این مقاله را به اشتراک بگذارید
یک گفتگوی خواندنی با لئوناردو دی کاپریو
نادر امرایی
در جدیدترین شماره خودش، مصاحبهای با لئوناردو دیکاپریو، بازیگرفیلم The Revenantو یکی از نامزدهای مراسم اسکار امسال، درباره این فیلم و کار کردن با ایناریتو، انجام داده است.
اواسط زمستان در شمال کالیاری، دمای هوا نزدیک به ۴۰ درجه زیر صفر میرسد. این سرما به قدری شدید است که حتی چشمان شما نیز شروع به تیر کشیدن میکنند.
حال تصور کنید که در چنین هوایی، باید وارد یک رودخانه یخ زده شوید و در حالیکه یک پوست خرس ۷۰ کیلویی تنتان است، باید روی سطح این رودخانه بخزید! این مسئله دقیقا مانند این میمانند که به بدنتان شوک الکتریکی وارد شود، سیستم اعصاب بدنتان را به هم بریزد و نگذارد شما نفس بکشید.
حالا به تمام این سختیها، این مسئله را هم اضافه کنید که در تمام این مدت باید در نقش خود باقی بمانید! دیکاپریو، با یک لبخند تایید میکند که این کار واقعا سخت بوده است. بنا به گفته دیکاپریو، بازی کردن در فیلم The Revenant ساخته الخاندرو گونزالز ایناریتو، یکی از سختترین نقشآفرینیهای زندگیاش بود.
دو هفته قبل از اینکه دیکاپریو با امپایر مصاحبه کند، ایناریتو نسخه نهایی فیلم را به وی نشان داده بود. The Revenant داستان واقعی هیو گلاس را که یک تاجر پوست افسانهای در دهه ۱۸۲۰ بود، روایت میکند.
وی در یکی از ماجراجوییهایش، توسط یک خرس گریزلی مورد حمله قرار میگیرد و همراهان او که فکر میکنند او مرده است، وی را رها میکنند. اما او هرطور که هست از این حمله جان سالم به در میبرد و سعی میکند که در طبیعت وحشی، برای بقا تلاش کند و همراهان خود را پیدا کند.
دیکاپریو، که پیش از این تجربه بازی در نقشهایی چون جردن بلفورت در فیلم گرگ والاستریت را دارد، میگوید هیچ فیلمی مانند The Revenanat در زندگیاش ندیده و نمیتواند با حرف، تجربه خود را توضیح دهد. وی در ادامه ایناریتو را با اسکورسیزی مقایسه میکند (که این بالاترین تعریفی است که لئو میتواند از یک کارگردان کند):
از دیدگاه تماشاگران، صحنه خرس گریزلی، به تنهایی میتواند وارد تاریخ سینما شود. این صحنه تمام احساسات شما را تحریک میکند. شما میتوانید نفس کشیدن خرس و عرق کردن شخصیت اصلی را با تمام وجود حس کنید.
لئو که حالا در یک هتل در نیویورک روبهروی امپایر در حالیکه محیط پیرامونش را تمدن فرا گرفته، نشسته، با آرامش خاصی حرف میزند. ناگهان به ذهن شما این مسئله خطور میکند که او از اوایل دوران نوجوانیاش در حال بازیگری بوده است و در حالیکه تنها ۴۱ سال دارد، ۲۸ فیلم بلند در کارنامهاش دیده میشود. در میان این فیلمها، تعدادی از چالشبرانگیزترین و پویاترین نقشآفرینیهای تاریخ سینمای سالهای اخیر دیده میشود.
او در دوران حرفهای خودش، تقریبا تمام مواردی که صنعت فیلمسازی برای ارائه داشته را، به غیر از اسکار، تجربه کرده است. با این همه، او به راحتی اعلام میکند تا به حال در زندگیاش در فیلمی مانند The Revenant بازی نکرده است.
