این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
از جیمز ایجی تا ادوارد پی. جونز
آریامن احمدی*
چرا جیمز ایجی؟
بهراستی چرا جیمز ایجی؟ بهترین پاسخ را جان آپدایک به ما میدهد: «نویسندهها را فقطوفقط باید بهخاطر آثارشان ارج نهاد. اگر قرار است جیمز ایجی در یادها بماند، این جاودانگی فقطوفقط باید بهخاطر موفقیتهای کمنظیر و سختکوشانهاش باشد. نویسنده رمان «روایت یک مرگ در خانواده» هیچ توضیح و پوزشی به آیندگان بدهکار نیست.» چراکه ایجی با تنها رمانش «روایت یک مرگ در خانواده» توانست جایزه پولیتزر ۱۹۵۸ از آن خود کند، و حتی در سالهای ۱۹۹۹ و ۲۰۰۵ از سوی کتابخانه آمریکا و نشریات معتبر لوموند و تایم، این رمان در فهرست صد رمان بزرگ قرن بیستم قرار گرفت. ترومن کاپوتی نویسنده بزرگ آمریکایی نیز جیمز ایجی را نویسندهای بزرگ برمیشمارد، که جنبههای تصویری و ساختار تکنیکهای سینمایی در رمانهایش فوقالعاده است.
چرا باید «روایت یک مرگ در خانواده» را بخوانیم؟
ایجی کارش را با نقد فیلم شروع کرد، در دهه ۱۹۴۰ میلادی بیشتر از هر منتقدی نقدهایش جذابتر و خواندنیتر بود، و آنطور که دبلیو اچ. اودن شاعر بزرگ انگلیسی-آمریکایی اظهار میکند که گرچه چندان علاقهای به سینما نداشته و بهندرت فیلمی را تماشا میکرده، اما مرتب و موبهمو نوشتههای ایجی را میخوانده: «به باور من، ستون او برجستهترین رویداد باقاعده و تمامعیار در عرصه ژورنالیسم آمریکا است.» مصداق بارز حرف اودن را جدای از نقدنویسی، میتوان در فیلمنامههای ایجی جست: «ملکه آفریقایی» با بازی همفری بوگارت و کارگردانی جان هیوستون و «شب شکارچی» به کارگردانی چارلز لاوتن. اما چیزی که ایجی را با آن جهانی کرد، رمان «روایت یک مرگ در خانواده» بود. رمانی که مورد ستایش بیشتر منتقدان و نشریات معتبر جهان قرار گرفت. سانفرانسیسکوکال مینویسد: ایجی در این رمان «ضعف و قدرت بشر را به ما یادآور میشود و یادمان میآورد، انسان زمانی که با ضربات سهمگین سرنوشت روبهرو میشود میتواند شجاع و مهربان و حساس باشد. این داستان اصالت و کیفیتی از طبیعت بشر دارد که اغلب در نوشتههای معاصر بر آن تاکید نشده.» شیکاگو سانتایمز نیز مینویسد: «توصیف ایجی از آدمها، مکانها و صحنهها نهتنها دقیق که بسیار شاعرانه و پویا است.» ایجی نویسندهای است کاملا خودپرسشگر که اوج این خودپرسشگری در رمان «روایت یک مرگ در خانواده» به منصه ظهور میرساند. نقش او در این رمان کسی نیست جز روفاسِ ششساله. «حالا برایتان از عصرهای تابستان ناکسویل در تنسی میگویم، زمانیکه آنجا کودکی دلپذیری داشتم.» روفاس (راوی) از خانهای میگوید که قرار است بهزودی در آن یک مرگ اتفاق بیفتد؛ واقعیتی که از اینجا دیده و روایت میشود: خانهای در ناکسویل، تنسی، آمریکای ۱۹۱۵٫ خانواده از سینمای چارلی چاپلین برگشتهاند به خانه، که تلفن زنگ میخورد. جی، پدر خانواده گوشی را برمیدارد، آنسوی خط برادرش رالف است که خبر بیمارشدن پدر روبهموتش را میدهد. جی از همسرش خداحافظی میکند، و بدون شببهخیرگفتن به دو فرزندش روفاس و کاترین، درحالی میرود سمت خانه پدرش، که با همسرش قرار میگذارد برای تولدش، خودش را برساند. از اینجای داستان دیگر آنچه ما میخوانیم زاویه دید مری، همسر جی، و فرزندانش روفاس و کاترین است، و بعد، عمه هانا، و پدر و مادر مری. هرآنچه میخوانیم یا از پشت تلفن میشنویم، از این زاویه است. ایجی با نثری شاعرانه و تصویرهایی بکر و زیبا از مرگی تراژیک، خواننده را با خود همراه میکند تا داستان «یک مرگ در خانواده» را روایت کند. داستانی تکاندهنده، که کلمهبهکلمه خواننده را با خود میکشاند به زوایای مختلف حادثهای که در آن یک مرگ در یک خانواده اتفاق افتاده، و هرکس از زاویهای که آن را دیده یا شنیده، روایت میکند. مرگی که برای بزرگترها هم خندهدار است و هم گریهآور، و برای کوچکترها هم نشانه فخر است و هم نشانه خواری. «روایت یک مرگ در خانواده» بازخوانی ماجرای کودکی نویسنده، جیمز روفاس ایجی است؛ ایجی وقتی شش سالش بود، پدرش را در یک تصادف رانندگی از دست میدهد. همین حادثه دلخراش با ایجی میماند تا زمان مرگش که در حال نوشتن «روایت یک مرگ در خانواده» بود که از سال ۱۹۴۸ آن را آغاز کرده بود.
