این مقاله را به اشتراک بگذارید
یک هفته هفت چهره؛ از دلالان صیغه تا رقاصان رشتی
هفته پرماجرا
گروهی هنری در مقابل خانه فرهنگ و هنر رشت و به مناسبت روزی که به نام این شهر نامگذاری شده، به رقص پرداختند و…
ایمان عبدلی
دلالان صیغه یا (مسببان هم باشی، هفته)
گزارش روزنامه وقایع اتفاقیه در مورد مراکزی که برای همسریابی صیغه ای واسطه گری می کنند…
دیدگاه فلسفه مآبانه؛ تمایلات جنسی واپس مانده با زیرکی و هر گاه که فرصت یابد به عرصه ناخودآگاه گام نهاده و خود را ارضا می کند، می شود به ذات نیازهای جنسی نظر کرد و خلا فضایی رسمی که در اجتماع ایرانی این نیاز را پاسخ بدهد. با این دیدگاه دلالی صیغه را می شود کانالی غیر رسمی برای رفع نیازهای غریزی دانست و علت وجودی اش را همین سرخوردگی جنسی دانست. فراموش نکنیم که ارتکاب جمعی یک عمل می تواند از مسئولیت فردی و عذاب وجدان بکاهد، به سیل متاهلین مشتری این دلال ها توجه کنید…
دیدگاه اقتصادی؛ دلال ها نماینده اقتصادهای زیر زمینی اند، آن ها سود و منفعت را بو می کشند، کاری ندارند که در این جنس از معامله فقط با یک فروشنده و یک خریدار طرف نیستیم، این معامله تبعات عاطفی دارد، ظاهر قضیه ساده است، اما در بطن این معامله «عاطفه» به اشکال رنگارنگ حیات دارد؛نفرت، اکراه، و حتی عشق …تمایلاتی که در این معامله بروز می کند و دیده نمی شود، دیدگاه اقتصادی بر این معامله نمی تواند کاملا غلبه کند، چون تمامیت آن را نمایندگی نمی کند…
دیدگاه جامعه شناسانه؛ انرژی های جنسی حالا به گونه ای تخلیه می شوند که در معرض نیستند، همین دیده نشدن آش را شور تر می کند، وقتی پدیده های اجتماعی را به پستو هدایت می کنیم، یک فرصت ایده آل جامعه شناسانه را برای تحلیل و آسیب شناسی از دست می دهیم و شکل تصمییم گیری را از واقعیت جامعه دورتر می کنیم، قضاوت ناصحیح بر اساس اطلاعات کم و یا ناقص، برنامه های اشتباه و بی ربط را بر ساختار تحمیل می کند، از مسیر اصلی دور تر می شویم…
دیدگاه مذهب عرفی شده؛ تعابیر مذهبی مصادره به مطلوب می شوند و در گذر زمان و در غفلت مطالعه تحقیق واژه صیغه تقلیل پیدا می کند، تقلیل تا حدی که صیغه به یک هم باشی سیاه تنزل پیدا می کند، مردانی که فرصت طلبانه از قرائت های مذهبی برای پیشبرد اهداف خود استفاده می کنند و خودفریبی می کنند، وگرنه کیست که نداند قوانین صیغه بسیار سخت گیرانه است و از عهده هر کسی بر نمی آید…
از اول به آخر؛ یک نیاز غریزی فرصتی برای سود جویان غریزی فراهم کرده و یک فرصت را از برنامه ریزان دریغ کرده وقتی که قرائت روشنی از مذهب نداریم.
شهاب حسینی یا (دوست باشید، هفته)
استعفای شهاب حسینی از قضاوت در جشنواره فیلم فجر…
در مورد استعفای شهاب حسینی از جشنواره دو فرضیه هست؛ اولی بر کمرنگ شدن سهم دوستان حسینی در جشنواره تاکید دارد همان دوستانی که مدیریت شهر فرش را بر عهده دارند، دومی همان چیزی است که خود شهاب حسینی آن را دفاع از «آشغال های دوست داشتنی» فیلم توقیفی محسن امیر یوسفی دانسته و در اعتراض به تصمیمات اینچنینی از عرصه کناره گیری کرده، دلیل هر چه که باشد نتیجه آن جدایی یک بازیگر از قضاوت در بستری است که حضور او را می طلبد.