فیلم The Revenant ساخته ذهن خلاق یکی از بزرگترین کارگردانان سینما است و ایفای نقش اول آن هم بر عهده یکی از بزرگترین و بهترین بازیگران تاریخ سینمای مدرن است. دیکاپریو به دنبال تاریخ سینما است و دوست دارد فیلمی که بازی میکند، در تاریخ سینما جاودانه شود. فقط کافی است نگاهی به لیست کارگردانانی که وی تا به حال با آنها کار کرده است بیندازید، تا به راحتی متوجه شوید او، منظورش از «تاریخ سینما» چیست.
علاوه بر ایناریتو، او تجربه کار با کامرون، اسپیلبرگ، تارانتینو، نولان، لوهرمن و از همه مهمتر با مارتین «مارتی» اسکورسیزی را داشته است. در کارنامه حرفهای او، فیلمهای رومانتیک – کمدی زیادی دیده نمیشوند و او هنوز از معدود هنرپیشگان طراز اولی است که وارد دنیای ابرقهرمانان نشده است. او به جمله «نابرده رنج گنج میسر نمیشود» اعتقاد دارد و میخواهد که به یک هنرمند تمام و کمال تبدیل شود.
امپایر: بازی کردن در فیلم The Revenant چقدر سخت بود؟
هیچکس درباره این قضیه دروغ نمیگه. این فیلم واقعا فوقالعاده سخت بود. لوکیشنهای فیلم خودشان یکی از چالشبرانگیزترین بخشهای ساخت فیلم بود.
به این مسئله، تکنیک الخاندرو که عادت داره چندین ماه قبل از شروع فیلمبرداری، تمرین کنیم، تکنیک فیلمبرداری چیوو (لقب امانوئل لوبزگی، فیلمبردار فیلم) که در کل فیلمبرداری فقط از نور طبیعی استفاده میکرد و جنبه شاعرانهای که این دو با روشهایشان به فیلم آورده بودند را نیز باید اضافه کنید. الخاندرو و چیوو، با رقصاندن بسیار دقیق و هنرمندانه دوربین و بازیگران کار میکند.
با این فیلم، آنها به دستآورد فوقالعاده عمیقی دست یافتهاند. در نهایت، به تمام اینها بار یک تُنی چیزی به نام «طبیعت» را اضافه کنید! اگر شما میخواهید که خود را در دنیای طبیعی فیلم غرق کنید، باید خودتان را به عنوان یک شخصیت آماده رویارویی با همه چیز بکنید.
امپایر: مانند چه چیزهایی؟
ما الگوهای آب و هوایی بینهایت سختی را تجربه کردیم. یک روز هوا به منفی ۴۰ درجه رسید و حتی دوربینها نیز کار نمیکردند و بازیگران هم نمیتوانستند بازی کنند چون هوا به قدری سرد بود که ما دستان خودمان را نیز حس نمیکردیم. روزهایی هم بود که ما خود را در دو متر برف میدیدیم که در عرض ۵ ساعت به خاطر یک موج گرما آب میشدند.
ما با یک آب و هوای غیر قابل پیشبینی مواجه بودیم که در تاریخ کشور کانادا بیسابقه بود. طبیعت داشت به ما یک پیغام میداد. تمام کارهایی که شما به عنوان یک بازیگر برای آمادهسازی خودتان انجام دادهاید، به صورت مداوم در حال تغییر بودند و ما باید به سرعت خودمان را با این شرایطی که مدام در حال تغییر بودند، وفق میدادیم.
من در طول زندگی حرفهای خودم، تا به حال بخشی از پروژهای به این سختی نبودهام. این فیلم برای همه سخت بود و همه به شدت کار و تلاش کردند تا توانستیم به هدفمان برسیم. اگر بخواهم روراست باشم، من نمیدانم در آینده چند فیلم دیگر مانند The Revenant ساخته خواهد شد. فقط میتوانم بگویم که بخش اعظمی از سختیها، در فیلم قابل مشاهده است.
امپایر: آیا تو در طبیعت احساس راحتی میکنی؟
ببین، من عاشق طبیعت هستم. من یک فعال محیط زیست هم هستم و عاشق این هستم که به جاهای فوقالعاده و عجیب و غریب بروم. اما این مردان کوهستانی، یک نوع دیگری از بشر بودند! دقیقا مانند انسانهای اولیه که در طبیعت زندگی میکردند.
