر ترجمه طسوجی، زمان گذشته و زبان متحول شده بود. از این گذشته، ایشان به مناسبت روزگار خود در متن اصلی هم دستکاریهای زیاد و هم حذفهایی کرده بود. نمیدانم شاید در چاپهایی که از آن شده این بلا را به سرش آوردهاند. مثلا دیدم در یکی از قصهها زن به مرد بدل شده تا قصه از مرز اخلاق بیرون نرود. در ترجمه ایشان دریا هنوز بحر است و نثر به دوره قاجار تعلق دارد. البته نثر زیبایی است، اما مال امروز نیست. بنابراین ترجمهای دیگر از این اثر را به زبان اصلیاش کار درستی دیدم. در همه دنیا این کار را میکنند. معمولا از آثار کلاسیک دستکم هر سیسال ترجمهای تازه ارائه میدهند. کار من حدود ده سال زمان برد. کار آقای اقلیدی چند ماهی زودتر درآمد و تازه من متوجه شدم که ایشان هم روی این کتاب کار میکردهاند. اما طبیعیاست که بین این دو تفاوتهایی وجود داشته باشد. من از عربی برگرداندهام و ایشان گویا از انگلیسی. آقای اقلیدی شعرها را ترجمه کردهاند و تلاششان این بوده که وزن و قافیه داشته باشند، اما به نظر من جز چندتایی از آنها بقیه سست بودند و ارزش ترجمه نداشتند، پس با توجه به گنجینه عظیم شعری که در زبان فارسی داریم از رودکی گرفته تا شعرهای شاعران امروز مثل اخوان و مشیری و فروغ و دیگران برابر با مضمونهایی که در متن بود، شعرهای مناسب پیدا کردم و به جای شعرهای متن گذاشتم. کار خیلی سختی بود، ولی زیربارش رفتم. در جمع باید بگویم که هزارویک شب، نه کتابی علمی است و نه مذهبی و از سویی دیگر ساختارش به گونهای است که ناسحان و مترجمان میتوانستهاند به خود اجازه بدهند که با حفظ چارچوب اصلی، شیوههای خودشان را در بیان داشته باشند و بهاینترتیب هر نسخه یا ترجمهای حالوهوای خودش را پیدا میکند. در هزارویک شب اقتباس میتواند مطرح باشد، با این توضیح، حتی اگر میدانستم که جناب اقلیدی یا عزیز دیگری سرگرم این کار است، باز هم این ترجمه را به انجام میرساندم. کار طسوجی بود و کار آقای فرهنگ هم بود، با وجود این هر گلی بوی خودش را میدهد و از کاری که کردهام خشنود و خرسندم. خواننده باید بپسندد و برابر با ذوق خودش انتخاب کند.
پازولینی کارگردان برجسته ایتالیایی سهگانهای دارد از سه اثر شاخص کلاسیک ادبیات جهان: «قصههای کانتربری»، «دکامرون» و «شبهای عربی» (داستانهای هزارویک شب) که بخشهایی از آن نیز در اصفهان فیلمبرداری شده؛ حتا بورخس نیز یک سری مقاله دارد درباره این کتاب و البته دیگر آثار کلاسیک جهان از جمله کمدی الهی دانته. اما از این آثار، «هزارویک شب» قدمتی دیرینه دارد، بهطوریکه حتی این دو اثر غربی که نام برده شد نیز برداشتی غیرمستقیم و حتی مستقیم از این اثر است.
بله، رابرت ایروین در تحلیلی از هزارویک شب میگوید که پازولینی از باهوشترین مفسران جدید هزارویک شب است. پازولینی در سرلوحه همین فیلمی که از آن صحبت میکنید، میگوید که افسان، حقیقت را در یک خواب پیدا نمیکند، اما شاید در خوابهای متعدد پیدایش کند. تنها این کارگردان بزرگ ایتالیایی نیست که از این اثر مردمی تاثیر گرفته. در دکامرون اثر بوکاچیو داستانهای زیادی است که با قصههای هزارویک شب مضمون مشترک دارند. مجموعههایی از ایندست که در اروپای سدههای میانه پیش از انتشار ترجمه گالان از هزارویک شب تالیف شده چندان زیادند که شماری از پژوهشگران را به این فکر انداختهاند که شاید ترجمهای قدیمتر از ترجمه گالان در اروپا دستبه دست میگشته، اما چنین ترجمهای پیدا نشده، پس باید امکان نقل سینهبهسینه از هزارویک شب را در نظر گرفت. این کتاب شاید تنها متن کلیدی و مهم در زندگی و آثار بورخس است. این نویسنده بزرگ، گاهی حتی خود را به بازگویی قصههای هزارویک شب محدود میکند. آنجا که با اشاره به این اثر میگوید، شرق، غرب را شکوهمندانه اشغال کرد.