چرا ادوارد پی. جونز؟
ادوارد پی. جونز با نخستین کتابش توانست جایزه پنهمینگوی، پنمالامود را از آن خود کند و برای جایزه پنفاکنر و کتاب ملی آمریکا نیز نامزد شود، اما انتشار «دنیای آشنا» بود که نام جونز را بهعنوان یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستویکم آمریکا جاودانه کرد و «دنیای آشنا» را بهعنوان بزرگترین رمان قرن بیستویکم آمریکا بر بالای فهرست رمانهای جهان قرار داد؛ رمانی که والتون مویامبا، نویسنده، منتقد و استاد دانشگاه ایندیانا درباره آن میگوید: «از نظر من، دنیای آشنا، بهترین رمان چاپشده آمریکا در قرن ۲۱ است.» و جاناتان یاردلی منتقد و نویسنده واشنگتنپُست و برنده جایزه پولیتزر نقدنویسی، «دنیای آشنا» را «رمانی بزرگ به عظمت موزه لوور» برمیشمرد که وقتی به آن وارد میشوی، دیگر نه میخواهی از آن خارج شوی، و نه میتوانی؛ رمانی که جایزه حلقه منتقدان ملی کتاب آمریکا، ۲۰۰۳، جایزه پولیتزر ۲۰۰۴ و جایزه ایمپک دوبلین ۲۰۰۵ را از آن خود کرد.
چرا باید «دنیای آشنا» را بخوانیم؟
«دنیای آشنا» از آن دست رمانهایی است در تاریخ ادبیات که وادارت میکند همراه با کاراکترهایش، کلمهبهکلمه با آنها نفس بکشی: با شبگردیهای «موسا» راه بروی در بیشهزار و بنشینی و به ماه نگاه کنی و آزادیات را بشمری، با «تسی» و عروسک چوبیاش گریه کنی که وقتی نود ساله میشود با همان عروسک در بغلش درحالیکه هنوز «سیاه» است و «برده» میمیرد، با «الیاس» بنشینی و شانه چوبی را با عشق تراش بدهی و بعد راه بیفتی دنبال «سلست» که یک پایش میلنگد تا به او عشق را با یک شانه چوبی کجوکوله تقدیم کنی، با آوازهای «آلیس» زیر باران همراه شوی و بیخیال گشتیهای سفیدپوست، بزنی به جاده و مدام بخوانی «ارباب مُرده!»، با «هنری»ِ جوان و سیاه در سرما و گرما در ایوان منتظر ارباب سفیدت بمانی، از خوابت بزنی، تا با اسبش سرانجام از راه برسد و افسار اسب را بگیری و به اصطبل ببری و بعد روی کاهها با رویاهایت لم بدهی. «دنیای آشنا» با تو هر کاری میکند: از همان جایی که نشسته یا ایستادهای، بَرَت میدارد و میبَرَدت به ۱۸۵۵٫ ویرجینیا. منچسترکانتی. و از همانجا بَرَت میدارد میبَردت به ایرلند. به فرانسه. به آمریکای قرن بیست. در یکی از هتلهایی که تمثال بزرگی از بردگان سیاه به دیوار میخ شده که نسلهای بعدی وقتی به آن نگاه میکنند، نیاکانشان را به یکدیگر نشان میهند که سالها پیش زیر سلطه سفیدپوستها خاک شدهاند. «دنیای آشنا» از غروب یکی از روزهای جولای شروع میشود. غروب روزی که اربابِ سیاه، هنری تاونسند بعد از شش روز بیماری میمیرد. شروعی که هرگز تمام نمیشود…
آرمان
‘