تمام این بخشها مثل جنگلهای بارانی آمازون بود. در بخشهای شمال غربی و جنوب غربی این مکان، هیچ انسانی زندگی نمیکرد. هیچ پیشینه تاریخی هم از این بخشها در دسترس نبود و ما واقعا اطلاعات کمی از این افراد داشتیم. هیچ عکس، نوشته و هیچ چیز دیگری از این تاجران پوست در دسترس نبود.
هیو گلاس، مظهر روحیه آمریکایی در طبیعت وحشی و نماد داشتن اراده برای زنده ماندن بود. از بسیاری جهات، مانند این بود که ما در حال ساختن یک فیلم علمی – تخیلی هستیم.
امپایر: فرو رفتن در نقش هیو گلاس و دست یافتن به طرز فکر او، چقدر سخت بود؟
این نقش برای من یک تجربه منحصر به فرد بود چون خیلی شبیه به یک پانتومیم بود. من در طول فیلم دیالوگهای بسیار کمی داشتم، اگر بخواهم دقیقتر بگویم، تقریبا هیچ دیالوگی نداشتم. من به این مسئله به صورت یک چالش جذاب نگاه کردم چون پیش از این من نقش شخصیتهای خیلی حرافی را بر عهده داشتم.
قسمت اعظم این نقشآفرینی، مربوط میشد به آمادگی قبلی که برای نقش به دست آورده بودم اما من به صورت غریزی به محیط هم واکنش نشان میدادم و باید تلاش وی برای بقا و عطشش برای انتقام را، که جریان اصلی فیلم بود، نشان میدادم و تمام این کارها را جوری انجام میدادم که انگار هیچکسی اطراف من نیست.
من سعی کردم تمام چیزهایی که لازم است را یاد بگیرم. نه تنها نحوه استفاده از تفنگ، بلکه چگونگی به دام انداختن حیوانات، چگونگی درست کردن آتش و چگونگی زنده ماندن در شرایط سخت را نیز سعی کردم یاد بگیرم. شما تا آنجایی که در توان دارید سعی میکنید برنامهریزی کنید و بعد باید خودتان را درمحیط رها کنید.
اصلیترین نکتهای که در سرمای کشنده به آن پی میبرید، این است که دستان شما قربانیان اصلی هستند. در ابتدای فیلمبرداری من به این نتیجه رسیدم که برای ایفای نقش گلاس دستکش دستم نکنم زیرا به نظر من او شخصیتی داشت که دستکش دستش نمیکرد. گرم نگه داشتن دستهایم، هرروز برای من یک چالش بود، چون از شدت سرمای زیاد، قفل میشدند و من از این چالش لذت بردم.
امپایر: دیگر عوامل فیلم چطور با این شرایط سخت کنار میآمدند؟
الخاندرو میخواست برای اینکه فیلم خیلی واقعی به نظر بیاید، بازیگرانی که برای فیلم انتخاب کرده بود، در چشمانداز محو شوند و خب این مسئله خیلی برای ما سخت بود.
از دامنال گلیسون گرفته تا تام هاردی، ما تقریبا به مدت یک سال با موها و ریشهای بلند، درون کلبههای چوبی زندگی میکردیم. کل عوامل فیلم، تبدیل شده بودیم به یک سری مرد مو بلند ریشو که در شمال زندگی میکنند و تلاش میکنند که عقل خود را از دست ندهند.
امپایر: به عنوان یک بازیگر، تا حالا شده به نقطهای برسی که به خودت بگی من دیگه نمیتونم و من به نهایت حد خود رسیدهام؟
صد در صد. لحظاتی هست که شما در طبیعت نشستید و در حال ساخت یک فیلم هستید و از هیبت و زیبایی که در پیشرویتان است شگفتزده هستید و در نقطه مقابل، لحظاتی هست که انجام برخی کارها واقعا سخت است و شما واقعا میخواهید که از ادامه کار کردن انصراف دهید.