فرهنگ و هنر آن قدر در این سرزمین مسیر پر از دست اندازی دارد که از هر حاشیه درونی بی نیاز است. انواع محدودیت ها و سختگیری ها، انواع بی توجهی ها و انواع خواستن های ویترینی، به اندازه کافی کار هنر را خراب کرده، هنر در ذهنیت مدیر ایرانی شاید همان نوازنده ای است که در یک همایش برای ده دقیقه می نوازد و پولش را می گیرد و می رود؛ این جایگاه ناپایدار و تزئینی فقط کمی حاشیه احتیاج دارد که کلا از دست برود، گزک به دست برگزار کنندگان همایش ها(مدیران مسئول فرهنگی) ندهید و همین آنتراکت پانزده دقیقه ای را حفظ کنید.
رضا حقیقی یا (هرج و مرج، هفته)
پیوستن رضا حقیقی فوتبالیست جوان و سابقا ملی پوش به لیگ تایلند…
فوتبال اساسا خیلی بسته به اتفاق است و به قولی حادثه محور است، از همین رو تماشای یک مسابقه فوتبال جذاب تر از هر مسابقه ی ورزشی است. زیرا فوتیال در آنی می تواند به مثابه زندگی با یک حادثه زیر رو شود، اما این ذات اتقاقی فوتبال در مدل ایرانی شدت و حدت بیشتری پیدا کرده است، به یک دلیل مهم؛ بستر خالی از ساختار ورزش ایرانی.
در نبود و نه کمبود ساختار(مدیریت کاربلد، بازدهی مالی و…) فوتبال وطنی اتفاقات خیلی بیشتر از آن چه در ذات این ورزش هست، تعیین کننده است. البته که قیاس مع الفارق است، اما در فوتبال آلمان یک بازیکن از کودکی در آکادمی ها پرورش داده می شود و تا شکوفایی و حتی بعد ازآن تحت مراقبت است، اما در اینجا رضا حقیقی که تا یک سال پیش فیکس پرسپولیس بود و همراه تیم کی روش راهی جام جهانی شد، حالا با مبلغی در حدود ۹۰۰ میلیون تومان راهی لیگ درجه چهارم تایلند می شود، شاید خیلی نباید تعجب کرد این همان سیطره اتفاقات است، در همچنین فضایی مفهوم شانس بزرگ تر می شود و بار روانی افزایش پیدا می کند، در جایی به شکل پرخاشگری نشان داده می شود و در خفیف ترین حالتش جاه طلبی را سرکوب می کند، یکی می شود پیام صادقیان که کلی استعداد را حراج می کند، یکی هم رضا حقیقی که به لیگ تایلند پناه می برد…
آیدین آغداشلو یا (افتخار آفرین، هفته)
آیدین آغداشلو بالاترین نشان فرهنگ و هنر فرانسه را دریافت کرد….
آغداشلو از آن اصلی هاست او واقعا هنرمند است. به قول معروف «حرفه: هنرمند» بی حاشیه سال هاست که کار هنری می کند و خودش را خرج هیچ جریان نامتناسبی با هنر نمی کند، در روزگاری که خیلی ها ادای خیلی چیزها را در می آورند، باید قدر آغداشلو و امثال او را بیشتر بدانیم، واقعی ها نایابند، واقعی ها تظاهر نمی کنند و بیشتر وقتشان را صرف کار می کنند تا فعالیت های دوربین پسند، آن ها با لنزها در صلح نیستند، آن ها در هر موضوع بی ربطی اظهارنظر نمی کنند. نقاش نوگرا و گاها نویسنده و منتقد هنری جایگاهش به قدمت نیم قرن می رسد، هنر امثال آغداشلو ته نشین شده است و به یک برچسب در صفحات مجازی محدود نمی شود. وقتش بود در ۷۵ سالگی تقدیر شود، مدیران ایرانی که کارهای مهم تری دارند، فرانسوی ها جور کشی کردند.