ترجمه شما از هزارویک شب از نسخه بولاق است. فرق این نسخه با نسخ دیگر در چیست که این ترجمه را متمایز میکند با دیگر ترجمهها؟
در حال حاضر چهار متن چاپی از هزارویک شب به خط پایان رسیدهاند؛ متن معروف به چاپ اول کلکته، متن برسلاو، متن بولاق و متنی که به چاپ دوم کلکته مشهور است. من باید یکی از اینها را انتخاب میکردم. دستنویسهای پراکنده که مورد استفاده گالان قرار گرفته بودند و متنهایی که نسخهپردازان برای فربهشدن هزارویک شب و رساندن شبهای آن به هزار و یک نوشته بودند، همه را گروهی از پژوهشگران عرب گرد آوردند و تحریری را تهیه کردند که زوتنبرگ نام آن را تحریر جدید قاهرهای گذاشته بود و دوازده دستنویس در کتابخانههای اروپایی نشان داد که بر پایه همین متن نوشته شده بودند. این متن برخلاف متنهای پیشین ترکیبی منسجم با ترتیبی ثابت از افسانهها داشت و در آن از دستنویسهای مورداستفاده گالان به عنوان حلقههای داستانی آغازین استفاده شده بود. این متن در اوایل قرن نوزده در چاپخانهای که ناپلئون به مصر برده و در بولاق نزدیک قاهره نصب کرده بود، به چاپ رسید و به همین سبب به متن بولاق معروف شد که برای کتابخوانهای امروزی معروفتر و آشناتر از بقیه چاپها است. ترجمه لین که بهترین ترجمه انگلیسی است از روی این متن تهیه شده. در ایتالیا گروهی از مترجمان زیرنظر عربیدانی به نام فرانچسکو گابریلی هزارویک شب را ترجمه کردهاند و آنها هم متن بولاق را برای کارشان انتخاب کردهاند. از همه اینها گذشته، متن رایج در کشورهای عربزبان و متنی که این اواخر برای ترجمه به زبانهای دیگر مورد استفاده قرار میگیرد همین متن است.
برای شناخت بهتر «هزارویک شب»، چه
منابعی میتوان برای خواندن و درک بیشتر این اثر معرفی کرد؟
شما پس از خواندن هزارویک شب تردیدی ندارید که درباره آن کنجکاو میشوید. یکی از کتابهایی که این کنجکاوی را ارضا میکند «هزار افسان کجاست؟» بهرام بیضایی است. جز آن، در پیشدرآمدی که نوشتهام، هجده کتاب را معرفی کردهام تا خوانندهای باریکبین و علاقهمند اگر بخواهد به آن مراجعه کند. البته هنوز این اثر استاد منتشر نشده بود و من از پژوهش مقدماتی ایشان که ریشهیابی درخت کهن باشد نام بردهام. همینجا باید بگویم که «افسون شهرزاد» تالیف استاد جلال ستاری کار بینظیری در این باب است که خواندنش برای درک بهتر و پیبردن به لایههای زیرین هزارویک شب ضروری است.
و پرسش آخر: نویسندههای معاصر از این آبشخور غنی چه استفادههایی میتوانند بکنند؟
غیر از نویسندگانی که به آنها اشاره کردم، چارلز دیکنز، خواهران برونته، استاندال، فلوبر، پوشکین، نجیب محفوظ، تولستوی و بسیاری دیگر از هزارویک شب الهام گرفتهاند. جیمز جویس اثر معروفش «اولیس» را با الهام از این اثر خلق کرده. گوته میگوید بارها این کتاب را از ترجمه آلمانی هانریش وِس خواندهام. ویلیام ورثورث شاعر بزرگ انگلیسی نیز شعری برای هزارویک شب گفته، و بسیاری دیگر از نویسندگان و هنرمندان و از جمله دانته که اشاره کردید یا خودشان گفتهاند یا آثارشان نشان میدهد که از هزارویک شب الهام گرفتهاند یا زیر تاثیرش بودهاند. همین کافی نیست تا نویسندگان ما خود را ملزم بدانند که آن را مثل سرمشق بخوانند؟ میشود لذتش را برد و هم از آن آموخت.
آرمان