اما وقتی من به این لحظات میرسم، به خودم یک سیلی میزنم و میگویم دیوونه شدی؟ به تو این شانس داده شده. این نکته خیلی مهمه که شما بیش از حد لوس نشوید. چون چیزی که شما به عنوان یک هنرپیشه دارید، یک موهبت است.
خیلی از مردم که مدت زیادی است که به یک شغل مشغول هستند، به آن به عنوان یک موهبت نگاه میکنند. اگر شما با موقعیتتان در این صنعت با گستاخی برخورد کنید، مطمئن باشید که بعدا ضرر آن را میبینید.
اگر شما خودتان آن را ساخته باشید، به ثمر خواهد نشست. اگر شما بخواهید آدم سخت و بدبینی باشید، به صورت خودکار صنعت فیلمسازی راهی پیدا میکند که شما دیگر نتوانید کار کنید.
امپایر: از لحاظ دشواریهای آمادگی فیزیکی، فیلم The Revenant در مقایسه با تایتانیک چطوری بود؟
خب از جهاتی این دو خیلی به هم شبیه بودند. من نمیتوانم بگم که کدام دشوارتر بود . مثل این است که سیبها و پرتقالها را با هم مقایسه کنید. تایتانیک صحنههای ساخته شده در استودیو داشت در حالیکه The Revenant در طبیعت فیلمبرداری شد. بزار اینجوری بهت بگم. هر دوی فیلمها به دلایل مختلف خودشان سخت بودند اما نکته مشترک هر دو فیلم، وجود آب خیلی سرد بود.
امپایر: تمام دوران فیلم تایتانیک الان دیگه باید به صورت یک رویای عجیب برای تو وجود داشته باشه، درسته؟
دوران فیلم تایتانیک، یک دوران سورئال در زندگی من بود. شما به تازگی تبدیل شدهاید به یک هنرپیشه مستقل و در فیلمی بازی میکنید که حالا به هر دلیلی با مردم سرتاسر جهان ارتباط برقرار میکند و شما در سن خیلی پایینی هستید که این اتفاق میافتد و واقعا نمیدونید باید چه واکنشی نشان دهید.
اولین واکنش من این بود که برای مدتی همه چیز را متوقف کنم و هیچ کاری انجام ندهم و اجازه بدهم همه چیز به روال عادی خود برگردد. اما خب این فیلم تأثیر خودش را از آن زمان برروی زندگی شخصی من گذاشته است. من فکر میکنم که شما هیچوقت نمیتونید به توجهی که رسانهها به شما دارند، عادت کنید.
در عین حال من واقعا نمیتونم از هیچچیزی در زندگیام شکایت کنم. چون به من این موقعیتهای فوقالعاده داده شده است. منظور من اینه که من شانس کار کردن با الخاندرو ایناریتو رو در فیلمی که سیستم استودیوها بررویش سرمایهگذاری نمیکنند، پیدا کردم. به همین دلیل من خیلی به خاطر این موقعیت پیش آمده سپاسگزارم.
امپایر: اوایل دوران حرفهایت یک بحثی مطرح شده بود مبنی بر بازی در نقش اسپایدرمن و قرار بود جیمز کامرون کارگردانی آن را بر عهده بگیرد. شما چقدر به ساخت این فیلم نزدیک شدید؟
خیلی نزدیک نشده بودیم و یک فیلمنامه ی هم وجود داشت. من میدونم که کامرون نسبتا برای ساخت این فیلم جدی بود اما واقعا جزئیات بیشتری یادم نمیآید. من و جیمز با هم چند جلسه در مورد آن داشتیم. فکر میکنم که من فیلمنامه ی خوندم اما اصلا هیچی از آن یادم نیست. این مسئله ماله تقریبا ۲۰ ساله پیشه!
امپایر: فکر میکنی اگر آن فیلم را میساختی، دوران حرفهای بازیگریات دستخوش چه تغییراتی میشد؟
من فکر نمیکنم چیزی تغییر میکرد. من هنوز هم همان دورنمایی را از فیلمها دارم که در سن ۱۵ سالگی داشتم. به هر دلیلی، هر فیلم بزرگ تاریخ سینما را که میدیدم، به خودم میگفتم که امیدوارم یه روزی در فیلمی بازی کنم که به خوبی این فیلمهای باشد که دیدهام. اما اینکه من هنرپیشهای هستم که فیلمی هست که در آن بازی کنم هم بسیار خوب است.