رقاصان رشتی یا (تعریف نشده، هفته)
گروهی هنری در مقابل خانه فرهنگ و هنر رشت و به مناسبت روزی که به نام این شهر نامگذاری شده، به رقص پرداختند و…
نبود «تعریف» مشخص در مورد خطوط قرمز در تمام عرصه های فرهنگی آنقدر چشمگیر است که مدیران این عرصه را هم قربانی می کند، برای روشن تر شدن داستان بی مناسبت ندیدم که به آن بخش از کار رسانه ای ارجاع بدهم که از دید مخاطب پنهان است، بررسی و درج نظرات هر روزه دراینجا انرژی زیادی می گیرد، از طرفی باید پاسخگوی مخاطبینی باشیم که با اشتیاق نظر ارسال می کنند و چشم انتظار درج حرف هایشان هستند و از طرفی دیگر باید واژه به واژه این نظرات را بررسی کنیم که دچار سو تفاهم با خطوط قرمزی که خیلی رنگ ندارد نشویم، اشخاص حقیقی و مدعیان حقوقی …
در ماجرای روز رشت عده ای به نیت زنده کردن فرهنگ فولک گیلان در خیابان حرکات موزون کرده اند و در نهایت این فعل و انفعالات منجر به بازداشت مدیر سازمان فرهنگی هنری شده است، باور کنید آن عده ای که در خیابان بوده اند قصد هنجار شکنی نداشته اند و آن هایی هم که دل نگران ارزش ها شده اند نیت آزار جوانان هم شهری خود را ندارند، نبود «تعاریف» روشن در یک رابطه دو نفره کلی سو تفاهم ایجاد می کند، چه رسد به عرصه ی مخاطره برانگیز فرهنگ، همشهری هوای همشهری اش را دارد، یک «تعریف» مبهم سوتفاهم ایجاد کرده است و همین! باور کنید ارزش بازداشت ندارد، وقتی دیالوگ هست، میله های زندان چه کاره اند؟
علی اکبر ولایتی یا (دور از ذهن، هفته)
علی اکبر ولایتی در صفحه اینستاگرام خود در واکنش به جیبوتی نوشت: ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگاه توست…
رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام با سال ها سابقه ی کار دیپلماتیک و با شناخت کاملی که از مناسبات و روابط بین الملل دارد و همچنین با سبقه ای که در اتخاذ مواضع معتدل و میانه طی این سالها در اذهان گذاشته است، در دام یابندگان جیبوتی افتاد و با ساده سازی یک ماجرای پیچیده موضع گیری نزدیک به موضع بسیاری کاربران عوام تلگرامی گرفت و البته خیلی زود موضع نه چندان سیاست مدارنه اش را حذف کرد. به مدد حضور پر قدرت شبکه های مجازی و تکثیر بدون وقفه سواد سطحی و آگاهی جعلی دام گسترده ای از مواضع شتابزده پیش پای همه پهن شده است، حتی سیاتمدار مقبول و دوست داشتنی چون ولایتی هر چند برای لحظاتی اندک در دام می افتد.
وگرنه جناب دکتر ولایتی بهتر از خیلی ها می داند که هر کشوری در مناسبات بین المللی برگ ها ی برنده ای دارد و ارزش و اعتبار یک کشور به میزان مساحت و جمعیت و … یک یا دو عامل نیست و متاثر از عوامل گسترده و گوناگونی است، بماند که تمسخر یک کشور به هر دلیلی از لحاظ اخلاقی جایز نیست و با اینگونه اقدامات هیچ حقی باز گرفته نمی شود، در دیپلماسی فقط گفت و گوی توام با احترام می تواند منجر به کسب امتیاز شود. دکتر ولایتی بهتر از همه ی ما می داند، کارنامه ی ایشان موید این نکته هست بی گمان.
واهه آرمن یا ( شاعر، هفته)
شاعر ارمنی در هفته ای که گذشت ۵۶ ساله شد، یک حادثه در ایام جوانی باعث از دست رفتن توانایی راه رفتن واهه آرمن می شود او از آن پس زندگی اش را وقف شعر و داستان می کند، ارمنی های فعال در داستان نویسی کم نداریم، اما در شعر آرمن جزو معدود ارامنه ی فعال و موفق است، به مناسبت ۵۶ سالگی اش چند شعرش را مرور می کنیم، شاعری که به قدر کافی دیده نشده است. مرورش می تواند «یک هفته هفت چهره» ی این هفته را کمی لطیف کند….
هرگز به دستش ساعت نمی بست/ روزی از او پرسیدم/ پس چگونه است سر ساعت به وعده می آیی؟ / گفت / ساعت را از خورشید می پرسم / پرسیدم / روزهای بارانی چطور؟ / گفت / روزهای بارانی / همه ساعت ها ساعت عشق است / راست می گفت/ یادم آمد که روزهای بارانی / او همیشه خیس بود….
و شعری دیگر:
از همان آغاز/ راه ما کمی از هم جدا بود / تو مثل یک شاعر / عاشق بودی / و من مثل یک عاشق / شعر می سرودم / هر دو گم شدیم / من در پایان یک رویا / تو در یک شعر بی پایان…
برترینها