خدای من! من خیلی خوش شانس هستم! من فکر میکنم بازی کردن در کنار رابرت دونیرو در فیلم «زندگی این پسر» جای پای من را در این صنعت ثابت کرد. من اگر موقعیتهای فوقالعادهای که برایم پیش آمده را دور میانداختم، به آدم فوقالعاده بدی تبدیل میشدم. به نظر من از خیلی از جهات این یک مسئولیت است.
من هیچوقت نمیخواهم موقعیتهایی که برای کار با این هنرمندان فوقالعاده را به دست میآورم، از دست بدهم. اما فیلمهایی که من دوست دارم در آنها بازی کنم، از ۱۵ سالگیام هیچ فرقی نکردهاند.
امپایر: به نظرت این جمله که در حال حاضر تو با هر کسی که بخواهی میتوانی کار کنی، درسته؟
ببین، هیچ چیزی آسان نیست. ساخت بعضی از فیلمها واقعا سخته. دو فیلم هوانورد و گرگ والاستریت، فیلمنامههایی بودند که من سالها در حال کار بررویشان بودم. من توانستم برای هردوی آنها سرمایهگذار پیدا کنم و خوشبختانه مارتی قبول کرد که هر دوی آنها را کارگردانی کند. بقیه فیلمها توسط افراد دیگری ساخته شدند و هر کدام از آنها چالشهای مخصوص به خودشان را داشتند.
امپایر: با این همه این لیست خیلی قابل توجه است: اسپیلبرگ، نولان، لوهرمن، تارانتینو و غیره. این تجاربی که در کار با آنها به دست آوردی برای تو چه معنی و ارزشی دارند؟
کار کردن با مارتی، کسی که استاد تاریخ فیلم است و اسپیلبرگ که از بسیاری جهات خیلی شبیه به مارتی است، شبیه به هم است. فقط اسپیلبرگ تصمیم گرفته که انواع مختلفی از فیلمها را تجربه کند. هر دوی آنها پروفسورهای تاریخ فیلم هستند.
اسپیلبرگ عاشق بازیگران است و این عشق را دقیقا مانند مارتی به بازیگرانش نشان میدهد. کریس نولان، یک نابغه تمام عیار است و کسی است که داستانهای فوقالعاده زیادی در ذهن خودش دارد. به عنوان یک بازیگر، خیلی هیجانانگیزه که در مراحل پیش تولید فیلم با او حرف بزنی و نکتهای از ذهن او بیرون بکشی. چون اگر به اون مرحله برسی، میبینی که تکههای مختلف داستان چگونه فراتر از تصور تو در کنار هم قرار میگیرند.
لوهرمن شما رو در دنیای خودش قرار میده. او در تمام موارد به شدت دقت به خرج میده حتی کاغد دیواریها! من واقعا او را دوست دارم و کنار او بودن، واقعا الهام بخشه.
تارانتینو! باز هم یک خوره بزرگ سینما! اگر مارتی تمام فیلمهای ساخته شده تا سال ۱۹۸۰ رو دیده باشه (که شایعاتی مبنی بر این مسئله وجود دارد)، کوئنتین تمام «بی-مووی» هایی را که تا به امروز ساخته شدهاند، دیده! در بسیاری جهات، کوئنتین من رو به یاد مارتی میندازه.
کارگردانان بسیار کمی وجود دارند که اسمشان با یک نوع استایل خاص همراه شده است و در تمام خانهها هنگامی که اسم آنها میآید، یک نوع خاصی از فیلم در ذهن همگان تداعی میشود. به نظرم الخاندرو هم، اکنون به یکی از این کارگردانان تبدیل شده است.
امپایر: تو خیلی به مارتی اشاره میکنی. آیا رابطه تو و مارتی به مهمترین چیز در شغل تو تبدیل شده است؟
به نظر میرسه من و مارتی ذاتا همدیگر را میشناسیم اما خب پروژههای جدا از همدیگر را هم انجام میدهیم. او اخیرا فیلم Silence را به اتمام رساند. مارتی ، بخشهای بسیار مهم و بزرگی از زندگی من را رقم زده. بعضی اوقات این اتفاق میافته که من و مارتی مدت زمان زیادی وقت صحبت کردن با همدیگر را پیدا نمیکنیم.
در سختترین فیلمهایی هم که ما با هم ساختیم و مشکلات بسیاری در ساخت فیلم پیشرویمان وجود داشت، من از تک تک لحظاتم با مارتی لذت بردم و من بیشتر از همه دوست دارم که با مارتی کار کنم. او بخش بسیار بزرگی از زندگی من بوده.
من واقعا نمیدانم که چطوری اینقدر خوششانس و خوشبخت بودم که شانس کار با مارتی نصیبم شده و واقعا امیدوارم که باز هم با وی کار کنم. او نه تنها درباره تاریخ سینما، بلکه درباره هنرپیشه و هنرمند بودن و اهمیت سینما چیزهای بسیار زیادی به من یاد داد.
امپایر: آیا تو لیستی از کارگردانهایی که دوست داری در آینده با آنها کار کنی، داری؟
راستش را بخواهید، نه. کارگردانهای بسیار زیادی مانند پاول توماس اندرسون و آنگ لی هستند که من آرزو دارم با آنها کار کنم اما برای من مهمترین بخش یک فیلم، فیلمنامه و شخصیتی است که میخواهم نقشش را ایفا کنم و من باید احساس کنم میتوانم که در آن فیلم نقش خوبی ایفا کنم.
من واقعا از ایده بازی کردن در یک فیلم رومانتیک – کمدی استقبال میکنم اما هیچوقت درباره اینکه این مسئله چه تاثیری برروی فرهنگ عامه دارد، فکر نمیکنم.
تنها چیزی که به عنوان یک عاشق سینما به آن فکر میکنم، این است که آیا میتوانم در دنیای فیلم غرق شوم یا خیر. و به همین دلیل شما همیشه میخواهید که با بهترینها کار کنید. اینکه این کارگردانان میتوانند چنین انتخابات مهمی درباره استایل٬شان بگیرند، استعداد خیلی زیادی میخواهد. این مسئله خیلی شجاعت میخواهد که شما تصمیم بگیرید به جای کار کردن با یک نمای ثابت، با هنرمندی زیادی کار کنید.
امپایر: به نظر میرسه تمام این مواردی که گفتی، درباره الخاندرو و فیلم The Revenant صدق میکنه و او دقیقا میخواسته به این اهداف برسد.
چیزی که من واقعا در رابطه با الخاندرو دوست دارم و الخاندرو با آن شناخته میشود (مارتی هم دقیقا همینطور است) این است که او احساس میکند یک بیگانه و شخصی است که از بیرون آمده. او اصالتا اهل مکزیک است و تاریخ سینمای آمریکا را دیده است و حالا به این سینما آمده تا اثر خودش را برجا بگذارد.
دقیقا مانند مارتی که یک فیلمساز اهل نیویورک بود که به هالیوود آمده بود. آنها برای رسیدن به اهدافشان خیلی بیشتر از دیگران مجبور به جنگیدن و تلاش کردن شدند. الخاندرو شخصیت فوقالعاده شاعرانهای دارد وقتی صحبت از دستآوردهای سینمایی میشود، واقعا دید او بیپایان است. او تخیل فوقالعاده زندهای دارد و برای روی فیلم آوردن تخیلاتش بسیار لجباز است.
این نشانه یک فیلمساز فوقالعاده بزرگ است. علاوه بر تمام اینها، او فردی است که شما واقعا دوست دارید همیشه کنارش باشید. در نهایت، او یک بیگانه است که حالا تاثیر خود را بر سینمای هالیوود گذاشته است. هنگام تماشای فیلم او، به شما قول میدهم که در زندگیتان فیلمی نظیر آن را ندیدهاید!
وب سایت زومجی